سه شنبه, 15ام آبان

شما اینجا هستید: رویه نخست نام‌آوران ایرانی بزرگان پدر به روایت دختر - پدرم دکتر مصاحب - 1

نام‌آوران ایرانی

پدر به روایت دختر - پدرم دکتر مصاحب - 1

برگرفته از روزنامه اطلاعات

ترانه مصاحب: هرگاه از من می‌خواهند مطلبی درباره پدرم بنویسم دچار عذاب وجدان می‌شوم، زیرا احساس می‌کنم نمی‌توانم حق مطلب را به درستی درباره ایشان ادا کنم. زمینه‌های تخصصی و جنبه‌های شخصیتی پدرم به قدری زیاد و متنوع است که نوشتن درباره آنها متخصصان مختلفی را طلب می‌کند. عشق و علاقه پدرم به خانواده، نقش او در سرپرستی اثر جاودانه «دایرة‌المعارف فارسی»، عشق زیاد او به ریاضیات و ایجاد تغییرات بنیادی در نظام آموزشی ریاضیات کشور از طریق «تأسیس مؤسسه ریاضیات» در دانش‌سرای عالی (دانشگاه تربیت معلم فعلی)، تربیت ریاضی‌دانان جوان و آشنا کردن آنها با ریاضیات جدید، تألیف کتب برجسته ریاضی و شخصیت استثنایی و کمال‌طلب ایشان هر یک داستان‌های جداگانه و زیادی دارد. وارد شدن به دنیای دکتر مصاحب کار بسیار دشواری است و نمی‌توان به اختصار درباره او و دنیایش نوشت.

پدرم در نامه‌ای برای فرزندش نامدار مصاحب که در ادینبرو (بریتانیا) در رشته ریاضیات تحصیل می‌کرد، چنین می‌نویسد: «به علاوه من از فشرده‌نویسی و انداختن سر و ته و وسط مطلب در کتابی که برای محصلین ایرانی نوشته می‌شود احتراز دارم. مخصوصاً در مطالب علمی. این سخن (Horace) را که ترجمه انگلیسی آن چنین است:

It is when I am struggling to be brief that I become Unintel ligible

گویا در مقدمه کتاب تئوری اعداد نقل کرده‌ام.» به رغم این باور پدرم ـ که من نیز به آن معتقدم ـ ناگزیر به اختصار سعی می‌کنم با نقل خاطراتی که خود از پدرم دارم و یا از اقوام نزدیکم شنیده‌ام به جنبه‌هایی از زندگی و خصوصیات اخلاقی ایشان اشاره کنم.

پدرم در سال 1289 هجری شمسی در تهران در خانواده‌ای اهل فضل و ادب به دنیا آمد و در سال 1358 در سن 69 سالگی درگذشت. پدربزرگ او حاج میرزا غلامعلی خوشنویس خط خوشی داشت و روی تخمه خط می‌نگاشت. وی از لحاظ معلومات فارسی و عربی زبانزد بود. معروف‌ترین آثار او «الفیه» اوست که در آن کلیه قواعد صرف و نحو عربی را در هزار بیت آورده است.

پدر ایشان طبیب و مادرشان شاعر بود. پدرم در خانواده‌ای روشنفکر به دنیا آمد که از زمان خود جلوتر بودند و فرزندان خود را به تحصیل و مطالعه تشویق می‌کردند و برای آنها کتاب می‌خریدند. او از کودکی اهل مطالعه بود و به دلیل هوش و استعداد خارق‌العاده‌ای که داشت مورد احترام پدر و مادر، برادر و خواهرانش بود؛ وی را در خانه «غلامحسین‌خان» خطاب می‌کردند و برادر و خواهرانش به طیب خاطر از او اطاعت می‌کردند. ایشان از زمانی که در کلاس پنجم و ششم ابتدایی درس می‌خواند به ریاضیات علاقه داشت و به تدریج که به کلاس‌های بالاتر رفت علاقه‌اش به ریاضیات بیشتر شد. او اهمیت زیادی برای ریاضیات قائل بود به طوری که یک بار پدر وی به شوخی به او گفت: «غلامحسین خان شما از این X وY خسته نمی‌شوید. این X وY به چه درد می‌خورد؟» و پدرم در جواب ایشان گفت: «آقاجان آینده دنیا به همین X وY بستگی دارد و روی X وY بنا می‌شود.»

پدرم تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در مدرسه «شرف مظفری و دارالمعلمین مرکزی» به پایان رساند و به علت هوش و استعداد خارق‌العاده‌ای که داشت در حدود سن 16 سالگی دوره دوم متوسطه را با معدلی نزدیک 20 تمام کرد و در روز جشن سالانه که نطقی درباره «اعتماد به نفس» ایراد کرد از طرف وزیر معارف وقت (مرحوم تدین) به عنوان شاگرد اول کل ایران معرفی شد و به اخذ مدال درجه اول علمی نایل گردید. ایشان تحصیلات عالیه خود را نخست در ایران (دارالمعلمین عالی) و سپس در فرانسه و انگلستان انجام داد و در سال 1327 هجری شمسی به اخذ درجه دکترا در ریاضیات از دانشگاه کمبریج نایل شد و رساله پایان تحصیل او در جلد چهل و ششم مجله انجمن فلسفی کمبریج (در سال 1950) به چاپ رسید.

پدرم هنگام تحصیل شاگرد استادانی چون فاضل تونی و غلامحسین رهنما بود و به علت استعداد خارق‌العاده‌ای که داشت مورد تشویق آن دو استاد بزرگ قرار گرفت. زمانی که پدرم برای گذراندن دوره دکترا به شهر کمبریج در انگلستان رفت علاقه‌مند بود که زیر نظر پروفسور «بِسیکویچ» این دوره را بگذراند. پروفسور بِسیکویچ به سختی و به ندرت دانشجویان خارجی را می‌پذیرفت. ایشان در ضمن مصاحبه‌ای که با پدرم انجام داد از او سؤال کرد که آیا او آن آقای غلامحسین مصاحب را که تحقیقاتی درباره خیام انجام داده است می‌شناسد و پدرم در جواب ایشان گفت: «من خودم هستم» و پروفسور بِسیکویچ بعد از این جواب پدرم را برای دوره دکترا پذیرفت. پدرم در حین تحصیل در کمبریج از کلاس‌های درس برتراند راسل، فیلسوف و ریاضیدان مشهور انگلیسی، بهره می‌جست.

با وجود آنکه رشته مخصوص تحصیل و تحقیق پدرم ریاضیات بود ولی وسعت اطلاعات ایشان در علوم قدیم و جدید کم‌نظیر بود. او زبان‌های فارسی، عربی، انگلیسی و فرانسه را در حد کمال می‌دانست و با زبان‌های آلمانی و روسی در حد استفاده کردن از کتاب‌های علمی آشنا بود. در رشته‌های فرهنگ فارسی مطالعه جدی داشت و در علوم معقول و منقول و علوم عربی تبحر و تحصیلات عمیقی داشت. او یکی از برجسته‌ترین و نامدارترین دانشمندان علوم ریاضی معاصر در ایران است. پدرم محقق، مدرس و نویسنده‌ای توانا و دقیق بود و در سمِت‌های مشاور و بازرس فنی، ریاست تعلیمات متوسطه، ریاست تعلیمات عالیه، مدیریت کل و معاونت آموزش و پرورش، استادی دانشگاه، بنیان‌گذار و رئیس مؤسسه ریاضیات دانشگاه تربیت معلم، بنیان‌گذار و اولین سرپرست دایره‌المعارف فارسی به روش علمی به خدمت علمی و فرهنگی اشتغال داشته است. وی تمام زندگی خود را صرف آموختن و آموزش می‌کرد، حتی لحظه‌ای که از دنیا رفت مداد در دستش بود و در کنار نوشته‌ها و کتاب‌هایش جان به جان آفرین تسلیم کرد.

پدرم در سال 1317 با مادرم ازدواج کرد و حاصل این ازدواج 5 فرزند است که همگی دارای تحصیلات عالی هستند. مادرم نقش مهمی در زندگی و کارهای علمی پدرم داشت و پدرم فوق‌العاده به ایشان علاقمند بود. او یک همسر و مادر نمونه و فداکار بود و محیط خانه را طوری با تدبیر و سیاست اداره می‌کرد که پدرم می‌توانست با آرامش کامل به کارهای علمی و فرهنگی خود بپردازد. دوستان و همکاران پدرم که به منزل ما می‌آمدند همیشه با روی خوش و پذیرایی گرم مادرم روبه‌رو می‌شدند. مادرم همیشه می‌گفت که در طول زندگی با پدرم هرگز دروغی از ایشان نشنیده است. برنامه زندگی پدرم بسیار مرتب بود. او حدود ساعت 3 صبح از خواب بیدار می‌شد و حدود ساعت 10 شب می‌خوابید. بعد از بیدار شدن و صرف یک فنجان قهوه کارهای علمی خود را آغاز می‌کرد. قهوه را خود ایشان درست می‌کرد. ولی چون بلد نبود چراغ گاز را خاموش و روشن کند، مادرم قبل از خواب (حدود ساعت 11) چراغ گاز را روشن می‌کرد و روشن می‌گذاشت تا هر وقت پدرم از خواب بیدار می‌شود، بتواند آب قهوه را جوش بیاورد. بعد از درست کردن قهوه، چراغ گاز تا صبح روشن می‌ماند تا مادرم از خواب بیدار شود و آن را خاموش کند. شاید باورکردنی نباشد که دانشمندی با آن مقام عالی در علم نتواند چراغ گاز را روشن و خاموش کند. پدرم حدود ساعت 30/5 صبح حمام می‌کرد، صبحانه می‌خورد و به دانش‌سرای عالی (تربیت معلم فعلی) می‌رفت و زودتر از تمام دانشجویان خود در مؤسسه ریاضیات حاضر می‌شد. حدود ساعت 12 برای صرف ناهار به منزل برمی‌گشت. مادرم که ساعت برگشتن ایشان به خانه را می‌دانست، غذایشان را در بشقاب می‌کشید تا وقتی پدرم به خانه می‌آید غذا داغ نباشد. پس از صرف ناهار و استراحتی کوتاه، تا هنگام شام به مطالعه و تحقیق می‌پرداخت و پس از صرف شام تا هنگام خواب به کار خود ادامه می‌داد. سراسر زندگی پدرم به جز مواقعی که برای تدریس به دانشگاه می‌رفت و یا برای کارهای علمی و فرهنگی از خانه خارج می‌شد در کتابخانه مجهزش می‌گذشت، حتی در آن کتابخانه می‌خوابید. وی در همان کتابخانه دوستان و همکاران خود را می‌پذیرفت و مادرم همیشه به این کار اعتراض می‌کرد. پدرم در جواب ایشان می‌گفت دوستان و همکاران من که به خانه ما می‌آیند برای این است که مرا ببینند نه میز و صندلی و فرش میهمان‌خانه را. ایشان به مال دنیا و ظواهر زندگی بی‌اعتنا بود. اگر کسی به میز تحریرش دست می‌زد و کتاب‌ها و کاغذهایش را جابه‌جا می‌کرد ناراحت و عصبانی می‌شد. پدرم و کتاب، دو یارِ جدانشدنی بودند. همیشه پدرم، کتاب را و کتاب، پدرم را در ذهن ما تداعی می‌کرد. پدرم در سال‌هایی که سرپرستی دایرة‌المعارف را برعهده داشت، وقت زیادی را صرف دایرة‌المعارف و کارهای مربوط به آن می‌کرد. مادرم می‌گفت: «دایرة‌المعارف فارسی برای پدرم حکم فرزند او را داشت. او به همان اندازه که در تربیت فرزندان خود زحمت کشید برای دایرة‌المعارف فارسی و به ثمررساندن آن تلاش فراوان کرد، وقت صرف کرد و خون دل خورد.» بعد از آنکه پدرم از سرپرستی دایرة‌المعارف فارسی استعفا داد، بیشتر اوقات خود را صرفِ مؤسسه‌ی ریاضیات، دانشجویان آن و تألیف کتب ریاضی می‌کرد. ایشان به ریاضیات عشق می‌ورزید و معتقد بود که زبانِ دقیق و قابل‌فهم و اصولی که دنیا بر آن متکی است زبان ریاضی است. وی در مقاله‌ای که درباره‌ی «اهمیت ریاضیات در دنیای کنونی» نوشته است، چنین می‌گوید: «هیچ مقاله‌ای در باب ریاضیات مکفی نخواهد بود مگر اینکه متضمن اشاره‌ای به زیبایی این علم باشد. هماهنگی، که پایه‌ی ترانه‌های روان‌بخش موسیقی است، در ریاضیات به اعلی درجه وجود دارد، و در تاریخ علوم بسیار کسان را می‌بینیم که مفتونی هماهنگیِ ریاضیات و نغمات آن ـ که به گوشِ جان باید آنها را شنید ـ بوده‌اند. گویند افلاطون ـ فیلسوف شهیر ـ ساعات متمادی رابطه 63=53+43+33 را با نظر تحسین و اعجاب می‌نگریسته است! خلاصه من مفتون ریاضیات هستم، زیرا به عنوان علم، دقت و قدرت آن و به عنوانِ هنر، زیبایی آن در حد کمال است و به علاوه فواید و موارد استعمالش از شمار بیرون است.»

سال‌ها بود که هفته‌ای یک بار جمعی از دوستان فاضل و دانشمند ایشان برای وضع لغات و ساختن اصطلاحات جدید به منزل ما می‌آمدند. در آن بعدازظهر از اتاق پدرم صدای خنده، جنگ و جدال به گوش می‌رسید تا بالاخره پدرم همه را مغلوب می‌کرد، حرف خود را به کُرسی می‌نشاند و آن وقت سکوت برقرار می‌شد. این محفل را به شوخی، ضرابخانه و اصطلاحاتی را که می‌ساختند مضروبات می‌نامیدند و حاصل کار آن‌ها یک جزوه «فرهنگِ اصطلاحاتِ جغرافیایی»(1) است که در سال 1338 هجری شمسی به چاپ رسید. هفته‌ای یک روز آقای دکتر هوشنگ دولت‌آبادی برای دیدن پدرم و بازی شطرنج به منزل ما می‌آمد. پدرم علاقه‌ی زیادی به ایشان داشت و وقتی بازی تمام می‌شد، برای آن که دکتر بیشتر در منزل ما بماند به ایشان می‌گفت: «آقای دکتر بازی ماقبل آخر هنوز مانده.» پدرم در روابط خود با دیگران بسیار صادق بود. علاقه و رنجش خود را به دوست و غریبه صریح و بی‌پرده نشان می‌داد و همه تکلیف‌شان با ایشان روشن بود. جمعه‌ها، خواهر و برادربزرگم با همسران و فرزندان‌شان و عمه‌هایم به خانه ما می‌آمدند. ما بچه‌ها به اتفاق پدر و مادر و عمه‌هایم، در اتاق مادرم دورِ میز می‌نشستیم، عمه‌ها و پدر و مادرم از هر دری سخن می‌گفتند و خاطراتی برای ما تعریف می‌کردند؛ پدرم سر به سر عمه‌هایم می‌گذاشتند و ما می‌خندیدیم و بعدازظهر خوشی را می‌گذراندیم. قبل از رفتن، عمه‌ام خانم شمس‌الملوک در مورد کارهای اداری خود با پدرم مشورت می‌کرد و ما بچه‌ها خوشحال و خندان، چشم به راه جمعه‌ی آینده می‌ماندیم پدرم علاقه‌ی زیادی به خانواده‌ی خود داشت.

پدرم یک شخصیت استثنایی بود. بعد از فوت ایشان چند نفر از دوستان وی به ما گفتند: «با فوت دکتر مصاحب نه‌تنها شما پدر خوبی را از دست دادید بلکه ما نیز تکیه‌گاه خود را از دست دادیم.» ایشان برای اهل علم، حُکم مرجع قابل اعتمادی را داشت. فرزندان، دوستان و دانشجویان وی همچنان که یک مرید از مرشد خود سخن می‌گوید، از ایشان سخن گفته و می‌گویند و چه بسیار کسانی که از او به نام «نابغه‌ی گمنام» یاد می‌کنند.
 

ذهن ریاضی‌وار
 

پدرم(دکتر مصاحب) با وجود وسعت اطلاعات و معلوماتش هرگز از مطالعه‌ی کتب و مجلات جدید بازنمی‌ایستاد و مرتباً در جریان آخرین پیشرفت‌های علمی قرار داشت. یادم می‌آید چند روز قبل از فوتِ پدرم، هنگام ظهر و سر میز غذا سؤالی از ایشان کردم و او مثل همیشه جامع و کامل و مستدل جواب سوال مرا داد و من که حیرت‌زده و مبهوت به ایشان نگاه می‌کرد، بی‌اختیار با خود فکر کردم که ای کاش دانشمندان می‌توانستند مغز پدرم را موردآزمایش قرار دهند تا پی ببرند که چگونه ممکن است یک نفر تا این اندازه معلومات در زمینه‌های مختلف داشته باشد. دوستان پدرم در هر مقام علمی که بودند با وجود آنکه ممکن بود رشته‌ی تحصیلی آنها متفاوت از رشته‌ی تحصیلی او باشد برای نظرات ایشان ارزش و احترام قائل می‌شدند. پدرم عاشق کتاب و مطالعه،‌ علم و تحصیل علم بود و برای تمام کسانی که در راه علم زحمت می‌کشیدند ارزش و احترام خاصی قائل بود. علاقه‌ی ایشان به کتاب به حدی بود که حتی وقتی برای معالجه به خارج از کشور می‌رفت، ساعات زیادی را در کتاب‌فروشی‌ها و کتابخانه‌های دانشگاه‌ها می‌گذراند و با دقت خاص خود برای کتابخانه‌ی خود یا کتابخانه‌ی مؤسسه ریاضیات کتاب می‌خرید. کتابخانه‌ای که او برای مؤسسه ریاضیات فراهم آورد، یکی از مجهزترین کتابخانه‌های ایران بود. پدرم در راه توسعه‌ی علم حتی از سلامتی خود می‌گذشت و وقتی پای علم در میان بود هیچ قصوری را نه از فرزند، نه از دانشجو، نه از دوست و همکار و نه از هیچ‌کس دیگر نمی‌پذیرفت.

همیشه به ما توصیه می‌کرد «علم و تحصیل علم را با مسائل مادی مخلوط نکنید.» آرزو می‌کرد ای کاش دانشمندان می‌توانستند قرصی اختراع کنند که انسان به جای غذا از آن استفاده کند و اوقاتی را که به بطالت صرف غذاخوردن می‌کند به مطالعه و تحقیق بپردازد. به ادبیات فارسی عشق می‌ورزید و هرگاه برادرانم که در خارج از کشور تحصیل می‌کردند برای ایشان نامه می‌نوشتند، غلط‌های املایی و انشایی آن‌ها را تصحیح می‌کرد و به آنها گوشزد می‌کرد که «به هر مقام علمی برسند باید بتوانند مقصود و منظور خود را به طرز صحیح به زبان فارسی که زبان مادری آنهاست بیان کنند.»(2) اگرچه طبیب معالج پدرم در گزارش خود قید کرده بود که آثار سال‌ها خستگی در بدن این دانشمند به چشم می‌خورد، ولی او هرگز از خستگی شکایت نمی‌کرد. به جرأت می‌توانم بگویم که هرگز ایشان را بیکار ندیدم. گاهی اوقات مشاهده می‌کردم پدرم بی‌حرکت نشسته است و زیرلب چیزی زمزمه می‌کند. وقتی از ایشان سوال می‌کردم که چه می‌گوید، پاسخ می‌داد: «مشغول حفظ‌کردن لغات آلمانی و روسی هستم.» او خستگی خود را از یک کتاب با کتابِ دیگر رفع می‌کرد. علاقه‌ی زیادی به فراگیری داشت. به طور مثال زمانی که ایشان برای رسیدگی به وضع دانشجویان ایرانی به خارج از کشور رفته بود صحافی کردن را آموخته بود و کتابی که به وسیله‌ی ایشان صحافی شده، موجود است. پدرم هیچ نوع فعالیت بدنی نداشت. خیلی زیاد کار می‌کرد و خواب و استراحت ایشان کم بود. طبیب به او گوشزد کرده بود که اگر به این روش ادامه دهد، یک روز که مشغول نوشتن و مطالعه است، سکته می‌کند و چنین نیز شد. پدرم حدود ساعت 5 صبح روز شنبه 21 مهرماه 1358، در حالی که قلم در دست داشت و مشغول غلط‌گیری آخرین صفحات کتاب (تئوری مقدماتی اعداد) بود، دچار سکته‌ی قلبی شد و بلافاصله درگذشت. روی سنگ مزار ایشان این بیت شعر که توسط خواهرشان خانم دکتر شمس‌الملوک سروده شده، حک شده است.

ای خاک تیره قدر تو بگذشت از آفتاب
زین آفتاب مجد که در بر گـرفته‌ای

پدرم دانشجویان را مانند فرزندان خود دوست داشت و همان دقت، سختگیری، محبت و دلسوزی را که در تربیت و تحصیل فرزندان‌اش داشت در مورد دانشجویان خود به کار می‌برد. درِ منزل ما همیشه به روی دانشجویان پدرم و همه‌ی کسانی که طالب علم بودند باز بود. او یک نوع ارتباط معنوی با دانشجویان خود داشت و این طورحدود چهاردهه از کار مصاحب گذشته است. به نظر شما ذهنیت منطقی و عقلانی او تا چه اندازه در نسل‌های بعدی تأثیر گذاشته است؟

در کار دایرة المعارف‌نویسی فقط تا حدودی، ولی در کار ریاضیات و پیشرفت چشمگیر آن در سطح ملی بسیار. دکتر مصاحب بنیانگذار موسسه عالی ریاضیات بود، و اگر بگویم که به آن مؤسسه به مراتب بیش از دایرة المعارف فارسی عشق می‌ورزید. سخنی به گزاف نگفته‌ام. وی درطول سالیانی که ریاست آن مؤسسه را بر عهده داشت شمار زیادی «ریاضیدان» درجه یک در سطح جهانی تربیت کرد که همگی استادان بعدی این «ام العلوم» در دبیرستان‌ها و دانشگاه‌های ایران شدند؛ و به یمن وجود آنها بود و هست که سطح ریاضیات ایران تا جایی بالا رفته است که امروزه می‌بینیم و به خود می‌بالیم که در بسیاری از المپیادهای ریاضی دانشجویان ایرانی به مقام اول می‌رسند؛ و شاهدیم که دانشگاه صنعتی شریف همه ساله شماری از بهترین دانشجویان رشته‌های علوم را تحویل جهان می‌دهد. در این زمینه کتاب‌های دکتر مصاحب مانند«تئوری مقدماتی اعداد، منطق ریاضی، مدخل منطق صوری وغیره البته راهگشا بوده است.

ذهن ریاضی‌وار

زنده‌یاد غلامحسین مصاحب که ریاضی‌دانی متبحر و ورزیده بود هنگامی که به پیشنهاد زنده‌یاد همایون صنعتی زاده کار تدوین« دائرة المعارف فارسی» را پیش گرفت، دقت نظر که از صفات برجسته‌ی او بود بسیار کارساز شد. اهمیت این دائرة‌المعارف به خصوص در مقالات موجز و دقیق آن درباره‌ی تاریخ و جغرافیا و شهرها و ایالات و بزرگان علم و ادب و سیاست در ایران بود که با نظامی معین به صورت فشرده و خالی از حشو و زوائد با راهنمایی دکتر مصاحب به رشته تحریر آمده بود. نویسندگان فاضلی مثل ایرج افشار، دکتر عباس زریاب خوئی، دکتر مهدی بیانی، دکتر ایرج ایمن، رضا اقصی، احمد افشار شیرازی، مهندس علیقلی بیانی، دکتر آوانس حق نظریان، دکتر عباس داواچی، دکتر هوشنگ دولت آبادی، دکتر محمدمعین، دکتر عبدالحسین زرین‌کوب، احمد حسین عدل، مصطفی فاتح، دکتر غلامحسین صدیقی، حسین گل گلاب، دکتر شمس‌الملوک مصاحب، دکتر مهدی محقق، دکتر محمد جعفر محجوب، دکتر مهدی فروغ، سلیمان حییم، دکتر عباس اکرامی، دکتر محمدتقی مصطفوی، محمدپروین گنابادی، و دکتر مهدی مقدم که در حقیقت برگزیدگان دانشمندان جوان‌تر ایران در علوم انسانی بودند از طرف دکتر مصاحب برای تالیف مقالات به همکاری دعوت شده بودند.

برای مسائل عمومی، مقالات لازم از دانشنامه وایکینگ دانشگاه کلمبیا‌ که آن نیز دائرة المعارفی موجز و درخور اطمینان است، ترجمه می‌شد آنچه در این دائرة المعارف ‌بی‌درنگ به چشم می‌خورد نظام مشخصی بود که بر سراسر آن رعایت می‌شد و آن را از پرگوئی و اظهار فضل و شروع هر مطلب از خلقت آدم و افزایش مقدمه بر متن که در میان ما ایرانیان رواج داشت و هنوز هم گاه دیده می‌شود دور نگه می‌داشت و پیدا بود که ذهنی منطقی و نظامی سنجیده و روشن بر مدخل‌های آن حکومت دارد.

هنگامی که من در سال 1349 به تدوین و انتشار«دانشنامه ایران و اسلام» پرداختم دکتر مصاحب ازکار«دائره المعارف فارسی» فارغ‌ شده بود و بنابراین من از او و دکتر زریاب خوئی در خواست کردم که صورت نهائی مقالاتی را که زبا‌ن‌های خارجی ترجمه می‌شد و عموماً توسط احمد آرام و احمد بیــــرشک به فارسی در می‌آمد از نظر بگذرانند تا از دقت و صحت آن‌ها اطمینان حاصل شود.

هرچند که بعدها دائره المعارف‌های بسیار مفصل‌تری مثل«دائره المعارف بزرگ اسلامی» و دانشنامه جهان اسلام» و «دائره المعارف تشیع» به وجود آمد، اما فضل تقدم «دائره المعارف فارسی» دکتر مصاحب و درس صحت و دقتی را که وی به مولفان و ویراستاران داد نمی‌توان هرگز از نظر دور داشت. نام دکتر مصاحب پیوسته یادآور نظامی دقیق و تلاشی مشکور است.

نبود که 3 یا 4 ساعت سر کلاس درس برود و بعد که به منزل آمد دانشجویان خود را فراموش کند. او ضمن توجه خاص به تحصیل دانشجویان خود در رفع مسائل و مشکلات شخصی آنها نیز می‌کوشید. حتی هنگامی که دانشجویان ایشان با کمک و راهنمایی وی برای ادامه تحصیل به خارج از کشور می‌رفتند با پدرم در تماس بودند و در صورت لزوم پدرم در امور تحصیلی و کارهای اداری آنها را یاری می‌کرد.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید