ایران پژوهی
فیزیک جدید و فلسفه ایران باستان
- ايران پژوهي
- نمایش از پنج شنبه, 11 اسفند 1390 14:27
- بازدید: 5937
برگرفته از بنیاد پرفسور حسابی
گریزی به سابقه، و چگونگی ارائه اولیه رساله فیزیک جدید و فلسفه ایران باستان:
یافته های فیزیک جدید، در سیسال اخیر،تاثیر ژرفی بر عقاید فلسفی مربوط به مسائل طبیعی، داشته است.
کشف پاریزههای (ذرات) اصلیتشکیلدهنده اتم، و هستهآن، و قوانین مربوط به حرکات آنها، مسائل جدیدی را، به میان میآورد.
و نسبت به پنداری که، از جهان داریم، نظرات نوینی را، وارد میکند.
اندیشیدن به این مطالب، مرا، که طی سالیان متمادی، به طور ناخودآگاه، به مبانی دانشی دیرینه کشورم، ایران، تعلقی خاص داشتم را، متوجه شباهت میان عقاید فلسفی ایران باستان، و نظریههای فیزیک جدید نمود.
شایسته یادآوریست، براساس همان دقت و توجه، دریافتم:
بعضی از عقاید فلسفی ایران باستان، وارد روش زندگی و عادات ملل خاور و باختر، شده است.
از زمانیکه، مکانیک نیوتون، ونگره کاهنربایی (تئوری الکترومانیتیک) ماکسول، ظاهرا، یک دستگاه کامل و قاطع را، تشکیل میدادند، و این فرضیه های اساسی، هیچ مورد شک نبود، بیش از سی سال، نمیگذرد.
به نظر میآید، این دستگاه، پایه مطمئن و استوار یک فلسفه علمی را، تشکیل میدهد.
از طرفی، عده زیادی از اشخاص فرهیخته، آن را، اساس عقاید فلسفی و اخلاقی خود، قرار میدادند. شاید، بهتر است بگوییم : هنوز هم، عدهیی از متفکرین، بر این عقیده، استوار هستند.
این دستگاه، به مرزی از کمال رسیده بود، که ریاضیدانی مانند لا پلاس، توانست، ادعا کند :
که هرگاه، مشخصات جهان را، در یک آن، به یک ریاضیدان بدهند، او میتواند، حالت جهان را، در هر زمانی، در آینده، حساب کند.
آیا، این قطعیت در پیشبینی، همان قبول اصل جبر، و انکار اصل اختیار نیست؟
اگر بشود، پیشآمدهای آینده را، به دقت، محاسبه کرد؛
و هرگاه، یک ریاضیدان، به شرط داشتن استعداد، و حوصله کافی، بتواند، سلسله اتفاقات را، پیشبینی کند؛
آیا این اثبات قطعی و علمی عقیده جبر، نخواهد بود؟
و چنانچه، بخواهیم، در جریان امور، موثر واقع شویم؛
و بکوشیم، که اثر فکر و آرزوی خود را، در تحول جهان، باقی بگذاریم؛
آیا، یک خیال واهی نخواهد بود؟
بنابراین، این نتیجه، قابل بیان است، که :
وقتی، از روز اول، همه چیز، پیشبینی، محاسبه، و به طور قطع، تعیین شده است؛ پس :
این حس اختیاری که داریم، توهمی بیش نیست.
و چون، ما خود، جزیی از جهان مادی هستیم؛
که مقهور قوانین مکانیک و الکترومانیتیسم است؛
یعنی ما، ندانسته، به سوی حرکات و رفتارهایی که قبلا، به موجب حالت جهان، در لحظه خلقت تعیین شده، سوق داده میشویم.
پس، برای عدهیی از اشخاص تحصیلکرده، کنجکاو و علاقمند، این سوالات اساسی و قابل تعمق، پیش میآید، که :
در جایی (جهانی) که، همه چیز، قبلا حساب شده، و دقیقا، معین شده است، چه سود، از فکر، تصمیم، و عمل؟
اختیار کجاست؟ ! و خوب و بد چیست؟ !
آیا، وجدان هم، توهمی بیش نیست؟ !
آیا، گناه، در واقع، معنایی دارد؟
این است، معمایی که، عده زیادی از متعهدان، آرزومند گشایش آن هستند.
در اوایل قرن بیستم، مشاهداتی علمی، به وقوع پیوست، که با وجود کوشش فیزیکدانها، تفسیر آنها، به وسیله قواعد مکانیک و الکترومانیتیسم کلاسیک، میسر نشد.
مثلا، مشاهده شد، که تغییرات تابش گرما، به وسیله جسم گداخته، تابع قوانینیکه، از نظریه الکترومانیتیسم کلاسیک، به دست میآیند، نیست.
در هر دمایی، این تابش، دارای حداکثری است، که برای یک طول موج به خصوص، به دست میآید.
هر چه دما، بالاتر باشد، این طول موج کوتاهتر است.
به طوریکه، میتوان، دمای جسم گداخته را، از رنگ جسم، تشخیص داد.
برای تفسیر این خاصیت، فیزیکدان بزرگ، پروفسور پلانک، در سال 1901 م، پیشنهاد جدیدی را، مطرح کرد :
" انرژیکه، مانند جریان یک مایع، طبیعتا، پدیدهیی پیوسته، به نظر میآید؛ در واقع، به شکل دانهیی منفصل از منبع، فرستاده میشود. "
این جدایی از عقیده قدیمی بشر، که انرژی، پدیدهییست پیوسته؛ در اوایل، آنقدر عجیب به نظر میرسید، که خود پلانک، حاضر نبود، آن را، به جز درباره نظریه تابش گرما، در جای دیگری، دخالت دهد.
ولی، در اوایل طرح این فرضیه، اهمیت واقعی آن، خیلی به نظر نمیآمد.
تا اینکه، در فاصله کوتاهی، پروفسور اینشتین، فرضیه کوانتای نور را، پیشنهاد کرد.
درباره آنچه که، بعدها، آن را، فوتون نامیدند.
به موجب این فرضیه : نور، به شکل ذرات منفصل، فرستاده میشود، که هرکدام از آن ذرات، دارای یک انرژی متناسب با تعداد شیوشهای (ارتعاشات) موج نورانی، در واحد زمان است.
چندی بعد، پروفسور بوهر، فیزیکدان معروف، فرضیهیی پیشنهاد کرد :
به موجب این فرضیه، اتم، نور را، به شکل دانههای منفصل میفرستد، و جذب میکند.
و الکترونها، در داخل اتم، میتوانند، فقط، روی مدارهایی حرکت کنند، که دارای انرژی معینی هستند.
از زمان قدیم، معمول بود، که ماده را، مرکب از ذرات بدانند :
دموکریت یونانی، آنها را، اتم نامید.
ولی هیچگاه، انرژی را، متشکل از ذرات مجزا، نمیدانستند.
چند سال بعد، اشکالات دیگری، مربوط به تفسیر بینابهای (طیفهای) نوری، پیش آمد؛ که نظریه بوهر، قادر به رفع آنها نبود.
در آن موقع، فکر جدیدی، برای پروفسور لویی دوبروی، فیزیکدان بزرگ، پیدا شد.
او فرضیهیی پیشنهاد کرد، که در اینجا، شایسته بررسی است !
او میگفت :
همانطوریکه، معلوم شده بود، نور، در عین حال، که دارای خواص ذرهیی میباشد، دارای خواص موجی نیز، هست.
پس، میتوانیم، ماده را نیز، به همین شکل، تصور کنیم.
یعنی، بپذیریم؛ هر ذره مادی، دارای خاصیت موجی نیز، میباشد.
اکنون، در این قرن، با بروز نگرههای جدید، از فرضیههای ماده و نور، مربوط به عقاید کلاسیک، خیلی دور شدهایم.
عقاید دوبروی نیز، نتایج پیشبینی نشدهیی داشت :
به این معنا، که اگر، الکترون، یک موج است، پس چطور ممکن است، جای آن را، معین کرد؟
برای بیان بیشتر چگونگی این کنکاش، فرض کنید :
از یک دستگاه مخصوصی که، دارای دو روزنه، در امتداد یک خط مستقیم، میباشد، الکترونها را، عبور دهیم.
انتظار داریم، که الکترونها، در امتداد آن خط، از روزنه آخر، خارج شوند.
و در نقطهیی، به پردهییکه، بعد از این روزنه، و در امتداد آن خط مستقیم، قرار دارد، برخورد کنند.
با کمال تعجب، مشاهده میکنیم، که الکترونها، مانند موج نورانی، رفتار میکنند.
یعنی، روی پرده، به جای ملاحظه نقاط متعدد، عدهیی حلقههای پراش میبینیم.
در این صورت، از خود میپرسیم :
اگر پرتو الکترونها، مستقیم، به سوی هدف نمیرود، پس راهیکه، یکی از الکترونها، میپیماید، کدام است؟
برای حل این اشکال، پروفسور بورن، فیزیکدان مشهور، فرض جدیدی را، مطرح کرد :
او گفت : میزان برخورد هرکدام از الکترونها (هنگام خروج از روزنه دوم)، به یکی از نقاط پرده، تابع احتمالی معین بوده، و متناسب است، با شدت موجیکه، همراه الکترون است.
بنابراین، در آن نقطه معین پرده، میتوانیم، این احتمال را، محاسبه کنیم.
ولی نمیتوانیم، قبلا، مسیر الکترون را، معلوم کنیم.
تقریبا، در همان اوان، پروفسور هایزنبرگ، فیزیکدان معروف، رابطه بین خطاهاییکه، در اندازهگیری مکان و سرعت یک ذره، در یک آنِ معین، رخ میدهد را، کشف کرد.
برحسب این رابطه؛هرچه بیشتر، در اندازهگیری یکی از این دو مقدار، دقت کنیم؛ کمتر میتوانیم، در اندازهگیری مقدار دوم، دقت به کار بریم.
یعنی، یک حداقلی، برای حاصل ضرب دو مقدار خطا، در اندازهگیری مکان و سرعت، وجود دارد.
در نتیجه، نمیشود، انتظار داشت، که بتوانیم : اطلاع کاملا دقیقی، از شرایط اولیه حرکت یک ذره را، پیدا کنیم.
این اصل، به نام " اصل عدم قطعیت " معروف است.
پس، به این نتیجه میرسیم، که در فیزیک جدید : برخلاف عقیده مسلم فیزیک کلاسیک، نمیتوانیم قبلا، مسیر یک ذره، حتی، به سادگی الکترون را، معین کنیم.
بنابراین : اگر، فیزیک، قادر نباشد، رفتار حتی یک الکترون را، پیشبینی نماید : چگونه میتوان انتظار داشت، که بتواند، رفتار دستگاههای وسیع و پیچیده را، پیشبینی کند؟
حال، دوباره، به فیزیک کلاسیک، برگردیم :
تجربیات بیشمار، و محاسبات نظری دقیق، به بیان یکی از اصول اساسی فیزیک، موسوم، به اصل دوم ترمودینامیک، یا اصل حداکثر آنتروپی، منتهی شدهاند.
آنتروپی، مقداری است، که تغییرآن، مساوی نسبت تغییر مقدار گرمای موجود، در یک دستگاه، به دمای مطلق است.
آن دما، موسوم به دمای کلوین است.
که میدانیم، دمای مطلق، همان دمای سانتیگراد است، به علاوه عدد 273.
این تغییر، در یک دستگاه بسته، همیشه مثبت است.
مثلا، اگر یک کیلوگرم آب صد درجه را، با یک کیلوگرم آب صفر درجه، مخلوط کنیم، دو کیلوگرم، آب پنجاه درجه، به دست میآید.
در اینجا، با اینکه، مقدار گرما، تغییر نکرده است، ولی، مشاهده میکنیم، که آنتروپی دستگاه، زیاد شده است.
یعنی، دیگر تنظیمی در دستگاه، وجود ندارد.
اکنون، آزمایش زیر را، در نظر میگیریم :
دو ظرف در اختیار داریم، که یکی، پر از گاز گرم، و دیگری، پر از گاز سرد است؛
این دو ظرف، به وسیله یک لوله، به هم مربوط هستند؛
در وسط لوله، یک شیر قرار دارد.
هرگاه، یک ماشین گرمایی، مثلا، یک توربین را، سر راه لوله، قرار دهیم، میدانیمکه، چنانچه، شیر را، باز کنیم :
1- گاز گرم، به طرف ظرف سرد، میشتابد.
2- در این شرایط، بر روی پرههای توربین، فشاری وارد میشود.
3- این عمل، باعث میشود که توربین، به حرکت درآید.
در این شرایط، ما میتوانیم، از حرکت توربین، کار مفید، به دست آوریم.
این امکانِ به دست آوردن کار مفید، از دستگاه، مربوط است، به وجود اختلاف دما، میان گازها، در دو ظرف.
میزان این کار مفید، بستگی به تنظیم میزان دماها، در این دو ظرف دارد.
اگر، گازها، در دو ظرف، در یک دما بودند، هیچ جریان گازی، از یک ظرف، به ظرف دیگر، پیدا نمیشد.
یعنی، توربین به حرکت، در نمیآمد.
یعنی، کار مفیدی، در دسترس نمیبود.
حال، وضع دیگری را، در نظر میگیریم :
شیر لوله را، در شرایطی باز میکنیم، که دیگر، ماشین گرمایی، در سر راه لوله، موجود نیست؛
گاز گرم یکی از ظرفها، به سوی ظرف سرد، میشتابد.
به تدریج، محتویات دو ظرف، مخلوط میشود.
و بعد از مدتی، تفاوت محتویات دو ظرف، تشخیص داده نمیشود.
زیرا، هر دو ظرف، در یک دمای متوسط، قرار خواهند داشت.
در این مرحله، مشاهده میکنیم که، آنتروپی دستگاه، زیاد شده است.
یعنی، دیگر، تنظیمی در قسمتهای مختلف دستگاه، وجود ندارد.
به این معنا، که دیگر، کار مفیدی از انرژی دستگاه، نمیتوان به دست آورد.
این حالت نهایی دستگاه، حالت بیشترین احتمال است.
هرگاه، وقت کافی بدهیم، بالاخره دستگاه، به این حالت (حالت بیشترین احتمال)، خواهد رسید.
از طرفی، میدانیم، که :
میزان دمای یک گاز، نشانهیی، از سرعت متوسط مولکولهای آن است،
یعنی، سرعت، با دما، زیاد میشود.
لذا، در آغاز آزمایش، مولکولهای گاز، در ظرف گرم، سریع،
و مولکولهای گاز، در ظرف سرد، کند، حرکت میکنند.
یعنی : مولکولها، در دو ظرف، بر حسب سرعتشان، تنظیم شدهاند.
بنابراین، در پایان آزمایش : دو ظرف، دارای یک میزان دما، خواهند بود.
و دیگر، تنظیمی برحسب سرعت، وجود ندارد.
یعنی دیگر، دو قسمت، از هم مشخص نیستند.
این حالت، دارای بیشترین احتمال است.
در این حالت، مولکولها، در شرایط بزرگترین بینظمی هستند.
این نتیجه پایانی : حلقه ارتباط میان فیزیک جدید و فلسفه ایران باستان است.
در فلسفه ایران باستان، در جهانیکه، اهورامزدا (خداوند خرد)، آن را، خلق کرده است، دو اصل، موجود است :
اصل نیکی و اصل بدی.
اصل نیکی : اصل سازندگی.
اصل بدی : اصل مرگ.
اصل نیکی : اصل نظم.
اصل بدی : اصل بینظمی.
اصل اول : تابع سپنتامانیو، یا روحالقدس.
اصل دوم : تابع انگرامانیو، یا روح بدی، نامیده شدهاند.
در نبرد میان این دو، تمام ماده جهان، درگیر است.
چه ماده زنده باشد، چه بیجان.
اصل خوبی، در کار است، که نظم را، برقرار سازد !
و اصل بدی، در کار است، که هر نظمی را، در جهان معدوم کند !
با این اصل مهم، توجه داشته باشیم که : نظم؛ به معنی وجود، و امکان تشخیص است.
حال، برحسب قانون دوم ترمودینامیک، حالت نهایی یک دستگاه، در طبیعت، همان حالت بیشترین احتمال است.
یعنی : حالت بزرگترین آنتروپی، و بیشترین بینظمی.
در نتیجه، این قانون طبیعت، جهان را، به سوی عاقبت خود، میراند، که عبارت است از :
بینظمی کامل، یکنواختی تشخیصناپذیر، و نهایتا، مرگ.
این عاقبتِ جهان را، فیزیکدانان "مرگ گرمایی جهان"، نام نهادهاند.
حتی، امروزه، افراد زیادی، عقیده دارند، که عاقبت جهانی که، در آن زندگی میکنیم، همین است !
یعنی، مرگ و نابودی جهان.
در اینجا، عقیده اساسی فلسفه ایران باستان، روزنهیی از امید را، میگشاید :
عقیده نبرد دائم، میان خوب و بد !
جنگ همیشگی، میان مرگ و زندگی !
یعنی، تضاد پیوسته، بین نظم و بینظمی !
اصل حداکثر آنتروپی و بینظمی، در خدمت اصل تخریب است.
قوانین جهان مادی، طوری است : که به تدریج، جهان را، به سوی مرگ میراند.
ولی، در این جهان، اصل نیکی، و نظم هم، وجود دارد.
اصل نیکی و سازندگی، در نبرد دایمی، با بینظمی و مرگ است.
فرصت مغتنمی است، که به یک اصل معنوی برجسته، توجهی ژرف را، معطوف بداریم :
اصل نظم، به روح سپنتا، سپرده شده است.
این، روح نه تنها، تابع قوانین مادی نیست، بلکه، میخواهد، آن را، سازمان دهد، و از نابودی نجات بخشد.
حال، میخواهیم، از روی یک مثال فیزیکی، نشان دهیم، چگونه، ممکن است، این اصل، اثربخش باشد :
لذا، دوباره، آزمایش ماکسول را، در نظر میگیریم :
به خاطر میآوریم، که دو ظرف داشتیم :
1- یکی، پر از گاز گرم.
2- دیگری، پر از گاز سرد.
این دو ظرف، به وسیله یک لوله، به هم متصل میشوند.
در وسط این لوله، یک دریچه جداکننده، قرار گرفته است.
وقتیکه، دریچه را، باز میکنیم : گازهای دو ظرف، بعد از مدتی، کاملا، مخلوط میشوند.
یعنی، هر دو ظرف، به حالت تعادل میرسند.
و دما، در هر دو ظرف، یکسان میشود.
بعد از اینکه، این حالت یکنواختی، حاصل شد، دیگر، هیچ جریان طبیعی، وجود ندارد.
جریانیکه، بهوسیله آن، مولکولهای تندتر، از مولکولهای کندتر، جدا شوند.
در چنین شرایطی، یک موجود هشیار را، در نظر بگیرید :
موجودی هوشمند، که در کنار دریچه، نشسته، و مراقب حرکت مولکولها است.
میدانیمکه، این موجود هشیار، به شیطان ماکسول، موسوم است.
حال، با این تصور، که این شیطان، هر زمانیکه، یک " مولکول تند " را میبیند، که از راست به چپ میرود، دریچه را باز میکند، تا آن مولکول، به ظرف دست چپ، داخل شود؛
و هر زمان، که این شیطان ببیند، یک "مولکول کند"، از ظرف طرف چپ، به ظرف طرف راست، میرود، دوباره، دریچه را، باز میکند، تا آن مولکول، داخل ظرف دست راست شود.
به این طریق، بعد از مدتی، موفق میشود، که مولکولهای تند را، از مولکولهای کند، جدا کند.
یعنی دستگاه را، دوباره، به حالت اولیه خود، برگرداند.
و مقدار انرژی قابل استفاده، برای به دست آوردن گاز را، زیاد کند.
یعنی، موفق میشود، که آنتروپی دستگاه را، کم کرده، و به نظم آن، بیفزاید.
این، همان عملی است، که طبیعت، قادر نیست، انجام دهد.
او نظم را، دوباره وارد بینظمی کرده است.
و اکنون، میتواند، از دستگاه، کار مفید، به دست آورد.
در این عمل، شیطان ماکسول، خود، کار مکانیکی انجام نداده است.
زیرا، دریچه را، بدون اصطکاک فرض کردیم.
به معنای دیگر :
این روح است، که دارای قدرت تمیز و گزینش میباشد.
یعنی : روح قدرت آن را دارد، که بینظمی را، به نظم، تبدیل کند.
پس، میبینیم، که خاصیت اصلی روح، قدرت تمیز دادن و برگزیدن است.
از طرفی، میدانیم که : ماده، فاقد این قدرت است.
روح میتواند : برگزیند !
ولی، ماده، قدرت انتخاب ندارد.
روح، میتواند : میان نظم و بینظمی، یعنی، میان خوب و بد، یکی را، انتخاب کند.
اگر، روح، بد را، برگزیند : بینظمی، انهدام، و مرگ، به بار میآورد.
چنانچه، روح، خوب را، برگزیند : نظم و زندگی ایجاد میکند.
در اینجا، باید تغییر کوچکی، در لفظی که، ماکسول، به کار برده است، بدهیم :
یعنی، به جای کلمه شیطان، از کلمه فرشته، استفاده نماییم.
اکنون، با فرض بالا، نظریات کیهانشناسی را، در نظر میگیریم :
کیهان شناسان، امروزه، دو نظریه عمده را، مد نظر دارند :
اول : نظریه خلقت آنی.
دوم : نظریه خلقت دائمی.
در نظریه اول، فرض میشود :
نخست، تمام ماده جهان، در حجم بسیار کوچکی، متراکم بوده است.
به طوریکه، غلظت این ماده، بسیار زیاد بوده، که در یک آن، منفجر شده است.
حالت انبساطی شروع شده است، که هم اکنون، نیز، ادامه دارد.
در نظریه دوم، یعنی نظریه خلقت دایمی، فرض میشود :
ماده میان ستارهها، همواره، خلق میگردد.
یعنی، پیاپی، ستارههای جدیدی، در حال تشکیل هستند.
به طوری که، غلظت ماده، در یک جهانِ در حال انبساط، همواره، ثابت است.
و ما، خود، جزیی از این تحول مداوم هستیم.
در اینجا، یک سوال عمده، پیش میآید :
که، آیا، در نقشه عظیم ایجاد نظم و زندگی، ما هم، سهمی داریم؟
و چنانچه، دارای سهمی هستیم، نباید در این تحول، با اخلاص کامل، بکوشیم؟
اگر، از یک سو بگوییم : روح، از ماده، متفاوت است، و تابع قوانین آن نیست،
و از طرف دیگر، بگوییم : روح، از راه حیات بخشیدن، دارای قدرت سازماندهی به ماده میباشد،
با چنین فرضهایی، این سوال، مطرح میشود :
چگونه، ارتباط میان روح و ماده، به وجود میآید؟
این مطلبی است، که همواره، فلاسفه را، به خود مشغول کرده است.
این مهم، امروز نیز، یکی از مسائل بزرگی است، که توجه بیوفیزیکدانها و بیوشیمیدانها را، به خود، جلب میکند.
بسیاری از علما، عقیده دارند :
شیمیِ ماده زنده، با شیمیِ ماده بیجان، فرق دارد !
امروزه، میدانیمکه، در ساختن مولکولهای آلی ماده زنده، روشهای بسیار لطیفتری، از روشهای خشن، بهکارمیرود.
یک کارخانه شیمیایی : اتمها و ذرات را، با لطافت و نرمی بینهایت، به اشکال مختلف، درآورده، و میآراید.
در یک موجود زنده : ایجاد این لطافت، نظم پذیری و آرامش، برعهده روح است.
بنابراین، در هر موجود زنده، گوهری است، که روح نام دارد.
گوهری، که با جسم مادی، متفاوت است.
گوهر روح : دارای قدرت تمیز دادن، دوست داشتن، و برگزیدن است.
روح : قادر است، خواصی را، ترکیب کند، که فقط، خود او، میتواند بشناسد.
مثلا، روح : قدرت آن را دارد، که رنگ را، از یک عدد، که عبارت از، طول موج نور است، به وجود آورد.
زیبایی رنگ آبی دریا را، دوست داشته باشد.
روح، قدرت پدید آوردن نغمه، از طول موج صوتی، در هوا را، دارد.
روح، میتواند : موسیقی را، دوست داشته باشد.
روح، میتواند : زیبایی را، تشخیص دهد.
روح، میتواند : زیبایی را، دوست داشته باشد.
روح، میتواند : ماده را، سازمان دهد.
روح، میتواند : ماده را، از قوانین بیهوده احتمالات، رهایی بخشد.
این است، درسی بزرگ ، از عقاید ایران باستان :
ما موجوداتی ذیروح هستیم.
دارای قدرت دوست داشتن و برگزیدن.
قدرتِ گزیدن خوبی یا بدی.
قدرت انتخاب نظم و زندگی.
یا، رفتن به طرف بینظمی و مرگ.
گفته شده است :
- سرانجام، نیروی خوبی، پیروز خواهد شد.
- جهان ساخته میشود.
- مردم دنیا به آزادی، بهروزی، نظم و عدالت، نایل میگردند.
دانشگاه پاریس
کاخ اکتشافات
خیابان فرانکلین د. روزولت
پاریس هشتم
پاریس، 12 نوامبر 1956
ریاست محترم،
توسط آقای واسی، از ورود جنابعالی به پاریس، مطلع شدم. امیدوارم، سفرتان، به خوبی، گذشته باشد.
بدین وسیله، خواهشمند است،که برای ایراد سخنرانی در کاخ اکتشافات، در روز 17 نوامبر 1956، ساعت 15، در این مکان، حضور یابید.
موضوع کنفرانس، طبق پیشنهاد حضرتعالی"فیزیک جدید و فلسفه ایران باستان" است، و مشتاقانه، 25 کارت دعوت را، خدمت شما، تقدیم میدارم.
البته، اگر کارت دعوتهای بیشتری بخواهید، بنده با کمال میل، این کار را، انجام خواهم داد.
با تقدیم احترامات
آ. لو وِی
آقای حسابی
ریاست دانشکده علوم دانشگاه تهران
هتل رویال مونسو
شماره 35، خیابان اُش
پاریس
" فیزیک جدید و فلسفه ایران باستان"
پروفسور محمود حسابی
سخنرانی که، استاد، در سال 1342 ش، در "انجمن فرهنگ ایران باستان " بیان نمودند.
به واسطه استقبال زیاد، از این مقاله و نظریه نوین، به ویژه، از سوی فلاسفه و فیزیکدانان، مطالب این سخنرانی، به شکل یک مقاله، تدوین گردید، و به احترام انجمن فرهنگ ایران باستان، در سال 1343 ش، در نشریه آن انجمن، به چاپ رسید.