پنج شنبه, 01ام آذر

شما اینجا هستید: رویه نخست نام‌آوران ایرانی بزرگان در خلوت انس با حافظ - بخش سوم

نام‌آوران ایرانی

در خلوت انس با حافظ - بخش سوم

برگرفته از روزنامه اطلاعات

دکتر سیدحسین محیی‌الدین الهی قمشه‌ای


بیان دیگراین نیستی ورهایی ازخودپرستی وهستی فقرومسکنت است فقیریعنی آنکه خود رادربرابرحق مالک هیچ چیز نمی داند ومعنی آن آیت الهی راکه فرمود: «ای مردم شماهمه فقیرید ونیازمند به پروردگار، وغنی بالذّات تنها خداست» (فاطر، 15) دریافته وبدین مسکینی مستحق زکات حسن آن جمال نامتناهی شده است.

من اگرکامروا گشتم وخوشدل نه عجب
مستحق بودم واینها به زکاتم دادند

(حافظ)

نصاب حسن درحدکمال است زکاتم ده که مسکین و فقیرم

(حافظ)

وبه تعبیرزیباترمولانا:

قماش هستی ما رابه نازخویش بسوز
که آن زکات لطیف نصیب مسکین است

و اغلب مقصود حافظ ازدین وعقل وعلم وزهد وتقوا ونام وناموس و غیره که بدان طعن می زند همین هستی وهوشیاری ونفس پرستی است؛ زیرا عامه خلق دین وعقل وعلم وزهد وتقوا را درخدمت نفس آورده وفرعون درونی خود را درحجاب این صورتها پنهان کرده اند وبه تعبیردیگردین ایشان حجاب کفرایشان است.

زهد پیدا کفرپنهان بود چندین روزگار

خرقه ازسر برکشیدم این همه تزویررا

(سعدی)

ببین تاعلم و زهد وکبر پنداشت تو را ای نارسیده از که واداشت

(گلشن راز)

تاعلم وعقل بینی، بی معرفت نشینی

یک نکته‌ات بگویم: خود را مبین که رستی

(حافظ)

به همین جهت حافظ اززاهد به صفت خودبین یاد می‌کند.

یارب، آن زاهد خودبین که به جزغیب ندید

دود آهیش در آیینه ادراک انداز

وبه حقیقت دراین بیت برای او درصورت نفرین، دعا کرده است که به حق بازگردد وآهی از دل برآورد و آینه ادراک نفس را که جزسود خود هیچ نمی‌بیند، تیره وتاریک کند. نظامی بی آه و اشک بودن را ظاهراً به صورت دعا و باطناً به معنی نفرین بردشمنان وحسودان خودبه کاربرده است.

کسی کو بر نظامی می‌برد رشک نفس بی آه بیند، دیده بی اشک

زهدی که مورد طعن وطنز است و باید به مستی ازآن گریخت، به حقیقت زهد برادران یوسف است که: «یوسف را به بهای ناچیز: به چند درهم سیاه فروختند و در کار او زهد ورزیدند!» (یوسف، 20) این زهد و پرهیز از حق است و جامه چنین پرهیز را باید تا گریبان چاک کرد:

فدای پیرهن چاک ماهرویان باد هزار خرقه تقوا و جامه پرهیز

(حافظ)

وگرنه پارسایی حقیقی که دست افشاندن است ازغیرحق ودست کشیدن ازهرآنچه آدمی را ازحق بازدارد، مورد ستایش حافظ است و او خود به حقیقت چنین زاهدپارسا وسبکباری است و از پارسیان و به حقیقت از پارسایی مدد می‌جوید تاسبک و آماده پرواز شود.

تازیان را غم احوال گرانباران نیست
پارسایان، مددی تا خوش و آسان بروم

واگرچنین پارسایی حقیقی نباشد، آدمی چون سنگ برزمین می‌ماند، بلکه چون گنج قارون به زمین فرومی‌رود و نمی‌تواند باسبکروحان هم‌پروازشود.

لنگری ازگنج قارون بسته‌ای بر پای خویش

تا فروترمی‌شوی هر روز با قارون خویش

(دیوان شمس)

این لنگرهمان تعّلقات و زوائد زندگی یا فضولات عیش است که باید ازآنها زهد ورزید و دست کشید. تعبیر حافظ از این لنگر سوار شدن بر مور حرص وآز است که هرچه تند رود، در برابرآنان که برمرکب باد صبا یعنی انفاس قدسی و نفحات سبحانی سوارند، فرو می‌ماند.

اندرآن موکب که برپشت صبا بندند زین

باسلیمان چون برانم من که مورم مرکب است

(حافظ)

ونیزگناه حافظ همان گناه عشق است که اصل ثوابهاست و بی آن حتیّ خواندن قرآن به چارده روایت نیزهیچ سود نمی‌بخشد.

ثواب روزه وحجّ قبول آن کس برد

که خاک میکدة عشق را زیارت کرد

عشقت رسد به فریاد گرخود به سان حافظ

قرآن ز بر بخوانی باچارده روایت

این همان گناهی است که مولانا گفت: «زهی گناه که کفراست توبه کردن ازاو» و الهی گفت:

عشق ارگنه است و جرم من فریاد

یک عمر الهیا، خطا کردم

وگرنه کافران عشق را که به غیرحق کافرند و به حق تسلیم، گناهی جزعشق چه خواهد بود؟

حافظ اگرسجدة توکرد مکن عیب

کافرعشق ای صنم، گناه ندارد

وجه دیگربی گناهی عاشق این است که عاشق تمامی دل درگرومعشوق دارد که آن حق است ونیت او تمام بر این است که جز حق نگوید و جز به راه حق نرود و جز به فرمان عشق کاری نکند و با چنین نیّتی، هرگاه خطا واشتباهی از او سر زند، آن خطا را بر اوخواهند بخشید که در شمار «من عمل سوءً بجهاله» در آیت 54 سوره انعام خواهد بود. و«توبه» نیزدرزبان حافظ ودیگر عارفان پارسی‌گو پشت کردن به معشوق وبازگشت به دنیاست که تعبیردیگر آن بازگرفتن خرقه انیّت از گرو میخانه عشق است.

صوفیان واستدند ازگرو می همه رخت

دلق ما بود که در خانه خماربماند

این توبه با ملامت خلق واغوای نفس بسته می‌شود وبا تجّلی بهار جمال حق که بزم‌آرای عاشقان است، می‌شکند و سعدی فریاد برمی‌آورد:

گوخلق بدانند که ما عاشق و مستیم

آوازه درست است که: ما توبه شکستیم

ومولانا ازاین توبه، توبه می‌کند:

درجرم توبه کردن بودیم تا به گردن

ازتوبه‌های کرده، این بارتوبه کردیم

من که عیب توبه‌کاران کرده باشم بارها

توبه از می، وقت گل، دیوانه باشم گرکنم

(حافظ)

به وقت گل شدم از توبه شراب خجل

که کس مباد ز کردار ناصواب خجل

(حافظ)

خنده جام می و زلف گره‌گیر نگار

ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست

(حافظ)

مترادفاتی که حافظ گاه برای توبه آورده نیزحکایت ازاین دارد که توبه همان رجوع به نفس وصلاح‌اندیشی وخویشتن پرستی و زهد وتقوای ریایی است که در مقابل مستی و جنون عشق است.

صلاح وتوبه وتقوا ز ما مجو حافظ

ز رند و عاشق و مجنون کسی نجست صلاح

حافظ توبه سنگین نفس رابه جام آبگینه شراب عشق خرد می‌کند واعجاب سخن دراین است که برخلاف عادت دراینجا شیشه سنگ را می‌شکند:

اساس توبه که درمحکمی چوسنگ نمود

ببین که جام زجاجی چه طرفه‌اش بشکست

(حافظ)

اما توبه به معنی مطلوب آن که درقرآن بارها توصیه شده است، همان توبه آدم است که بازگشت به حق وجبران مافات است که حافظ بدین توبه نیزاشاره کرده است:

مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس

توبه‌فرمایان چراخود توبه کمترمی کنند؟

ومسأله جبرواختیاردر دیوان حافظ نیزبا شناخت عشق حل می‌شود؛ زیراعشق ترک اختیار عاشق است در برابرمعشوق که گفته‌اند «بنده را با اختیارچه کار». با نفی اختیار،جبر نیز منتفی است؛ زیرا جبر نهادن اختیاری است به جای اختیار دیگر و اینجا سالبه به انتفاء موضوع است؛ زیرا اختیاری در کار نیست تا نفی شود و اختیار دیگری به جای آن بنشیند؛ بنابراین عشق نهایت اختیار است، زیرا تمامی وجود عاشق تبدیل به یک اختیارمی‌شود وآن اختیارمعشوق است وچون عاشق را چاره‌ای از این اختیارنیست، گاه ازاین بی اختیاری تعبیربه جبرمی‌شود.

ادامه دارد

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید