حکمت و فلسفه
درباره معرفت
- حکمت و فلسفه
- نمایش از دوشنبه, 20 آبان 1398 12:51
دکتر محمدرضا توکلی صابری
حیرت، سرآغاز معرفت است
جبران خلیل جبران، نویسنده و شاعر عرب
معرفت عبارت است از شناخت و آگاهی از چیزی مانند آگاهی از حقایق، اطلاعات و موضوعات مختلف. کسب معرفت شامل فرآیند درک مفاهیم، انتقال آنها و استدلال در مورد آن است. معرفت مجموعه اطلاعاتی است که مغز با آن در گیر است. انباشت معرفت در طی هزاران سال باعث شناخت بهتر انسان از جهان و بهبود زندگی او شده است. معارف گوناگون مانند هنر، ادبیات، فلسفه، دین، موسیقی، علم، و غیرآنها باعث تمایز انسان از جانوران می شود. این معارف به زندگی بشر غنا و معنی می بخشد.
طبقه بندی معرفت
میتوانیم کلیه معارف بشری را به دو گروه تقسیم کنیم:
١- معارف محسوس (conceptional knowledge): معارفی که احساس می شوند و یا قابل احساس هستند. یعنی در خارج از مغز ما و در جهان طبیعی وجود دارند. این گروه معارفی پژوهشی بوده و از نظر موضوع و روش به طورکلی طبیعت گرا و تجربی هستند. این معارف شامل معارف تجربی محض مانند معارف طبیعی (فیزیک و شیمی)، و معارف تجربی کاربردی (مهندسی، پزشکی) و معارف غیر تجربی هستند که دانشورزی (science) نامیده میشوند. این معارف قدرت پیشبینی دقیق دارند و همه اهمیتشان در همین است. اکتشافات دانشورزی می تواند بر فلسفه، دین، سیاست، و ایدئولوژی تاثیر گذاشته و بسیاری از مفاهیم بنیادین آن را تغییر دهد.
معارف دیگر مانند تاریخ، روزنامه نگاری و علوم اجتماعی نیز در این گروه قرار میگیرند، اما فقط معارف تجربی محض و کاربردی دانشورزی (science) خوانده می شوند. بر پایه این گونه معارف دنیایی خارج از ما وجود دارد که واقعی است و شامل مواد مختلفی است که همگی عینی هستند. این جهان شامل دنیای فیزیکی و شیمیایی و زیست شناختی و اجتماعی است که همگی با هم در حال واکنش بوده و همیشه در حال تغییر هستند. در این دنیا قانون برقرار است و همه پدیده ها از این قوانین تبعیت میکنند. این معارف کمی هستند یعنی قابل اندازهگیری در واحدهای زمان، طول، و جرم هستند. این گروه از معارف جهان را آن طوری که هست تعریف می کنند و میشناسانند، نه آن طور که باید باشند. روش این معارف روش عقلی و تجربی است. شک و تردید سازمان یافته در این گونه معارف اهمیت زیادی دارد. دانشورزان به هیچ چیز، جز قوانین ثابت شده، یقین ندارند و هر گزاره ای درجه حتمیت متفاوتی دارد.
٢- معارف موهوم (ideational knowledge) یا معارف غیر محسوس: معارفی که تصور می شوند و یا قابل تصور و تخیل هستند. این گروه معارف وجود خارجی نداشته و حاصل ذهن انسانها هستند. این معارف اعتقادی بوده و فراتجربی یا فراطبیعی هستند و حوزه ماوراء الطبیعه را نیز در بر می گیرند. تولید این گروه معارف فراتجربی حاصل تصور و تخیل انسان است و مفاهیم آن نیاز به احساس و یا ارجاع به چیزهای خارج از مغز قرار ندارند. در این گروه ریاضیات، منطق صوری، الهیات، کلام، سیستم های اخلاقی، زیباشناسی، شبه علم، علوم خفیه، و ایدئولوژی های سیاسی و اجتماعی قرار دارند که در خارج از ذهن ما وجود مادی ندارند. این معارف تصور می شوند و مستقل از هر واقعیت مادی و تجربی هستند. این گروه از معارف قدرت پیش بینی ندارند. این گروه از معارف (به جز ریاضیات و منطق صوری) جهان را آن طوری که باید باشد تعریف کرده و می شناسانند. این گونه معارف همیشه از معارف محسوس تاثیر پذیرفته اند و گاهی هم چون مانعی در پیشرفت آنها عمل کرده اند. در طی قرون متمادی که دانشورزی در اثر پژوهش گسترش یافته و دقیق تر شده است، تاثیر زیادی بر معارف موهوم گذاشته و بعضی از مفاهیم بنیادین آن را تغییر داده اند.
معارف موهوم جهان را آن طور که باید باشد تعریف می کنند و می شناسانند. روش این معارف روش عقلی و منطقی است و تجربه در آن راهی ندارد. در این گونه معارف، به جز منطق و ریاضیات، ایمان و یقین اهمیت زیادی دارد و معتقدان حاضرند با جان خود بر سر آن شرط بگذارند. نگرش فلسفی، دینی، سیاسی، و ایدئولوژیک در این معارف، به جز منطق و ریاضیات، نقش مهمی و بنیادین دارند و می توانند این معارف را شکل دهند.
دانشورزی
در زبان فارسی به هردو گروه فوق علم یا معرفت می گویند. واژه علم یکی از مبهم ترین واژه های زبان فارسی و عربی است و به معنی معرفت هم به کار برده شده و به معارف گوناگونی اطلاق می شود. به طور کلی هرچیز قابل یادگیری و یادگیری علم و معرفت نامیده می شود. یعنی به ادبیات، فلسفه، هنرها، فقه، کلام، فیزیک، طبیعیات، ستاره شناسی، و از جمله علوم تجربی که از غرب به ما رسیده و آنها آن را دانشورزی (science) می نامند، علم گفته می شود. در حالی که در زبانهای اروپایی به معارف تجربی محض و کاربردی که موضوع، روش شناختی، و محصول متفاوتی با معرفتهای دیگر را دارد و در حدود چهارصد سال است که به وجود آمده است دانشورزی گفته می شود.
در قرون اولیه گسترش اسلام که مسلمانان به ترجمه آثار فلسفی، ریاضی، و نجوم ملل دیگر دست زدند همین مشکل را داشتند و نیز متوجه بودند که این دانش ها که حاصل کنجکاوی و خرد و تجربه انسانی است با علوم اسلامی مانند کلام، تفسیر، فقه، حدیث و رجال، و ادبیات بسیار متفاوت است.
این تفاوت را ابوعبدالله محمد بن احمد بن یوسف خوارزمی مولف کتاب مفاتیح العلوم، که در سالهای ٣۶٧ تا ٣٧٢ همری قمری نوشته شده است به خوبی در مقدمه این کتاب روشن ساخته است. او کتاب خود را به دو بخش یا «مقالت» تقسیم کرده است. بخش اول شامل علوم عربی یا علوم شرعی یعنی فقه، کلام، نحو، دبیری یا نویسندگی، شعر و عروض، و اخبار است. بخش دوم شامل علوم مردم غیر عرب مانند علوم یونانی، ایرانی، سریانی است و فلسفه، منطق، طب، علم عدد (ریاضیات)، هندسه، نجوم، موسیقی، علم حیل (مکانیک)، و کیمیا را شامل می شود. به همین جهت برای نشان دادن فرق این علوم با علوم اسلامی که حاصل وحی و یا مستند و مربوط به آن بودند آنها را علوم اوائل، علوم قدماء ، یا علوم یونانی می نامیدند.
تا پیش از قرن شانزدهم جهان از نظر علمی و فنی کم و بیش در یک حالت متعادل بود و معارف موجود آن زمان به شیوه آزمون و خطا به آهستگی شکل می گرفت. همه علوم در دامن فلسفه پرورش می یافتند تا این که در اوایل این قرن با پیشرفت علوم تجربی و اهمیت نقش تجربه در کسب معرفت دانش جدیدی شکل گرفت که با علوم قبلی که براساس استناد و اعتقاد به فلاسفه و دانشمندان بزرگ گذشته بود بسیار متفاوت بود. غربیان هم در نامگذاری این علوم مشکل کنونی ما را داشتند و همه علوم تجربی را که تازه در حال شکل گیری بودند مانند کارهای کوپرنیک، گالیله، کپلر و نیوتون » فلسفه طبیعی« (natural philosophy) می نامیدند تا آن را با حکمت الهی یا مابعدالطبیعه یا متافیزیک (metaphysics) متمایز سازند. واژه (Ph.D.) یا دکترای فلسفه (Philosophy Docotor) یادگار همین دوران است. در سال ١٨۴٠ بود که ویلیام ولول (William Whelwell) انگلیسی واژه (science) را برای نامیدن این گونه فعالیتهای علمی ابداع کرد، سپس سایر شعبه های دانشورزی (مانند شیمی، زیست شناسی، زمین شناسی) از فلسفه جداشدند و بشکل مستقلی درآمدند و نام جدیدی یافتند و بدین ترتیب مسیر رشد علم و تکنولوژی یکسره باز شد. از آن جائی که علم به مفهوم science با تعریف و کاربرد امروزین آن هیچگاه در ایران و سایر کشورهای اسلامی تولد نیافت، هنگام ورود این واژه به این کشورها از کلمه علم که به معنای معرفت (knowledge)، و اطلاعات (information) به کار می رفت به عنوان معادل آن استفاده شد. امروزه هم در زبان عربی و هم در زبان پارسی به همین معانی بکار برده می شود، نه به معنای خا ص آن که علوم تجربی (empirical science) باشد. علم و دانش همان معرفت است وعالم و دانشمند کسی است که دانای به مسائل است و نادان و جاهل کسی است که از آن مسائل بی اطلاع است. در زبان فارسی و عربی علم را به کلام و فلسفه وحتی ادبیات نیزاطلاق میکنند (مثلا در تعریف از یک ادیب، تاریخدان، و یا حتی مترجم می گویند او شخص عالم و دانشمندی است. و همین واژه را برای اینشتن، نیوتون و گالیله هم به کار می برند).
در اولین برخوردهای ایرانیان با اروپائی ها نیز مترجمین متوجه شده بودند که علم واژه رسائی برای science نیست. در دوقرن گذشته معادل های متعددی برای science به کار گرفته شده است مانند: علوم جدیده، علوم اروپائی، علوم دقیقه، علوم طبیعی، علوم تجربی، که به معنای علومی است که شیوه کسب معرفت و یا اثبات و رد نظریه ها و مفاهیم آنها به روش پیش بینی، مشاهده، آزمایش، و تائید است (به قول کارل پوپر ابطال پذیر هستند). اما هیچ کدام از این معادل ها معنای دقیق science را نمیرسانند و هیچگاه به طور وسیعی در زبان فارسی جا نیافتادند و علم همچنان معادلی برای scienceباقی ماند.
این کار برد علم برای مفاهیم مختلف ( یعنی برای هر گونه معرفت ازجمله فلسفه، ادبیات، و معارف مذهبی در گذشته و هم اکنون برای علوم تجربی) باعث مغالطات و اشتباهات فلسفی و زبانشناختی، و حتی آموزشی زیادی در زبان عربی و فارسی شده است. درحالی که در زبانهای غربی منظور از واژه science مشخص است و فقط برای علوم تجربی بکار می رود و مرز قاطع و روشنی با سایر معارف مثل ادبیات، فلسفه، و کلام دارد. نبودن یک واژه مناسب معادل در زبان فارسی و عربی باعث سوء استفاده های زیادی از علوم تجربی شده است. مثلا بعضی ها ، آگاهانه و ناآگاهانه ، با به کاربردن واژه علم بجای اطلاعات، فلسفه، ادبیات، وکلام همان اعتبار و عینینی را که ویژه علوم تجربی است می خواهند برای این رشته از معارف کسب کنند.
نبودن یک واژه مناسب science برای باعث سردرگمی در آموزش این نوع معرفت و عقب ماندگی جهان اسلام شده است. زیرا هنوز هم در مدارس و دانشگاههای جهان اسلام معارف محسوس یا science را همانند همان معارف موهوم تدریس می کنند که باعث سردرگمی و عقب گرد در برنامه ریزی های سیاست علمی شده است.
ماهم اکنون همان مشکل مسلمانان اولیه و اولین ایرانیانی را داریم که به اروپا رفتند و با نوعی از معرفت انسانی مواجه شدند که معادل فارسی دقیقی برای آن نداشتند. برای حل این سردرگمی و روشن ساختن این دو جنبه معرفت انسانی این جانب واژه دانشورزی (مانند کشاورزی) را برای (science) ، دانشورز (مانند کشاورز) را برای (scientist) ، و دانشورزانه را برای (scientific) پیشنهاد میکنم و معتقدم که بهتر است واژه دانشورزی را برای دانشهائی که شیوه تجربی را برای شناخت جهان مادی بکار می روند و بار غیرمعنوی و اعتقادی دارند (یعنی گروه معارف محسوس) و علم را برای معارفی که بار اعتقادی و مذهبی دارند و یا شیوه کسب معرفت در آنها با دانشورزی متفاوت است و براساس ارجاع و استناد به اشخاص مورد اعتماد و مرجع (authority) است (یعنی گروه معارف موهوم) به کار بگیریم. برای فهم دانشورزی و فن آوری غرب نیز باید بین این دو گروه از معارف تفاوت قائل شویم. زیرا علم الهیات و یا فقه با شیمی و ترمودینامیک از نظر فلسفه پژوهش، شیوه کسب معرفت، دقت معرفت حاصل، و کاربرد تفاوت بسیار دارند و نمی توان آنها را در یک ردیف دانست. در سراسر این کتاب واژه دانشورزی (science) را برای معرفت هایی به کار برده ایم که روش شناخت آن ها بر پایه فرضیه سازی، آزمایش، و تایید و یا ابطال فرضیه ها است.
کشف و ابداع هر نظریه دانشورزانه در هر شعبه دانشورزی بر شعبات دیگر اثر می کند و در آنها تنیده می شود. دانشورزی در حالی که به حوزه فلسفه ورود می کند و مسایل آن را حل کرده و وارد قلمرو خود می کند، همیشه برای فلسفه و اخلاق مسئله می سازد. بیماری ها و حوادث طبیعی را که زمانی چشم زخم، بلاهای آسمانی وخشم خدایان محسوب می شدند، توصیف کرده و آنها را درمان کرده و در کنترل خود آورده است. با پیشرفت بهداشت و افزایش جمعیت، داروهای ضد آبستنی و سقط نطفه را تهیه کرده و برای فلسفه و اخلاق مسایلی را به وجود آورده است که آنها باید پاسخ بدهند. به همین ترتیب ستاره شناسی و فیزیک که زمانی جزو فلسفه طبیعی بود در قرن شانزدهم از آن جدا شده و دو رشته کاملا مستقل دانشورزی شدند.
فرق دانشورزی با ادبیات، فلسفه و هنر در این است که هر کشف و ابداع یک دانشورز را در هر زمینه که باشد، دانشورز دیگری ممکن است، دیر یا زود، انجام دهد. کشف کوپرنیک، گالیله، نیوتون، اینشتن، و هاوکینز را، دیر یا زود، هرکس دیگری که در همان رشته تحصیل کرده بود، انجام می داد. همان طور که گاهی دو نفر همزمان به یک کشف می رسند، مانند نیوتون و لایبنیز که همزمان حساب دیفرانسیل و انتگرال (calculus) و یا آلفرد روسل والاس و چارلز داروین که همزمان نظریه انتخاب طبیعی (natural selection) و فرگشت (evolution) را کشف کردند. چون دانشورزی کشف و فهم جهان واقعی با روش عینی است.
قوانین دانشورزی بدون توجه به امیال انسانی کار میکنند و اهمیت آنها در تکرار آنهاست. هنر حاصل نگرش و احساس فردی هنرمند است. راز هنر در تکرار نشدن آن است. هنر هرچه کهنه تر باشد ارزشمندتر است، دانشورزی هرچه به واقعیات نزدیکتر باشد مفید تر است. قوانین، قواعد، و معیارها در هنر، فلسفه، موسیقی و سایر محصولات فرهنگ انسانی فقط توسط انسانها تعیین می شود و برحسب هر فرهنگ تفاوت می کند. این قوانین و قواعد قراردادی و وابسته به فرهنگهای انسانی هستند. هنر اسلامی با هنر رنسانس تفاوتهای مهمی با هم دارند، به همین ترتیب موسیقی ایرانی با موسیقی غربی. اما قوانین دانشورزانه را انسانها با بازپرسی طبیعت کشف می کنند. این قوانین پیش از پیدایش انسانها بر روی کره زمین در دل طبیعت وجود داشته اند. قوانین دانشورزانه قوانین واقعی هستند و ربطی به فرهنگهای انسانی نداشته و جهانشمول هستند.
در هنر، ادبیات، فلسفه، کلام، هر اثر مربوط و متاثر از صاحب اثر است، شاهنامه و گلستان و غزلیات حافظ و مثنوی مولوی را فقط همین شاعران می توانستند پدید آورند و نه شاعر دیگری. زیرا این آثار حاصل تجربه زندگانی و حاصل جهان بینی هریک از آنهاست. همین طور مونالیزای لئوناردو داوینچی و سمفونی های بتهوون را کسی جز آنها نمی توانست تولید کند. زیرا هنر شیوه بیان عواطف و احساسات به شیوه ذهنی است. به این ترتیب ذهن و عواطف و احساسات هنرمند و یا شاعر و فیلسوف و متکلم در اثرش تجلی می یابد. هرچه که این کوشش ذهنی تر باشد، فردیت در آن اهمیت می یابد و به این ترتیب احتمال اینکه کس دیگری آن را تولید کند دشوار تر می شود. راز جاودانگی آنها هم همین تجلی فردیت در آنهاست.
فرق دیگر دانشورزی با سایر معارف مانند هنر، فلسفه، موسیقی، ادبیات در این است که فرهنگ، عقیده، ایدئولوژی، و دین کسی که به این گونه معارف می پردازد در اثرش متجلی می شود. دیوان حافظ و مولانا، نقاشی ها و تندیسهای میکل آنژ، و موسیقی بتهوون به نحوی جهان بینی فرهنگی و دینی آنها را به نمایش می گذارد. می توان هنر، فلسفه، موسیقی، و ادبیات دینی داشت. می توان هنر اسلامی، هنر مسیحی، و یا هنر بودایی داشت. می توان ادبیات و سینمای اسلامی، مسیحی، و یا بودایی داشت. اما در مورد دانشورزی این موضوع امکان ندارد. کار دانشورز کشف طبیعت است و طبیعت حقیقت واحدی برای همه ادیان و همه انسانها است و فقط آنهایی که تعقل و تدبر می کنند و روش دانشورزانه را به کار می گیرند موفق می شوند راز طبیعت را از دل او بیرون بکشند و قوانین آن را آشکار سازند. به این ترتیب آنهایی که می خواهند علم دینی و یا دانشورزی دینی به وجود بیاورند دچار توهم عظیمی هستند. زیرا شیمی یا زیست شناسی اسلامی، مسیحی، و یا بودایی امکان ندارد. در هیچ سطح، چه در سطح فرضیه سازی، و چه در سطح نظریه سازی، و چه در سطح مشاهده و آزمایش. مشکل بزرگ این افراد سردرگمی در باره تعریف علم و معرفت و دانشورزی است، زیرا آنها هر سه واژه را به یک مفهوم به کار می گیرند.
هرچه که یک کوشش عینی تر باشد، احتمال اینکه کس دیگری به آن برسد بیشتر می شود. زیرا دانشورزی کشف جهان مادی است، و بنیان جهان مادی یکسان است. مهترین یافته های دانشورزی پس از مدتی عادی و بدیهی شده و دیگر مورد توجه نیستند. کسی دیگر کتابهای بزرگترین دانشورزان مانند کپلر، گالیله و نیوتون را نمی خواند، چون اصول اساسی آن را به عنوان حقیقت قبول دارد. اما شاهکارهای ادبی و فلسفی، مانند شاهنامه و رومئو و ژولیت و یا شفا و اسفار هنوز هم خوانده می شوند. این مهمترین فرق معرفت دانشورزانه با سایر معارف دیگر است. دانشورزی در مورد همه چیز پرسش می کند و پاسخهای از پیش آماده را که در آنها شکی نیست نمی پذیرد. ریچارد فاینمن فیزیکدان آمریکایی و برنده جایزه نوبل می گوید: «ترجیح می دهم که پرسشهای بی پاسخ داشته باشم تا پاسخهایی که نتوان آنها را مورد پرسش قرار داد». دانشورزی و تفکر انتقادی بهترین ابزار کسب معرفت قابل اعتماد است.