شنبه, 03ام آذر

شما اینجا هستید: رویه نخست تازه‌ها خبر غدیر؛ کامل شدن دین

خبر

غدیر؛ کامل شدن دین

برگرفته از روزنامه اطلاعات

علامه سیدمحمدحسین طباطبایی


یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته والله‌ یعصمک من الناس ان الله لایهدى القوم الکافرین: اى پیامبر، آنچه از ناحیه پروردگار به تو نازل شده، برسان وگرنه اصلاً پیغام پروردگار را نرساندى و خدا تو را از [شر] مردم نگه مى‏دارد؛ زیرا خدا کافران را هدایت نمى‏کند. (مائده، 67)

در آیه دو نکته به طور روشن بیان شده: یکى دستورى است که خداى تعالى به رسول‌الله‌(ص)داده، البته دستور اکیدى که پشت سرش فشار و تهدید است، به اینکه پیغام تازه‏اى را به بشر ابلاغ کند و یکى هم وعده‏اى است که خداى تعالى به پیامبرش داده که او را از خطرهایى که در این ابلاغ ممکن است متوجهش شود، نگهدارى کند. کمى‏دقت در موقعیتى که آیه دارد، آدمى را به شگفت درمی‌آورد؛ زیرا آیات قبل و بعد آن همه متعرض حال اهل کتاب و توبیخ ایشان است به اینکه آنان به انحاى مختلف از دستورات الهى تعدى کرده‏اند و محرمات الهى را مرتکب شده اند و این مضمون با مضمون آیه مورد بحث هیچ ارتباط ندارد؛ چه، آیه قبلى، آیه «ولو انهم اقاموا التوراة والانجیل و ماانزل الیهم من ربهم لاکلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم» است که روى‏سخن در آن با اهل کتاب است؛ و آیه بعدى هم «قل یا اهل الکتاب لستم على‏شیئى حتى تقیموا التوراة والانجیل و ما انزل الیکم من ربکم...» است که خطاب در آن نیز به اهل کتاب است.

از جمله «‌‏‌‏وا‌لله یعصمک من الناس» برمى آید حکمى که این آیه متصدى بیان آن است و رسول‌‏ا‌لله(ص)مأمور به تبلیغ آن شده، امر مهمى است که در تبلیغ آن، بیم خطر هست یا برجان رسول‌الله‌(ص)و یا برپیشرفت دینش. اوضاع و احوال یهود و نصاراى آن روز طورى نبود که از ناحیه آنان خطرى متوجه پیامبر بشود تا مجوز این باشد که حضرت دست از کار تبلیغ خود بکشد و یا براى مدتى آن را به تعویق بیندازد؛ و حاجت به این بیفتد که خدا رسولش را در صورتى که پیغام تازه را به آنان برساند، وعده حفظ و حراست از خطر دشمنش دهد. نزول این آیه در اواخر عمرشریف آن حضرت اتفاق افتاده که تمام اهل کتاب از قدرت و عظمت مسلمانان در گوشه‌‏اى غنوده‌‏اند؛ پس به طور روشن معلوم شد که آیه مورد بحث هیچ گونه ارتباطى با اهل کتاب ندارد.

در این آیه تکلیفى کمرشکن و طاقت فرسا به اهل کتاب نشده تا در ابلاغش به آنها، خطرى از ناحیه آنها متوجه رسول‌الله‌(ص)بشود. از همه اینها گذشته، در سالهای‌‏اول بعثت، حضرت مأمور شد تکالیف بس خطرناکى را گوشزد بشر آن روز سازد؛ مثلاً مأمور شد کفار قریش و آن عرب متعصب رابه توحید خالص و ترک بت پرستى دعوت کند؛ مشرکان عرب را که بسیار خشن‌‏تر و خونریزتر و خطرناکتر از اهل کتاب بودند، به اسلام و یکتاپرستى بخواند؛ اما خداوند این تهدید و وعده‌اى را که امروز به رسول الله‌(ص) می‌‏دهد، آن روز نداد؛ پس معلوم می‌‏شود پیغام تازه خطرناکترین موضوعاتى است که حضرت به تازگى مامور تبلیغ آن شده است.

علاوه بر آنچه گفته شد، آیاتى که متعرض حال اهل کتاب‌‏اند، قسمت عمده سوره مائده را تشکیل می‌‏دهند، و این آیه هم به طور قطع در این سوره نازل شده است؛ و یهود ـ‌‌‏‌‏‌‏‌همچنان که گفته شد‌‏ ‌ـ در موقع نزول این سوره داراى قدرت و شدتى نبود، بلکه آن حدت و سورت سابق خود را هم از دست داده بود و آن آتش رو به خاموشی ‌‏می‌رفت؛ با این حال چه معناى صحیحى براى این می‌‏توان تصور کرد که پیامبر در دین خدا از یهود بترسد؟ چه وجهى براى ترس حضرت از یهود می‌‏توان جست؟ و چه معنایى براى اینکه خداى تعالى او را در این ترس محق بداند و به وعده حمایت خود دلگرمش سازد، می‌‏توان یافت؟ با آن همه مواقف خطرناک و موقعیت‌‏هاى وحشت‌‏‌‏زایى که سابق بر این داشت!

آیه از امر مهمى که یا عبارت است از سر تا پاى دین و یا حکمى از احکام آن کشف می‌‏کند، و آن هر چه هست، امرى است که رسول خدا(ص)از رساندنش می‌‏ترسد و دردل بنا دارد آن را تا روز مناسبى تأخیر بیندازد؛ چه، اگر بیم آن جناب و تأخیرش درمیان نبود، حاجتى به این تهدید نبود که: «‌‏‌‏و ان لم تفعل فما بلغت رسالته»! در آیات اول بعثت هم که آن جناب را به تبلیغ احکام تحریک می‌‏کند، تهدیدى دیده نمی‌‏شود، بلکه برعکس لحن آنها خیلى ملایم است؛ مثلاً در سوره علق می‌‏فرماید: «‌‏‌‏اقرأ باسم ربک الذى خلق: بخوان به نام پروردگارت؛ همان که آفرید.» و در سوره فصلت می‌‏فرماید: «‌‏‌‏فاستقیموا الیه و استغفروه و ویل للمشرکین: [در وظایف خود] پایدارى کنید و از او آمرزش بجویید و واى به حال مشرکان!» و امثال این آیات. پس رسول‌‏ا‌لله(ص) خطرهاى محتملى در تبلیغ این حکم پیش بینى می‌‏کند، لکن این خطر، خطر جانى براى شخص آن جناب نیست؛ زیرا او از اینکه جانش را در راه رضاى خدا قربان کند، دریغ نداشت. آرى، او اجل از این است که حتى براى کوچکترین اوامر الهی ‌‏از خون خود دریغ ورزد؛ ترسیدن او از جان خود، مطلبى است که سیره و مظاهر زندگى شریفش آن را تکذیب می‌‏کند، به علاوه خداوند برطهارت دامن انبیا از این گونه ترسها شهادت داده و فرموده: «‌‏‌‏ما کان على النبى من حرج فیما فرض الله له....الذین یبلغون رسالات الله و یخشونه و لایخشون احداً الا الله و کفى با‌لله حسیبا: چنین نیست که بر پیامبر در آنچه خدا واجب فرموده، حرجى باشد؛ خداوند درباره او سنتی‌‏را مقرر فرموده که درباره همه انبیا مقرر و اجرا نموده بود؛ و امر پروردگار همواره حتمى بوده است؛ همان انبیایى که پیامهاى او رابه مردمى که به سویشان مبعوث بودند، می‌‏رساندند و از او می‌‏ترسیدند و از کسى جز خدا هراس نداشتند؛ و بس است خداوند براى حفظ و پاداش دادن به آنان.» (احزاب، 39) و درباره نظایر این فریضه فرموده: «‌‏‌‏فلا تخافوهم و خافون ان کنتم مؤمنین» (آل عمران، 175) و نیز عده‌‏اى از بندگان خود را به این خصلت ستوده که با اینکه دشمن آنان را تهدید کرده، مع ذلک جز از خدا از احدى باک ندارند و می‌‏فرماید: «‌‏‌‏الذین قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لکم فاخشوهم فزادهم ایماناً و قالوا حسبناالله‌ و نعم الوکیل» (آل عمران، 173)

از همه وجوه به خوبى استفاده می‌‏شود آن چیزى که به تازگى به رسول‌ا‌لله(ص)نازل شده و فشار و تاکید همراه دارد، به هیچ تقدیر و فرضى نمی‌‏توان آن را عبارت از اصول دین و یا مجموع آن گرفت؛ ناگزیر باید آن را به معنى بعضى از دین و حکمى از احکام آن دانست؛ و آیه را این طور معنى کرد: «‌‏‌‏این حکمى که از ناحیه پروردگارت به تو نازل شده تبلیغ کن؛ که اگر این یکى را تبلیغ نکنى، مثل این است که از تبلیغ سراپاى دین کوتاهى کرده باشى.» و لازمه اش این است که مقصود از «‌‏‌‏ما انزل»، آن حکم تازه و مقصود از «‌‏‌‏رسالت»، مجموع دین باشد؛ زیرا اگر مراد از کلمه «‌‏‌‏رسالته» همین رسالت مخصوصى باشد که تازه نازل شده، معنى آیه این می‌‏شود: «‌‏‌‏این رسالت تازه را تبلیغ کن که اگر آن را تبلیغ نکنى، آن را تبلیغ نکرده‌‏اى»؛ و معلوم است که این کلامى است لغو و از ساخت خداى حکیم دور؛ پس مراد این است که: «‌‏‌‏این حکم را تبلیغ کن، وگرنه اصل دین و یا سرتا پاى دین را تبلیغ نکرده‌‏اى.»

در اینجا این سؤال پیش می‌‏آید که: «‌‏‌‏این چه تکلیفى است که لازمه تبلیغ نکردن آن، به تنهایى این است که اصل دین و سر تا پاى آن تبلیغ نشده باشد؟» ممکن است کسى در پاسخ بگوید: «‌‏‌‏این از آن جهت است که اصولاً احکام دین همه به هم پیوسته و مربوط‌‏اند و بین آنها کمال ارتباط و بستگى برقرار است؛ به طورى که اگر در یکى از آنها اخلال شود، در همه اخلال شده است، مخصوصاً اگر این اخلال در تبلیغ آن فرض شود؛ چون ارتباط بین احکام در ناحیه تبلیغ شدیدتر و کامل تر از ناحیه عمل است.» و این جواب با اینکه در جاى خود حرف صحیحى است، ولى با ظاهر جمله «‌‏‌‏والله‌ یعصمک من الناس ان الله لایهدی‌‏القوم الکافرین» سازگار نیست؛ زیرا از این جمله استفاده می‌‏شود که مخالفان این حکم از مسلمانهانبوده و مخالفتشان هم مخالفت علمى نبوده است؛ بلکه کسانى با این حکم مخالفت کرده و یا خواهند کرد که یا کافر باشند و یا از دین بیزارى جسته و مخالفتشان هم مخالفت اساسى است؛ کسانی‌‏اند که با تمام وسایل براى ابطال و بی‌‏اثر گذاردن این حکم خواهند کوشید، و لذا خداوند وعده می‌‏دهد که رسول خود را به زعم آنها یارى می‌‏نماید و فعالیتهاى آنها را خنثی‌‏خواهد کرد و در کارشان و به سوى هدفشان هدایت نخواهد نمود. به علاوه این مخالفت را نمی‌‏توان مخالفت عملى دانست؛ چون احکام اسلام همه در یک درجه از اهمیت نیستند؛ مثلاً بعضى از واجبات دین از کمال مصلحت به مثابه ستون دین‌‏اند؛ وبعضى به این درجه نیستند؛ مانند دعا در وقت دیدن هلال؛ کمااینکه در محرمات هم این تفاوت دیده می‌‏شود و همه در یک مرتبه از مفسده نیستند. مثلاً یکى زنای‌‏محصنه است و یکى نگاه به‌‏نامحرم؛ این هر دو حرام است، اما آن کجا و این کجا؟ پس نمی‌‏توان گفت: اگر کسى مثلاً دعاى در وقت دیدن ماه نو را نخواند و یا به نامحرم نگاه کند، به هیچ یک از احکام اسلام گردن ننهاده است. به علاوه هراس پیامبر(ص)را نمی‌‏توان توجیه کرد؛ زیرا مخالفت یک‌‏یک احکام چیزى نیست که او از آن بترسد و خداوند هم او را به نگهدارى از شر آن مخالفتها وعده بدهد؛ بنابراین جاى تردید نیست که این حکم، حکمى است که حائز کمال اهمیت است، به حدى که جا دارد حضرت از مخالفت مردم با آن اندیشناک باشد وخداوند هم با وعده خود وى را دلگرم و مطمئن سازد! حکمى است که در اهمیت به درجه اى است که تبلیغ نشدنش، تبلیغ نشدن همه احکام دین است و اهمال در آن اهمال در همه آنهاست.

آیه کشف می‌‏کند آن حکم، حکمى است که مایه تمامیت دین و استقرار آن است؛ حکمى است که انتظار می‌‏رود مردم علیه آن بشورند و در نتیجه ورق را برگردانیده، آنچه پیامبر(ص)از بنیان دین بنا کرده، منهدم و متلاشى سازند. و نیز آیه می‌‏رساند که آن حضرت هم این معنى را تفرس می‌‏کرده و از آن اندیشناک بوده؛ لذا در انتظار فرصتى مناسب و محیطى آرام که بتواند مطلب را به عموم مسلمانها ابلاغ کند و مسلمانان هم آن را بپذیرند، امروز و فردا می‌‏کرده.

آیه در چنین موقعى نازل شده و دستور فورى و اکید به تبلیغ آن حکم داده است، و باید دانست که این انتظار از ناحیه مشرکان و وثنیت عرب و سایر کفار نمی‌‏رفته، بلکه از ناحیه مسلمانها بوده؛ زیرا دگرگون ساختن اوضاع وخنثى کردن زحمات رسول خدا(ص)هنگامى از ناحیه کفار متصور است که دعوت اسلامى منتشر نشده باشد؛ اما پس از انتشار اگر انقلابى فرض شود، جز به دست مسلمانها تصور ندارد. کارشکنى ها و صحنه سازیهایى که از طرف کفار تصور دارد، همان افتراهایى است که قرآن کریم از اول بعثت تاکنون از آنان نقل کرده که گاهى دیوانه‌‏اش می‌‏گفتند: «‌‏‌‏معلم مجنون» (دخان، 9) یعنى او جن زده اى است که از همان جن الهام می‌‏گیرد و گاهى می‌‏گفتند یادش می‌‏دهند: «‌‏‌‏انمایعلمه بشر» (نحل، 103) یعنى مسلماً انسانى او را تعلیم می‌‏دهد؛ و گاه شاعرش می‌‏نامیدند و می‌‏گفتند: «‌‏‌‏شاعر نتربص به ریب المنون» (طور، 30) شاعرى است که ما منتظریم او هم مانند سایر شعرا دستخوش حوادث روزگار شده، خودش و نام و نشانش از یادها برود. گاه ساحرش دانسته، می‌‏گفتند: «‌‏‌‏ساحراو مجنون: یا ساحر است و یا جن زده.» (ذاریات، 9)، «‌‏‌‏ان تتبعون الارجلا مسحوراً: شما پیروى نمی‌‏کنید مگر مردى را که جادویش کرده اند.» (اسرار، 47) و یا قرآنش را از حرفهاى کهنه و قدیمى خوانده و می‌‏گفتند: «‌‏‌‏ان هذا الاسحر یؤثر: این نیست جز همان سحرى که سینه به سینه به او رسیده است.» (مدثر، 24)، «‌‏‌‏اساطیرالاولین اکتتبها فهی‌‏تملى علیه بُکرة واصیلا» (نور، 5) یعنى حرفهاى او همان مطالب کهنه‌‏اى است که او استنساخ کرده و در هر صبح و شام برایش می‌‏خوانند؛ و امثال اینها که درباره آن جناب گفتند و باعث سستى ارکان دین هم نشد!

به علاوه این افترا و تهمت‌‏ها مختص به اسلام و پیغمبر عزیزش نبود، تا رسول خدا(ص) از تفرس و بو بردن وقوع آن مضطرب شود؛ سایر انبیا و مرسلین علیهم السلام نیز در این‌‏گونه ابتلائات و روبرو شدن با این گونه گرفتاریها از ناحیه امت خود با آن جناب شریک بودند؛ کمااینکه خداى متعال در قرآن‌‏کریم این گونه گرفتاریها را نسبت به حضرت نوح و انبیاى بعد از او سراغ می‌‏دهد؛ پس خطر محتمل را نمی‌‏توان از قبیل گرفتاریها و افتراهاى کفار در اوایل بعثت دانست؛ بلکه خطرى اگر بوده (و مسلماً هم بوده)، وقوعش جز در بعد از هجرت و پا گرفتن دین تصور ندارد. مجتمع آن روز مسلمانان طورى بود که می‌‏توان آن را به یک معجون تشبیه کرد؛ چه، جامعه اسلامى آن روز مخلوط بود از یک عده مردان صالح و مسلمانان حقیقى و یک عده معتنابه از منافقان که به ظاهر در سلک مسلمانان درآمده بودند؛ و یک عده هم از مردمان بیمار دل که کارشان خبرچینى و جاسوسى بود و قرآن کریم هم براین چند جور مردم آن روز اشاره صریح دارد، و به شهادت آیات زیادى از قرآن، ایشان در عین اینکه به ظاهر ایمان آورده بودند، رفتارشان با پیامبر(ص)رفتار رعیت با شاه بود و همچنین احکام دینى را به عنوان قانونى از قوانین ملى و قومى می‌‏نگریستند؛ بنابراین ممکن بود که تبلیغ بعضى از احکام، مردم را به این توهم گرفتار کند که رسول‌‏ا‌(ص)این حکم را از پیش خود و به نفع خود تشریع کرده است!

پر معلوم است که اگر چنین شبهه اى در بین مردم پا بگیرد و دردلهایشان جاگیر شود، تا چه اندازه در از بین بردن دین تأثیر دارد؛ و هیچ نیرو و فکر و تدبیرى نمی‌‏تواند آن اثر سوء را محو سازد. پس حکمى که در آیه مورد بحث، حضرت مأمور به تبلیغ آن شده، حکمى است که تبلیغ آن، مردم را به این توهم می‌‏اندازد که ایشان این مطلب را از پیش خود می‌‏گوید و مصلحت عموم و نفعشان در آن رعایت نشده است؛ نظیر داستان زید، تعدد زوجات رسول، اختصاص خمس غنیمت به رسول‌‏ا‌(ص)و امثال این از احکام اختصاصى؛ با این تفاوت که سایر احکام اختصاصى چون مساسى باعامه مسلمانها ندارد، یعنى نفعى از آنها سلب نمی‌‏کند و ضررى به آنها نمی‌‏رساند، از این جهت طبعاً باعث ایجاد آن شبهه دردلها نمی‌‏شود؛ مثلاً داستان ازدواج رسول‌‏خدا(ص)با همسر زیدـ پسرخوانده خود ـ تنها حکمى مخصوص به خود آن جناب نبود؛ لکن چون این حکم عمومى اعلام شده است و عموم مسلمین می‌‏توانند با همسر پسرخوانده هاى خود ازدواج کنند، از این رو خیلى به ذوق نمی‌‏زند؛ و در داستان ازدواج بیش از چهار همسر دائمى، گرچه حکمى است مخصوص به آن حضرت، لکن باز هم باعث تقویت آن شبهه دردلها نمی‌‏گردد؛ زیرا به فرض اینکه (العیاذبالله‌) او این حکم را بدون دستور خداوند مقرر کرده باشد، چون هیچ مانعی‌‏براى آن جناب به نظر نمی‌‏رسد که این حکم را توسعه دهد و هیچ فرضى تصور نمی‌‏رود که از این توسعه مضایقه نماید، از این رو باز هم به ذوقها نمی‌‏زند.

از اینجا و از همه آنچه تاکنون گفته شد، استفاده می‌‏شود که در آیه شریفه، حضرت مأمور به تبلیغ حکمى شده که تبلیغ و اجرایش مردم را به این شبهه دچار می‌‏کند که: «‌‏‌‏نکند او این حرف را به نفع خود می‌‏زند؟!» چون جاى چنین توهمى بوده، رسول‌‏ا‌لله(ص) از اظهار آن اندیشناک بود؛ از همین جهت بود که خداوند امر اکید فرمود که بدون هیچ ترسى آن را تبلیغ کند و وعده داد که اگر مخالفان درصدد مخالفت برآیند، آنها را هدایت نکند. این مطلب روایاتى را که هم از طرق عامه و هم از طرق امامیه وارد شده است، تأیید می‌‏کند؛ چه، مضمون آن روایات این است که آیه شریفه درباره ولایت على(ع) نازل شده و خداوند پیامبر(ص)را مأمور به تبلیغ آن نموده و آن جناب از این عمل بیمناک بود که مبادا مردم خیال کنند وى از پیش خود پسرعمویش را جانشین خود قرار داده و به همین ملاحظه، انجام آن امر را به انتظار موقع مناسب تاخیر انداخت تا اینکه این آیه نازل شد؛ ناچار در «‌‏‌‏غدیرخم» آن را عملى کرد و در آنجا فرمود: «‌‏‌‏من کنت مولاه فهذا على مولاه: هر که من مولاى اویم، این على بن ابیطالب مولاى اوست.»

اما ولایت: باید دانست همان طورى که در زمان پیامبر(ص)امور امت و رتق و فتق آن به دست آن جناب اداره می‌‏شد، به طور مسلم و بدون هیچ ابهامى پس از درگذشت وی‌‏نیز شخصى لازم است که این امر مهم را عهده‌دار باشد؛ و قطعاً هیچ عاقلى به خود اجازه نمی‌‏دهد که توهم کند دینى چنین وسیع و عالم گیر، دینى که از طرف خداوند جهانى و ابدى اعلام و معرفى شده است، دینى که وسعت معارفش جمیع مسائل اعتقادى، اصول اخلاقى و احکام فرعیه را (که‌‏تمامى قوانین مربوطه به حرکات و سکنات فردى و اجتماعى انسانى است) در برمى گیرد، احتیاج به حافظ و کسى که آن طور که شاید و باید آن را نگهدارى کند، ندارد! یا توهم کند که جامعه اسلامى استثنائاً و برخلاف همه مجتمعات انسانى بى نیاز از والى و حاکمى است که امور آن را تدبیر و اداره نماید! کیست که چنین توهمى بکند؟ و اگر کرد، جواب کسى را که از سیره رسول‌الله‌(ص)بپرسد، چه می‌‏گوید؟ زیرا سیره حضرت براین بود که هروقت به عزم جنگ از شهر بیرون می‌‏رفتند، کسى را به جانشینى خود و به منظور اداره امور اجتماعى مسلمین جاى خود می‌‏گذاشتند؛ کمااینکه علی‌‏‌‏‌‏بن ابیطالب(ع) را در جنگ تبوک جانشین خود در مدینه قرار دادند؛ على(ع) هم که عشق مفرطى به شهادت در راه خدا داشت، عرض کرد: «‌‏‌‏آیا مرا جانشین خود در مدینه قرار می‌‏دهى، با اینکه در شهر جز زنان و کودکان کسى باقى نمانده؟!» فرمود: «‌‏‌‏آیا راضى نیستى که نسبت تو به من نسبت هارون باشد به موسى؟ با این تفاوت که بعداز موسى پیغمبرانى آمدند و پس از من پیغمبرى نخواهد آمد.» و هم آن حضرت در سایر شهرهایى که آن روز به دست مسلمانها درآمده بود، مانند مکه، طائف، یمن و امثال آنها جانشینان و حکامى نصب می‌‏فرمود؛ و نیز برلشکرها (چه کوچک و چه بزرگ) که به اطراف می‌‏فرستادند، امرا و پرچمدارانى می‌‏گماردند. این بود رفتار رسول‌‏الله‌(ص)در ایام حیات خود؛ و چون فرقى بین آن زمان و زمان پس از رحلت ایشان نیست، از این رو باید براى زمان غیبت خود هم فکرى بکند و شخصى را براى اداره امور امت تعیین بفرماید؛ بلکه احتیاج مردم به والى در زمان غیبت آن جناب بیشتر است از زمان حضورش. با این حال چگونه می‌‏توان تصور کرد که آن جناب براى آن روز مردم هیچ فکرى نکرده است؟!

چند نکته در آیه شریفه «‌‏‌‏یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک» هست: یکی‌‏اینکه در این آیه پیامبر(ص)با اینکه داراى القاب زیادى است، به عنوان «‌‏‌‏رسالت» مورد خطاب قرار گرفته؛ و این از آن جهت است که در این آیه گفتگو از «‌‏‌‏تبلیغ» است و مناسب ترین القاب و عناوین آن جناب در این مقام، همان عنوان رسالت است؛ برای‌‏اینکه به کار رفتن این لقب خود اشاره‌‏اى است به چرایى حکم؛ یعنى وجوب تبلیغى که به وسیله همین آیه گوشزد شده و می‌‏فهماند که رسول جز انجام رسالت و رسانیدن پیام کارى ندارد و کسى که زیر بار رسالت رفته، البته به لوازم آن که همان تبلیغ و رسانیدن است، قیام می‌‏کند.

دوم اینکه در این آیه از خود آن مطلبى که باید تبلیغ شود، اسم نبرده، تا هم به عظمت آن اشاره کرده باشد و هم به آن چیزى که لقب رسالت به آن اشاره داشت، اشاره کند؛ یعنى بفهماند که این مطلب امرى است که پیامبر در آن هیچ گونه اختیارى ندارد؛ بنابراین در آیه شریفه دو برهان بر اختیار از رسول‌‏الله‌(ص)در تبلیغ کردن و یا تأخیر در تبلیغ اقامه شده است: یکى تعبیر از آن جناب به رسول، و یکى هم نگفتن اصل مطلب. در عین اینکه دو برهان است، دو عذر قاطع هم براى رسول‌‏الله‌(ص) است در جرأتش براظهار مطلب و علنى کردن آن براى عموم؛ و در عین حال تصدیق فراست رسول‌‏الله‌(ص)نیز هست؛ یعنی‌‏مى فهماند که حضرت درست تفرس کرده و در احساس خطر مصیب بوده است. و نیز می‌‏رساند که مطلب، از مسائلى است که تا آن حضرت زنده است، باید به زبان مبارک خودش به مردم ابلاغ شود و کسى در ایفاى این وظیفه جاى خود آن جناب را نمی‌‏گیرد.

«‌‏‌‏وان لم تفعل فما بلغت رسالته» گرچه صورت تهدید دارد، لکن در حقیقت درصدد بیان اهمیت مطلب است و می‌‏خواهد بفهماند مطلب اینقدر مهم است که اگر در حق آن کوتاهى شود، حق چیزى از اجزاى دین رعایت و ادا نشده است. در واقع اعلام اهمیت این حکم است به آن جناب و به سایر مردم و اینکه رسول‌ا‌لله(ص)در تبلیغ آن هیچ جرم و گناهى ندارد و مردم حق هیچ‌‏گونه اعتراض به او ندارند.

وا‌لله یعصمک من الناس ان الله لایهدى القوم الکافرین: کلمه «‌‏‌‏عصمت» به معنی‌‏گرفتن و نگهدارى است و اینکه عصمت از شر مردم را معلق گذاشت و بیان نفرمود که آن شر چه شرى و مربوط به چه شأنى از شئون مردم است، آیا از قبیل کشتن و مسموم کردن و غافلگیر ساختن است، یا آزارهاى روحى از قبیل دشنام و افتراست؟ یا کارشکنى و به کار بردن مکر و خدعه است؟ و خلاصه از بیان نوع شکنجه و آزار مردم سکوت کرد، براى این بود تا افاده عموم کند و همه انواع آزارها را شامل شود؛ گرچه از همه بیشتر، همان کارشکنى ها و اقداماتى به ذهن می‌‏رسد که باعث سقوط دین و کاهیدن رونق و نفوذ آن است.

«‌‏‌‏الناس»، ناس به معنى نوع انسان است نه انسان خاص. و بعید نیست که در آیه مورد بحث مراد از ناس، عموم مسلمین باشد که همه رقم اشخاص از مؤمن و منافق و بیماردل در آن وجود دارند؛ بنابراین اگر کسى از چنین سوادى بیمناک باشد، از همه اشخاص آن بیمناک خواهد بود، و چه بسا جمله

«‌‏‌‏ان الله لایهدى القوم الکافرین» هم این آمیختگى و عمومیت و بى نشانى را برساند؛ زیرا معلوم می‌‏شود کسانى از کفار بی‌‏نام و نشان در لباس مسلمانان و در بین آنها بودند و این هیچ بعدى ندارد؛ زیرا آیه مورد بحث بعد از هجرت و در ایامى نازل شده که اسلام شوکتى به خود گرفته و جمعیت انبوهى به آن گرویده بودند؛ و معلوم است در چنین ایامى که سواد مسلمین سواد عظیمى بوده و ممکن بوده کسانى ازکفار خود را در بین آنها و به عنوان مسلمان جا بزنند و عملیات خصمانه و

کارشکنى هاى خود را به سهولت انجام دهند؛ لذا می‌‏بینیم خداوند در مقام تعلیل جمله «‌‏‌‏وا‌لله یعصمک من الناس» می‌‏فرماید:

«‌‏‌‏ان الله لایهدى القوم الکافرین»؛ چه، بعد از اینکه وعده محافظت به رسول خود می‌‏دهد، مخالفان را «‌‏‌‏کفار» می‌‏خواند.

در اینجا این سؤال پیش می‌‏آید که: اگر خداوند رسولش را از شر کفار حفظ فرمود، پس آن همه آزار و محنت که از کفار و از امت خود دید، چه بود؟!آیا جز این است که رسول خدا(ص)فرمود: «‌‏‌‏هرگز هیچ پیغمبرى به مقدار و مانند آزارهایى که من دیدم، ندیده»؟ همچنین این سؤال پیش می‌‏آید که: این آیه می‌‏فرماید: «‌‏‌‏خداوند کفار را هدایت نمی‌‏کند»، خداوندى که خود تمامى وسایل هدایت را فراهم فرموده، آیا معقول است همین خداى مهربان از طرفى به انبیاى خود اصرار بورزد که بندگان مرا به خدایشان آشنا کنید و از طرفى خودش بفرماید: «‌‏‌‏خداوند کفار را هدایت نمی‌‏کند»؟ مگر اینکه حجت خالص برآنها تمام شود و آیا جز این است که ما به چشم خود می‌‏بینیم که خداوند کفار را یکى پس از دیگرى هدایت می‌‏کند؟!

جواب سؤال اولى این است که: خداى تعالى که فرموده «‌‏‌‏ان الله لایهدى القوم الکافرین» در حقیقت جمله «‌‏‌‏وا‌لله یعصمک من الناس» را توضیح داده است؛ به این معنى که اطلاق آن را که شامل تمامى انواع محنت‌‏ها کرده است، چه آنهایى که ممکن بود در مقابل تبلیغ این حکم ببینید و چه غیر آن. آزارهایى که در خصوص این حکم و قبل از موفقیت به اجراى آن ممکن بود از دشمنان برسد، یا به این بود که آن جناب را در حین تبلیغ این حکم به قتل برسانند و یا بر او شوریده، اوضاع را دگرگون سازند و یا او را به باد تهمت‌‏هایى که باعث ارتداد مردم است، بگیرند و یا حیله اى به کار برند که این حکم را قبل از اینکه به مرحله عمل برسد، خفه کرده و در گور کنند.

و اما جواب سؤال دوم: باید دانست که مقصود از «‌‏‌‏کفر» در اینجا کفر در خصوص آیه‌‏اى است که متضمن حکم مورد بحث است؛ حکمى که جمله «‌‏‌‏ما انزل الیک من ربک: آنچه از پروردگارت به تو نازل شده» به آن اشاره دارد؛ کمااینکه در آیه حج، مخالفان حج را کافر خوانده و فرموده: «‌‏‌‏و من کفرفان الله غنى عن العالمین» نه کفرى که به معنى استکبار از اصل دین و از اقرار به‌‏‌‏شهادتین است؛ زیرا کفر به این معنى با مورد آیه مناسبت ندارد؛ و بنابراین مراد از «‌‏‌‏هدایت» هم هدایت به راه راست نیست؛ بلکه مراد هدایت به مقاصد شوم آنهاست و معنى اش این است که: «‌‏‌‏خداوند ابزارکار و اسباب موفقیت آنان را در دسترسشان قرار نمی‌‏دهد.» نظیر این آیه که می‌‏فرماید: «‌‏‌‏ان الله لایهدى القوم الفاسقین: خداوند فاسقان را هدایت نمی‌‏کند.» (منافقین، 6) و این آیه: «‌‏‌‏والله‌ لایهدى القوم الظالمین: خداوند قوم ستمگر را هدایت نمی‌‏کند» (بقره، 258) که معلوم است مراد از هدایت در این دو آیه، هدایت به فسق و ظلم است؛ پس معنى آیه این است که: خداوند آنها را مطلق‌‏العنان نمی‌‏گذارد تا هر لطمه که بخواهند، به دین و به کلمه حق وارد آورده، نورى را که از جانب خود نازل کرده، خاموشش کنند.

 

یک بحث روایتى

در «‌‏‌‏تفسیر عیاشى» از ابن عباس و جابربن عبدا‌لله روایت شده که گفته اند: خداوند پیامبرش را مأمور کرد که على(ع) را به‌‏‌‏عنوان علمیت در بین مردم نصب کرده، مردم را به ولایت وى آگاهى دهد؛ و از همین جهت رسول‌الله‌(ص)ترسید مردم متهمش سازند و زبان به طعنش گشوده، بگویند: «‌‏‌‏در بین همه مسلمانان على را نامزد این منصب کرده است»؛ و لذا خداوند این آیه را فرو فرستاد: «‌‏‌‏یا ایها الرسول...» ناگزیر حضرت در روز غدیرخم به امر ولایتعهدى على(ع) قیام نمود. در همان کتاب از امام ابی‌‏جعفر(ع) روایت می‌‏کند وقتى که جبرئیل در حجةالوداع این آیه را آورد، رسول‌‏ا‌لله(ص)سه روز در انجام آن مکث کرد تا رسید به جُحفه؛ و در این سه روز از ترس مردم دست على را نگرفت و او را بالاى دست خود بلند نکرد؛ تا اینکه در روز غدیر دستور داد بانگ نماز در داده، مردم را براى نماز دعوت کنند؛ مردم هم اجتماع کردند و حضرت در برابرشان قرار گرفته، فرمود: «‌‏‌‏چه کسى از خود شما به شما اولویت دارد؟» همه به بانگ بلند عرض کردند: «‌‏‌‏خدا و رسول.» آنگاه بار دیگر همین کلام را تکرار کرد و همه همان جواب را دادند؛ بار سوم نیز همان را پرسید و همان جواب را شنید، و سپس دست على را گرفته، فرمود:

ـ هر که من مولاى اویم، على مولاى اوست. پروردگارا، دوست بدار دوستداران على را و دشمن بدار کسى را که با على دشمنى کند؛ یارى کن هر که را که به على یارى دهد، و تنها بگذار کسى را که در موقع حاجت، على را تنها بگذارد؛ چون که علی‌‏از من است و من از على هستم، و على نسبت به من به منزله هارون است نسبت به موسى، با این تفاوت که پس از موسى پیغمبرانى بودند و پس از من پیغمبرى نخواهد بود.

باز در همان کتاب از ابى الجارود از ابى جعفر(ع) روایت شده است که فرمود: وقتى خداى تعالى آیه: «‌‏‌‏یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک» را نازل فرمود؛ رسول‌‏ا‌لله(ص) دست على(ع) را دردست گرفته، فرمود: «‌‏‌‏اى مردم، هیچ کدام از انبیایى که قبل از من مبعوث شدند، جز چنین نبودند که پس از مدتى زندگى، دعوت خداى را اجابت کرده، رخت به سراى دیگر کشیدند؛ من نیز در این نزدیکیها پذیرفتار آن دعوت خواهم شد و به سراى دیگر انتقال خواهم یافت. اى مردم، من مسئولم و شما هم مسئولید؛ آن روزى که از شما بپرسند، حال مرا چه خواهید گفت؟» همگى عرض کردند: «‌‏‌‏ما شهادت می‌‏دهیم که تو وظیفه تبلیغى خود را انجام دادى و آنچه باید به ما برسانى، رسانیدى و خیرخواهى کردى و آنچه برعهده داشتى، انجام دادى. خداوند به بهترین جزایى که به مرسلین داده است، جزایت دهد!» آن حضرت به خداى خود عرض کرد: «‌‏‌‏پروردگارا، تو برشهادت اینها شاهد باش.» آنگاه روى به مردم کرده، فرمود:

ـ اى گروه مسلمین که در اینجا حضور دارید، می‌‏باید غایبان رابه ماجرا خبر دهید که من اینک به عموم مسلمانان روى زمین و گروندگان به دین اسلام وصیت می‌‏کنم به ولایت على. با خبر باشید که ولایت على، ولایت من است و این عهدى است که خداوند به من سپرده بود و به من دستور داده بود که آن را به شما ابلاغ کنم.

آنگاه سه مرتبه فرمود: «‌‏‌‏آیا همه شنیدید؟» در آن میان یکى عرض کرد: «‌‏‌‏آرى، به خوبى شنیدیم یا رسول‌الله‌.»

طبرسى در مجمع البیان می‌‏فرماید: سید ابوالحمد ما را خبر داد که حاکم ابوالقاسم حسکانى... [به چند واسطه از] امام صادق(ع) از پدران بزرگوار خود روایت کرد که وقتى رسول‌‏الله‌(ص)در روز غدیر خم على را نصب کرد، فرمود: «‌‏‌‏هر که من مولاى اویم، این [که على بن ابیطالب است، ] مولاى اوست»؛ و این مطلب پخش شد تا به گوش نعمان بن حارث فهرى رسید؛ عرض کرد: «‌‏‌‏به ما دستور دادى به کلمه لااله الاالله‌ و اینکه تو پیامبرى، شهادت دهیم؛ دستور دادى جهاد و حج کنیم، نماز و روزه و زکات را به جا آریم؛ به این همه اطاعت اکتفا نکردى، تا اینکه این پسر را به سرورى ما منصوب نموده، گفتى: هر که من مولای ‌‏اویم، على مولاى اوست؛ حالا بگو این مطلب از ناحیه توست یا از ناحیه خداست؟» حضرت فرمود: «‌‏‌‏سوگند به آن خدایى که جز او معبودى نیست، این نیز از ناحیه خداست.» نعمان بن حارث رو به راه نهاد، درحالى که می‌‏گفت: «‌‏‌‏خدایا، اگر این مطلب حق و از جانب توست، سنگى از آسمان بر ما بباران!» خداوند هم سنگى بر سرش کوبیده، هلاکش نمود و آیه «‌‏‌‏سأل سائل بعذاب واقع» را راجع به همین واقعه نازل فرمود.

همین مضمون را کلینى در کافى روایت کرده است و حافظ ابونعیم در کتاب «‌‏‌‏نزول القرآن»، حدیث زیر را با حذف چند نفر از عطیه نقل کرده که گفت: این آیه شریفه درباره على(ع) نازل شد: «‌‏‌‏یا ایها الرسول بلغ...» تا آخر؛ و خداى تعالى نیز فرمود: «‌‏‌‏الیوم اکملت لکم دینکم و‌‏‌‏‌‏اتممت علیکم نعمتی‌‏و رضیت لکم الاسلام دینا.»

نقل شده که امام ابوالحسن واحدى در کتاب «‌‏‌‏اسباب النزول» حدیثى از ابی‌‏سعید خدرى آورده که او گفته آیه «‌‏‌‏یا ایها الرسول بلغ...» در روز غدیرخم و درباره على(ع) نازل شده است. همین روایت را صاحب «‌‏‌‏فتح القدیر» از ابن ابى حاتم و ابن مردویه و ابن عساکر نقل کرده که آنان نیز آن را از ابى سعید خدرى نقل کرده‌‏اند؛ در «‌‏‌‏درّ المنثور» نیز همین طور نقل شده است.

آنچه از اخبار در اینجا نقل شد، مختصرى است از اخبار زیادى که دلالت دارد براینکه آیه «‌‏‌‏یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک...» درباره على(ع) در روز غدیر نازل شده است؛ و اما حدیث غدیر یعنى فرمایشى را که رسول‌الله‌(ص)آن روز درباره على(ع) فرمود، خود حدیثى است متواتر که هم از طرق شیعه و هم از طرق سنت به بیشتر از صد طریق و از جمع کثیرى از صحابه نقل شده است؛ از آن جمله براء ابن عازب، زید بن ارقم، ابو ایوب انصارى، عمر بن‌‏‌‏‌‏خطاب، على بن ابیطالب(ع)، سلمان فارسى، ابوذر غفارى، عماربن یاسر، بریده، سعدبن ابى وقاص، عبدالله‌ بن عباس، ابوهریره، جابرابن عبدالله‌، ابوسعید خدرى، انس ‌‏ابن مالک، عمران بن حصین، ابن ابی‌‏اوفى، سعدانه، همسر زید بن ارقم. به علاوه، همه امامان اهل بیت علیهم السلام بر صحت آن اجماع دارند؛ مخصوصاً على(ع) در میدان کوفه (رحبه) مردم را راجع به این حدیث سوگند داد که: «‌‏‌‏هرکس در غدیرخم حاضر بوده و آن را از رسول‌الله‌(ص) شنیده، برخیزد و شهادت دهد.» جمع کثیرى برخاستند و بر صحت آن و اینکه در روز غدیر خم به گوش خود از رسول‌‏ا‌لله(ص)شنیده‌‏اند، گواهى دادند.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید