دیدهبان مازندران
دریای کاسپین، مازندران - سرودۀ ابراهیم علیخانی
- ديده بان مازندران
- نمایش از سه شنبه, 10 تیر 1393 21:02
- بازدید: 5744
با نام خدا
کاسپین؛
زنده؛ جوشان؛ خروشنده من
کاش میشد خون دهم بر ساحلت
شاید این خون مرا موجی از تو ببرد
تا بدان ساحل دور؛ تا بدان مرز غریب
تا بدانند آنجا گرمی خون مرا
که در آغوش تو است
گرمی جان مرا
که به دریا زنده است
خزر ای هستی من
خزر ای مستی من
شوری آب تو هست چون شکر در کامم
آبیِ رنگ تو هست همه رویاهایم
تو بخوانم آنجا من به سر می آیم
تو بخوانم آنجا من به دل می آیم
کاسپین ؛
آبیِ ؛ مواج ؛ فرا زنده من
کاش میشد لحظه ای طاغی شوی
موجهایت بشکند سطح تو را
تا نبیند خصم ؛ آهنگ تو را
تا نبیند خصم ؛ آرام تو را
تا نبیند خصم ؛ خویش خویشتن در زلال صافی تو ؛ کاسپین
کاش میشد موجهایت لت زند
بر خطوط مرزهای بی اساس
تا بخشکد این همه تزویرها تا بکوبد این همه نیرنگها
تا بدانند نیم بحر میهن است
میهنم اینجاست ایران است و بس
کاش میشد قطره قطره میچکید
آب تو بر دیدگان آن پلید
تا که شوید هر چه در دید بد است که این قرار است و مقال است و الست
کاش شوریِ درون آب تو
مرهمی باشد برای چشم پست
کو نمی بیند قرار و مدرک است
بین ایران وطن ؛ روباه پست
خزر ایران من است
خزر ایمان من است
تن من با همه ایران ؛ هست
تو اگر نقب زنی جان مرا
خواهی دید
خزر آنجا هم ؛ هست
خزر آنجا زنده است
خزرم میدانم ؛
ساحلت آرام است و دلت پر تب و تاب
ساحلت ایران است و دلت در غربت
ساحلت میبوسد خاک پاک ایران و دلت میفشرد کشتی و ناو بدان
شرم بادا بر من ننگ بادا بر من
شرم بادا برمن مرگ بادا بر من
دیده گان بازکنید هموطنان
دیده گان باز کنید هموطنان
خزر ایران من است
خزر ایران من و ما و همه هموطنان
خزر اینجا زنده است
خزر اینجا زنده است
کاسپین ؛ مازندران ؛ دریای من
ای که تو من ماه دیده در رخت
کاش میشد موسی ات از ره رسد
بر تو بنوازد عصای خویشتن
تا تو بشکافی درون ژرف خویش
کو نپندارند این آهنگ چیست
تا گردد هر چه دژخیم است غرق بحر تو
دوزخی بینند ؛ مغروق و ضعیف
باز هم وحی اهورایی رسد
که این حقیقت بحر ایران است و بس
مرد باید بود و مردانه بزیست
مرزها را با سیاستهای دنیا کار نیست
ما شهادت را فدای مرزهامان می کنیم
ایده هامان را فدای مام میهن می کنیم
این سیاست های دنیا را نباید این چنین بر خیانتهای دنیا پله ای افزون کنیم
ای خدا ای خالق دریای من
ای که تو آگاه هستی بر ستم
ای خدا ای خالق دریای من
ای که تو آگاه هستی بر فتن
از تومیخواهم بکوبی بر نفاق
گرده و شیرازه اش بر هم بزن
دست ما را تو بگیر از عمق بحر
تا که ماند دشمن و وال و نهنگ
گر اسیر دستهای ما نشد کاسپین را طعمه خوبی شود
دشمنش را خویش با امواج خود دفن کرده تا که دنیایی شود
بی تجاوز ؛ بی سیاست ؛ بی نفاق
با عدالت ؛ با تدبر ؛ با امید
بی نگاهی شعر گونه بر امید
با جهادی راست گونه چون شهید
کاش میشد ژرفنایت را بدید
گاز ونفت و کان بستر را بدید
گاز و نفتت گر بجای آب در بحرت شود
وسعت این نعمتت بر ما هویدا میشود
کی شود از بهر کسب 3/4 بیلیون دلار
اجنبی بر ما سوار و حق ما در زیر بار
بار ظلم است این برادر رو بدنبال دیار
تا همه دنیا نگردد بهر استعمار یار
دست مردم را بگیر و حق مردم را ستان
تا تعدی را نباشد بهر استثمارمان
رو برادر چشمهایت را بشوی
گوشهایت را ز ناوکهای خنده باز کن
دست مردم را بگیر و نان ایران نوش کن
حق مردم را بگیر و مام ایران را ببال
کار مردم هوش دار و سرنوشت این دیار
تا که در این چرخ گردون سرفراز و ماندگار
همچو ایران نگین بر تارک تاریخها