رویدادهای فرهنگی
«شب حافظ» (هفتاد و سومين شب از سلسله شبهاي مجله بخارا)
- رویدادهای فرهنگی
- نمایش از جمعه, 24 دی 1389 21:02
- بازدید: 6379
به گزارش ایسنا، این مراسم عصر روز گذشته (سهشنبه، 21 دیماه) با حضور جمعی از نویسندگان، شاعران، خوشنویسان، هنرمندان و حافظ دوستان با همکاری انتشارات نگار در سالن اجتماعات ورشو برگزار شد.
در ابتدای این مراسم، علی دهباشی با خوشامدگویی به مهمانان، از سه دهه چاپ و نشر آثار برجسته زبان و ادب فارسی توسط انتشارات نگار و بویژه تلاش مدیر این انتشارات، محمدمهدی داودی، سخن گفت و عنوان کرد که او با شکیبایی قریب هفت سال انتظار کشید تا این کتابت ارزشمند به ثمر رسید.
مدیرمسئول مجله بخارا یادآور شد که محمد احصایی این دیوان را بر اساس نسخهای که بهاءالدین خرمشاه تصحیح کرده، به خط خوش نگاشته است.
سپس محمدمهدی داودی شرحی مختصر از چگونگی انتشار این دیوان نفیس داد: «دیگر بار مسروریم از به ثمر رسیدن یک تلاش ارزشمند فرهنگی. پیوند خجستهای از کلام پرایهام و ظریف خواجه شیراز از یکسو و نستعلیق باشکوه و لطیف از دیگرسوی. کلامی پررمز و راز و خطوطی پر از پیچ و تاب. شعری برخاسته از آیین اسلام و ادب فارسی و کتابتی نوخواسته از هنر شکوهمند ایرانزمین و اندیشههای نوین.
علی دهباشی
کتاب حاضر مجموعهای است که پس از پنج سال کوشش بیوقفه و عاشقانه جمعی از استوانههای هنر و فرهنگ این سرزمین فراهم آمده و اینک این تحفه را به پیشگاه تمامی ایرانیان و علاقهمندان به فرهنگ و ادب غنی فارسی تقدیم میکنیم.
کتاب پیش روی، مجموعه کامل اشعار حافظ شیرازی است که با نگاه ریزبین و ادبیانه استاد بهاءالدین خرمشاه پیراسته و ویراسته شده و به قلم استاد فرهیخته جناب آقای سیدمحمد احصایی به خط نستعلیق و با ترکیباتی بدیع و فوقالعاده کتابت شده است. نگارههای این نسخه از دیوان حافظ، برگزیدهای است از آثار برجستهترین و پرآوازهترین نگارگران معاصر ایران که با طراحی هوشمندانه گرافیست مطرح کشورمان استاد ابراهیم حقیقی در جای جای کتاب قرار گرفته و زینتآرای بزم بیسحر حافظ و چشمنواز خواننده شیدای اشعار او شده است.
در این مجال بر خود بایسته میدانیم که از یکایک بزرگوارانی که مجدانه و خاضعانه انتشارات نگار را در راستای انتشار این مجموعه گرانقدر یاری کردهاند و بویژه از استاد معظم آقای آیدین آغداشلو قدردانی به عمل آوریم. و از خداوند متعال نیز توفیق میطلبیم که توان ادامه راه در این مسیر پرنشیب و فراز را به ما عنایت فرماید.»
آیدین آغداشلو
سپس با توجه به آنکه داریوش شایگان به دلیل عارضه قلبی فرزند خود نتوانسته بود در مراسم حضور داشته باشد، الهام باقری بخشی از مقاله او را با عنوان «ساحت بینش حافظ» که به فرانسه نوشته و توسط منصور هاشمی به فارسی ترجمه شده است، به این شرح خواند: «خواجه شمسالدین محمد حافظ شیرازى، شاعر ایرانى قرن هشتم، از بزرگترین عارفان و شاعران غنایى همه اعصار است. در سنت ایران او را «لسانالغیب» (زبان غیب) و «ترجمان الاسرار» (مفسر رازها) مىنامند. این همه بىسبب نیست؛ چرا که از میان تمامى شاعران پارسىگو که بسیار هم هستند، او بخت بهرهمندى از موقعیتى ممتاز را داشته است. حافظ رازدار دلهاى دردمند و در قبض است و همراه روحهاى شادمان و در بسط. بىجهت نیست که ایرانیان با دیوان او فال مىگیرند و با او مشورت مىکنند، همچنانکه چینیان به ئى چینگ تفأل مىزنند.
حافظ استاد بلامنازع شناخت و بکارگیرى ظرافتهاى زبان فارسى است. همین امر سبب شده شعر غنایى او به چنان اوجى برسد که هرگز کسى از آن فراتر نرفته است: شعر او کمال و پختگى معنى است در نهایت اختصار و سختگى الفاظ.
چکیده همه نبوغ قرنها هنر ایران معجزهوار در اثر او گنجیده است: تعادل خردمندانه صورت و معنا، استفاده درست از ابزار و صناعات، ایجاز چشمگیر در بیان اندیشههاى خلافآمد عادت، ضرباهنگ مؤثر و سحر بیان در پردهها و گوشههاى گوناگون، پیوند و پیوستگى رمز و نمادهاى رنگارنگ و بالأخره جمال فریبنده «بانوى ازلى» که به صورتهاى دلکشِ بسیار در آینههاى جهان منعکس است. به این جهت است که حافظ صرفاً شاعر بزرگ ایران نیست، او «معجزه» ادب فارسى است؛ عصاره آن فرهنگ است و در شعرش سنت نبوى اسلام و روح باستانى ایران پیوند یافته است و حاصل این امر چیزى است آنچنان سرشار و ژرف که به مظهر انسانیت اسلام و ایران و شرق بدل شده است.
هر فرد ایرانى رابطهاى شخصى با حافظ دارد. اینکه آن فرد فرهیخته است یا عامى و عارف است یا رند (به تعبیر حافظ در وصف خود) چندان اهمیتى ندارد. هر ایرانى در حافظ بخشى از خویش را بازمىیابد و با او زوایاى نامکشوفى از خاطرهاش را کشف مىکند؛ یعنى یاد روحنواز و عطرآمیز باغى در دل که تنها باغبانش اوست. به سبب همین ارتباط است که مزار شاعر زیارتگاه جملگى ایرانیان است: همه به آنجا مىروند تا حضور او را یا دستکم بخشى از آن را بازیابند. از کاسب و کارمند گرفته تا روشنفکر و شاعر و تا گداى ژندهپوش، همه به آنجا مىروند تا خویشتن را بازیابند و پیام شاعر را در سویداى دل بشنوند. خود شاعر در اینباره پیشاپیش و پیامبرگونه گفته است:
بگشاى تربتم را بعد از وفات و بنگر
کز آتش درونم دود از کفن برآید
و در جاى دیگر افزوده است که:
بر سر تربت ما چون گذرى همت خواه
که زیارتگه رندان جهان خواهد بود
در هنر کمنظیر این شاعر بىهمتا جوهر همه هنر ایران را مىتوان یافت: زبردستى تمامعیار زرگرانى که بر جامهایى بسیار ظریف چنان قلم زدهاند که گویى تقریباً آنها را غیب کردهاند، کیمیاگرى کاشیکارانى که گنبدهاى مساجد را به گنبد آبى آسمان پیوند زدهاند، خیال خیرهکننده نگارگرانى که از تیرگى ماده طلاى نور را پدید آوردهاند، و بصیرت و بینش طراحان و قالىبافانى که نقشهاى باشکوه و غرقه در گل قالىهایى را ایجاد کردهاند که در آنها تنوع مسحورکننده باغ بهشت انعکاس یافته است. خلاصه اینکه شعر حافظ ما را به یاد تقارنها و تناظرهاى بسیار مىاندازد و البته در پس این صور خیالى طنین اسرارآمیز روحى را بازمىیابیم که شاعر تنهایى مقدرش را در تجربه مابعدالطبیعى خوف و خشیت چنین توصیف مىکند:
شب تاریک و بیمِ موج و گردابىِ چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
چگونه است که باطنىترین شاعر ایران، مردمىترین نیز هست؟ چگونه مىتوان پیوند زبان رمزآلودش را با قبول عامى که او را یار غار مردم کرده است، دریافت؟ این قبول عام چندان ارتباطى با روشنى بیان او ندارد؛ بلکه بیشتر مرتبط است با پیوند نهانى و غیبىاى که هر دلى را با نواى او بیدار مىسازد: آنکه گوش مىسپارد در شعر او، پاسخ پرسشش را مىشنود و آنکه مىخواندش، در آن اشارهاى به اشتیاق خویش مىیابد و خلاصه اینکه هر کس او را مخاطب همدل و رازدار و همنواى خویشتن مىبیند. مثلاً عشق در شعر او بسته به سطوح مختلف تجلىهاى گوناگون مىیابد: براى برخى ممکن است عواطف زمینى و عشق مجازى باشد و براى برخى شرح فراق از موطن اصلى و غم غریبى در جهان، براى آنها هم که نظر به آن سوى حجاب رمزها دارند و چشمِ نیل به سرچشمهها، نشانهاى از معشوق ازلى است. چنین است ارتباط و اتحاد شاعر با مخاطبانش در هر سطح و مرتبهاى که باشند.
بر این اساس فهم شنوندگان از شعرهاى حافظ بسته به سطح معرفت و فضل و حساسیت و ذوقشان متفاوت است؛ اما هر کس به قدر خویش بهره مى برد و کسى دست خالى بازنمىگردد. حظ خواندن دیوان حافظ، همچنانکه قرائت قرآن کریم، بیشتر معنوى است تا عقلى. با زخمههاى او که بى وقفه بر نهانخانه جان مىنشیند، احوال مختلف روح یگانه مىشود.
این البته به ساختار خاص غزل نیز مرتبط است. خواننده غزل تصور مىکند که شاعر چشمى چندسونگر و دیده اى چندوجهى دارد. جهان دیگر یکباره آشکار نمىشود. هر بیت کلیتى است کامل و خود عالَمى است. در غزل پیوند ابیات بر مبناى توالى زمانى نیست؛ بلکه مبتنى بر اتحاد ماهوى آنهاست. گویى عالمى در عالمى بزرگتر قرار مىگیرد تا اینهمه با هم کلیت دیوان را بسازد و دیوان هم به نوبه خود جهاننگرى شاعر را. لذا از بیتى به بیت دیگر نواهاى اصلى در گوشهها و پردههاى گوناگون بسط مىیابد و اینها همنوایىهاى اسرارآمیز را در مراتب مختلف برمىانگیزد.
..... منش خلافآمد عادت رند
اکنون جاى این پرسش است که منش و رفتار صاحب جام جم چگونه است؟ در پاسخ به این پرسش است که با مفهوم رند مواجه مىشویم؛ واژهاى ترجمهناپذیر که ما با مسامحه آن را «inspired libertine» (آزاده ملهم) ترجمه کردهایم و باید نارسایى این ترجمه را در نظر داشت و متذکر شد. چون همانطور که شارل دوبو (Charles du Bos) مىگوید «ترجمهناپذیرترین واژهها، پرمعنىترینهاست». رند به معنایى که حافظ مراد مىکند، خلاصه خصلتهاى پیچیده و منحصر به فرد ایرانیان است. اگر به تعبیر بردیایف، داستایوسکى رساتر از همه دیگر اندیشمندان روس «هیسترى مابعدالطبیعى» روح روس را عیان مىکند، رند حافظ هم رساترین نشانه غموض وصفناپذیر خصال ایرانیان است. این غموض اغلب نه فقط غربیان که حتا دیگر شرقیان را هم سردرگم مىکند. به سبب غنا و چندگانگى معنایى اصطلاح رند، متناسب با سطوح متفاوت، تعابیر مختلفى از آن هست غالباً در تعارض با یکدیگر و در واقع متناقض. این امر عمدتاً به علت جنبه منفى این تعبیر است. اما این تعارضات را با عنایت به منظومه اولیهاى که همه این معانى ناشى از آن است، مىتوان رفع کرد.
در اصطلاح رند مىتوان خصوصیات مختلف خصال ایرانیان را دید: انعطافپذیرى و استعداد کنار آمدن با اوضاع که البته لزوماً دال بر فرصتطلبى نیست؛ بلکه هنر هماهنگ شدن و کف نفس است؛ به گونهاى که کنفوسیوس به خوبى بیانش کرده است؛ هر چند اگر معناى اصلى رند را در نظر نداشته باشیم، ممکن است این واژه فرصتطلبى را افاده کند. این اصطلاح همچنین بر روشنى ضمیر دلالت دارد و متضمن نحوى ادب نفس است و هوشمندانه در مقام رضا بودن و حزم در بیان و گفتار که نه دغل بازى است و نه ریاکارى و نه ظاهرسازى؛ اگرچه این نیز خارج از سیاق اصلى ممکن است درست به همان امور بدل شود وقتى به موذیانه رنگ عوض کردن تقلیل یابد، و چه بسا حتا به مخفىکارى و شیادى بدل شود. به علاوه این واژه بر حریت و آزادگى دلالت مىکند، یعنى دل نبستن به دنیا و آزادى از رنگ تعلق. در واقع رندى مستلزم وارستگى است، هر چند در ابعادى کوچک؛ وارستگى انسانى که بدون خجلت و فارغالبال در برابر آینه عالم مىایستد. این نگرش نیز در وجه نادرست ممکن است به خودنمایى و لاابالىگرى صرف بینجامد. در همین سیاق است که ملامتىگرى نیز پدید مىآید.
افزون بر اینها رندى مستلزم استفاده از زبانى است اشارى و کنایى که در معناى اصیلش به اقوال شطحیاتمانند مىانجامد و گفتار سربسته و رعایت نحوى تقیه، اما به معناى غیراصیل به لاف و گزاف تبدیل مىشود و گاهى حتا صرف اباطیل و طامات. بالأخره اینکه رند عشق بىحدى به خداوند دارد، عشقى از آن دست که نزد عارفان بزرگ ایران مىتوان سراغ گرفت. اما باز با دور افتادن از این فحواى عرفانى همین عشق ممکن است به جمود منجر شود و به دست اهل جاه بیفتد و به سوى پسند عوامالناس درغلتد. آنچه برشمردیم، وجوه مثبت و ایجابى منش رند بود مطابق رأى حافظ که احتمالاً جز براى چینیان براى جملگى غیرایرانیان کموبیش غیرقابل درک است.
رند از خود فانى مىشود و در خدا باقى. بدین ترتیب گویى وقایع ازلى را باز مىبیند و عالم را به گونهاى بازمىیابد که در آن گنج مخفى در حال آشکار شدن است و سحر جمالش در تلألؤ. این نحو نگریستن بىغرض به عالم را که نگرشى است خدایى، حافظ نظربازى مىنامد. واژهاى که همانند رند نمىتوان به درستى به زبان دیگرى ترجمهاش کرد. حافظ در توضیح بینش خویش مىگوید:
عاشق و رند و نظربازم و مىگویم فاش
تا بدانى که به چندین هنر آراستهام
مخرج مشترک این «چندین هنر» بهرهمندى از بینش جهانى در حد کمال است، اما هر یک از این هنرها خود جنبهاى از منشور حقیقت را آشکار مىکند. از منظر سلوک عاشقانه، هنر عاشق طلب وصال و یگانگى با معشوق است، از منظر منش اخلاقى هنرِ رندى است که نفس همرنگى با جماعتى است که خود را «عاقل» مىدانند و این منش البته تنگنظران و خشکمغزان را خوش نمىآید، از منظر «علم نظر» هم این هنر فن ساحرانه «صاحب نظر» بودن است:
وجه خدا اگر شودت منظر نظر
زین پس شکى نماند که صاحب نظر شوى
نظربازى آن است که عالم را شىء نبینیم و اندیشه هم نپنداریم؛ بلکه خود مکاشفه و کشفالمحجوب بدانیم. عالم را شىء ندیدن به این معنى است که عالم به مثابه چیزى بیرون از ما در برابر ما متمثل و منعکس نشود؛ بلکه چونان غنچهاى درون ما بشکفد. اگر نظرباز مىداند و مىبیند که این شکوفایى بازى نظر ربانى است، از اینروست که نظر الهى بازیاى است براى بازى؛ گنجى که به افسون جادویش خود را مىنمایاند. چنانکه حافظ مىگوید:
تا سحر چشم یار چه بازى کند که باز
بنیاد بر کرشمه جادو نهادهایم
شاهد این بازى معجزهگون الهى بودن آدمى را از قید هر دو جهان رها مىسازد:
فاش مىگویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
وصال یا تجربه فناى در دوست و بقاى به اوست که شاعر را به مرتبه درک «بازى» و مشارکت در مشاهده فضایى که بازى در آن نمایان مىشود، برمىکشد. به سبب محو و فنا در فوران و غلیان دایره هستى، شاعر دو سر قوسهاى پیشگفته را دوباره به هم وصل مىکند و در نگاه نظربازش که تقارنها را انعکاس مىدهد، دوباره مرکز دایره و نقاط تماس قوسین و مجال میان آنها را که فضاى بازى مذکور است، گرد مىآورد و بازمىیابد. این مشارکت در مشاهده بازى تنها با ترک اراده خویش و خود را از بازى سحر الهى کنار کشیدن میسر است؛ چرا که شاعر مىبیند عمارت وجود او بر بنیاد همین بىجهتى است که بدان تسلیم شده است:
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف آنچه تو اندیشى حکم آنچه تو فرمایى
اگر این تسلیم، تسلیم بىقید و شرط به بازى و ساحت آن است، در سطح آگاهى عدماندیشه است و دست شستن از عقل و از سر بیرون کردن فکر هر چیز جز او و در سطح اراده ترک هر خواست و ارادهاى است؛ یعنى تهى کردن خویش از هر خواهش که آزادى مبارک این بازى را محدود کند:
فکر خود و راى خود در مذهب رندى نیست
کفر است در این مذهب خودبینى و خودرایى
حال بر اساس این منش عدم تعلق و بینش عدم تعقل که در کنار هم مذهب حقیقى رندان را ایجاد مىکنند، حافظ خود را بىمحابا رها مىکند و با جسارتى کمنظیر که او را در زمره بزرگترین معترضان تاریخ جهان قرار مىدهد، مىایستد در برابر زاهدان ریایى و مدعیان و ظاهرپرستان و واعظان غیرمتعض و دینفروشان مدعى که جملگى تحت لواى رمزهایى تهىشده از معنا و دینى بدلشده به تجارتِ روح، زهر جهالت خویش را مىپراکنند؛ در حالى که در حقیقت خود مردمانىاند بىدرد و طبلهایى توخالى. دقیقاً همینها هستند که قرآن را «دام تزویر» مىکنند و هرگز به مذهب عشق راه نمىبرند:
با مدعى مگویید اسرار عشق و مستى
تا بىخبر بمیرد در درد خودپرستى
و
طبیب عشق مسیحا دم است و مشفق لیک
چو درد در تو نبیند که را دوا بکند
اصالت داشتن همین «درد» است که آدمى را به منشأ هستى پیوند مىدهد، دردى که بىخبران و زهاد ریایى را از آن حظى نیست. حافظ ناراستى آنها را چنین مىنکوهد:
در نظربازى ما بىخبران حیرانند
من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولى
عشق داند که در این دایره سرگردانند
ناراستى «بىخبران» محدود به اشخاصى خاص نیست؛ بلکه علامت گونهاى از مردم است که چون شیفته نگاه تنگنظرانه خویشاند و خودشان را مرکز پرگار وجود مىشمرند، نمىدانند که همه طفیل هستى عشقاند و چرخ هستى بر مدار عشق مىچرخد و لذا این جماعت از مذهب عشق که حافظ قهرمان آن است، بیرون مىمانند. او این مناقشه را که قدمتى به اندازه عالم دارد، تا آخرین حدودش پیش مىبرد؛ مناقشهاى بسیار کهن و داراى جایگاه خاص در ادب فارسى که سبب شده است بلندنظرى و سعه صدر و وسعت مشرب اندیشمندان آزاده در برابر تنگنظرى و حقارت کسانى قرار گیرد که خود را مالک حقیقت مىشمرند. حافظ نه تنها خودبینى و خودرایى نفوس تنگنظر و نه فقط اخلاق تقلیلى تزویر و ریا را افشا مىکند، بلکه در گامى فراتر افسانه تملک حقیقت و اشتباه گرفتن امیال خویش به جاى واقعیات را فاش مىکند:
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
«افسانه» دقیقاً همین تعصبات و جزمیات است که بىخبران آنها را بر عمق دور از دسترس آنچه در ژرفترین مرتبه بازى بىغرضانه عالم است، تحمیل مىکنند؛ یعنى به اختصار همه ظواهر فریبندهاى که عدم اصالت و ناراستى را به «توجیه خود» تبدیل مىکند.
به عکس، نگرش خلافآمد عادت رند در سطح اخلاقى و انسانى دربردارنده حقیقتى است نامحدود و عارى از اجبار و سرکوبى که زاهدان ریایى، این قدیمىترین سوداگران جهان، آنها را موجه مىشمارند. هر سرکوبى نادرست است و متضمن اجبار و الزامى که امکان بازى خودجوش شکوفایى هنر بینش را از میان مىبرد. این اجبار و الزام نه فقط دامن دیگران که حتا دامن خود محتسب را نیز مىگیرد. در واقع این جنبه پنهان امرى است که وجه پیدایش این است:
واعظان کاین جلوه بر محراب و منبر مىکنند
چون به خلوت مىروند آن کار دیگر مىکنند
پرسشى دارم ز دانشمند مجلس بازپرس
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر مىکنند
گوییا باور نمىدارند روز داورى
کاین همه قلب و دغل در کار داور مىکنند
قلب و دغل در کار داور کردن مداخله در جریان طبیعى امور است و اجازه قضاوت درباره دیگران به خود دادن و جوشش آزادانه مردمان را محدود ساختن. و مگر بنا نبوده است که آدمى محل تجلى اسماء و صفات خداوند باشد؟ پس حافظ از ما مىپرسد که چه کسى مىداند در پس پرده (کثرات) «که خوب است و که زشت»؟ گناه در نظر شاعر نقصانهاى اخلاقى نیست. بلکه هر اجبار و الزامى است که سد راه حقیقت شود و هر قیدى که روزن دل را مسدود کند و ابعاد متکثر این معمایى را که وجود آدمى است، محدود کند و او را گرفتار دام و مکر کند و مبتلاى پوچى نام و آوازه تهى و تنگنظرى و بىدردى و تصلب و جمود زندگى روزمره. خلاصه همه عللى که مىتواند آدمى را بیرون از مذهب عشق نگه دارد که مذهبى است اصیل و «میراث فطرت». گناه به معنى عمیق کلمه عملى است که ما را از میراث فطرت دور کند و با آن سازگار نیفتد. گناه چیزى است که جلو شکوفایى خودجوش بازى فطرت را بگیرد؛ وگرنه
هر چند غرق بحر گناهم ز صد جهت
تا آشناى عشق شدم ز اهل رحمتم
بیایید به نمونهاى واقعى توجه کنیم یعنى بستن میخانهها و خراباتها در زمان حافظ. این اقدام به اصطلاح «بهداشتى» کسانى بود که با نیت خیر به خود اجازه دادند براى کاستن از گناهکاران و افزودن بر توبهکاران چنین کنند. اما این اقدام از نظر حافظ دو تالى فاسد داشت: از سویى این امر به «خودبینى» تنگنظرانه اقدامکنندگان مجال ظهور و بروز مىدهد و از سوى دیگر به تزویر و ریا دامن مىزند. حافظ در اینباره مىگوید:
بود آیا که در میکدهها بگشایند
گره از کار فروبسته ما بگشایند
اگر از بهر دل زاهد خودبین بستند
دل قوى دار که از بهر خدا بگشایند
به صفاى دل رندان صبوحى زدگان
بس در بسته به مفتاح دعا بگشایند
در میخانه ببستند خدایا مپسند
که در خانه تزویر و ریا بگشایند
چنین اعمالى را نزد حافظ مطلقاً ارجى نیست. حتا معناى کفر و فسق هم منوط است به وجهه نظر و اینکه آیا از منظر بینش جهاننگر حکیم به آنها نگریسته مىشود یا از روزن نظرتنگ متحجرانى که بر نقص تشنهلبىشان سرپوش مىگذارند. به عبارت دیگر، فعل قبیح فعلى است که مبتنى بر تنگنظرى و جمود باشد و محبوس در تارهاى افسانه دنیا. به دیده نظرباز رند که از رنگ تعلق و سوداى تعقل رهاست و دلش آینه صافى و بىزنگار است و وجودش مطهر؛ یعنى به دیده کسى چون خود حافظ، در نشاط عشق، شراب مثلاً، نه تنها منشأ آلودگى نیست که اکسیر رستگارى است و شاعر سجادهاش را در مایه ارغوانى این شراب طهور تطهیر مىکند؛ چرا که موجود مهذبى که مشتاق دوست است، چندان دربند آن نیست که گنهکار است یا اهل تقوا و دردىکش و مست است یا هوشیار. تساهل حافظ ناشى از همین نگرش و عنایت به خلوص باطن است. اینجا تساهل معناى متعارف و معمولش را ندارد؛ بلکه عین رستگارى و فلاح است و منزه از شائبه تعصب و جزمیت و اعتقادنامه و فرقهبندى؛ بهارى است تطهیرکننده و پاکىبخش که نهایتاً همه موهومات خودساخته بشر را محو مىکند.
چه بهتر که حرف آخر را خود شاعر شیراز بگوید:
عیب رندان مکن اى زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر نیکم اگر بد تو برو خود را باش
هر کسى آن درود عاقبت کار که کشت
همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست
همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت»
سپس بهاءالدین خرمشاهی، دیگر سخنران «شب حافظ»، سخنان خود را چنین آغاز کرد: « حافظ حافظه ماست، این باور من است، چنان که کتابی به این نام دارم و به خود قول دادهام که پس از این کتابی ننویسم. چرا حافظ همیشه با من است؟ این پرسشی بود که برایش دهها علت یافتم.
بهاءالدین خرمشاهی
امشب شایسته است که یادی از استاد مرتضوی بکنم که استاد همه ما و آغازگر حافظ پژوه نوین در ایران است و با او بود که حافظ پژوه از سال 1345 به راه نوین قدم گذاشت. روانشان شاد باد.
من گفتهام حافظ انسان کامل نیست؛ بلکه کاملاً انسان است. گفتهام او نه به مسائل ادبی؛ بلکه به مسائل ابدی میپردازد. این همه عزمت و کرامت که خداوند به حافظ بخشیده، نصیب کمتر هنرمندی شده است. او عزیزکرده خداوند و عزیزداشته ایرانیان است.
اما باید اینجا نکتهای را بگویم، من همیشه خود را حافظ پژوه دانستهام و نه حافظ شناس، که حافظ شناسی کار هر کسی نیست.
اما برای آنکه نظری داشته باشیم بر نازکخیالیهای حافظ، چند بیتی را از دیوان او برگرفتهام تا با هم بخوانیم. حافظ میگوید:
معاشران گره از زلف یار باز کنید
شبی خوش است بدین قصهاش دراز کنید
حضور خلوت انس است و دوستان جمعاند
و ان یکاد بخوانید و در فراز کنید
برخی میگویند که با قصه شب کوتاه میشود، چگونه است که حافظ میگوید بدین قصهاش دراز کنید. در واقع شب زلف یار که گره بند دارد، کوتاهتر هم هست؛ اما وقتی گرهها باز میشود، آنگاه چنین شبی طولانیتر هم میشود. و این یک شب عادی نیست که کوتاهتر شود . و باز هم شب را از چشم کسی ببنید که خود بیدار است و دیگری در خواب است. برای آنکه خوابیده، شب کوتاه است و برای آنکه بیدار نشسته، طولانی است. و آنگاه میگوید چون حضور خلوت انس است و شبی خرم است، باید و ان یکاد خواند تا از چشمزخم به دور باشد و برای دوری از چشمزخم و برای آنکه اغیار در این خلوت انس راه نداشته باشند، در را هم ببندید که در فراز کنید به هر جا که من دیدهام، به معنای بستن در است.
و اما حضرت استاد بیهمتای کشورمان، محمد احصایی وقتی تصمیم به کتابت اشعار حافظ گرفت، بر من منت گذاشت که مرجع کتابت خود را دیوان حافظ تصحیح اینجانب بر مبنای نسخه ارزشمند خلخالی که در 827 هجری قمری کتابت شده است، انتخاب فرمودند. بنده هم شاکرانه و شادمانه پذیرفتم.
من طی این مدت اشعار حافظ را به قلم استاد احصایی میخواندم و روحم را صفا میدادم و به او میگفتم که خانهای پر نستعلیق یافتهام. گرچه دیوان حافظ پیش از این نیز با قلم خوش خوشنویسانی چون کیخسرو خروش، امیر فلسفی، استاد امیرخانی و عباس اخوین به زیور طبع رسیده است.
من در حین کتابت استاد احصایی اشعار را میخواندم و با کتابت ایشان یک بار دیگر تصحیح میکردم و انتشارات نگار نیز کار ارزندهای کرد که آن را به دیگران هم داد تا بخوانند و غلط کتابتی در آن نباشد و به حق هم در سراسر متن حافظ غلط کتابتی وجود ندارد. انتشارات نگار که حسن شهرت و مهارت در نشر آثار نفیس دارند، در آراستن این اثر به بهترین آرایهها سنگ تمام گذاشتهاند.»
در ادامه، آیدین آغداشلو به شرح مختصری از کتابت دیوان حافظ پرداخت: «دیوان حافظ از دیرباز زمینهای شد برای هنرنمایی خطاطان و نقاشان ایرانی. از همان اوان همه سعی میکردند با چنین خدمتی خود را به چنین ساحتی نزدیک کنند که آخرین آنها دوست دیرینه من، محمد احصایی است.
ردپای خوشنویسی و نقاشی بر دیوان حافظ به نیمه دوم قرن نهم هجری قمری برمیگردد. اما کتابآرایی تنها متخص دیوان حافظ نیست. در حقیقت کتابآرایی بسیار زیاد است. قرآن مجید مقدسترینشان است. دیوان اشعار نظامی گنجوی، شاهنامه فردوسی، کلیات سعدی و دیوان حافظ. و در مورد این آخری بسیار کار دشواری است چون باید آن معنی دقیق و پیچیده و تودرتو را در خطوط خلاصه کنند.
اما تجسم آن خیال بینظیر واقعاً کار دشواری است. من پیش از این هر چه دیدهام، از نقاشیهایی که بر دیوان حافظ کشیدهاند، مردی بوده است و دختری و قدحی؛ در حقیقت تقلیل آن جهان عظیم. گاه این نقاشیها به گونهای است که به راحتی نمیتوان به آنها نگاه کرد و این تنزل مرتبهای است که من معتقدم این روزها ما گرفتارش شدهایم. من بعد از عبدالرشید دیلمی کمتر نسخهای دیدهام که با نهایت زیبایی طراحی شده باشد.
محمد احصایی بحق یکی از بزرگترین شخصیتهای هنری در حوزه خطاطی ایران است. احصایی که هنرمندی جامعالاطراف است به معنای واقعی و دقیق کلمه، تمام اقلام مشهور خوشنویسی را مینویسد. مرحوم عبدالرسولی به من اشاره میکرد و میگفت که عبدالرسولی هفتخط بود و ما میخندیدیم. البته آن بزرگوار قدری غلو میکرد. اما قطعاً محمد احصایی بود؛ ثلث، ریحان، نستعلیق... . اما من خط تعلیق کم دیدم که نوشته باشد؛ اما معتقدم که اگر بنویسد، در سطح خواجه نصیر منشی خواهد بود.
احصایی هر لحظه اراده کرده، با خط دیگری نوشته. نستعلیقنویس تراز اولی است. و جز چلیپاها به سیاهمشق هم توجه کرده. من سیاهمشقهای او را دوست دارم. شکستهنویس بزرگی هم هست و من در حیرتم که کنار این شیوههای سنتی خوشنویسی را به شیوههای جدید نیز رهنمون میسازد.
احصایی هر بار که مینویسد، هر بار که نقاشی خطی میآفریند، بهتر از گذشته است. باید سر تعظیم در مقابلش فرود آورد به استادی بیچون و چرا و مسلم او، به پاکی خلق و خویش و دوستیاش با دوستان، به قناعتش، به مؤمن بودنش بیآنکه بابت آن چیزی طلب کند. قطعاً دوستی پنجاهساله من با او در این نظر دخیل است.
به حوزه کتابت هم که وارد شد، به آن عادت نداشت؛ اما لطف و ملاحتی در آن به کار بست که امروز کتاب بالینی من شده. یکی از بارزترین آثار هنری است که من دیدهام.
باعث افتخار من بود اگر این مشارکت بیشتر میبود. فقط در حد دادن نظری در گوشه و کنار بود و نه چیزی بیش از این. نزدیک میشود به نسخههای قرن نهم.
ما امروز متأسفانه در دوران زوال اخلاقی به سر میبریم. شاید اینجور کتابتها با بازار امروزی درست درنمیآید.»
سپس احسان نراقی برای حاضران حکایت کرد که چگونه عنوان سه کتاب خود را از سه غزل حافظ برگرفته است: کتابهای «غربت غرب»، «آنچه خود داشت» و «اقبال ناممکن».
و در انتها، صدیق تعریف با آواز خود و خواندن بیتهایی از حافظ به این مراسم پایان داد.
صدیق تعریف