سه شنبه, 15ام آبان

شما اینجا هستید: رویه نخست ایران پژوهی ایران پژوهی بررسی آثار و دیدگاه‌های تئودور نولدکه

ایران پژوهی

بررسی آثار و دیدگاه‌های تئودور نولدکه

یاسمین مجتهدپور
کارشناسی ارشد ایران‌شناسی

 

تئودور نولدکه1 (1836-1930م)، در دوم مارس 1836میلادی در شهر هاربورگ2 (که از سال 1977 به منطقه هامبورگ ضمیمه شد) به دنیا آمد. گفته شده که وی از خانواده‌ای ریشه‌دار بوده و نیاکانش سال‌ها با رومیان مبارزه کرده و مناصب علمی و اداری داشته‌اند (نیک‌بین، 1379: 2/1135).

نولدکه از بهار 1849 تا پاییز 1853م. را در لینگن گذراند تا تحت نظارت پدرش آماده ورود به دانشگاه شود. در طول این زمان نسبت به ادبیات کلاسیک (یونانی و لاتین) شناخت پیدا کرد، به گونه‌ای که تا پایان عمرش حسرت آن دوران را می‌خورد که چرا به جای زبان‌های سامی در این زمینه تخصص نگرفته است.  همچنین وی زبان سانسکریت را نیز نزد «بنفای» آموخت. در رابطه با دانش زبان‌شناسی نولدکه باید به این نکته نیز اشاره کرد که او غیر از زبان مادری به زبان‌های بسیاری از جمله: فارسی، عربی، سانسکریت، آرامی، یونانی، لاتین، فرانسوی، انگلیسی، اسپانیایی، ایتالیایی، ترکی و... تسلط داشت. وی تحصیلات عالی خود را در دانشگاه‌های گوتینگن، لایپزیک و برلین در رشته‌های الهیات و فلسفه و زبانهای سامی، به پایان رسانیده و در 20 سالگی به دکترای مقدماتی‌اش دست یافت. موضوع پایان نامه دکترای او «تاریخ قرآن» بوده که ابتدا آن را به زبان فرانسه نوشت و سپس با ملحقات بسیار به زبان آلمانی ترجمه کرد. او با ارایه رساله‌ی خود به دانشگاه گوتینگن با رتبه ممتاز در رشته شرق شناسی و زبان‌های سامی فارغ‌التحصیل شد. به دنبال انتشار این کتاب بود که آوازۀ دانش وی در جهان بلند شد.

انتصاب او به استادی زبان‌های سامی در دانشگاه کیل (1864تا 1872) مهمترین انگیزه وی برای پرداختنش به زبان‌های سامی بود. در سال 1872م. به استادی دانشگاه استراسبورگ برگزیده شد و تا سال 1920م. علیرغم دعوت‌نامه‌هایی که از دانشگاه‌های برلین، وین، و لایپزیک داشت، در همان‌جا ماند. این دوره 50 ساله، دوران تثبیت موقعیت و تحقیقات مهم وی در جهان خاورشناسی بود. همچنین وی شاگردان زیادی تربیت کرد که از مشهورترین آنها ساخائو، یاکوب و کارل بروکلمان بودند.  تئودور نولدکه 10 سال پایانی زندگی‌اش را در کالسروهه گذراند و عاقبت بر اثر بیماری در 25 دسامبر 1930م. و در سن 95 سالگی دیده از جهان فروبست. تلاش پایدار، آگاهی گسترده، رسالات و کتاب‌های فراوان، همراه با زندگانی دراز مدت (نزدیک به 95 سال) که 70سالش به پژوهش، یادگیری و آموزش گذشت، موجب شد تا وی را پیر خاورشناسان آلمان و حتی جهان بدانند. کارهای تئودور نولدکه، حاوی 630 مبحث و 500 مقاله در دو جلد تحت عنوان «مطالعات شرقی» در 1906م به چاپ رسیده و در جشن هفتادمین سال تولدش از طرف خاورشناسان هم روزگارش به وی تقدیم شد (نیک بین، 1379 : 1137).

نکتۀ شگفت در زندگانی نولدکه این است که وی در سراسر زندگی‌اش که نزدیک به یک قرن به درازا انجامید، هیچ‌گاه به کشورهای شرقی سفر نکرد؛ علیرغم اینکه زمینۀ تخصصی و فعالیتهای وی همگی مربوط به تاریخ و زبان و فرهنگ این کشورها بوده است.

 

پیش از پرداختن به آرای نولدکه، باید به این نکته اشاره داشت که واژه‌های شرق و غرب از اصالت چندانی برخوردار نیستند. در واقع مردمی که در حوزۀ جغرافیایی شرق قرار گرفته‌اند، تا پیش از قرن18م. هرگز خود را با این عنوان نمی‌شناختند. واژه شرق‌شناسی برای نخستین بار در فرهنگ انگلیسی آکسفورد در سال ۱۷۷9م. به کار رفت. از نیمه‌های قرن 18 به بعد است که اروپایی‌ها خود را «غربیب و ما را «شرقی» خطاب کردند و دانشی جدید با عنوان شرق‌شناسی (Orientalism) پا گرفت.

آنگونه که داریوش آشوری می‌نویسد: شرق‌شناسی در آغاز عبارت بوده است از مطالعۀ شرق توسط غربیان به عنوان «چیزی دیگر»، یا به دیگر سخن مجموعۀ فرهنگ‌ها و تمدن‌هایی که نه تنها از لحاظ جغرافیایی در جای دیگر قرار دارند - که از لحاظ  جهات چهارگانه شرق خوانده می‌شود - بلکه فرق ماهیتی با تمدن غرب دارند (آشوری، 2535 : 8-9).

در واقع می‌توان گفت اروپایی‌ها شرق را مطابق دیدگاه و خواسته‌های خود تعریف کرده‌اند. به باور ادوارد سعید، شرق‌شناسی نوعی سبک فکر است که بر مبنای یک تمایز بودشناختی و معرفت‌شناختی میان شرق و غرب قرار دارد (سعید، 1383: 15). وی سپس در انتقاد به اندیشۀ غرب‌مدارانه، مفهوم "شرق" و علت وجودی آن را چنین توصیف می‌کند:

«مفهوم شرق نتیجۀ نهایی یک فرایند طولانی تفکر قوم‌مدارانه است که فرهنگ خود را هنجار و معیار می‌پندارد و هرگونه فرهنگ بیرون از آن را منحرف یا مکمل آن» (سعید، 1383 : 15).

 

در این میان شرق‌شناسی آلمانی‌ها، بیشتر جنبۀ آکادمیک دارد، که شاید یک دلیل آن استعمارگر نبودن این کشور باشد. اما تئودور نولدکه از جمله خاورشناسان آلمانی است که نسبت به ملل مشرق‌زمین، به ویژه ایران، نظر خوبی نداشت. این دیدگاه از لابه‌لای کتاب‌هایی که درباره ایران و تاریخ و ادبیات آن نوشته، به روشنی برمی‌آید. عباس زریاب، مترجم کتاب "تاریخ ایرانیان و عرب‌ها در زمان ساسانیان" اثر تئودور نولدکه، در مقدمه‌ای که بر چاپ دوم این کتاب نوشته، می‌گوید: «خوانندگان عزیز این کتاب در حین خواندن آن ضمن آن‌که با تحقیقات عمیق مولف و اطلاعات پهناور او درباره تاریخ و فرهنگ ایران آشنا می‌شوند، ممکن است از داوری‌های او درباره ایرانیان و به طور کلی مشرق‌زمینیان دچار شگفتی و ناراحتی بشوند و چنین پندارند که او با مردم ایران و مردم مشرق دشمنی و عداوت دارد ...». علاقه خاص نولدکه همچنان که خود در مقدمه کتاب اشاره کرده به یونان قدیم و فرهنگ درخشان آن بوده و همه فرهنگ‌ها و حتی فرهنگ مسیحیت در نظر او جلوه و فروزندگی یونان باستان را نداشته است. خود وی در این‌باره، در رساله‌ای با عنوان "تاریخ ماد و هخامنشیان و ساسانیان" چنین می‌نویسد: «شاید بعضی‌ها تعجب کنند از اینکه من نسبت به ملل مشرق زمین به خصوص ایرانیان نظر مساعدی ندارم. ولی باید بگویم که مطالعات خاورشناسی روز به روز مرا نسبت به یونان بیشتر علاقمند کرده است. و تصور می‌کنم که هرگاه کسی با جدیت و عقل سلیم و خالی از جانبداری درباره ملل مشرق تحقیق کند، همین عقیده را اظهار خواهد کرد» (نیک‌بین، 1379: 1139).

او حتی "روکرت" را به خاطر آنکه گفته است  فردوسی کمی کمتر از  هومر جسم دارد، ولی خیلی بیشتر از او روح، متهم می‌کند که در مهر به ایران‌زمین افراط کرده است. سپس نمونه‌هایی از ادیسه می-آورد که به باور او همانندش در شاهنامه یافت نمی‌شود. پرداختن به این موضوع از چارچوب این گفتار بیرون می‌رود؛ تنها باید این نکته را یادآور شد که برای سنجش دو اثر با یکدیگر، نمی‌توان تنها چند نکتۀ جالب از یکی را برگرفت و سپس در اثر دیگر جستجو کرد که آیا مانند آنها را دارد یا نه؛ برای این کار، باید به همۀ جنبه‌های مثبت و منفی آنها نگریست. از نظرات بزرگان جهان و حتی هگل نیز که بگذریم، بسیاری از خاورشناسان آلمانی معاصر او از جمله گوته، فریدریش روکرت، پروفسور فردیناند یوستی و پروفسور مارکوارت درباره ایران تحقیقات با ارزشی انجام داده، تاریخ و فرهنگ و ادب آن را ستایش کرده و دارای عقل سلیم هم بوده‌اند. ایران و ایرانی حتی از زبان دشمنانش هم ستوده شده است:

«در تواریخ نوشته‌اند که عبدالملک مروان (65-86ه) از خلفای اموی در سفر حج وقتی به مسجدالحرام وارد شد، مشاهده کرد که عده زیادی دانشجو به صورت حلقه‌های متعدد نشسته‌اند و جمعی از آنان به درس استادان گوش می‌دهند و جمعی هم به مباحثه علمی و دینی و ادبی مشغولند. از همراهانش پرسید: مدرسین این حلقات از کدام ملتند؟ گفتند اغلبشان از دانشمندان ایرانی هستند. عبدالملک وقتی به اقامتگاه خود بازگشت، به همراهان خود روی نموده گفت: مشاهده می‌کنید که ما همه‌وقت به ایرانیان محتاج بوده‌ایم. اینان در قرون گذشته دارای علم و اقتدار و جهانداری بودند و حالا هم که مغلوب ما شده‌اند باز هم ما از علم و استعداد آنان بی‌نیاز نیستیم» (آشتیانی:75).

نولدکه آشنایی کشورهای اروپایی با حماسه ایرانی را از طریق کتاب‌های مقدس ایرانیان و نیز نوشته‌های نویسندگان یونانی می‌داند. او کتاب «حماسه ملی ایران» را با بحث پیرامون نیای نخستین آریاییان و نیاکان مشترک ایرانی – هندی آغاز می‌کند و مطالب خود را در 3بخش کلی "آثار کهنه افسانه‌های حماسی"، "تدوین روایتهای ملی" و "شاهنامه" می‌آورد. در بخش اول، با بحث پیرامون آرای کتزیاس، نوشته‌های او را از اساس بی‌اعتبار می‌داند، و با اشاره به داستان زندگی کوروش و نیز چگونگی به پادشاهی رسیدن داریوش، نوشته‌های هرودوت را اساطیری می‌خواند. او نوشتن خدای‌نامه را بیشتر برای سرگرمی و تفریح می‌داند و می‌گوید: «افراط ایرانیان در سخن‌گویی و عشق و علاقه آنها به فصاحت بیان نیز اغلب جلب توجه می‌کند» (نولدکه، 1369 : 37).

در جایی دیگر و در بحث پیرامون پهلوانان شاهنامه، آنان را ایرانیان حقیقی‌ای معرفی می‌کند که هر چند شاعر آنها را به دلخواه خود درست کرده، اما همۀ آنها را خوشگذران، شجاع، متکبر، لاف‌زن و سخنگو می-داند (همان : 108).

گویا نولدکه این سخن کوروش بزرگ را نشنیده بود که در برابر تهدیدهای اسپارت گفت:
«من از کسانی که در میدان‌های شهر خویش گرد هم می‌آیند تا به قید سوگند دروغ یکدیگر را فریب دهند بیمی به دل راه نمی‌دهم».

در بخش مربوط به شاهنامه، نخست به دقیقی توسی اشاره می‌کند که تدوین شاعرانۀ کتاب را در ابتدا بر عهده گرفت. نولدکه وی را گرفتار فساد اخلاقی (همجنس بازی) می‌داند که پیش از او هم در ایران رواج داشته و اهل ذوق را نیز به آن متهم می‌کند، و دقیقی را کشته شده به دست غلامی ترک که معشوقش نیز بوده، می‌داند (همان : 47). اما روشن نمی‌کند که منبع او در این باره چیست و اصولا آوردن این مطالب چه اهمیتی در اصل موضوع دارد. جالب اینجاست که این مساله در میان یونانیان رواج بیشتری داشته است.

نولدکه ابتدا نظریۀ پیشکش شاهنامه به محمود غزنوی برای گرفتن صله را رد می‌کند و اساس این موضوع را مورد شک و تردید قرار می‌دهد که چه لزومی داشته که فردوسی شاهنامه را که سراسر مدح دین و شاهان باستانی ایران و ذکر بزرگی و فتوحات آنها به ویژه پیروزی‌هایشان بر ترک‌هاست را به محمود که به قول او غلام بچه‌ای از طبقات پست بود پیشکش کند و می‌گوید آل بویه ایرانی که نیمی دیگر از ایران را در دست داشتند به مراتب شایسته‌تر و ذیحق‌تر بودند (همان : 57-58). اما در صفحات بعد این موضوع که از سوی محمود به او بی‌مهری شده را می‌پذیرد و می‌گوید که بالاخره شاعران هم برای گذراندن زندگی به پول نیاز داشتند. در بحث پیرامون زنان شاهنامه، که جنجالی‌ترین آرای اوست، می‌گوید:
«زنها در شاهنامه مقام مهمی را حائز نیستند، وجود آنها در منظومه بیشتر یا از راه هوس و یا از راه عشق است» (نولدکه، 1369 : 116).

و در جایی دیگر نظر مثبتی به زنانی که در نقشی دیگر ظاهر می‌شوند هم ندارد:

«گردیه که از رمان بهرام چوبینه اقتباس شده، زن جنگجو و در عین حال زن دسیسه کاری است. در نظر امروزی ما شخصیت او چندان جلب توجه نمی‌کند. از این لحاظ لطیف‌تر از او گردآفرید شجاع و زیرک است...» (همان: 116)

به راستی آیا گردآفرید، کردیه، فرانک، همای، آذرمیدخت، پوراندخت و... و یا حتی همسر خود فردوسی که داستان بیژن و منیژه را از زبان پهلوی برای او بازگو می‌کند، فقط برای عشق و هوس در شاهنامه حضور دارند؟ حتی در همان داستانهای عشقی زیبا نیز زنان نیرومند و فاعلی همانند رودابه، تهمینه، منیژه، کتایون، آزاده و... کم نیستند.
 «در حماسه ایرانیان نمی‌توان زنانی مانند پنلوب، اندروماخ و نائوزیکا که در عالم زنی خود برابر با مردان هستند پیدا کرد» (همان : 116).

برای بررسی دیدگاه نولدکه نخست باید ببینیم که او شاهنامه را با چه چیزی مقایسه می‌کند و بدین نتیجه می‌رسد؟ آیا با آوردن نام زنانی مانند پنلوب و نائوزیکا و اندروماخ، می‌خواهد شاهنامه را با «ایلیاد و اودیسه»ی هومر بسنجد؟ حماسه‌هایی که در  آنها کشمکش بین حق و باطل به خلاف شاهنامه، بر سر "زن" بروز می‏کند!  باید دید آیا اصولا در این دو اثر هومر، زنان نقشی پررنگ‌تر از شاهنامه فردوسی دارند؟  در ایلیاد "هلن" محور است و در ادیسه "پنلوب". که در این جستار تنها به بررسی نقش پنلوب می‌پردازیم. در ادیسه آمده: «پنلوب زن اولیس، بیست سال در دوری از همسر، بسان ستیغ کوهی، دست نیافتنی بر جای می‏ماند، تا آنگاه که شوی را می‏بیند... » (نوروزی‌پناه، 1368 : 485-497).

اگر پنلوپ، با آنکه می‏داند شویش جان داده است، همراه مرد دیگری نمی‏رود، تنها انگیزه به درازا کشیدن منظومه ادیسه است؛ چه، اگر او به دیگری شوهر می‏کرد، این منظومه کوتاهتر از این می‏شد که اکنون هست! اما حضور زن در شاهنامه، تنها برای سودجویی مرد از پیکر او نیست. او در یک‌جا همسری مهربان و فداکار، در جایی پروراننده‌ی دلاوران، در یک‌جا مشاوری کاردان و سیاستمداری زیرک و در جایی دیگر جنگجویی دلاور است.

نولدکه در پایان کتابش (حماسه ملی ایرانیان) سخنی شگفت پیرامون اثر حکیم توس بیان می‌کند: «علت عمده‌ای که مانع از قدردانی از شاهنامه است حجم بزرگ آن است، اصولا خوب است که قسمت‌های این کتاب هر کدام علیحده خوانده شود، و به طور یقین مشرق‌زمینی‌ها خودشان نیز این کتاب را همین طور خوانده‌اند و نظر شاعر نیز چنین بوده است (نولدکه، 1369 : 140).

این سخن که هیچ پایه و اساس منطقی و آکادمیک ندارد، آن هم از سوی یک دانشمند خاورشناس دور از ذهن است! حجم بالای شاهنامه، عظمت و بزرگی کار فردوسی را نشان می‌دهد، که بی‌گمان در نبودنش بخش بزرگی از آگاهی ما پیرامون ایران باستان به دست نمی‌آمد. به هر روی با بررسی نظریات وی تنها می‌توان گفت که این دیگران نیستند که با عقلی ناسلیم به جانبداری شرق به ویژه ایرانیان پرداخته‌اند، بلکه این نولدکه است که در آرا و داوری‌های خویش، به سبب مهر به یونان، از راه انصاف بیرون رفته است.


پی‌نوشت‌ها:

1. Theodor Nöldeke

2. نصرالله نیک بین این شهر را «ماربورگ» ثبت کرده است. (نیک بین، 1379 : 1135)

 

منابع :

1. آشوری، داریوش (2535) ، ایرانشناسی چیست، تهران: آگاه.
2. اقبال آشتیانی، عباس (1339)، «خدمات ایرانیان به تمدن عالم»، ارمغان، سال 29، شماره 2. 
3. سعید، ادوارد (1383)، شرق‌شناسی، ترجمۀ دکتر عبدالرحیم گواهی، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی.
4. نولدکه، تئودور (1378)، تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، ترجمه عباس زریاب، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
5. نولدکه، تئودور (1369)، حماسه ملی ایران، ترجمه بزرگ علوی، تهران: جامی و سپهر.
6. نیک‌بین، نصرالله (1379)، فرهنگ جامع خاورشناسان مشهور و مسافران به مشرق‌زمین، ج 2، تهران: آرون.
7. نوروزی پناه، علی (1368)، «فردوسی و هومر»، چیستا، شماره 64.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید