پنج شنبه, 01ام آذر

شما اینجا هستید: رویه نخست زبان و ادب فارسی ادبیات گفت وگو با چند شاعر معاصر درباره نقش شعر در روان درمانی - شعر و دردهای امروز بشر

ادبیات

گفت وگو با چند شاعر معاصر درباره نقش شعر در روان درمانی - شعر و دردهای امروز بشر

برگرفته از روزنامه اطلاعات شماره  25605، پنج‌شنبه 9 خرداد 1392.


طاهره خدیری


اشاره: «مطالعه موردی تأثیر شعر در روان درمانی»، از سلسله پژوهش های میدانی خانم طاهره خدیری، شاعره معاصر و دانشجوی ارشد رشته مشاوره دانشگاه آزاد اسلامی رودهن اســت که آن را به عنوان پایان نامه خود در تکمیــل دوره کارشناسی اش در رشته مشاوره تدارک دیده و به کتابخانه علی بن موسی الرضا (ع) تقدیم کرده است.او در این پایان نامه و اوراق تحقیقاتی- ادبی فشرده، از سرکار خانم افسانه بوستان به عنوان استاد راهنمای خود یاد کرده و ضمن بهره گیری از همکاری اساتیدی چون دکتر حسینی، دبیر منطقه 12 دانشگاه آزاد اسلامی، دکتر کیانوش هاشمیان، رئیس دانشــکده روانشنـاسی و مشاوره دانشگاه آزاد اسلامی واحد رودهن و دکتر رضا خاکپور از اساتید مجرب همین دانشکده ؛ سلسله مصاحبه هایی خواندنی و جالب با تنی چند از شاعران نامدار معاصر از جمله خانم سیمین بهبهانی، علی باباچاهی، حافظ موسوی و شهاب مقربین انجام داده است که ماحصل گفت وگوی این دانشجوی پرتلاش را برای صفحه وادی ادبیات انتخاب کرده ایم که می خوانید.

***

روان درمانگرها می توانند به عنوان ابزاری جهت تشخیص و به گونه ای درمانی از شعر استفاده کنند . اگر شعر را به عنوان یک ابزار فرافکن در نظر بگیریم، این وضعیت می تواند برای درمانگر جنبه تشخیصی داشته باشد و از شعر و چگونگی بیان و تحلیل محتوای آن، درمانگر می تواند اقدام به تشخیص و درمان در این حیطه کند.

و از آنجا که هم شعر و هم موسیقی، زمانی به دل شنونده آن می نشنید که با یک هارمونی باشد، برای شنونده آن یک هماهنگی را به وجود می آورد که این هماهنگی خود باعث آرامش شخص می گردد. باید به این نکته توجه داشت که «آرامش» فقط یکی از عناصر درمانی است، نه کل درمان .


طبق نظریه «دکتر سید مهدی حسینی»، شعر درمانی یک مقوله تخصصی در مسائل درمان است که می توان از دیدگاه های مختلف آن را بررسی کرد. افراد وقتی گرفتار ناراحتی می شوند، با مشکلاتی روبرو هستند که نمی توانند بیان کنند. کسانی که قدرت بیان مشکلشان را ندارند، می توانند با استفاده از شعر، آنچه در درون دارند بیرون ریخته و مافی الضمیر خود را ارائه دهند .آنها به کمک شعر عقده گشایی می کنند ، این یک برنامه عقده گشایی است که شعر می تواند در سطح مسائل روانی کمک کند .

کسانی که می توانند شعر بگویند و آنچه در درون دارند به صورت شعر ارائه دهند، حالت های خاصی دارند . با گفتن شعر ناراحتی ها را عنوان کرده و این خود، به آنها تسکین می دهند . البته شعرتأثیرات مختلف دارد. اول این که در عقده گشایی و ارائه مافی الضمیر نقش دارد. و دیگر این که سایرین با استفاده از اشعار پی می برند به این که در گذشته شعر چه نقش مهمی داشته و فرهنگ جامعه را بیان می کند . مثلاً این که در زمان سعدی چه اعتقادات و چه مراسمی رواج داشته است.

عــده ای معتقدند که با شعر می توان به آرامش رسید . البته شعر فارسی تأثیر عمیق تری دارد؛ چون موزون تر است . افرادی که ناراحتند ، با شعر گریه می کنــند ، شعر می خوانند ، گریه می کنند و سبک می شوند . و دیگر این که گاهی تأثیر فشارهای روانی وارد شده بر شاعران، آنها را شاعر کرده است . مثلاً «پروین اعتصامی» به خاطر ناراحتی های زمانه به شعر گرایش پیدا کرد. ناراحتی های اجتماعی و زمان موجب شد که شعر بگوید و مسائل اجتماعی را به صورت شعر مطرح کند.

شعرخوب با اعصاب انسان تماس دارد

خانم «سیمین بهبهانی» نیز در باره تأثیرات شعر در روان انسان ها معتقد است که:«این تنها شعر نیست که نظرها و مسائل درونی و عواطف را می تواند بیان کند. به طور کلی، علوم انسانی و بسیاری از هنرها نیز می توانند نظرها و مسائل و عواطف بیرونی و درونی انسان را درک و تشریح و توضیح کنند؛ مثلاً فلسفه و جامعه شناسی با ادراک عواطف درونی و بیرونی انسان می تواند شالوده نظریه ها و قواعد و حوائج و روابط انسانی را بسازد. ادبیات داستانی و انواع افسانه های کهن و نو بر مبنای واقعیات ظاهر و باطن زندگی استوار شده اند. می گویند هیچ افسانه ای نیست که ریشه در حقیقت نداشته باشد.»

به گفته وی، هر شعر خوب، به طور قطع با اعصاب انسان تماس دارد و می تواند احساس های گوناگون را در بستر ایجاد کند. می تواند امید و یاس ، شادی و غم ، جنبش و سکون ، دوستی و دشمنی ایجاد کند. شعر، نه تنها به خودی خود برانگیزنده عواطف اســت، بلکه می تواند مقالات و ادبیات منثور را نیز با حضور خود مؤثرتر و مقبول تر کند .چنین است که نظریه پردازان، شعر را از مقوله علوم انسانی جدا می دانند و در مبحث هنر جای می دهند؛ یعنی هنر های کلامی. اما هنر های دیگر نیز از موهبت ایجاد عاطفه و تخیل بی بهره نیستند. بیش از همه موسیقی است که می تواند برانگیزنده همه گونه احساس باشد: شادی ، غم ، شور ، هیجان ، وطن دوستی ، دشمن ستیزی و امثال آنها ...

وی می گوید:«نقاشی و تندیس گری و انواع مختلف آنها، هنرهای بی کلام هستند که نمی توانند انواع عواطف را در بیننده ایجاد کنند. و آخرین کلام این که شعر بیش از انواع دیگر هنرها آفریننده عاطفه هاست.»

خانم بهبهانی همچنین در باره نقش شعر در تخفیف و تسکین فشارهای روانی، اظهار می دارد که: «وقتی می گویم شعر بزرگترین وسیله ایجاد عواطف است، قطعاً باید بتواند عواطف موجود در انسان را نیز دگرگون و شدت و ضعف ببخشد. با شعر می توان حتی بسیاری از دردهای روحی را درمان کرد . و بی گمان ،لالایی هم نوعی از شعر است که با لحن موسیقایی خوانده می شود و گویا از آغاز خلقت تاکنون میان همه زادگان آدم ، رواج داشته است و به گمان من نوع خاصی از احساس علاقه مادر به فرزند است . نیازی است در سرشت مادر و فرزند؛ هر دو.»

انواعی از شعر باعث آرامش می شود

«شهاب مقربین»،شاعر معاصر نیز در مورد تأثیر شعر در کاهش مشکلات و بیماری ها می گوید:«بیماری های روانی انواع و درجات گوناگونی دارند. پس طبیعتاً نمی توان درباره همه یک نظر کلی داد. به ویژه آن که شعر هم انواع و سطوح مختلفی دارد . اما این که در مورد یک نوع خاص بیماری، شعری بتواند اثر گذار باشد یا نه؛ پاسخ من با کمی احتیاط مثبت است. احتیاط هم به این علت است که علاوه بر نوع بیماری طبیعت ، شخصیت و ذهنیت خود بیمار را هم فارغ از نوع بیماری اش ، نمی توان از نظر دور داشت. فراموش نکنید که حتی انسان های سالم از نظر روانی نیز همه به طور یکسان از شعر تأثیر نمی پذیرند. بسیارند کسانی که به شعر کمتر تمایل نشان می دهند و دلمشغولی های دیگری درگیر شان می کند.

انسان ها سلایق و طبایع گوناگونی دارند. اما به هر حال این احتمال که شعر یا شعرهایی بر روی افرادی که دچار بعضی مشکلات روانی هستند، تأثیری مثبت در جهت کاهش مشکلاتشان بگذارد؛ نه تنها منتفی نیست ، بلکه قابل انتظار است. شعر از تخیلات و لایه های درونی ذهن شاعر نشأت می گیرد و از پس درگیری های پنهانی او با ناخودآگاه پدید می آید و بسا که رابطه هایی نزدیک با رؤیا نیز دارد. و اینها همه محمل روان پریشی یا روان رنجوری شخص بیمار نیز هست. پس قاعدتاً شعر باید بتواند بر بستر این مقولات با او وارد گفت و گویی اثر گذار شود.»

او همچنین درباره چیستی لالایی و آرامش کودک و این که آیا لالایی، خود نوعی شعر است؛ چنین می گوید:«لالایی ها هم نوعی از شعرند که از فرهنگ عامه ریشه گرفته اند و با آهنگ آرامی خوانده می شوند. پس لالایی فقط شعر نیست ، نوعی موسیقی هم هست و به نظر می رسد نقش موسیقی ساده و آرام آن برای آرامش کودک مؤثرتر باشد؛ چرا که شعر با زبان و مفاهیم برآمده از آن سر و کار دارد و ایجاد ارتباط آن با کودک به سهولت آن موسیقی ساده و آرام نیست که می تواند مستقیماً روی سلسله عصب های کودک اثر بگذارد و آرامش او را سبب شود.

در خصوص رابطه شعر با مقوله آرامش نیز باید بگویم که نه فقط شعر ، بلکه همه هنرها می توانند، هم با آرامش رابطه داشته باشند، هم با ناآرامی . در واقع ، آرامش و ناآرامی، مانند نور و تاریکی ، یا گرما و سرما، کیفیتی واحدند که در کمیت متفاوت اند. حضور مطلق هر یک با فقدان دیگری تعریف می شود. هنرها بسته به «ژانر» که متعلق به آنند، می توانند بر کمیت آرامش یا ناآرامی در افراد تأثیرگذار باشند. بدیهی است که از یک اثر هنری در ژانر وحشت ، نمی توان انتظار آرامش بخش بودن داشت، یا از شعری میهنی که هیجان های انقلابی را بر می انگیزد ، چنین توقعی بیجاست . اما بی تردید انواعی از شعر سبب آرامش درون می شوند و طبیعتاً مکانیزم تأثیر گذاری آن پیچیده تر از آن است که تحلیل آن جز با ورود به مباحث گسترده تخصصی توسط متخصصان روانشناسی و زیست شناسی میسر باشد.»

روانکاوان می توانند از شعر استفاده کنند

«علی بابا چاهی»، شاعر نوگرای روزگار ما نیز در این باب چنین می گوید:

«من هــیچ وقت به این مسئله فکر نکردم؛ اما چنین می اندیشم که روانکاوان می توانند از شعرهایی که هست، استفاده کنند. حتی پیش پا افتاده ترین شعرها هم می توانند برای درمان به روانشناسان کمک کنند و چون این نوع شعرهای سطحی و احساساتی، زودتر وضعیت روحی بیمار را به پزشک ارائه می دهد؛ آنها می توانند متوجه بیماری شوند و ممکن است گاه روانپزشکان و روانکاوان با شعرهای عمیقی که قابل توجه و تأویل باشند، روبرو شوند.

ولی به دلیل این که روانکاوها به طور دقیق کمتر در جریان شعر قرار می گیرند، احتمال دارد این نوشته ها را پراکنده گویی و مجنون نمایی بینگارند و بگویند طرف روانپزیش است! می دانم با گفتن این حرفها روانشناسان هم با من دشمن می شوند. من که همه جا دشمن دارم، روانشناسان هم از صراحت گفته های من ناراحت خواهند شد. همین که من نمی توانم پاسخی به این سؤال بدهم، خود نوعی جواب است. ناتوانی در پاسخ، خود نوعی جواب دادن است و البته جواب دادن، همیشه به معنی درست جواب دادن نیست.»او ادامه می دهد که:« من در کار روانشناسان دخالت نمی کنم؛ اما می توانم این را بگویم که حالت خاصی که با خواندن شعر پیش می آید، ممکن است آرامش باشد . اما آن آرامش که محوریتش شادی ، سرمستی ، رقص انگیزی باشد، نیست .ممکن است با تفکری غمگنانه که شعر می دهد، به نقطه ثقل خودم برسم. هر گاه از شعر دور می شوم، شعرهای دیگران را می خوانم . آیا این آرامش است؟ ممکن است آرامش باشد ، اما ملموس تر که فکر کنیم، این که بعد از اینها شادمانگی به من دسـت می دهد نیست. من نیازی به این شادمانگی ندارم . در وجود ما حزنی است که با نا امیدی فرق دارد؛ بنابراین، این من ِ شاعرم که به روان درمانگران نیرو می دهم و از طرف من است که نیرو صادر می شود نه رواندرمانگران . در پاسخ به این سؤال که «آیا شـعر می تواند آرامش دهد یا نه؟»؛من معتقدم که شاعر به یک رضایت هنری می رسد، اما اگر این رضایت هنری آرامش است ، من نمی دانم . و اگر ارتقاء و فرار از روزمرگی شادمانی اســت ، من لذت می برم .اگر غرق لحظه شدن شادمانگی است ، من دچار شادمانگی می شوم و به استغراق می رسم.»

شعر می تواند عواطف را درگیر کند

«حافظ موسوی»، شاعر نواندیش معاصر نیز در باره این پرسش ها که آیا می توان از شعر به عنوان یک وسیله درمانگر استفاده کرد و این که اساساً شاعر از خواننده چه انتظاری دارد و آیا هدف شاعر،به آرامش رساندن خود و مخاطب است؛ چنین عنوان می دارد:«پاسخ به این سؤال را باید از روان درمانگران پرسید. ما جواب این سوال را نداریم، ولی شعر این خاصیت عاطفی را دارد؛ یعنی می تواند احساسات و عواطف خواننده را درگیر کند . مثـــلاً فرص بگیرید در زندانی که آدمهای نابهنجار مثل آدم کش ها و قاچاقچی ها را نگهداری می کنند، روانکاوی به این نتیجه برسد که شبی نیم ساعت از زمان آنها را برایشان غزل حافظ بخواند و یا با پخش غزلهای مولانا ، حافظ و رباعی های خیام از طریق رادیو آنها را به آرامش دعوت کند. به نظر من اگر آنها شبی یک غزل بخوانند، مطمئناً در روح و روانشان تأثیر مثبت می گذارد.

اما این که شاعر از خواننده چه انتظاری دارد؛ من معتقدم در لحـــظه ای که شعر می گوید، در درجه اول نیاز درونی خودش را پاسخ می دهد و از آنجا که این نیاز درونی یا این دریافت حسی – عاطفی که شاعر دارد، به عبارتی می تواند با دیگران جفت و جور شود؛ می تواند همپوشانی کند و تأثیر مشابهی هم در خواننده داشته باشد. انتظاری هم که من از خواننده دارم این است که خواننده خودش را به شعر بسپارد و پیشداوری های و ذهنیت های گذشته را کنار بگذارد. مثلاً در اجراهای درجه یک شعر، من تأثیر زیادی دیده ام. شعر شاعر آلمانی،«گابریل گارسیا لورکا» که شاملو آن را با صدای خودش به صورت دکلمه خواند و کسانی که حتی اهل شعر نبودند، از شنیدن آن لذت برده به آرامش می رسند وهم خواننده و هم شنونده شعر به یک جور معنویت و آرامش دست می یابند.»وی ادامه می دهد:« شعر از عناصر زیبایی ، توازن ، موزونیت و فرم برخوردار است . طبیعتاً می تواند یک حس زیبایی را در ما برانگیزد که این حس زیبایی درست مثل این است که در مقابل یک نمای زیبا با کاشی های آبی و قوس ها و المان های ریزی ایستاده اید. یک معماری همراه با زیبایی که سرشار از یک نوع معنویت است و به انسان آرامش می دهد. این احساس زیبایی با احساس سرشار شدن از یک نوع معنویت سرشار می شود که طبیعتاً به انسان آرامش می دهد.

از آنجا که در انسان یک میل به کمال و میل به دستیابی وزیبایی وجود دارد و انسانی که به لحاظ فرهنگی به این میل بیشتر پاسخ داده باشد، انسان فرهنگ مدار تری است، انسان متمدن تری است، انسان قابل اعتمادتری است. انسانی که با بدی های وجودش تکلیف خود را روشن کرده است و همه هنرها می توانند این حس را ایجاد کنند. شعر یا هر هنر دیگری می توانند در ما آن حس جستجو برای رسیدن به کمال و زیبایی را که همان کمال انسانی است که به عنوان اسطوره به دنبالش هستیم، برانگیزانند.

طبیــــعتاً این نگاه ، نگاهی اســت که زشتی را برنمی تابد ، تن به زشتی نمی دهد ، تن به آلودگی نمی دهد ، تن به ناپاکی نمی دهد، در پیرامون سعی می کند فضای مثبت و آتمسفر مثبتی ایجاد کند که این می تواند در عرصه اجتماعی هم تأثیر داشته باشد. هیچ شاعر و هنرمندی نیامده که خود را در حوزه درمانگر قرار دهد و درمان کند؛ یعنی انسان به طور طبیعی در سرشت و درون خود میل به زیبایی و کمال و میل به این نظم موسیقایی را دارد . هنرها بر آمده از حس درونی انسانهاست و انسان را به سوی انسانیت حرکت می دهند. هنرها برآمده از حس درونی هستند . نمی شود عین یک داروساز عمل کند و نقش درمانگری شعر عین داروسازی که در لابراتوار نشسته و می خواهد با ترکیبی از داروها درمان بیماری ناعلاج را کشف کند و شاید بر این اساس هم بشود چنین کاری کرد، اما در درون خودش و در ذات خودش این میل درمانگری را دارد؛ به این شکل که می خواهد به زیبایی دست پیدا کند و می خواهد یک جور حقیقت را در روابط گذرا جستجو کند.» وی معتقد است که:« لالایی ها نخستین اشکال استفاده از هنرهای کلامی بودند. لالایی ترکیبی از اسطوره ، موسیقی و کلام است . آری لالایی شعر است. لالایی به یک امر ملموس اشاره نمی کند در لالایی ها خیلی از جملات معنای یک به یک و مستقلی ندارند ، بیشتر به نظر می آید یک جور ریتم است . یک کلیت معنایی است نه یک معنای خاص اما در مجموع اینها دارای یک هارمونی ، یک تواضع و یک چیزی است که ذهن کودک را به این سو که نتیجه آن خواب است سوق می دهد.»

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید