یکشنبه, 02ام دی

شما اینجا هستید: رویه نخست نام‌آوران ایرانی بزرگان در خلوت انس با حافظ - بخش چهارم و پایانی

نام‌آوران ایرانی

در خلوت انس با حافظ - بخش چهارم و پایانی

برگرفته از روزنامه اطلاعات


دکتر سیدحسین محیی‌الدین الهی قمشه‌ای


عشق نهایت اختیار است، زیرا تمامی وجود عاشق تبدیل به یک اختیارمی‌شود وآن اختیارمعشوق است وچون عاشق را چاره‌ای از این اختیارنیست، گاه ازاین بی اختیاری تعبیربه جبرمی‌شود.

بر عشق نهاده‌ای نهاد ما نه جبر من است و اختیار من

(الهی قمشه‌ای)

ما اسیرجبرعشقیم، ای خرد معذوردار
عاقلان مستانه گفتند: اختیاری داشتیم

(الهی قمشه‌ای)

ای برده اختیارم، تو اختیار مایی
من شاخ زعفرانم، تو لاله‌زار مایی

(دیوان شمس)

هرگه که برگیرم قلم، تا زاختیار آرم رقم
جز شرح جبر عشق تو ناید به تحریرای صنم

(الهی قمشه‌ای)

عارف درعین حال که همه امورعالم را به تقدیرالهی می‌داند:

رضا به داده بده، وزجبین گره بگشای
که برمن وتو دِر اختیارنگشاده‌ست

اختیار و مسئولیت عاشقی خود را نادیده نمی‌گیرد و با رعیب و گناه را بر دوش اختیارخود می‌نهد و به خود منسوب می‌کند که:

هرچه هست، از قامت ناساز بی اندام ماست

ورنه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست

گناه اگرچه نبود اختیار ما حافظ

تودرطریق ادب کوش وگوگناه من است

این ادب یک تعارف شاعرانه نیست، بلکه مقصود، حفظ شئونات بندگی است؛ زیرا وقتی عمل را منسوب به حق کنند، اطلاق گناه برآن روانیست؛ زیرا «میر ما هرچه کند، عین عنایت باشد»؛ چنان که نظامی وقتی گناه (یعنی توانایی انسانی را به اختیار میان ثواب وگناه ) به خدا منسوب می‌کند، آن را می‌ستاید و به خال سیاهی تشبیه می‌کند که برجمال چهره آدمی می‌افزاید.

زلف زمین در بر عالم فکند خال «عصی» بر رخ آدم فکند

(مخزن‌الاسرار)

اما وقتی فعل به آدمی منسوب می‌شود، سخن ازگناه و عصیان و ذلت وامثال آن پیش می‌آید که البته رواست. و اما رندی حافظ نیز کمال هوشمندی اوست درعشق، که ترک کام خویش گفته تا کام دوست برآید.

میل من سوی وصال ومیل اوسوی فراق

ترک کام خود گرفتم تا برآید کام دوست

(حافظ)

بدین سبب خودپرستان را که کام خویش برکام دوست مقدم دارند، راهی به کوی عشق و رندی نیست:

اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست

رهروی باید، جهانسوزی نه خامی بی غمی

(حافظ)

عاقلان دنیاطلب که ازاین رندی بی بهره‌اند وبه تعبیرشیخ محمود به جرعه‌ای از شراب هستی قناعت کرده و از شراب باقی زهد ورزیده‌اند.

یکی از بوی دردش ناقل آمد یکی از نیم جرعه عاقل آمد

(گلشن راز)

اما رندان عالم‌سوزکه دوعالم را در بحرعشق شبنمی دانسته‌اند، به نیم‌جرعه قانع نشده وخود را غرقه بحرعشق و شط شراب می‌خواهند.

بیا وکشتی ما درشط شراب انداز

خروش و ولوله درجان شیخ و شاب انداز

(حافظ)

یکی دیگر فرو برده به یکبار خم وخمخانه وساقی و میخوار

کشیده جمله و مانده دهن باز رهـی دریادل رند سرافـراز

(گلشن راز)

این دریادلان رند سرافرازهمان دوستان خدا وهادیان طریق عشقند که برای نجات ازغصه عالم باید دست به دامن آنان زد.

خامان ره نرفته چه دانند ذوق عشق
دریادلی بجوی، دلیری، سرآمدی

(حافظ)

وهمان هفت شمع وهفت درخت وهفت مردند که مولانا گفت:

ای دقوقی، با دوچشم همچو جو هین مبر امید و ایشان را بجو

این معنای رندی از دلالت مطابقی کلمه گرفته شده است که درلغت، زیرکی وهوشمندی است؛ الا آنکه درمفهوم رندی مانند شراب و ساقی برترین درجه معنای لغت مورد نظر حافظ بوده است و کیست زیرکتراز حافظ که گفت:

چه همت راست حافظ را که ازدنیا وازعقبا

نیاید هیچ درچمشش به جزخاک سرکویت

سرم به دنیی و عقبی فرو نمی‌آید

تبارک‌الله از این فتنه‌ها که در سر ماست

زیرا دانسته است که به قول مولانا:

ازخدا غیر از خدا را خواستن ظن افزونی است کلی کاستن

و به گفته سعدی:

خلاف طریقت بود کاولیا تمنّا کنند از خدا جز خدا

و به تعبیری لطیف‌تر:

پرسند الهی را کز دوست چه می‌خواهی؟

ای بی خبران، من هیچ جز دوست نمی‌دانم

(الهی قمشه‌ای)

آنها که چیزی غیر از حق می‌طلبند، گمان زیرکی و ظن افزونی دارند؛ اما کل را از کف می‌دهند؛ از این رو به حقیقت رند و زیرک نیستند که چون کودکان سیبی را به گوهری سودا می کنند و به گفته ابن سینا دراشارات، باید بر حال آنها رحمت آورد.

ما زدوست غیرازدوست مقصدی نمی خواهیم

حور و جنّت ای زاهد، بر تو باد ارزانی

(شیخ بهایی)

یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد

آن که یوسف به زر ناسره بفروخته بود

وهم براین نمط «گریه و زاری وشکوه وشکایت» عاشقان را نباید به جد گرفت و زنجموره یا ضجه و مویه نامید که آن به حقیقت گاه بهانة گفتگو و راز و نیاز با معشوق است و گاه به تعبیر مولانا حجابی است بر وجد و شادی درون تا حسودان و منکران آن احوال خوش را درنیابند وبدین تعویذ از چشم زخم ایشان درامان باشند و گاه تعلیم است، سالکان طریقت را که با دوست چنین گفتگو باید کرد و بیش ازهمه، برآوردن کام معشوق است که ناله عاشقان را خوش دارد؛ زیرانشانه عشق است.

بلبلی برگ گلی خوشرنگ درمنقارداشت

و ندر آن برگ ونوا، خوش ناله‌های زارداشت

گفتمش درعین وصل این ناله وفریادچیست؟

گفت: ما راجلوه معشوق در این کار داشت

دارم من ازفراقش دردیده صدعلامت

لیست دموع عینی، هذا لنا العلامه

ملال مصلحتی می‌نمایم از جانان

که کس به جد ننماید ز جان خویش ملال

حافظا، عشق و صابری تا چند؟ ناله عاشقان خوش است، بنال

عالم از ناله عشاق مبادا خالی

که خوش آهنگ وفرحبخش نوایی دارد

(حافظ)

حلاوتهای جاویدان درون جان عشّاق است

ز بهر چشم‌زخم است این فغان و این همه زاری

(دیوان شمس)

من زجان ِجان شکایت می‌کنم من نیم شاکی، روایت می‌کنم

نالم و ترسـم که او باور کند وز ترّحم جور را کمتـر کند

(مثنوی)

ونیز انعکاس کلام وحی در دیوان حافظ که گفت: «هرچه کردم، همه ازدولت قرآن کردم» بدین معنا نیست که حافظ به علتّ ملازمت دایمی قرآن گاه و بیگاه آیات الهی را درکلام خود آورده وازحکایات قرآنی به تلمیح وکنایه یاد کرده است بلکه سخن حافظ درجوهرذات، سنخیتّ با کلام الهی دارد وخود مصداق کامل شاعری است که نظامی گفت:

پیش و پسی صـف اولـیا پس شعرا آمد و پیش، انبـیا

این دونظر محرم یک دوستند این دو چومغزآن دگران پوستند

سخن حافظ از عالم امن وسلام می‌آید و مصداق روشنی ازهمان پیک ناموراست که ازدیار دوست رسیده ومردمان راحرزجان وخطّ امان آورده و:

خوش می‌دهد نشان جمال وجلال یار

خوش می‌کند حکایتعزّ و وقار دوست

سپاس ومنّت خدای را که توفیق مصاحبت عاشقان کویش را به بهانه شرح وتصحیح به این فقیرعطا فرمود وامید که شعبه تازه‌ای ازمیکده‌های زنجیره‌ای عشق برای عاشقان زیبایی ودانایی ونیکویی بگشاید وآن هستی و بیخودی که عین هوشیاری است، درجهان بیش ازپیش رونق یابد وجهانیان را ازآن هوشیاری ظلمانی که سرچشمه مسموم همه رنجها ومحنت‌هاست، برهاند.

* برگرفته از پایگاه اینترنتی دکتر الهی قمشه‌ای (با اندک تلخیص)

www.drelahighomshei.com

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید