ادبیات
مسیح (ع) در ادب فارسی
- ادبيات
- نمایش از جمعه, 16 اسفند 1392 08:16
- بازدید: 5165
برگرفته از روزنامه اطلاعات، شماره 25826، چهارشنبه 14 اسفند 1392
دکتر نسرین فقیه ملک مرزبان
اشاره: هشتمین مجموعه درسگفتارهایی درباره حافظ به بررسی «نفس مسیحایی در شعر حافظ» اختصاص داشت که با سخنرانی خانم دکتر نسرین فقیه ملک مرزبان، در مرکز فرهنگی «شهر کتاب» برگزار شد. در این بحث که مقارن با ولادت حضرت مسیح (ع) بود، با بررسی پیشینه حضور آن حضرت در قرآن کریم و تاریخ ایران، به بررسی روشهای حضور بلاغی این مفهوم در ادب فارسی و به ویژه غزلیات حافظ پرداخته شد.
شناخت ما از حضرت مسیح(ع) از چندین طریق میتواند اتفاق بیفتد. آنچه من دربارهاش حرف میزنم، گذری است از معبر خیال حافظ. در حیطه بحث درباره مسیح باید به دو حوزه توجه کرد: در مورد واقعیتهایی که درباره حضرت مسیح هست و نیز صورتهای خیالی که در حوزه اشعار فارسی درباره این شخصیت وجود دارد. این دو مقوله را باید از هم جدا کرد. آنچه واقعیت دارد و در تاریخ مطرح است، بحث جدایی است.
هنگامی که به اشعار حافظ یا شعرای دیگر نگاه میکنیم، کمتر میبینیم که اصولا به مسیح از دیدگاه نقل واقعیتها پرداخته شده باشد؛ اما در حوزه صور خیال و با استفاده از مشبّهبهها و استعارهها، بیشتر پرداخته شده است. به هر حال تعریفی باید از یک مفهوم در ذهن شاعر وجود داشته باشد که خودآگاه یا ناخودآگاه از آن استفاده کند تا در شعرش از آن خیال و اشاره تلمیحی بهرهمند بشود. در قرآن ۲۵ بار از حضرت مسیح یاد شده است، با انواع مفاهیم: از اعجاز مسیح گرفته تا حقانیت نبوتش و مضامین مختلف دیگر.
مسلم است که حافظ و بسیاری از شعرای دیگر، از طریق قرآن با مفهوم مسیح آشنا شدهاند و از این مفهوم در شعر خود استفاده کردهاند؛ اما آشنایی آنها فقط محدود به قرآن نیست. مسیحیت در ایران از زمان اشکانیان حضور دارد. به تاریخ که نگاه میکنیم میبینیم که چطور مسیحیان وارد کشورهای همسایه ایران میشوند، چه مسائلی داشتهاند، چگونه در زمان ساسانیان زندگی کردهاند و بعد از حمله اعراب، با حضور اسلام به زندگی خود در ایران ادامه دادهاند. اینکه مسیحیت به چه شکلی در تمدن بیزانس و نیز در ارمنستان و آسیای صغیر (ترکیه) ادامه یافت و چگونه شکلهای مختلفی از مسیحیت در تصاویر نقاشی و در ادبیات و شکلهای اجتماعی پدید آمد، همه مسائلی است که در این حیطه وجود دارد.
تأثیر میترائیسم بر مسیحیت
بحث تأثیر میترائیسم بر مسیحیت مقوله گستردهای است. از زمانی که میترائیسم بر مسیحیت اثر میگذارد، حلقهای از نور بر سر مسیح جاری میشود و او در آسمان چهارم قرار میگیرد و تا آنجا عروج میکند و بالاتر نمیرود. پس برای شاعران ایرانی اخذ مفهومی که از این پیامبر داریم، یکی قرآن است و دیگری اقوالی که از پیشینیان وجود داشته است؛ اما در قرآن چگونه به این موضوع پرداخته شده است؟ من در اینجا فقط به آیه ۴۲ سوره آل عمران پرداختهام.
آنچه در قرآن خیلی به آن توجه شده ارتباط حضرت مریم با خداست. خداوند او را برگزیده و پاک کرده و بر همه زنان برتری داده و او را به کلمهای بشارت میدهد که مسیح است و او هم در دنیا و هم در آخرت وجیه است، بسیار معتبر و محترم. در سوره آلعمران این شخصیت بیشتر معرفی میشود. بحث سخنگویی حضرت مسیح در مهد پیش میآید؛ یاد دادن کتاب و حکمت به او و اینکه رسولی است که به طرف بنیاسرائیل میآید و آیه میآورد. آیههای او روشنگر است، شفادهنده است و به اذن خدا مرده را زنده میکند، از خوردنیها و ذخیرهکردنها خبر میدهد و بعضی چیزها را که بنیاسرائیل بر خود حرام کردهاند، حلال میکند. به حواریون و توفّای حضرت مسیح و طهارت و رجوعش به طرف خداوند اشاره میشود و اینکه خلقت حضرت عیسی مانند خلقت حضرت آدم است.
حافظ با این مفاهیم آشناست؛ چون حافظ قرآن است. اما برای اینکه بدانیم او چگونه از این مفاهیم استفاده کرده است، باید به یک نکته سبکی و بلاغی اشاره کرد: مفهوم استعاره.
دو مقولۀ حقیقت و مجاز
یک وقت شاعر در شعر خود شخصیت کسی را به صورت واقعی میآورد. این موضوعی جداست. در شعر باید دو مقوله حقیقت و مجاز را از هم جدا کرد. در هر شعری بخشی هست که میتوان گفت شاعر از تجربیات خود حرف میزند، اما حیطه مجازی ورود به صورتهای خیالی است. از این صورتها تشبیه یا مجاز یا استعاره و شکلهای کنایی پدید میآید. از این حوزه به بعد است که وارد خیال میشویم. برای اینکه بدانیم در ذهن شاعر چه اتفاقی میافتد، هم واقعیتی را که بیان میکند باید مهم دانست و هم صورتهای خیالی آن را. اینکه چه چیزی برای توصیف داریم، بسیار اهمیت دارد. ما در اینجا مقولهای داریم که «جانسون» و «لیکاف» آن را «هدف چیست؟» نامیدهاند.
هدف یک قلمرو است. در گفتارهای روزمره هم کوشش میکنیم که بدانیم کجاها از استعاره استفاده میکنیم. جانسون و لیکاف میگویند هنگامی که مقولهای را انتخاب میکنیم ـ چه خودآگاه و چه ناخودآگاه ـ آن را به وسیلة «حوزه مرجع» بیان میکنیم. به این حوزه مرجع باید به کمک تخیل رسید. این تخیل امکان دارد که شخصی باشد، یا یک نوع ابداع در آن باشد، یا تکراری و بدیهی باشد؛ مثلا وقتی میخواهیم درباره زندگی حرف بزنیم، خود زندگی برای ما مقوله مهمی میشود. اگر خوب دقت کنیم، میبینیم بسیاری از مقولههایی را که در تعریف زندگی میگوییم، با بهرهگیری از اصطلاحات سفر است. مثلا میگوییم: «به مقصد رسیدم» یا «در مسیر قرار گرفتم» یا «بر سر دو راهی بودم». یا وقتی که در مورد زمان حرف میزنیم، اغلب از اصطلاحات مکانی استفاده میکنیم. پس ما از امری حرف میزنیم که تنوع بسیار جالبی دارد.
نفس مسیحایی در ادبیات ایرانی
در ادبیات حوزههای مرجع خیلی خیالیتر و ابداعیتر میشود. در اینجا این حوزههای مفهومی هدف و مرجع، گاهی دچار نوعی ابداع میشود و شاعر شناخت تازهای به ما میدهد. در بحث «دم مسیحایی» شخص به صورتهای خیالی برای بیان مفهومش متوسل میشود. اینکه کجا به مسیح متوسل میشویم؟ و چگونه سعی میکنیم مفهوم مورد نظرمان را بیان کنیم، نه اینکه بخواهیم راجع به مسیح حرف بزنیم؛ آن حوزه دیگری است. مسلماً بین حوزهای که هدف ماست و آنچه صورت خیالی است، پیوندی باید وجود داشته باشد که به طور ساده «وجه شبه» نامیده شده است؛ اما میتوانیم آن را یک نوع تعدد در وجوه شبه بدانیم. بنابراین میتوانیم در این عرصه جولان تخیل داشته باشیم که به زبان نمیآید؛ اما در ذهن شکل میگیرد. این را غربیها «نگاشت» نامیدهاند. ما در حوزه مفهومی نگاشتی داریم که در تداخل و وجوه مشترک میان دو حوزه مفهومی است. اکنون میخواهیم بدانیم که حضرت مسیح و نفَس مسیحایی در ادبیات ما چگونه یاد شده است. استقرای من در این زمینه تام نیست و تنها نمونهوار اشاره میکنم.
شاعران کهن ایران
کسی که به این مقوله خوب پرداخته، فرخی است. او سلطان قصیده است. فرخی سخاوت را معجزة مسیح میداند. به خود مسیح اشاره میکند و میگوید «جود» زندهکننده است. پس جود همانند مسیح است. این یک حیطه عینی و مشخص است:
به سخا مرده صدساله همی زنده کند
این سخا معجز عیسی ست همانا نه سخاست
یا:
هم بکشد و هم زنده کند خشم و جودش
آن موسی عمران بود، وین عیسی مریم
فرخی از مفهومی استفاده میکند که آن را درک میکنیم. عنصری هم از مسیح سخن میگوید. او شاعر بسیار معتبری است و ملکالشعرای دربار محمود. عنصری میخواهد عرصة ملکالشعرایی را برای خود حفظ کند. طبعاً باید از حوزههای مرجعی استفاده کند که در ذهن مخاطب به خوبی جای میگیرد. برای همین است که تشبیهات و استعارههای خوبی از او میبینیم. عنصری به مسیح اشاره میکند:
چنان خبر که شنیدم ز معجزات مسیح
عیانش در تو همی بینمای شه ابدال
اگر به دعوت او مرده زنده کرد خدای
خرد ز حجت تو رسته شد ز بند ضلال
منوچهری هم شاعری است که توصیفات بسیار خوبی دارد. انواع مسمطها از او داریم که در آنها به دم مسیحایی اشاره شده است. از میان شعرا ناصرخسرو سخنوری متدین و مبلّغ دینی است. او نمیخواهد مدح کند، بلکه درصدد است که برتری ایدئولوژی خود را نشان بدهد. او هم به مسیح پرداخته و انواع و اقسام مضامین مربوط به مسیح را در شعر خود آورده است:
اگر مرده را زنده کردی مسیح
چنان چون بر این قول ایزد گواست
به یک دانه گندم درای هوشیار
مسیح است بسیار بیمنتهاست
باز در سیر شاعران به امیرمعزّی میرسیم. او مداحی است که سعی میکند مضامینش در حیطه دربار و دیوان باشد. معزی بسیار به مسیح پرداخته است:
بازآوری به احسان جان رمیده از تن
احسان توست گویی همچون دم مسیحا
اما در سنایی با یک تحول مواجه هستیم. او غزل اجتماعی میگوید. سنایی از نخستین کسانی است که در مقولههای عرفانی آشکارا قدم برمیدارد؛ اما درباره حضرت مسیح چندان سخنی ندارد. او فصاحت و خوشزبانی را دم مسیحایی میداند:
هر عبارت کزان فصیح آید
دو بود کز لب مسیح آید
انوری و ظهیر هم هنگامی که از مسیح حرف میزنند، همچنان در میان مفاهیم مادی هستند. ظهیر میگوید:
به خاک پای تو آن ساحری کنم در شعر
که پشت پا زند معجزات عیسا را
نظامی و خاقانی
در این حوزه دو نفر قابل تعمق بیشتری هستند: نظامی و خاقانی. نظامی در استعارهسازی تبحر بسیاری دارد. دنیا را متحول میبیند و با استفاده از استعارهها توصیفهای بدیعی میآورد. نظامی و خاقانی در جایی زندگی میکنند که به تمدن مسیحی نزدیک است و نکته جالب این است که تنها از نفس مسیحایی سخن نمیگویند. به حضور ترسایان در جامعه هم اشاره دارند. از حمایلی که ترسایان میبستند، از دیرشان، از گازری مسیح و نمونههای دیگر مفاهیمی را به کار میگیرند. نظامی میگوید:
نکهت بادی به زبان فصیح
زنده دلم کرد چو باد مسیح
سوسن یک روزة عیسی زبان
داد به صحبت کف موسی نشان
خاقانی از احیاگری مسیح نیز سخن میگوید:
اوست عیسی من حواری او
که حیاتم دهد به حُسن جمال
اما هنگامی که وارد حوزه عرفان میشویم در موضوع دم مسیحایی از عطار چندان سخنی سراغ نداریم. چیزی که برای من قابل تأمل بود، سخن مولوی است. او در جایی زندگی میکرد که مسیحیان را میدید. مولوی در شعر به مفاهیم انتزاعی نظر دارد و در تصویرسازی بسیار تواناست. پس مهم است که بدانیم چگونه نفس مسیحایی در ذهن او مینشیند:
عیسیام این جان خاموش تو را
وقت شد تا بلبل گویا کنم
اما عجیب است که از سعدی چندان چیز چشمگیری نداریم. با اینکه سعدی مدت زیادی در سوریه بوده، چیز چندانی را به مسیح تشبیه نمیکند. سعدی گرایشهای خاصی به ایران و اسلام دارد. اکنون میخواهیم با این پیش زمینه، به حافظ برسیم.
حافظ، میراثدار گذشته
میدانیم که حافظ شعر بسیار میخوانده و تضمین او از شعرای پیش از خودش، بسیار است. ضمن اینکه حافظ قرآن هم هست. در نتیجه با مفهومهای مربوط به حضرت مسیح بسیار آشناست. یکی از مواردی که توجه مرا جلب کرده این است که منهای غزل: «مژدهای دل که مسیحا نفسی میآید» که میگویند الحاقی است، ۱۶ غزل پیدا کردهام که از حوزه مرجع در مفهومی که در آن حضرت مسیح حضور دارد، استفاد کرده است. در میان این ۱۶ غزل، ۱۳ غزل دست کم فقط اشاره به نفس و دم مسیحایی است. ۳ غزل هم در این حوزه است که به بودن مسیح در آسمان و فلک چهارم اشاره دارد. مانند این بیت:
در آسمان نه عجب گر به گفته حافظ
سماع زهره به رقص آرد مسیحا را
یا:
گر روی پاک و مجرد چو مسیحا به فلک
از چراغ تو به خورشید رسد صد پرتو
حتی این تصویر در ذهن حافظ هست که مسیح در عروجش به فلک چهارم رفت:
مسیحای مجرد را برازد
که با خورشید سازد هموثاقی
جالب است که در حوزههای مختلف اعجاز مسیح و زندگی و مبنای دینی او و حضور ترسایان در جامعه، چندان چیزی در حوزه مرجع حافظ نیست. او اعتنای جالبی به دم مسیحایی دارد. هنگامی که میخواهد هدفی را توضیح دهد، از این تصویر استفاده میکند. مانند غزل
یاد باد آنکه نهانت نظری با ما بود
رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود
تا میرسد به این بیت:
یاد باد آنکه چو چشمت به عتابم میکشت
معجز عیسویات در لب شکّرخا بود
حافظ برخلاف شاعران پیشین، حوزههای معنایی متعددی را در حوزه مرجع و هدف خود قرار میدهد. در همان بیت «معجز عیسویات در لب شکرخا بود» میگوید «در لب شکرخا». این یک مقوله جالب معنایی است که حافظ را از حوزههای هدف و مرجع بیرون میآورد و تداخل مرجع ایجاد میکند.
قابلیتهای متعدد شعر حافظ
در این بیت یک نوع قرینهسازی اتفاق میافتد. درباره ممدوحی حرف میزند که به صورت استعاره یا واقعی، سخن از لب و چشم اوست. نکته جالب این است که چشم، با عتاب میکشد و لب شکرخا معجز عیسوی نشان میدهد. حافظ نمیگوید «معجز عیسویات لب شکرخا بود»، میگوید «در لب شکرخا بود». بنابراین در اینجا تعدد و تنوع معنایی را میبینیم. این معجز عیسوی را میتوانیم سخن یا نفس یا بوسه یا شکل لب بگیریم. این نشان میدهد که شعر حافظ قابلیت تعدد دارد. ما در حافظ متوجه یک مخزن مشترک از مفاهیم مربوط به حوزه مرجع میشویم که لایههای معنایی مختلفی دارد. یا غزل:
بلبل ز شاخ سرو به گلبانگ پهلوی
میخواند دوش درس مقامات معنوی
یعنی بیا که آتش موسی نمود گل
تا از درخت نکته توحید بشنوی
بحث توحید در میان است. تا آنکه میگوید:
این قصه عجب شنو از بخت واژگون
ما را بکشت یار به انفاس عیسوی
حافظ میگوید انفاس عیسوی میکشد، زنده نمیکند اما ما از این کشتن معنی زنده شدن را میگیریم. حافظ یک مفهوم انتزاعی، روحی، شاعرانه را با کلماتی میگوید که خلافش را فهم میکنیم. این یک شیوه بدیع است. در غزلی دیگر: «ز دلبرم که رساند نوازش قلمی» میگوید:
طبیب راهنشین درد عشق نشناسد
برو به دست کنای مردهدل، مسیحدمی
ما در اینجا با چند مفهوم طرفیم: طبیب راهنشین که با مسیحدم در تضاد قرار میگیرد. مردهدل، برای آنکه بتواند عشق را بشناسد، باید دنبال مسیحدم باشد. در اینجا مردهدل به لحاظ لفظی با مفهومی که ایجاد میکند، تضاد دارد. اکنون میتوان پرسید که چرا مردهدل باید چنین کند؟ بدلیل آنکه گویی آن کسی که مردهدل است دنبال طبیب راهنشین رفته است و حافظ میگوید که او نمیتواند این راه را بشناسد.
به هر حال ما با یک مفهوم بزرگ دینی طرف هستیم که در کتابهای متعدد دینی و ادبی ما پرورده شده است و در ادبیات ما پشتوانههای مختلفی از ایدئولوژی دارد. این مفهوم در شعر حافظ، در میانه ابراز مفاهیم مورد نظر، با لایههای معنایی زیرین و نگاشتهای فراوانی آورده شده است که جای تعمق بسیار دارد.