یادمان
انیسانِ «میراث» و مونسانِ بازار- هفت سال پس از چندپارهشدن «سازمان میراث فرهنگی» چشمانداز آیندهٔ آن چگونه است؟
- يادمان
- زیر مجموعه: ديدهبان یادگارهای فرهنگی و طبيعی ایران
- جمعه, 04 آبان 1397 20:38
- آخرین به روز رسانی در جمعه, 04 آبان 1397 20:38
- نمایش از جمعه, 04 آبان 1397 20:38
شهرام زارع
باستانشناس و سردبیر مجله «باستانپژوهی»
تابستان 1389 که دولت مهرورزی یکچند دلواپس وقوع زلزلهٔ قریبالوقوع در پایتخت شد حمید بقایی -معاون وقت رییسجمهوری- از فرط نگرانی جهد بلیغی کرد برای کاستن از تراکم جمعیت پایتخت. او پیشقراولِ اجرای منویات دولت مهرورزی شد و دستور داد قسمتی از کارکنان و کارشناسان سازمانی که کمتر از پنج هزار نیرو داشت جبراً به چند شهر و شهرستان انتقال یابند و وقتی با بیرغبتی کارکنان این سازمان مواجه شد شخصاً بر انتقال قسمتهایی از سازمان، از جمله تخلیهٔ پژوهشگاه میراث فرهنگی از عمارت مسعودیه، نظارت کرد. کامیونهایی به صف شدند و اسناد و تجهیزات پژوهشگاه میراث فرهنگی و معاونت صنایع دستی به وضعی فجیع به مرودشت و شیراز و اصفهان منتقل شد. کمتر از دو سال بعد، هنگامیکه وی دیگر رییس سازمان میراث فرهنگی و گردشگری نبود، اجزاء این سازمان به پایتخت بازگشت و «طرح انتقال» رسماً شکستخورده اعلام شد. مدتی بعد، در بیرون یا درونِ «میراث» و آگاهانه یا ناخودآگاه، بهآهستگی تلاشهایی برای بازسازی و ترمیم اندامهای شکسته و گسستهٔ آن آغاز شد. تلاشهایی که البته نشان داد بدون اصلاح ساختاری این سازمان حاصلی نداشته و ندارد. از چهار سال پیش انتظار میرفت گامهایی جدّی در این راه برداشته شود، ولی آنچه در عمل دیدیم از حد «شعارهایی مترقی اما ناکام» فراتر نرفت.
بسیار گفتهاند و نوشتهاند که همنشینیِ انیسان میراث و مونسان بازار و ادغامی که در این سازمان صورت گرفت نه موجب قربتشان است و نه متضمن موفقیتشان، بلکه نقضِ غرض است و میبایست تدبیری به حال آن کرد. فرصتها اما بی آنکه قدر دانسته شوند یکی از پی دیگری میگذرند. اقلِ انتظار میراثیان این بود که تدبیرِ «دولت تدبیر» کارگر افتد و با هوشیاری و درایت و تعهد نسبت به ثبات مدیریتی در این سازمان وضع کلی آن را سامان دهد و «چوبهای زیر بغل» را بهتدریج به کنار افکند تا بر پای خود بایستد. چنین نشد و امروز هیبت عظیمش در وصف نیاید. بیرونش دیگران را کشته، و درونش اهل میراث را.
آنچه گذشت سبب شده که امروز اهالی و دوستداران میراث فرهنگی راسختر از پیش «وزارتخانه»شدن این سازمان را از «خانهٔ ملّت» مطالبه کنند تا شاید این مجموعه در کسوت «وزارت» پاسخگو و کارآمد شود. به هر روی، امروز که هفت سال از چندپاره شدن و تبعیدِ «میراث» میگذرد هنوز شبح کابوسوار آن واقعه بر فراز «میراث» هست و نهیبمان میزند که بپرسیم: آیندهٔ «میراث» چه خواهد شد؟ چهار سالِ آینده چگونه طی میشود، و وضع میراث فرهنگیِ میهن ما یک دهه یا دو دهه بعد چگونه خواهد شد؟ واقعیتِ انکارناپذیر این است که آیندهٔ سازمان میراث فرهنگی و گردشگری مبهم و نگرانکننده است. برای درک این ابهام و آشفتگی به چند نکته اشاره میکنیم:
1. از جمله تبعات طرحِ انتقال و تبعید «میراث» -جدای از کنارهگیری، استعفا و خروج شماری از نیروهای باسابقهٔ سازمان میراث فرهنگی از بدنهٔ آن- وارد کردن و استخدام و پَر و بال گرفتن نیروهای فاقد تجربه، تعهد، و آگاهی بود. این امر، زخمها و شکافهایی را که از پانزده سال پیش با ادغام «سازمان میراث فرهنگی» و «ایرانگردی و جهانگردی» پدید آمده و بر جراحات پیشین افزوده بود عمیقتر کرد. فرصتی که از پس آن واقعه در اختیار گروهی از مدیران پرسابقهٔ میراث قرار گرفت تا به اصلاح ساختار تشکیلات میراث فرهنگی کشور همت گمارند متأسفانه تاکنون قدر دانسته نشده است. بیشک از آنها انتظار معجزه نمیرفت، اما طبعاً با وجود مدیرانی که برخی از آنها «پایهگذاران میراث و پدران معنوی» آن خوانده میشوند و برخی نیز بیش از دو دهه بر کرسی مدیریتهای این تشکیلات بودهاند انتظار میرفت و میرود که نشانههایی برای اصلاح ساختار آن بروز یابد. بهویژه معاون کنونی میراث فرهنگی کشور با سابقهای مطلوب از حضور در این سازمان برای سه سال و نیم معاونت میراث فرهنگی کشور را بر عهده داشت. چنین فرصتی برای بروز دستکم نشانههایی از اصلاح این ساختار توقع بالایی نیست؛ اما، نه تنها چنین نشد بلکه نشانهها حکایت از آن دارد که آشفتگیها برجاست و با فوتِ فرصتها چشمانداز آینده غبارآلودتر خواهد شد. در این فرصت یگانه، محمدحسن طالبیان، معاون میراث فرهنگی، البته تنها هم نبود؛ او حامیان فکری و معنویِ چندی در درون و بیرون سازمان داشت. از سیدمحمدبهشتی، رییس پیشین سازمان و رییس کنونی پژوهشگاه، تا -مثلاً- پیروز حناچی، معاون پیشین وزیر راه و شهرسازی، که سابقهٔ همکاری میراثیشان به پروندههای ثبت جهانی میرسید. به اینها بیفزاییم شبکهای از مدیران و کارشناسان ستادی و استانی را که بی اذن او گام برنمیگیرند. بنابراین، چنین فرصتی برای کمتر مقام میراث فرهنگی در این سالها پیش آمده بود که با انجام اصلاحات ساختاری در تشکیلات میراث فرهنگی طرحی نو دراندازد. آن هم در روزگاری که به سبب بیمهریِ مهرورزها، میراثیان در درون و بیرون سازمان مأیوس و زخمخورده و در تمنّای مدیری بودند که جسارت و شجاعتِ چنین اصلاحاتی را داشته باشد.
2. سازمان میراث فرهنگیای که در دههٔ 60 خورشیدی از تلفیق مراکز کوچک و بزرگی چون «اداره کل باستانشناسی»، «سازمان ملّی حفاظت آثار باستانی» و غیره پدید آمد، بهرغم بسیاری تصفیهها که در نیروهای آن انجام گرفت، هنوز از کارشناسان مجرب و متخصصی بهرهمند بود. با رفتن تدریجی آنها و جایگزین نشدن نیروی انسانی مناسب، این سازمان اکنون به فقر شدید منابع انسانی گرفتار آمده است. پرسش از آیندهٔ میراث فرهنگی کشور ناگزیر به پرسش از چندوچونِ نیروی انسانی سازمان میراث فرهنگی نیز ارجاع خواهد داشت. به راستی کدام نیروی انسانی قرار است هدایت این سازمان را بر عهده داشته باشد و اهدافش را محقق سازد؟ آیا نیروی انسانی مناسبی برای این منظور تربیت شده است؟ به چند نمونه اشاره میکنم که مشت است نمونه خروار.
الف. نمونهای از نیروهایی که قرار است آیندهٔ «میراث» بر سرانگشت تدبیرشان اداره شود شخصی است که اخیراً معاون میراث فرهنگی کشور در نشستی مطبوعاتی دربارهٔ ثبت جهانی یزد از وی به عنوان «مشاور» معاونت میراث فرهنگی یاد کرد. معاون سازمان میراث فرهنگی با انتخاب و معرفی «مشاور»، بیآنکه بداند، عیار روشنی از جایگاه نازلی که تشکیلات میراث فرهنگی در روزگار ما -و در ذهن و ضمیر ایشان- دارد به دست داده است. مشاوران «میراث» پیشتر دانشمندان و صاحبنظرانی در تراز استاد شهریار عدل بودند (که البته همکاریشان با این سازمان افتخاری بود و نه مبتنی بر روابط مالی یا مرید و مرادی). عدل که فعالیت حرفهایاش با «مرکز ملّی تحقیقات علمی فرانسه» آغاز شد و به پایان آمد، و از نخستین کسانی بود که دریچهٔ «میراث جهانی» را به روی ما گشود، دستگاه میراث فرهنگی کشور را چونان دکان یا نردبان نمیدید بلکه کارنامهاش مستقلاً قابل سنجش است و بیش از نیم قرن صادقانه به این سازمان خدمت کرد. کارنامهٔ چنین کسانی عیاری به دست میدهد که در این سالهای آشفتگی و تنزّل ذائقه بتوان شعار و شعبده را از آگاهی و خدمت واقعی تمیز داد. ببینیم «مشاورِ» عالیترین مقام میراث فرهنگی کشور چه کارنامهای دارد.
«مشاورِ» معاون میراث فرهنگی کشور، دانشآموختهٔ كارشناسیِ «مرمت و احیای بناها و بافتهای تاریخی» از دانشگاه شهید باهنر کرمان (1383)، و كارشناسي ارشد همین رشته از دانشگاه آزاد واحد تهران مرکزی (1388) است. رسالههای کارشناسی و ارشد او «طراحی و اجرای مسیر بازدید ارگ بم بعد از زلزله» و «مرمت و احیای پل گاومیشان» است که حدّشان، بیرجوع به محتوا، روشن است و نسبتی به دست میدهد که بدانیم با چنین پایهای در دانش، جز با شعبده، نمیتوان به مقام بلند «مشاورِ» میراث فرهنگ و تمدنِ کهن و پیچیدهای چونان ایرانزمین رسید، مگر آنکه مظروف را تا حد ظرف کوچک کرده باشند! «مشاورِ» ما دستکم از سال 1381 (یعنی پیش از طی دورهٔ لیسانس در دانشگاه) تا 1385، تحت مدیریت محمدحسن طالبیان، معاون کنونی میراث، «کارشناسِ» عادی پایگاههای میراث جهانی چغازنبیل، پارسه-پاسارگاد و بم بوده است. سپس، در سالهای 87 تا 92، در عهدِ دولت مهرورزی، کارشناس و یکچند هم سرپرست «پژوهشكدهٔ بناها و بافتهای تاریخی-فرهنگی» در پژوهشگاه میراث فرهنگی بوده است. چون در همین سالها دورهای نیز در پژوهشکدهٔ مزبور «سرپرست مرکز مطالعات راه ابریشم» بوده بخش قابل توجهی از آثار قلمیِ کمشمار او به موضوع «راه ابریشم زمینی و دریایی» (کذا) اختصاص دارد و از سال 1391 نیز تألیف کتابی دربارهٔ «راه ابریشم در ایران» را در شمارِ طرحهای پژوهشگاه میراث فرهنگی وعده داده است (در ادامه به این نکته باز میگردیم).
ب. حدود دو ماه پیش در نشستی علمی در پژوهشگاه میراث فرهنگی حضور یافتم. جوان سی و چند سالهای در ردیف اول تالار نشسته بود و با رییس پژوهشکدهٔ باستانشناسی و یکیدو کارشناس بگومگو میکرد. بعداً معلوم شد که او معاون میراث فرهنگی استان هرمزگان است و به این معترض بوده که چرا فلان برنامهٔ باستانشناسی از مجرای منطقهٔ آزاد کیش دنبال شده و میراث فرهنگی هرمزگان از آن بیخبر بوده است. من که نام او را در یکی دو سفر به شهرستان مرودشت و در ارتباط با مرمت «مسجد سنگی داراب»، «پلِ خان» و «حمام حسینآباد» شنیده بودم، در پایان برنامه نزد او رفتم تا صحت و سقمِ آنچه شنیده بودم را جویا شوم. پرسیدم شما که رشتهٔ تحصیلیتان کارشناسی ارشد «فرهنگ و زبانهای باستانی» بوده و سررشتهای در مرمت بناهای تاریخی ندارید با چه استدلالی دست به کار مرمت بردهاید. میخواستم بدانم حالا که مقام «معاونت میراث فرهنگی» دو استان مهم را تجربه کرده چه موضعی درباره این مسأله دارد. برافروخت و پرخاش کرد: شما که باشید که به خودتان حق دادهاید چنین سؤالی بپرسید! «گریدِ» مرمت داشتهام، مرمت کردهام. کار خوبی هم کردهام، شما هم اگر توانستید انجام دهید! (مکالمهای که در جمع درگرفت و همکارانی شاهد آن بودند). اینجا مجال آن نیست که به نقد «مرمتِ» مخرب آثار مذکور و تخلفاتی که در این اثنا رخ داده بپردازیم. همینطور مجال آن نیست به مرور تفصیلی کارنامهٔ علمی و اجرایی این فارغالتحصیلِ «فرهنگ و زبانهای باستانی» که به چندین «هنر» آراسته است، به عنوان گونهٔ نوظهوری از مدیران سازمان میراث فرهنگی که قرار است راهبری آینده این سازمان را برعهده گیرند، بپردازیم. اما عجالتاً باید اشاره کرد که چون از «ژن» مرغوبی برخوردار بوده حینِ گذرانِ مقطع کارشناسی ارشد به مقام «استادی» دانشگاه در شهر زادگاه خود رسیده و، اگرچه از عهدهٔ تصنیف پایاننامهای مرتبط با رشتهٔ تحصیلی خود -زبانهای باستانی- برنیامده، اما به دانشجویان کارشناسی باستانشناسی «درس» میگفته است! سپس در آشفتگیِ «انتقال و تبعید» سازمان میراث فرهنگی «جذب» این سازمان می-شود و پلههای ترقی را به سرعت میپیماید. خیلی زود سرپرست دفتر مطالعات کلان معاونت میراث فرهنگی، و معاون توسعهٔ مدیریت اداره کل میراث فرهنگی و گردشگری استان زنجان میشود، و سپس معاونت میراث فرهنگی اداره کل میراث فرهنگی استان هرمزگان را بر عهده میگیرد.
ج. نمونهٔ دیگر، تجربهای است مربوط به شش ماه پیش که به مناسبت پژوهشی در استان فارس بودم. در موزهٔ بیشاپور میبایست مدارکی مستندنگاری میشد. در معیّت استاد پیشکسوتی که در نیم قرنِ گذشته عمرش جز پژوهش و خدمت به سازمان میراث فرهنگی سپری نشده، و از قضا جزء کاوشگران محوطهٔ بیشاپور نیز بوده است، به بیشاپور رسیدیم. مدیر بیشاپور، که ضمناً مدیریت ادارهٔ میراث فرهنگی و گردشگری شهرستان کازرون را هم بر عهده دارد، با بیاعتنایی هر نوع همکاریی را به بعد از تعطیلات نوروز موکول کرد. گفتیم میانهٔ تعطیلات نوروز است و حق به جانب اوست. رفتیم و چهارده روز بعد، پس از رایزنیهای بسیار، اجازهٔ حضور در بیشاپور و مطالعهٔ مدارک مورد نظر را یافتیم، با این شرط که «شمع همراه داشته باشید» و برای یک شب اقامتمان در پایگاه بیشاپور اگر برق قطع شود مدیر مربوطه مسؤولیتی نخواهد داشت! پذیرفتیم و رفتیم. مدیر بیشاپور اما باز در مجموعه حاضر نشد تا دستکم نکتههایی از پژوهش بیاموزد. پرسوجوی بعدی نشان داد که رشتهٔ تحصیلی او لیسانس عمران است و چون تضمین حضور در اداره میراث فرهنگی کازرون و محوطهٔ بیشاپور با مدرک «مهندسی عمران» میسر نمیبود در شرف اخذ مدرکی در کارشناسی ارشد باستانشناسی از دانشگاه آزاد کازرون است تا توجیه بر عهده گرفتن این سِمَتها دشوار نباشد. البته پشتوانه و تضمینِ اصلی رفتار او نیز «ژنِ» بهنسبه خوب و جاگیرشدن در شبکهٔ مدیران است، نه مدارج دانشگاهی یا کنش علمی و فرهنگی. کارنامهٔ علمی این لیسانسیهٔ عمران که رستگاری را در تحصیلِ مدرکی در باستانشناسی یافته است نیاز به ارزیابی و تحلیل ندارد، اما ارزیابی کارنامهٔ اجرایی او با مرور اجمالیِ اوضاع میراث فرهنگی کازرون و بیشاپور به دست خواهد آمد.
مقصود ما در اینجا پرداختن به کارنامهٔ علمی و حرفهای آن «مشاور میراث فرهنگی کشور»، یا آن «معاون میراث فرهنگی استان»، یا این «رییس ادارهٔ میراث فرهنگی شهرستان» نیست که در صورت لزوم میتوان به تفصیل به آن پرداخت. اینها، چنانکه گفتیم، مشت است نمونهٔ خروار. چنین نمونههایی چون هنوز در ردهٔ مدیران ارشد نیستند و جایشان در «شبکهٔ مدیران» تثبیت نشده است، محتاج حفظ ظاهرند و دنبالهرَوی و برساختنِ سابقه و کارنامه. پایه و مایهٔ علمی و تجربیشان البته سخت نااستوار است و سست، و جاهطلبی-شان نیز افزون از حدّ انتظار. اینها کموبیش هنوز در سطح پوستهٔ «شبکهٔ مدیران» جای دارند، نه درون هستهٔ آن. با این حال، چون مناسبات انتصاب و ارتقاء مدیران سازوکار سالم و ضابطهمندی ندارد و الگوی بد نیز فراوان است، فردای مدیران خردهپای امروز را از هماکنون میتوان پیشبینی کرد. امروز وضع سازمان میراث فرهنگی چنان است که میبایست یکچند از انجام وظایف آن دست شست و به جای «شناخت، معرفی و صیانت از میراث فرهنگی» به شناخت و پژوهش در شبکهٔ کثیرالوجوه منابع انسانی، بهویژه مدیران آن، پرداخت تا برآورد دقیقی از شرایط ناگوار آن به دست آید. باید بار دیگر بپرسیم که «کجا ایستادهایم؟ کدام منابع انسانی و در چگونه ساختاری قرار است چه اهدافی را تحقق بخشد؟» آیا شبکه(های) مدیرانِ «سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری» اشرافی نسبت به اهداف و مأموریتهای این سازمان دارند و کمکی به تحقق آن خواهند کرد؟ شکی نیست که مهندسان عمران و مکانیک، اطبا، کارشناسان جغرافیا، مهندسان فناوری و حتی کارشناسان میکروبیولوژی هم میتوانند جایی در تشکیلات فراخ این سازمان برای خودشان پیدا کنند (که کردهاند و برخی غلبه نیز دارند!)، اما سکانداریِ «کار خطیرِ» میراث فرهنگی را نمیتوان به جمعی مدیر بیدانش و سیاستزده سپرد، که «زردوزی نداند بوریاباف». با ورودیهایی که تشکیلات میراث فرهنگی و گردشگریِ میهن ما در این سالها داشته و اشارهوار نمونههایی را برشمردیم، «خروجیِ» آن در آینده بیشک بهتر از امروز نخواهد شد.
سازمان میراث فرهنگی حتی پیش از آغاز دولتهای «مهرورزی» نیاز به اصلاحات ساختاری داشت؛ با آغاز دولت یازدهم و تأکیدهای محمدعلی نجفی مبنی بر «لگدکوب شدن میراث»، انتظار میرفت اصلاحاتی حداقلی در این سازمان انجام پذیرد. دور از انصاف و واقعیت است که گفته شود در این چهار سال کاری انجام نشد. بیتردید کارهایی انجام گرفت و اندک نظمی هم حاکم شد، ولی فرصتهای بزرگی نیز از کف رفت. فرصتهایی که شاید باز نیاید. کمابیش در همهٔ حوزهها، از باستانشناسی گرفته تا مرمت و موزه-داری و غیره. اینجا مجال آن نیست که به تفصیل به روند رویدادهای این چهار سال بپردازیم، اما نکتههایی را به اشاره میتوان گفت.
یک. کموبیش هیچگونه ارزیابی کیفی، پایش و نظارت مفیدی نسبت به عملکرد مدیران سازمان میراث فرهنگی از ستاد تا استانها اعمال نشد. در مناطق مهمی چون خوزستان و فارس که ناکارآمدی در تحقق اهداف سازمان میراث فرهنگی بیداد میکرد همچنان تغییر مثبتی انجام نشد. مدیران ارشد سازمان تلاش کردند تا چهرهٔ مخدوش میراث را دستکم در رسانهها، با پیشگیری از انتشار خبرها و گزارشهای انتقادی، و نشر اخبار تحقیقات میدانی و همایشها و نشستها ترمیم کنند. تلاشی بود بهنسبه موفقیتآمیز، اما چونان پردهای الوان که بر انبوه ویرانی کشیده باشند تا از انظار نهان بماند. علاوه بر وضع نابسامان ادارات استانی، بیش از صد پایگاه ملّی و جهانی که آزادی عمل بیشتری دارند نیز به سبب نداشتن مدیریتِ خلاق، مسؤول و کارآمد، و فقدان نظارت و پایشِ مفید یکسره در رکود به سر میبرند. طرحهای بسیاری که سالانه انجام میگیرد میتوانست و میبایست به انباشت تجربه و ارتقاء کیفی بیانجامد، اما در عمل چنین نمیشود. با گذشت بیش از یک دهه از حذف تشکیلات پژوهشی، از جمله باستانشناسی، از ساختار میراث استانها که پیامد ادغامِ «میراث فرهنگی و گردشگری» بود هنوز هیچگونه آسیبشناسی یا چارهاندیشی در این زمینه صورت نگرفته است. شاید به همین سبب است که اغلب ادارات استانی «کتابخانهٔ» درستی ندارند، یا شکلگیریِ «بایگانی/آرشیو» در اغلب حوزهها و شاخههای میراث فرهنگی تا امروز به تأخیر افتاده یا اگر هست «باری به هر جهت» است و کارایی ندارد. به همین دلیل است که، برای مثال، بودجه و وقت بسیاری صرف پژوهشهای باستانشناسی و شناخت منابعِ فرهنگیِ فلان منطقه میشود و مدارکِ گردآوریشده (نظیر سفال، ابزار سنگی و غیره) حسب قوانین به فلان اداره تحویل میگردد، ولی چند سال بعد وقتی سراغی از آن مدارک میگیرید معلوم میشود که مثلاً «به خاطر نداشتن جا» آنها را معدوم کردهاند! مدارکی که هم ارزش علمی داشتهاند، هم جزء منابع تجدیدناپذیر فرهنگی بودهاند، و هم سرمایهٔ عمومی کشور صرف گردآوری آنها شده است. سرنوشت بسیاری از طرحها، گزارشها، نقشهها و بسیاری اسناد دیگر که با صرف وقت و سرمایه تهیه میگردد نیز چنین است و چون سازمان میراث فرهنگی بهتدریج رویکرد پژوهشی و علمی خود را از دست میدهد از این بدتر نیز خواهد شد.
دو. مدیریت میراث فرهنگی با نادیده انگاشتن معضلات درونی این سازمان و کاربست شعارهای مغالطهآمیز و فرافکنانه سعی کرده توجه را از پارهای معضلات بنیادی منحرف کند. یکی از آخرین اظهار نظرها در این زمینه را از زبان معاون میراث فرهنگی کشور نقل میکنیم: «در زمینه حفاظت مهمترین برنامه ما این است که چگونه حفاظت تبدیل شود به سرمایه اجتماعی. در بسیاری از شهرها [این] نهضت شروع شده است... در زمینه حفاظت از محوطههای تاریخی و موزهها... کارگاه بینالمللی بحران در موزهها و سایتها را شروع کردیم که اساتید خارجی و داخلی دارد.» (خبرگزاری مهر، 11/6/1396). فارغ از اینکه اقبال مردمیِ سالهای اخیر به تاریخ، فرهنگ و بناهای تاریخی ایران که از آن به عنوان «سرمایه اجتماعی» یا «نهضت» یاد شده حاصل «برنامهریزی» مدیریت سازمان میراث فرهنگی نیست، باید پرسید «کارگاه بینالمللی بحران» قرار است از میراث ما در برابر کدام «بحران» حفاظت کند؟ «بحران» چیست و خاستگاه آن کجاست؟ مراد از «بحران» آیا زلزله و سیل و قاچاق و غارت و نظایر اینهاست، یا عطف نظری به بحرانهای درونی ما نیز دارد؟ آیا بحرانِ مدیریت و منابع انسانی، بحران فساد، نادیده گرفتن نیروهای متخصص، نوچهپروری به جای کادرسازی و تربیت نیروهای متخصص و مسؤول، و نظایر اینها نیز مورد توجه قرار خواهد گرفت؟ برپایی همایشهایی چون «میراث فرهنگی و توسعهٔ پایدار»، «کنگرههای تاریخ معماری»، «موزههای هزارهٔ سوم» و نظایر اینها نیز کموبیش از همین جنس بوده است. در واقع، حرفهایی از نوعِ «گفتمان حفاظت»، «توسعهٔ پایدار»، «دیپلماسی فرهنگی»، و «هر خانواده یک موزه» چونان نغمهای برای جلب مشارکت مردم و نهادهای دیگر زمزمه شد، اما نغمهسرا واعظِ غیرمتّعظ است و به ناکارآمدی خود نظر ندارد. برنامهٔ «کنگرههای استانی تاریخ معماری و شهرسازی ایران» از مصادیقی است که با بدعت در رویهٔ برپایی پیشین آن، و با شعار پرهیاهوی ترویج «گفتمان حفاظت»، نه تنها توفیقی در خلق «سرمایه» نیافت بلکه به اتلاف آن انجامید که در مجالی دیگر میبایست به آن پرداخت. در بیعملیِ شعار «تبدیل حفاظت به سرمایهٔ اجتماعی» همین بس که بدانیم مدیریت میراث فرهنگی از عمل به وظیفهٔ حاکمیتی خود در پیشگیری از «مرمتهای مخرب» بازمانده و بلکه امکانی برای «تخریب رسمی و نظاممند» فراهم آورده است. این چه «گفتمان حفاظتی» است که در آن دانشآموختهٔ «فرهنگ و زبانهای باستانی» دست به «مرمت» (بخوانید تخریبِ) سرمایههای تاریخی و فرهنگی کشور می-برد و بعد به اقتضای حال به مقام معاونت میراث فرهنگی استانهای مهم کشور برکشیده میشود؟! گویی از خلال همین «نهضت» است که چون بودجهٔ مرمت فلان بناهای تاریخی از فرمانداریها و استانداریها تأمین میگردد لاجرم پای رانتهای سیاسی و مرگ پژوهش و اصالت آثار نیز رقم میخورد. از یاد نمیتوان برد که روزگاری شعار واضعان همین «گفتمان»، تبدیل مرمت به روند پژوهشی بود و مصادیقش «آزمایشگاههای خشت و کارگاههای مرمت سنگ» در محوطههای میراث جهانی، که امروز کموبیش در تعطیلاتاند!
اگر دیروز امثالِ استاد حسین معارفی برای ترمیم و تعمیر ایوان مسجد شاه اصفهان خانهٔ خود را میفروخت و فداکاریها میکرد، امروز فلان «استادِ» شناختهشدهٔ حفاظت و مرمت اشیاء، پیرانهسر، پست و مقام دولتی و حضور در یونسکو را ابزار تحصیل نفسانیات خود قرار میدهد و در هیأت مدیرهٔ شرکتهای خصوصی پرسه میزند. اینهاست نشانههای آن سرطانی که زهرا احمدیپور، با همهٔ نابَلدی و ناآشناییاش، در نُه ماه حضور بر مسند میراث، لمحهای از آن را دیده و دردمندانه استظهار رییس جمهوری و معاون اولش را استغاثه میکرد. اگر دیروز درد و رنج امثال محمدتقی مصطفوی و علی سامی فقدان بودجه و اعتبار و تجهیزات برای صیانت از میراث فرهنگی بود، امروز پول هست، اما عقل و دغدغه و شجاعت و سلامت و تخصص و آگاهی نیست یا آنها که متّصف این صفاتاند و دردمند بر مصدر امور نیستند، و سازمانِ متولی هم پاسخگو نیست. وانگهی، مدیران اجرایی چون اشرافی به ظرایف علمی و پیچیدگیهای میراث فرهنگی -به طور اعم- و بالاخص تاریخ و تمدن این سرزمین ندارند، و «مشاوران» نیز نه بر اساس علم و آگاهی بلکه از میان یاران گرمابه و گلستان برگزیده میشوند، میراث و فرهنگ و تمدن ایران در حاشیه میماند. برای نمونه، میتوان از «راه ابریشم» یاد کرد که گرمی بازارش را هوشمندانه آن «مشاور» دریافته و، با اتلاف سرمایهٔ کشور، طرحهایی در پژوهشگاه تعریف کرده و وعدهٔ تصنیف کتاب میدهد. اگر برخی مقامات سیاسی، با عطف نظر به واقعیت موجود، سخنانی در اهمیت «راه ابریشم» (کذا) و لزوم برپایی همایشها و تصویب و ترویج طرحهای اقتصادی بگویند شاید حرجی بر آنها نباشد، اما وقتی مقامات میراث فرهنگی بر پدیدهای جعلی صحه بگذارند و سرمایهٔ کشور را نیز صرف ترویج و تثبیت آن کنند، جدای از تحریف تاریخ، نشان از بیدرایتی و کمدانشی و فقدان خلاقیت برای جهتدهی به واقعیات سیاسی و اقتصادی خواهد داشت (حتی اگر دهها «مرکز نوآوری» افتتاح کنند!).
سه. با انگشت تأکیدی که دولت و رییس محترم جمهوری -به اقتضای شرایط اقتصادی کشور- بر لزوم توجه به «گردشگری» نهادهاند و بهتعارف از تغییر و تقدّم عنوانِ «گردشگری» بر «میراث فرهنگی» در نامِ «سازمان میراثفرهنگی، صنایع دستی و گردشگری» سخن به میان آوردهاند، سیاست کلی سالهای آینده کمابیش آشکار است و میتوان وضع سختتری را برای میراث فرهنگی پیشبینی کرد. اظهار نظرهای برخی نمایندگان مجلس در تحسین «احیاء» فلان و بهمان بنای تاریخی که با بزرگنمایی در رسانههای «میراث» بازتاب مییابد، یا کارهایی از قبیل «ثبت جهانیِ» فلان اثر، به هیچ رو نمیتواند معیاری برای ارزیابی وضع مجموعهٔ میراث فرهنگی کشور باشد. در این شرایط ناگوار و مخاطرهآمیز شاید تشکیل «وزارتخانه» را بتوان گامی برای تغییر دانست. البته ممکن است گفته شود با فضای سیاستزدهٔ حاکم بر کشور تضمینی بر موفقیت آن نیز نیست که سخن درستی است، اما باید در نظر داشت که تداوم وضع فعلی، یعنی استمرار کار سازمان میراث فرهنگی و گردشگری به شکل کنونی، برابر است با حرکت آگاهانه به سوی نابودیِ بسیاری از سرمایههای فرهنگی و تمدنی ما که ضمناً سرمایههای کلانِ اقتصادی و اجتماعی و نظایر آن هم محسوب میشوند و این دور از عقل و خرد است.
چهار. نزدیک به چهار دهه است که میراث فرهنگی ما به امان «مهندسان» رها شده و مدیریت میراث فرهنگی کشور در انحصار «مهندسان» است. شاید کمکم وقت آن باشد که نکتههایی از کارنامهٔ این مدیریت بپرسیم. امروز همان آشفتگیای که در شهرسازی و معماری کشور میبینیم به عرصهٔ میراث فرهنگی نیز رسوخ کرده و شهر فرنگی فراهم آمده که رشتهٔ امور آن از دست «مهندسان» نیز بهدر رفته است. به راستی چرا وضع میراث چنین است؟ چرا روزگاری سیاستمدار/روشنفکری چون فروغی در ضرورت دفاع و صیانت از میراث فرهنگی خطابه میگفت و امروز به جایی رسیدهایم که از تقدّم گردشگری بر میراث فرهنگی سخن گفته میشود؟ چرا «میراث فرهنگی» نه دغدغهٔ اهل سیاست است و نه دغدغهٔ روشنفکران، و نه حتی دغدغهٔ کسانی که بر مدیریت میراث گماشتهایم؟ از عصر ناصری که میرزا عبدالغفار اصفهانی نسبت به سرقت کاشی بناهای خوزستان توسط فرنگیان حسرت و افسوس میخورد و گلایه می-کرد، به جایی رسیدهایم که در پایتختِ مملکت و بیخ گوش انواع دستگاههای اداری و امنیتی و نظامی کاشی بناهای تاریخی به سرقت میرود و سر از حراجیها درمیآورد. وضع میراث فرهنگی میهن ما چرا چنین است؟
مدیران «میراث» در این چهل سال، به هر دلیل، نتوانستند مسألهٔ میراث را برای اهل سیاست و مردم تبیین کنند. چنانکه نتوانستند درخور میراث و فرهنگی که مدیریت آن را برعهده داشتهاند حتی یک نشریهٔ مناسب منتشر کنند که توضیح و آموزش دهد که «میراث» بسط وجود ماست و نه مکان یا کالایی برای «بهرهبرداری» و تبلیغاتِ صرف. نتوانستند، چون آگاه به آن نبودند. یکی از مدیران پرسابقهٔ «میراث» بارها صادقانه به این ناآگاهی اذعان کرده است (به گمانم همین اعتراف او به این «ناآگاهی»، نشاندهندهٔ فهم والاتر اوست در صف مدیرانی که یا در جهل مرکباند یا «میراث» برایشان صرفاً دکان است و بس). سوی دیگر این جهل را میتوان در حشر و نشر این مدیران با مسؤولان بلندپایهٔ کشور دید که چون «چیزی» جز مقادیری آمار و اطلاعاتِ تکراری برای عرضه ندارند، کارشان از چانهزنی برای جذب بودجه و عرضهٔ «میراث به عنوان بالهای گردشگری» فراتر نمیرفته است. این جملهٔ رییس کنونی این سازمان که «میراث فرهنگی و صنایع دستی دو بال گردشگری هستند» را نمیتوان حاصل الهام آنی دانست، این سخن برآیند تنزّل در مسیری است که بهتدریج پیمودهایم.
اینک که شمارِ انیسان «میراث» در جبههٔ کارگزاران مملکت رفتهرفته رو به کاستی نهاده، و شمار مونسانِ بازار به اقتضای شرایط ناخوشاحوالِ اقتصادی و فرهنگی و سیاسی و اجتماعی فزونی گرفته است میبایست بیش از پیش نگران وضع مخاطرهآمیز میراث فرهنگی میهن بود و رویدادها را رصد کرد و بیتوجه به نهیبِ «مهندسان دانا» که هر نقدی را به «دلواپسی» تعبیر میکنند هشدار داد که: بوریا باف اگرچه بافنده است، نبرندش به کارگاه حریر!