سه شنبه, 15ام آبان

شما اینجا هستید: رویه نخست نام‌آوران ایرانی بزرگان با یاد دکتر منوچهر مرتضوی - مردی که به غربت نباخت

نام‌آوران ایرانی

با یاد دکتر منوچهر مرتضوی - مردی که به غربت نباخت

برگرفته از روزنامه اطلاعات

واقع این است که سخن گفتن در باب زنده‌یاد دکتر مرتضوی عاری از دشواری نیست. این دشواری از آنجا برمی‌خیزد که در جمال او، با مردی خاص روبروییم که آشکارا متفاوت است. در وجود او، با هویت انسانی مواجه می‌شویم که آسان نمی‌توان درخصوص او سخن گفت. چندان سهل‌الوصول به نظر نمی‌رسد و مصداق این مصراع جاودانی زبان و ادب فارسی است که: عنقا شکار کس نشود، دام بازچین!

اجازه بدهید سخن را از جایی آغاز کنم که دکتر مرتضوی بزرگ از آنجا شروع می‌شود: غربت. مرحوم دکتر منوچهر مرتضوی سه دهة پایانی عمر خویش را در زادگاه خویش، در نهایت غربت زیست. این چیزی است که خاص و عام، کوچک و بزرگ و عالم و عامی از آن مطلعند و می‌دانند که این مرد شریف چگونه کوله‌باری از دانش و فضیلت و آگاهی و دانایی را بر پشت خویش نهاد و از دانشگاه به خانه‌اش کوچید و عزم کرد که تا جان در بدن دارد، در خانه خویش را به روی دانشگاه نگشاید.

عده‌ای از این موضوع به «قهر کردن» و «انزوا» تعبیر کرده‌اند و عده‌ای دیگر به دل‌آزردگی، اما اگر درست بنگریم موضوع نه قهر و انزوا بود، نه دل‌آزردگی، بلکه نوعی انتخاب راه و طریق بود برای اثبات حقانیت. دکتر مرتضوی به حکم پایه والای دانشی که داشت، و به گواه تجربه طولانی در آموزش و آموختن و سابقة طولانی تدریس، به درستی، دانشگاه تبریز را خانه خود می‌دانست و این البته حق بود و جای انکار نداشت، اما وقتی به هر دلیل مجبور شد خانه خویش را ترک کند، دو راه بیشتر نداشت: یا می‌باید بر سنّت جاری عوام‌الناس عمل می‌کرد که به هر شکل ممکن اعتراض می‌کنند، تا داد خود بستانند و در این راه، از هیچ امری فروگذار نیستند: از تندی و خشونت و بدگویی و گلایه و شکایت تا کینه ورزی و هر آنچه که رنج ستم را برایشان قابل تحمل سازد و تشفی خاطرشان را فراهم آورد و شگفتا که در داستان انقلاب و دانشگاه، حتی بسیاری از خواص، در چهره و کسوت استاد و شخصیت‌های ملی هم چنین کردند و در حقیقت راه و طریق عوام را پیمودند که نمونه‌هایش بسیار است و می‌دانید و می‌دانیم که برخی از آنها، هنوز هم بر راه عوامانه خویش اصرار دارند و حق تضییع شده و بر بادرفته را پایه‌ای قرار داده‌اند برای خروج از حریم اخلاق و تا آنجا پیش رفته‌اند که حتی کار را به مخالفت با ایران و ایرانی و فرهنگ ایران و اسلام هم کشانده‌اند!

اما راه دیگری که در آن مصاف مردافکن، پیش پای دکتر مرتضوی بود، این بود که از راه عوام و طریق و طریقة‌شان فاصله بگیرد و راه حکمت بپوید و طریق عقلانیت پیشه کند و او به واقع چنین کرد. امروز که بیش از سی سال از آن روزگار گذشته است و گردها و خاک‌ها فرونشسته‌اند و حق و باطل تا حدودی از هم تفکیک شده‌اند و نقاب از بسیاری از چهره‌ها فروافتاده و ادعاها، ملاک و میزان خود را نشان داده‌اند، با درنگ در اعمال و رفتار کسانی که خواسته و ناخواسته از متن و حاشیه آن گرداب عجیب گذر کردند، به وضوح می‌نگریم که چند کس، پیشآمد عظیم زندگی و حیات را به زیبایی مدیریت کردند و با انتخاب راه حکمت و اخلاق و عقل، در حقیقت، مجالی یافتند تا در ناباورانه‌ترین شرایط، به زیباترین وجه ممکن عمل کنند و در دشوارترین حالت ممکن، بسامان‌ترین شیوه را از خود بروز دهند و در یک کلام، نشان دهند و هویدا کنند که هستند و خودشان هم هستند.

اگر بخواهیم، از این دسته سه تن را نام ببریم، یکی از آنها دکتر مرتضوی است و دیگری دوست دیرین او دکتر محمدامین ریاحی و یکی دیگر دکتر ناصر کاتوزیان و شگفت آنکه، دست آخر، هر سه بر زمان و هجوم و حمله آن غالب شدند و آنچه را که از دسایس و فتنه‌ها و جهل و امثال آن به سوی آنها روی‌آور شده بود، شکست دادند و بر قله ایستادند: قلة زمان و دانش و خردمندی و این نه سخن من بنده که سخن تمام کسانی است که آنها را می‌شناسند و نه تلقی شخصی من که مشهود تمام کسانی است که از دور یا نزدیک، آنچه را که بر آنها گذشت و در ادامه تغییر محتوا و ماهیت یافت، دیدند و دیدند که چگونه موج نامردی و نامردمی در دست آنها شکست و چگونه آهن سرد ناجوانمردی، در دست شان موم شد ...

و تن به ذوب و پشیمانی داد. از آن رو که سخن گفتن در باب زنده‌یاد دکتر ریاحی و آقای دکتر کاتوزیان از حوصلة این نوشته خارج است، بحث مربوط به آنها را به روزگاری دیگر وامی‌گذارم تا اندکی از حق ناگفتة دکتر منوچهر مرتضوی گفته آید، هرچند که حتم دارم ادای حق او، یا ناممکن است یا بسیار دشوار.

در این میان دکتر مرتضویان بی‌آنکه نیازی به هیچ چیز دیگری داشته باشد و بی‌آنکه به گذشته و سابقه و اعتبار پیشین خویش استناد کند، بعد از کوچ از دانشگاه به منزل، با شروع از صفر، در نهایت توانست خود را اثبات کند و تعّین حقیقی خویش را به اثبات رساند. این سخن، در گفتن و نوشتن آسان است، اما در عمل، مرد می‌خواهد تا انسانی مایه‌ور و پایه‌ور، بی‌اعتنا به آنچه داشته و واجد آن است، چشم از همه چیز، حتی آبرویی که در کوچه و خیابان زادگاه و محل زیست خویش داشته است، چنان کند که دست آخر حتی ستم‌کننده‌اش برایش بگرید و حتی آزاردهنده‌اش به فضل و فضیلت و استواری و بشکوهی‌اش اعتراف آورد. این کار اگر آسان بود، دیگران نیز می‌کردند و به جای گریختن از درد و غم و رنج پنداری، ثابت در جای خویش می‌ماندند و غربت را شکست می‌دادند، نه اینکه به خارج از مرزها روی آورند و با پشت پازدن به آنچه هست و آنچه بود و خواهد بود، تازیانه‌ای شوند برتن ایران و اسلام و حتی فرهنگ و باور و تمدن.

آری، مرتضوی، حلاج‌وار به مصاف واقعه رفت، با این فرق که شطح نگفت و دشمن خشمگین را خشمگین‌تر نکرد، بلکه به سکوت آویخت و با سکوت خویش موازنه ها را بر هم زد و شرایطی نو پدید آورد. این که هنوز چندسال قبل از مرگش، اهل سیاست و زعمای فرهنگ به میل خود به صخانه‌اش می‌رفتند ولی توفیق زیارتش را نمی‌یافتند، به تنهایی کافی است تا نشان دهد مرتضوی چه جایگاه رفیعی در رفتار خردمندانه داشت. از این دریچه باید او را شناخت چرا که شناخت درست او، از این چشم‌انداز به حقیقت وجودی او نزدیک‌تر است.

درست است که او یک استاد برجسته و فاضل بود و درست که او از شاگردان دیرین استاد بدیع‌الزمان فروزانفر بود و درست که او در حافظ‌شناسی رتبه‌ای مقدم بر بسیاری دیگر داشت و بعدها فردوسی‌شناسی و مولوی‌کاوی را نیز به این رتبه افزود، اما آنچه بی‌هیچ تردیدی پایگاه والای این فقید را درست نشان می‌دهد، چیزی جز این نیست که مرتضوی، همه چیز و همه آنچه را که داشت، به کار گرفت و آنچه باید باشد خویش را به ظهور و تجلی رساند و اکنون در کنار آثار اندکی که در گذر زمان از او به یادگار مانده است، ما با کتاب بزرگ موجودیت او روبروییم که زوال‌ناپذیر است و مهم‌تر از آن، به گونه‌ای نیست که بتوان آن را نخواند و نادیده گرفت.

در این مجال ضیق و اندک، از چشم‌اندازی که اکنون در آستانه نخستین سالگرد کوچ آن بزرگوار در پیش چشم است، بیش از این نمی‌توان گفت که دکتر منوچهر مرتضوی، با بزرگی و بزرگ‌منشی خود، با به جان خریدن ابن‌سیناوار دردها و غم‌ها و آلام و مصائب، از کنارشان به سادگی گذشت. ممکن است کسی با آثار مرتضوی آشنایی نداشته باشد و به هر دلیلی از خواندن آنها محروم باشد، اما شخصیت او و سرگذشتی که پشت سر نهاده، به گونه‌ای نیست که از حوزه توجه‌ها برکنار بماند و بتوان آن را نادیده گرفت.

اکنون، منوچهر مرتضوی استادی نیست که خانه‌نشین شده و قفل سکوت بر لب زده است، بلکه او مردی است در ردیف  بزرگان تاریخ ایران که تاریخ بر مدار آنها می‌چرخد و با آنها تنظیم می‌شود نه اینکه آنها براساس تاریخ شکل بگیرند.

این سخن ممکن است در ظاهر اغراق‌آلود به نظر ‌رسد، ولی زمان نمرده است. اندکی صبر و شکیبایی و نظاره بر جمال و آینه زمان نشان خواهد داد که مرتضوی چه هویت متبلور شده‌ای دارد و حق با کسانی است که معتقدند روح بلند او با اطلاق سرشار خویش، به زودی، اطفال ناظر را با بخش‌های دیگری از رادمردی و سترگی خویش آشنا خواهد کرد.
 کریم فیضی

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید