فروزش 3
نوشتنِ تاریخِ اکنون - بخش یکم
- فروزش 3
- نمایش از پنج شنبه, 06 مرداد 1390 22:49
- بازدید: 5579
برگزفته از فصلنامۀ فروزش (تابستان 1388)، رويه 4 تا 13
دکتر شروین وکیلی
پژوهشگر تاريخ و جامعهشناس
1. تاریخ، واژهای است که با گذشته پیوند خورده است. تاریخنویسان، اندیشمندانی هستند که به رخدادهایی که در گذشته به وقوع پیوستهاند میپردازند، متنهای کهن را که توسط گذشتگان نوشته شدهاند تحلیل میکنند، و به عنوان متخصصانی که بُرِش خاصی از زمانِ گذشته در قلمرو دانش و فهمشان است، نامدار میشوند و اعتبار مییابند. محوری که از اکنون آغاز میشود و به زمانهای دوردست منتهی میشود، تیولِ تاریخنویسان است؛ و این دامنه از لحظاتی پیش، از همان نقطهای که رخدادهای جاری در اکنون به گذشته تبدیل میشود، آغاز میشود و تا نخستین نشانههای خط و نویسایی عقب میرود. این به آن معناست که تاریخ از سویی با گذشته، و از سوی دیگر با زبان، و به طور خاص، زبانِ نوشتهشده و متن سر و کار دارد. در آنجا که متنی وجود ندارد، اقتدار تاریخنویس پایان مییابد و حکومت باستانشناس آغاز میشود.
بر این مبنا، تاریخ، به عنوان شاخهای از دانش که به گذشته میپردازد، در میان دیگر شاخههای رسمی و دانشگاهیِ علم، جایی برای خود باز کرده است و موقعیتی به ظاهر همارز و همزور با دیگر شاخههای دانایی به دست آورده است. این تصویر از دانشِ تاریخ و تاریخنویسان، با وجود آشنا و رایج بودن، اگر با دقتی بیشتر نگریسته شود، به تعارضهایی مفهومی برمیخورد. از یک سو، چنین مینماید که تاریخ به نوعی با دیگر دانشها متفاوت باشد؛ چرا که در آن از روششناسی دقیق و ریاضیگونهی رایج در سایر علوم به شکلی منسجم و ساختاریافته استفاده نمیشود، و با وجود تلاشهای فراوانی که برای کمّی، عینی، و تجربی ساختنِ شواهد تاریخی انجام گرفته است، این علم همچنان ماهیّت تفسیری و بلاغی خود را حفظ کرده است.
از سوی دیگر، چنین مینماید که تمام علوم دیگر را بتوان - به نوعی - زیرشاخهی تاریخ دانست. چرا که، تاریخِ هر علمِ خاص کلِّ داشتههای آن علم را تا لحظهی اکنون در بر میگیرد. به تعبیری چنین مینماید که تاریخ و یا شاخهای از آن که «تاریخ علم» باشد، به نوعی فراعلمِ زمانمدار تبدیل شده باشد.
گذشته از این تفاوتهای روششناختی و ابهامهایی که در مرزبندی تاریخ وجود دارد، از یک نظر دیگر هم تاریخ با دیگر دانشها تفاوت دارد، و آن هم تأثیر مستقیم و تعیینکنندهای است که در هویّت فردی و اجتماعی اعضای یک جامعه دارد. هیچ علم دیگری را نمیتوان یافت که به قدر تاریخ در شکل دادن به خودانگارهی سوژه از خودش تأثیر داشته باشد، و با پیکربندی «هویّت جمعی» مردمی که در کنار هم زندگی میکنند و «تاریخ» مشترکی دارند، کردارهای آیندهی ایشان را تعیین کرده باشد.
تاریخ، در این معنا، تنها علمی است که با وجود تأثیر شدید و چشمگیرش بر شکل دادنِ اکنون، پیوند خویش را با این برش زمانی خاص انکار میکند. اگر از دستآوردهای فنی برآمده از علوم تجربی بگذریم، و تنها بر محتوای معنایی و بافتار تفسیری شاخههای علوم تمرکز کنیم، تاریخ را مهمترین شکلدهنده به شکلِ اکنون خواهیم یافت. غریب است که این تأثیر فراگیر و عمومی در مورد شیوهی درک ما از خویشتن در اکنون، توسط علمی صورتبندی و بیان میشود که مدّعی کنارهگیری از اکنون، و اقامت در گذشته است.
2. ادعای اقامت در گذشته و انکار پیوند با حال، دستآویزی است که تاریخ را به نوعی مرجع غایی، داور بیطرف و شکلی از سیستم لختِ نیوتونی تبدیل میکند، که کل حرکتها و رخدادها و تصمیمهای نهفته در اکنون را میتوان بر مبنای آن و در تناسب با آن سنجید. تاریخ، با لانه کردن در گذشته است که مشروعیت و اقتدار کافی را برای شکل دادن به اکنون به دست میآورد.
«میشل دو سرتو»1 یکی از بهترین بیانها را در مورد ضرورت بازبینی این ادعای تاریخ به دست داده است. چنین مینماید که برداشت «دو سرتو» در مورد این نکته درست باشد که تاریخ همواره بر شواهد و مستنداتی تکیه کرده که در اکنون حضور دارند و در حال مستقر شدهاند؛ اشیای گردآمده در موزهها، متنهای تاریخی، و نوشتارهای نقشبسته بر سفالینهها و دیوارها همه از آن رو موضوع علم تاریخ دانسته میشوند که در زمانهی اکنون حضور دارند و یا با بندِ نافی از جنسِ روایت و نقل قول و یادبود به حالِ گریزپای ما پیوند خوردهاند. بر این مبنا، تاریخ تفسیری است که ما از چیزها و رخدادها و شواهدِ موجود در اکنون داریم. مادهی خام تاریخ، که داربستهای استوار ساختن گذشتهی ما را بر میسازد، آن چیزی است که در زمان حال هست. بر این مبنا، انکار اتّصال شواهد تاریخی به اکنون، همچون نادیده انگاشتن انگیزهی حالمدارانهی تاریخنویس، خطایی روششناسانه محسوب میشود.
پیوند تاریخ با گذشته و انکار پیوند آن با زمان حال، به قدری در ذهن ما رسوب کرده و نگاههای ما به حدّی بدان معتاد گشتهاند که سخن گفتن از آن با لحنی نقّادانه و دعوت به جور دیگر اندیشیدن در این قلمرو در نگاه نخست نامفهوم و ناممکن مینماید. با توجه به این که تلاش من در بازخوانی و بازسازی تاریخ فرهنگ انسانی، به طور عام، و تاریخ ایرانزمین، به طور خاص، دستیابی به شالودهای استوار و مستحکم برای بازتعریف هویّت خویشتن است، چنین گسستی از دیدگاه سنتی و گذشتهمدارانهی تاریخ را ضروری و بارآور میدانم. برای ترسیم حدّ و مرزهایی که در دعوت به «اکنونمدار» دیدنِ تاریخ نهفته است، باید نخست به زمینهای اندیشید که نادیده انگاشتن این دیدگاه را به امری چنین مرسوم مبدل ساخته است.
آماج اصلی این نوشتار طرح شرایطی است که به گسسته شدنِ بند ناف تاریخ با اکنون منتهی شده است. این شرایط را با رجوع به متنهایی که امروز «تاریخی» نامیده میشوند، و معمولاً در زمان نگاشتهشدنشان هم همچون تاریخ فهمیده میشدند، انجام خواهم داد؛ یعنی به شرایطی خواهم نگریست که در آنها تاریخ مستقر در اکنون - که گمان دارم زمانی با اقتدار تمام وجود داشته است - به تاریخِ ابتر و مخفی در گذشته تبدیل شد. به طور خلاصه، موضوع اصلی این نوشتار، چگونگی گسسته شدنِ پیوند میان تاریخ و اکنون، و محدود ماندنش به گذشته است.
پیوند تاریخ با گذشته و انکار پیوند آن با زمان حال، به قدری در ذهن ما رسوب کرده و نگاههای ما به حدّی بدان معتاد گشتهاند که سخن گفتن از آن با لحنی نقّادانه و دعوت به جور دیگر اندیشیدن در این قلمرو در نگاه نخست نامفهوم و ناممکن مینماید. با توجه به این که در بازخوانی و بازسازی تاریخ فرهنگ انسانی، به طور عام، و تاریخ ایرانزمین، به طور خاص، دستیابی به شالودهای استوار و مستحکم برای بازتعریف هویّت خویشتن مدّ نظر است، چنین گسستی از دیدگاه سنتی و گذشتهمدارانهی تاریخ ضروری مینماید |
3. در مورد این که نخستین متنهای تاریخی در چه زمانی و در چه تمدنی نوشته شدند، توافقی عمومی وجود دارد؛ هر چند در مورد دلالتِ این متنها در همان تمدنها بحث و کشمکش بسیار است. میدانیم که خط در ابتدای هزارهی سوم پ.م. (پیش از میلاد) در کهنترین تمدنهای یکجانشین – ایرانزمین (مشتمل بر میانرودان، سغد و خوارزم، ایلام، و درهی سند)، آناتولی و مصر- پدیدار شد، و در ابتدای کار برای ثبت رخدادهایی از جنس تحولات سیاسی یا باورهای دینی به کار گرفته شد.
متنهای تاریخی در مصر، دیر زمانی که تا حملهی هیکسوسهای آسیایی به طول انجامید، در عمل به زنجیرهای از نسبنامههای رسمی که ارتباط فرعون را با فرعونهای پیشین نشان میداد و ساختاری بسیار رسمی و صورتبندیشده در قالب چندین نام دینی و دولتی داشت، منحصر میشد. بخش مهمی از تاریخ مصر، در دوران پیش از حاکمیت هیکسوسها، را باید در متنهایی که در کل خصلتی غیرتاریخی دارند و داستانهایی تخیلی یا دعاهایی دینی را در بر میگیرند جستوجو کرد.
در مقابل، در قلمرو ایرانزمین بود که نخستین متنهای تاریخی، به معنای ثبت رخدادهای ویژه و محصور در زمان و مکان، تولید شد. این امر، تا حدود زیادی، مدیون چندپارگی جغرافیایی این قلمرو، و ظهور تمدنهایی متفاوت بر پهنهی آن بود. در کل، بیشتر متنهای تاریخی پدید آمده در ایرانزمین، از ردهی فتحنامهها و گزارشهایی جنگی هستند که محور اصلیشان، نبرد میان قطبِ ایلام – میانرودان است.
یکی از نخستین متنهایی که میتواند همچون متنی تاریخی نگریسته شود، و تاریخ میانرودان باستان (سومر) و همچنین تاریخ نوشتهشدهی انسانی با آن شروع میشود، شرح نبرد انمرکار، شاهِ دولتشهرِ سومریِ اوروک، با شاهِ اَرَت - احتمالاً منطقهی شهداد - در ایرانِ جنوبی است. در این سنگنوشته که به خط میخی سومری نوشته شده، برای اولین بار، میبینیم که متن با عبارتِ آشنای «یکی بود، یکی نبود!» آغاز میشود. حماسهی دیگر سومری، که در ضمن کهنترین متنِ دارای نام گیلگَمِش هم هست، به نبردی در میان دو دولتشهرِ کیش و اوروک اشاره میکند که در جریان آن گیلگمش - شاه اوروک - پس از متحد شدن با جنگاوران سرزمینش و فرونشاندن مخالفتهای شورای ریشسپیدان شهرش، به کیش لشگر میکشد و پس از محاصره کردنِ آنجا، با شاه این شهر که آگا نام دارد، صلح میکند. در هر دوی این متنها، روایتی تاریخی به اسطوره درآمیخته است. شاه اوروک در حماسهی انمرکار، فرزند خدای خورشید - اوتو- دانسته میشود و ارتباط گیلگمش هم که با خدایان سومری به قدر کافی مشهور است.2
متنهای سومریای که به رخدادهایی تاریخی پرداختهاند، در کل، از الگویی پیروی میکنند که در همین دو متن اولیه وجود دارد: استعارههایی اندک و معمولاً گویا، متنهایی کوتاه و بیانیهمانند، و ارجاعهایی مبهم و نادقیق به اشخاص و جاها. به شکلی که آشکار است متن برای کسانی نوشته شده که مکان شهرها و هویّت شاهان و کسانِ نامبردهشده در کتیبهها را به خوبی میدانستهاند. در متن دیگری که چند قرن بعد توسط اورکاگینه - شاه اور - به مناسبت غلبهی او بر رقیبش، که کاهنی بلندپایه بود، نوشته شده است، اشارههایی به اقدامهای دادخواهانهی شاه جدید وجود دارد و برای نخستین بار از واژهی «آزادی»، به عنوان محور مشروعیتبخشی به شاهی که مردم را از قید ستم کاهنی زیادهخواه نجات داده، استفاده شده است.
در میانرودان پس از آمدن اکدیها، الگوی نوشتن تاریخ کمی تغییر یافت. این تغییر بیشتر بر توجه به ریزهکاریها و تأکید بر ساختار ادبی متنهای تاریخی مربوط میشد، تا تحوّلی بنیادین در سبک روایت. این تحول را میتوان با مقایسهی کتیبههای بهجا مانده از قبل و بعدِ ورود اکدیها به میانرودان دریافت. اِآناتوم - شاه لاگاش در 2460 پ.م.- که با ایلامیان جنگید و بر ایشان چیره شد، سه متن کمابیش مشابه از خود به جا گذاشته است که یکی از آنها به این شرح است:
«ایلام، کوه بلند با سلاح در هم کوبیده شد. پشتههایی از اجساد بر هم تلنبار شد، اَرَو که اِنسی (حاکم) آن درفشها را برافراشته بود، با سلاح در هم کوبیده شد. پشتههایی از اجساد بر هم تلنبار شد، اومّا با سلاح در هم کوبیده شد، بیست پشته از جسد بر هم تلنبار شد»3.
کمتر از دو قرن پس از نوشته شدن این متن، ریموش که فرزند و جانشین شروکین - بنیادگذار پادشاهی اکد - بود، در کتیبهای به متنهای تاریخی به معنای دقیق کلمه بسیار نزدیک شد: «اَبَل گَمش، پادشاه برهشوم را در نبرد مغلوب کرد. زَهَر و ایلام در میانهی برهشوم رزمآرایی کردند. اما ریموش پیروز شد. 16212 تن کشته و 4216 نفر اسیر شدند. امهسینی پادشاه ایلام اسیر شد، ؟ از ایلام اسیر شد. سیدَگو، فرمانروای برهشوم، اسیر شد و شرگَپی در کنار رودخانهی قبلیتوم اسیر شد. پشتههایی از اجساد در شهر روی هم تلنبار شد»4.
چند قرن بعد (حدود 2100 پ.م.)، پوزور اینشوشیناک که پادشاه ایلام بود، کتیبهای نوشت و پیروزیهای خویش را با همین سبک در آن شرح داد: «حاکم شوش، گیرنیتا، سرزمین ایلام، پسر شیمپی ایشهوک، دشمنان کیماش و هورنوم را اسیر کرد. هوپسانا را فرو پاشید و هشتاد و یک شهر و منطقه را در یک روز زیر پاهایش ویران کرد. آنگاه که پادشاه سیماشکی به سویش آمد، بر پاهایش آویخت. پوزور اینشوشیناک نیایشهای او را شنید و...»5.
سنتی که با ورود اکدیها به میانرودان شکل گرفت و زبان روایی متنهای تاریخی را از حالت استعاری و اسطورهایاش به وضعیتی دقیقتر و روشنتر تبدیل کرد، تا دو هزاره پس از ورود ایشان به میانرودان، همچنان تداوم یافت. در ابتدای قرن هشتم پ.م. گزارش دقیق حملهی شروکین دوم به ماد و ایلام را داریم، که در آن شمار تلفات و نام و نشان شهرهایی که ارتش او از آن عبور کردهاند، با دقت ذکر شده است. این رده از متنها در نهایت به کتیبهی مصوّر آشور بانیپال، واپسین شاه بزرگ آشور، ختم میشوند که در آنها شرح پیروزی او بر پادشاه ایلام آورده شده است.
فتحنامههای این دوران، لحنی ساده و گاه صمیمانه دارند. همورابی، در متنی که در میانهی قرن هفدهم پ.م. نوشته است، از این که پس از هجوم اولیهاش به ایلام به سختی شکست خورد و هراسان، ناامید و افسرده به شهر خویش بازگشت سخن میگوید، و آشور بانیپال وقتی از اتحاد ایلامیها با بابلیها در برابر سپاهیانش سخن میگوید، اشاره میکند که «من هرگز انتظار نداشتم ایلامیها با من دشمنی کنند».
با این وجود، شاهانی که این کتیبهها را مینوشتند، به چشمانداز ویژهی خویش از جنگ پایبند بودند. چنان که وقتی در نبرد هَلوله (693 پ.م.) سپاهیان آشوری در برابر ارتش متحد ایلام و بابل صف آراستند و نبردی سخت خاک ساحل دجله را خونین کرد، هر دو طرف ادعای پیروزی کردند.6 بر اساس سالنامههای بابلی، شاه ایلام که «هومبان نیمنا» نام داشت بر آشوریان پیروز شد، و این در حالی بود که سناخریب - شاه آشور- هم، پس از بازگشت به شهر خویش، کتیبهی نبی یونس را منتشر کرد و در آن نوشت که در هلوله بر ایلامیان و بابلیان چیره شده و پسر شاه بابل را اسیر کرده است: «آنها را شکست دادم، صد و پنجاه هزار تن از جنگجویانشان را از دم تیغ گذراندم،...».
این چیزی بود که چند قرن قبل در نبرد بزرگ میان رامسس دوم و شاه هیتیها در سوریه نیز تکرار شده بود و در آن هنگام هم هر یک از دو طرف پس از بازگشت به کشورشان برای خود ادعای پیروزی کردند و جشن گرفتند. در این هنگام البته، چنین روایتهای ضد و نقیضی از یک نبرد، تنها به مواردی مربوط میشد که نتیجهی جنگ نامعلوم و دستآورد آن مبهم بود. هنوز تا زمانی که پادشاهی مانند نرون، پس از شکست در جنگ با ایران و وادار شدن به واگذاری تاج ارمنستان به شاهزادهای ساسانی، در رُم جشن بگیرد و ادعای پیروزی کند، قرنها زمان مانده بود.
در جهان باستان، متنهایی که به رخدادهای مهم و به اصطلاح امروزین «تاریخی» دلالت میکردند، تنها به شرح نبردها و پیروزیهای شاهان منحصر نبودند. نباید از یاد برد مردمانی که در این دوران میزیستند، در مورد رخداد تاریخی برداشتی متفاوت با درک امروزین ما داشتند؛ و تأسیس یا مرمّت یک معبد را به اندازهی - و گاهی بیش از - پیروزی در یک نبرد مهم میدانستند. از این رو، به همراه کتیبههایی که پیروزی شاهان را بر هم شرح میدهد، انبوهی از متنها با ساختار مشابه را هم داریم که به بازسازی و مرمت معابد دلالت میکنند.
یکی از آنها، که نمونهی خوبی از این رده از متنهاست، کتیبهی هومبان نومان، شاه مقتدر ایلام، است که در فاصلهی 1340 تا 1350 پ.م. بر این سرزمین فرمان میراند. او در کتیبهای چنین نوشته است: «...من هومبان نومان پسر اتَّر کیتاه هستم. گسترندهی قلمرو شاهی، سرور (سرزمین) ایلامی، صاحب تاج و تخت ایلام، پادشاه انشان و شوش. ایزد بزرگ به خاطر به سبب نسب بردن از مادرم مرا برگزید و دوستدارم شد. سعادت و بهروزی برقرار شد. تاج شاهی بازگردانده شد، اینشوشیناک پادشاهی را به من داد. برای زندگیام، برای زندگی میشیم روه، برای زندگی ریشپ لا، برای این معبد که کاملا ویران شده بود، در محل آن کوکونومی (قربانگاهی) ساختم. آن را به ایزد بزرگ، به کیریریشا و حامیان زمین اهدا کردم. کیریریشا و حامیان زمین به من عمر طولانی اعطا کنند، باشد که آنان به من پادشاهیای اعطا کنند که همواره پر رونق باشد»7.
بیستون از این نظر ویژه است که نخستین متنی است که شاهی برای مردمی در آیندههای دور مینویسد. این آیندگان کسانی نیستند که به دزدیدن پیکره یا گنجهایش طمع داشته باشند و بتوان با نفرینِ خدایی و ایزدبانویی ایشان را ترساند، بلکه مخاطب عام و مبهمی هستند که با مخاطرهی ابهام و درک نکردنِ متن دست به گریباناند. همین نکته که داریوش متن خود را بر بیستون - یعنی بر مکانی مقدس، بر سر راه بازرگانی مهمی- کنده، اما آن را در ارتفاعی نهاده که قابل دستیابی نباشد، نشانگر آن است که مخاطبانی در آیندهی دور را در نظر داشته است. متن بیستون را از روی زمین نمیتوان خواند |
4. بافت کلی متنهایی که شرحشان گذشت از قواعدی عمومی و مشابه پیروی میکنند.
نخست آن که تمام این متنها، با اختصار و دقتی که تنها به حجم غنیمتها و شمار مناطق ویرانشده اختصاص دارد، عملیات جنگیای را که به پیروزی ختم شدهاند، توسط رهبرِ سپاهِ پیروزمند ثبت کرده است، و یا به انجام کاری نیک - از جمله مرمت یا ساخت معبد، و اهدای پیشکشی بزرگ به خدا یا ایزدبانویی محبوب- دلالت میکند. به عبارت دیگر، هستهی مرکزی تمام متنهای یادشده را رخدادی که مهم پنداشته میشده، تشکیل میدهد.
دوم آن که تمام متنهای یادشده کتیبههاییاند که توسط پادشاهانی نوشته شدهاند که ادعای غلبه بر دشمنانشان را در میدان نبرد داشتهاند، یا فاعلِ آن کارِ نیک و آیینی بودهاند. به عبارت دیگر، فاصلهی زمانی میان رخداد یادشده و زمان ثبت آن بسیار اندک بوده، و کسی که آن را ثبت کرده، همان کسی بوده که آن را به انجام رسانده است.
دیگر آن که در تمام این متنها از نام کسان و شهرها به شکلی یاد شده که گویی همگان از ماهیّت آن با خبر هستند. به همین دلیل هم موقعیت جغرافیایی بسیاری از شهرها و مناطق هنوز به درستی شناسایی نشده است. از خدایان، شهرها و افراد، تنها با نام - و گاه با نامی اختصاری یا ضمیری ساده- یاد شده و به این ترتیب آشکار بوده که در زمان نوشته شدنِ متن، همه از جزئیات موضوع با خبر بودهاند، و پیشفرض نویسنده هم این بوده که مخاطبانش در مورد ماهیّت عمومی موضوع اطلاعاتی کامل دارند.
به بیان دیگر، این متنها را شاهانی پیروزمند برای مردم خود مینوشتند، و اینان کسانی بودند که کمابیش در جریان امور قرار داشتند؛ کردار شاه در نوشتن متن کتیبه و حک کردنش بر سنگ یا لوح، بیشتر عملی آیینی بوده که تثبیت و جاودانه کردنِ آن را در قالب خطوطی مقدّس رقم میزده است. متنهای سومری، اکدی، ایلامی، و مصری به روشنی به نویسندگانی تعلق داشتهاند که تاریخ دوران خویش را در پیوندی انداموار با اکنون، برای مردمی که در همین زمان حال میزیستند، روایت میکردند. زمان افعال به حال یا گذشتهای نزدیک و به یاد آوردنی مربوط میشود و ارجاعاتی به گذشتههای دور یا دورانهای تاریخیِ از یاد رفته، وجود ندارد. همه چیز به تلاش برای ثبت رخدادی میماند که در اکنون رخ داده و قرار است برای مردمی حاضر در همان اکنون، تثبیت شود. این ماجرا در مورد متنهای باقی مانده از تمدنهای دیگر - مانند هیتیها، اورارتوها، و میتانیها- هم مصداق دارد.
5. در میان متنهای دوران باستان، کتیبههای بهجا مانده از هیتیها در بحث ما اهمیّت دارد. این مردمان، که در فلات آناتولی پادشاهی نیرومندی برقرار کرده بودند، نمایندگان نخستین موج مهاجرت آریاییها محسوب میشدند و اولین کشور مقتدر آریایی را در فاصلهی 1200-1600 پ.م. در جهان باستان بنیان نهادند. این امر به ویژه از آنرو اهمیت دارد که خدایانی مانند مهر و زروان برای نخستینبار در کتیبههای ایشان مورد اشاره واقع شدهاند و ردّ پای باورهای هند و ایرانی دیرینه را در تمدنشان میتوان باز یافت. دومین دلیل اهمیت ایشان آن است که، به شکلی بسیار روشن و برجسته، این پیوندِ متنهای تاریخی با زمان اکنون را نشان میدهند.
«هاتتوسیلیس اول» (1620-1650 پ.م.)، شاه مقتدر هیتی که سرزمینی متحد و نیرومند را برای فرزندش به ارث گذاشته بود، در متنی که همچون وصیتنامهای سیاسی برای مردم کشورش و پسرش تنظیم کرده بود، با لحنی بسیار خودمانی سخن خویش را چنین شروع میکند:
«ببینید، مورسیلیس اکنون پسر من است... خدا به جای شیر، شیر (دیگری خواهد نشاند)... پس از گذشت سه سال، باید به جنگ برود... اگر او را هنگامی که هنوز کودک است به جنگ بردید، سالم بازش گردانید،... تاکنون هیچیک (از اعضای خانوادهام) از فرمان من اطاعت نکرده است، مورسیلیس، تو باید از آن اطاعت کنی. سخنم را به خاطر بسپار. اگر سخن پدر را به خاطر بسپاری (نان خواهی خورد) و آب خواهی نوشید. وقتی به سن بلوغ رسیدی، دو یا سه بار در روز غذا بخور و خوش بگذران. پیر که شدی هر چقدر خواستی بنوش. در آن هنگام است که میتوانی سخن پدرت را از یاد ببری!... پدربزرگم پسرش را به عنوان لابارنا در ساناهوئیتا منصوب کرد. (اما بعد) خدمتگزاران و شهروندان برجسته به سخنان پادشاه توجهی نکردند و پاپا دیلماه را بر تخت نشاندند. اکنون چند سال از آن زمان گذشته است؟ ...خانههای شهروندان برجسته چه شدند؟ آنها کجا رفتند؟ آیا نابود نشدهاند؟»8.
آنچه در مورد این کتیبه اهمیت دارد، نوع ارتباط آن با زمان و رخدادهای تاریخی است. آشکارا، متن در مورد حوادثی تاریخی سخن میگوید. شاهی از منصوب کردن پسرش به عنوان جانشین سخن میگوید، و مردم را به پیروی از فرمان خویش فرا میخواند. در عین حال، اشارههایی به رویدادهای زمان پدربزرگش هم در آن وجود دارد. به این ترتیب استخوانبندی متن بر مبنای عناصری تاریخی و رخدادهایی مشخص استوار شده است. با این وجود، هاتتوسیلیس خود را به زمان گذشته محدود نکرده است. او در مورد این که فرزندش در چه زمانی و چگونه باید به جنگ برود چیزهایی میگوید، و حتا چگونه خوردن و نوشیدن را هم در آینده به او آموزش میدهد. اینها، همه، در متنی است که با اعلام ولیعهدی او شروع میشود و با یادآوری شورشی در زمان پدربزرگش ختم میشود. به روشنی میتوان دید که در اینجا پادشاهی بر نقطهی زمان حال ایستاده و از آنجا، در مورد حوادثی که در گذشته رخ دادهاند یا در آینده رخ خواهند داد، داوری کرده و اعلام موضع میکند.
به ویژه در میان جانشینان هاتتوسیلیس، باید از مورسیلیس یاد کرد که به دقّت وقایع زمان خویش را ثبت میکرد و این کار را در مورد رخدادهای دوران پدر و پدربزرگش هم انجام داد – بیآنکه ارتباط خویش را با اکنون از دست بدهد. چهار قرن پس از او، هاتتوسیلیس سوم (1239-1264 پ.م.) بر تخت نشست و از آنجا که بر خلاف قوانین مرسوم قلمرو هیتی، برادرزادهاش - اورهی تسهوب (1264-1271 پ.م.) که پادشاه قانونی بود - را از قدرت برکنار کرده بود، ناچار شد بیانیهای برای تثبیت مشروعیت خود صادر کند.9
این بیانیه نیز آشکارا به رخدادی تاریخی دلالت میکند. پادشاه در این کتیبه سخن را با شرح دوران کودکیاش و حمایتی که ایزدبانوی ایشتار از او میکرده میآغازد، و از رقابتش با دشمنان حسودش، و چیرگیاش بر آنها مینویسد. بعد، سخن را به اختلافش با اورهی تسهوب میکشاند: «اما به سبب احترام به برادرم (که پادشاه پیشین بود) کاری نکردم. تا هفت سال سر از اطاعت نپیچیدم. اما آن مرد در صدد نابودی من برآمد... از من هاک پیس و نریکا را گرفت. این بود که از او اطاعت نکردم و بر ضد او سر به شورش برداشتم. با وجود این، اگرچه علیه او شورش کردم، با سوار شدن بر گردونهی جنگی یا در خانه بر ضد او گناهی مرتکب نشدم... ایشتار، اورهی تسهوب را ترک کرد و حتا در شهر خودش او را مانند خوکی در خوکدانی زندانی کرد و همهی خاتتوساس (پایتخت هیتیها) به سوی من بازگشت... خواه فرزند، خواه نواده، خواه خلف هاتتوسیلیس و پودوحپا، هر کس در آینده وارث تاج و تخت شود، باید ایزدبانوی ایشتار ساموحا را در میان خدایان بپرستد»10.
در اینجا هم میبینیم که شاهی، در ضمنِ اشاره به تاریخِ گذشته، از حقّانیت خویش برای تسلّط بر حکومت سخن میگوید و این نکته را دستمایهی سفارشهایی در مورد رفتار مردمان در آینده قرار میدهد. به عبارت دیگر، در متنهای هیتی، آن رخداد تاریخیای که هستهی اصلی تاریخ را تشکیل میدهد، نه تنها در زمانهی «اکنون» لانه کرده است، بلکه به رخدادهایی در پیش و پس از آن نیز اشاره دارند. هاتتوسیلیس اول در عین حال که از سرکشانی که بر پدربزرگش شوریده بودند یاد میکند، از پسرش میخواهد تا بعد از بلوغ به زندگی شادخوارانهای بپردازد و در هنگام پیری سفارشهای او را فراموش کند، و هاتتوسیلیس سوم هم، پس از یادآوری پیمانشکنیها و بدخواهیهای برادرزادهاش و اشاره به رخداد اصلی که برکناری اوست، سفارش میکند که ایزدبانوی پشتیبان او توسط آیندگان پرستیده شود. این نشت کردنِ گذشته و آینده در هالهی اطراف رخدادی حالمدارانه، تنها به تمدن هیتی منحصر نیست، هرچند برجستهترین نمودهای خود را در آنجا مییابد.
در ایلام نیز، در کتیبههای اهدایی اونتاش ناپیریشا، سازندهی زیگورات اور، چنین میخوانیم: «من، اونتاش ناپیریشا، معبد بلند را از خشتهای طلا و نقره، ابسیدین و مرمر ساختم و آن را به خدای بزرگ و به اینشوشیناک سیانکوک اهدا کردم. هر که آن را فرو ریزد، خشتهایش را خراب کند، طلا، نقره، ابسیدین، مرمر و آجرکاریاش را برباید و به کشور دیگری ببرد، باشد که خشم خدای بزرگ، خشم اینشوشیناک و کیریریش سیانکوک بر او نازل شود و اعقاب او زیر خورشید، سعادتمند نشوند»11.
همسرِ همین شاه، کتیبهای زیبا بر تندیس عظیمِ مفرغینش دارد که بر آن چنین نوشته است: «من، ناپیراسو، همسرِ اونتاش ناپیریشا هستم. آن که پیکرهی مرا برباید، آن را خرد کند، کتیبهاش را خراب کند، یا نام مرا پاک کند، باشد که با نفرین ناپیریش، کیریریش و اینشوشیناک هلاک گردد، نامش از میان برود، فرزندش نازا گردد، و...»12.
از همین دو کتیبه میتوان این نکته را دریافت که در متنهای کهنِ تاریخی غیرهیتیایی هم - که از اتفاق، کتیبههای پیشکشی و متنهای نذری بخش مهمی از آن را تشکیل میدادهاند - پیوندی میان رخداد مهم مورد نظر و هالهای از گذشته و آینده که پیرامونش تنیده شده است، وجود دارد.
کتیبههای باستانی پیشاهخامنشی توسط پادشاهانی نوشته شدهاند که ادعای غلبه بر دشمنانشان را در میدان نبرد داشتهاند، یا فاعلِ کاری نیک و آیینی بودهاند. فاصلهی زمانی میان رخداد یادشده و زمان ثبت آن بسیار اندک بوده، و کسی که آن را ثبت کرده، همان کسی بوده که آن را به انجام رسانده است. در این متنها از نام کسان و شهرها به شکلی یاد شده که گویی همگان از ماهیّت آن با خبر هستند. به همین دلیل موقعیت جغرافیایی بسیاری از شهرها و مناطق هنوز به درستی شناسایی نشده است |
6. پس از آن که کوروش بزرگ ظهور کرد، فرآیندی را آغازید که به متحد شدنِ کل سرزمینهای نویسا در قلمرو میانی منتهی شد. این بدان معنا بود که حوزههای فرهنگی متفاوتی، که در آن زمان در قلمرو میانی وجود داشتند و از حضور یکدیگر با خبر بودند، در مدت چند دهه به شکلی برقآسا از نظر سیاسی زیر درفش هخامنشیان متحد شوند و به شکلی پایدار و کارآمد از نو سازماندهی شوند. به این ترتیب، تمدنهای درهی سند، ایران شرقی، ماد، پارس، ایلام، ایران مرکزی، میانرودان، آناتولی، فنیقیه، یونان - که مراکزش در آسیای صغیر قرار داشت و بعدها به بالکان منتقل شد - و مصر، در یک نظام یکپارچهی سیاسی در هم آمیختند. این دولت غولپیکرِ نوظهور، که تمام قلمروهای نویسای شناختهشدهی آن دوران در قلمرو میانی را در بر میگرفت، نخستین «مرکزِ» فراگیر و عمومی را در نظامهای اجتماعی باستانی پدید آورد، و این مرکزی بود که به خاطر بیرقیب و یگانه بودنش، برای مدتهایی مدید پا برجا ماند و بعدها در قالبی اسطورهای به سرمشقی و سرنمونی برای دولتهای توسعهطلب بعدی تبدیل شد.
ظهور هخامنشیان با دگردیسی بنیادینی در شیوهی سازماندهی معنایی «هستی» همراه بود، که خواهناخواه ردّ پای خود را بر شیوهی نویسش تاریخ و ارتباط رخدادها با زمان نیز بر جای مینهاد. مهمترین نمود این امر، ظهور نخستین نظام معنایی مرکزمدار در تاریخ فرهنگ انسانی بود که مرکزی غایی و هستیشناختی- و نه موضعی و محلی- را ادعا میکرد. به این ترتیب، پرستش خدایی یگانه، که بر کشوری یگانه نظارت داشت و شاهنشاهی یکتا فرمانبردارش بود، در این گستره رواج یافت. یک مرجع غایی برای قانونگذاری، و یک قدرت سیاسی برترِ پارسی به همراه دستگاه دیوانسالاری متمرکز و منسجمی در این میان برخاستند که شیوهی رمزگذاری رخدادهای گیتیانه را در چشم مردمان و زمامداران دگرگون ساختند.
بهترین نمود این دگردیسی را در کهنترین متنِ تاریخی بازمانده از این دوران میتوان باز یافت. متنی که از داریوش بزرگ در بیستون به جای مانده است، و من تردیدی ندارم که متنهایی دیگر - از کوروش و کمبوجیه و بردیا - پیش از آن وجود داشتهاند که به دلایل سیاسی یا تصادفی از میان رفتهاند.
به هر صورت، کتیبهی بیستون از چند نظر با متنهای تاریخی دیگری که در همان اعصار توسط ادامهدهندگانِ سنن کهن تاریخنویسی نوشته میشدند، تفاوت دارد. به عنوان مثال، به این متنها، که در زمان زمامداری کوروش بزرگ در بابل نوشته شدهاند، توجه کنید. متن نخست از سالنامههای بابلی برگرفته شده است و پیروزی کوروش بر آستیاگ مادی را روایت میکند، و در ضمن به رفتار عجیب نبونید - شاه بابل - و نادیده انگاشته شدن مراسم دینی بابلیان توسط او دلالت دارد. این متن در بابلی نوشته شده که هنوز توسط کوروش فتح نشده و برای خود یک پادشاهی بزرگ و مقتدر است.
«سال ششم (از سلطنت نبونید/550 پ.م.): شاه ایشتومِگو (آستیاگ) سربازانش را فراخواند و برای مقابله با کورَش، شاه انشان، شتافت، تا با او در نبرد رویارو شود. ارتش آستیاگ بر او شورش کرد و او را در غل و زنجیر به کورش تحویل داد. کورش به سمت شهر آگامتانو (اکباتان) پیش رفت و خزانهی سلطنتی را تصرف کرد. او سیم و زر و سایر اشیای گرانبهای آگامتانو را به عنوان غنیمت به انشان برد. اشیای گرانبهای...
سال هفتم (549 پ.م): شاه در تِما ماند. شاهزاده و صاحبمنصبان و سربازانش در اکد (بابل) ماندند. شاه برای مراسم (سال نو) در ماه نیسانو (فروردین) به بابل نیامد. تصویرِ (بت) خدای نَبو به بابل نیامد. در نتیجه تصویر خدای بِل (مردوک) از بابل خارج نشد و به اساگیل نرفت. جشن اول سال از قلم افتاد. اما پیشکشها در معبد اساگیل و ازیدا در تطابق کامل با سنن داده شد. کاهن اوریگالو مراسم تقدیم شراب به خدایان را انجام داد و معبد را تطهیر کرد».
آشکارا، این متن دنبالهی همان سنت تاریخنویسی باستانی ایلامیان و سومریان و اکدیان است؛ هر سال با مهمترین رخدادی که در آن وقوع یافته مشخص شده است.
همچنین است در کتیبهی حقوق بشر کوروش که حدود ده سال بعد در همین بابل نوشته شده است. در این کتیبه چنین میخوانیم: «او (مردوک) کاوش کرد، در میانشان جستوجو کرد و شاهزادهای راستکار را از صمیم قلب یافت، و با دستانش او را گرفت. او کوروش، شاه انشان، را به نام فراخواند، او وی را به سروری کل جهان منصوب کرد.
او سرزمین قوتو، و تمام اونام- ماندا (ماد) را در برابر پاهایش به خاک افکند. مردمان سرسیاه را به دست وی سپرد تا بر ایشان غلبه کند. او ایشان را با عدالت و راستی گرفت. مردوک، سرور بزرگ، با خوشنودی به مراقبتی که از مردمش میکرد نظر افکند، بر کردار پرهیزکارانهاش، و قلب درستکارش. او باعث شد تا به شهرش، بابل برود، وادارش کرد جادهی بابل را در پیش بگیرد، همچون دوست و همراهی در کنارش.
سربازان فراوانش، با شماری نامعلوم، همچون آبهای یک رودخانه غرق در اسلحه به همراهش پیش رفتند. او اجازه داد تا بدون نبرد و کشمکش به بابل وارد شود. او شهر بابل، این سرزمین فاجعهزده را نجات داد. او نبونیدشاه را که از او نمیترسید، به دستانش سپرد. همهی مردم بابل، سومر و اکد، شاهزاده و حاکم، در برابرش به خاک افتادند و پاهایش را بوسیدند. آنان از سلطنتش شادمان شدند و چهرههایشان درخشان شد».
ناگفته نماند که کتیبهی حقوق بشر کوروش به چندین دلیل - از جمله غیابِ تکاندهندهی خشونت و اشاره به کنش جنگی - در متنهای تاریخی جهان باستان یگانه است و سرآغازِ نوشتههای هخامنشیای محسوب میشود که، دقیقاً به همین دلیل، منحصر به فرد و غیرمعمول تلقی میشوند. با وجود این، آشکار است که چارچوب معناییِ متن، در مورد مفهوم تاریخ، هنوز «هخامنشی» نیست و ساختاری همسان با کتیبههای پیشینِ بابلی و هیتی دارد. در اینجا هم شاهی، رخدادی را روایت میکند. اما این روایت از سویی بر لنگرگاهِ اکنون آویخته شده است، و از سوی دیگر برای مردمی بازگو میشود که خود در خلق آن و تجربهاش سهیم بودهاند.
با کتیبهی بیستون، اما، تاریخنویسی دستخوش تغییری جدّی میشود. کتیبهی بیستون، به دلیل ساختار ویژهاش، شایستهی آن است که دقیقتر مورد وارسی قرار گیرد.
ظهور هخامنشیان با دگردیسی بنیادینی در شیوهی سازماندهی معنایی «هستی» همراه بود، که خواهناخواه ردّ پای خود را بر شیوهی نویسش تاریخ و ارتباط رخدادها با زمان نیز بر جای مینهاد. مهمترین نمود این امر، ظهور نخستین نظام معنایی مرکزمدار در تاریخ فرهنگ انسانی بود که مرکزی غایی و هستیشناختی- و نه موضعی و محلی- را ادعا میکرد. بهترین نمود این دگردیسی را در متنِ داریوش بزرگ در بیستون میتوان باز یافت. در بیستون، رخدادهای تاریخی با اختصار تمام و در عین حال با دقتی قابل توجه روایت شدهاند |
7. کتیبهی بیستون از چند نظر یگانه و مهم است. برخی از برجستهترینِ این ویژگیها عبارتند از:
الف) بیستون بزرگترین نوشتهی سنگی باستانی جهان است و مفصلترین متن «تاریخی» را داراست.
ب) بیستون نخستین و تنها نوشتهی مهمی است که خطِ به کار گرفته شده در آن خطی مصنوعی است. تمام نوشتههای شناختهشده و تمام متنهای عمومیِ13 تا پیش از دوران مدرن - و حتا تمام این متنها در دوران مدرن- به خطوطی نوشته شدهاند که طبیعی بودهاند، یعنی، محصول سیر طولانی و فراخدامنهای از دگردیسیهای نمادین و وامگیریهای بینازبانی و بیناخطی بودهاند. نخستین ردّ پایی که در کل تاریخ نوشتار از «ابداع» و برساختنِ خط در دست داریم به دوران داریوش و زایش خط پارسی باستان مربوط میشود و بیستون به ویژه از این نظر اهمیت دارد که یکی از خطوطِ برسازندهی آن، به این شکل، مصنوعی است. همین ویژگی بیستون باعث شد که خوانده شدنِ تمام خطهای میخی باستانی ممکن شود. یعنی خط «پارسی باستان»، به دلیل همین خصلت مصنوعی بودنش، سادهتر و منطقیتر است. به همین دلیل هم امکان واگشایی رمزگانش وجود دارد. تمام خطهای جهان باستان - سومری، اکدی، ایلامی، اورارتی، هیتی، و حتا هیروگلیف- و تمام دادههای تاریخی که از آن برآمدهاند، پس از خوانده شدن خط پارسی باستان و واگشایی متنهای چندزبانهی هخامنشی ممکن شدند.
پ) بیستون نخستین نوشتهای است که پادشاهی یکتاپرست و کامیاب آن را نوشته است. تنها متنِ مربوط به پادشاهی یکتاپرست، که پیش از آن داریم، به اسناد «العمرنه» مربوط میشود. این متنها توسط آمنهوتپِ چهارم - همان آخِناتون مشهور - نوشته شدهاند، اما پس از مرگ آخناتون دستگاه عقایدش برچیده شد و حتا نامش را از روی اسناد درباری حک کردند. بیستون کهنترین متنِ بازماندهای است که به باورهای یکتاپرستانه دلالت میکند، و نام کهنترین خدایی را که هنوز پرستیده میشود بر خود دارد. تمام متنهای دیگری که به نام خدایان زندهی دیگر - یگانه یا غیریگانه - اشاره کردهاند به بعد از این زمان مربوط میشوند.
ت) بیستون نخستین متن مفصل و کاملی است که از یک شاهنشاهی در دست داریم. به همین ترتیب، بیستون نخستین متنِ بازمانده از نخستین دولتِ جهانی است.
ث) کتیبهی بیستون به دلیل لحن و ساختار ادبیاش، و شمایلنگاری ویژهاش منحصر به فرد است. در این باره جلوتر توضیح میدهم.
ج) بیستون به این دلیل که در مراحلی گوناگون و پی در پی، در زمانی به درازای بیش از یک سال، نوشته شده است ویژه است؛ متنی است که گام به گام به دنبال رخ دادن حوادث تاریخی نوشته میشده است.
چ) چنانکه جلوتر نشان خواهم داد، بیستون، نخستین متنِ تاریخی به معنای امروزین کلمه است - متنی که پادشاهی برای آیندگان، و نه مخاطبانی امروزین نوشته است.
از میان هفت ویژگیای که برای بیستون بر شمردم، چهار تای نخست به تاریخِ فرهنگ و تاریخِ دین و سیاست مربوط میشوند. در اینجا آنها را وا میگذارم و به سه بندِ واپسین میپردازم، که به گمانم اهمیتی بسیار زیاد در فهم معنای تاریخ و پرتابشدگیاش به گذشته دارد.
بد نیست هریک از موارد یادشده را جداگانه مورد وارسی قرار دهم.
8. ساختار زبانی به کار گرفته شده در بیستون و لحنِ ادبی نوشتار، بسیار ویژه است. این ویژه بودن را در چند سرفصل میتوان گنجاند، که یک به یک بهآنها میپردازم. اما پیش از ورود به این بحث، باید نخست جایگاه این سنگنوشته را در سیر تحول متنهای تاریخی بشناسیم.
بیستون، از نظر متنشناسی تاریخی، در ردهی فتحنامهها جای میگیرد، یعنی متنی است که در آن شاهی پیروز، شرحِ نبردها و پیروزیهای خویش را بازگو میکند و به این ترتیب هم خاطرهی کردارهای بزرگ خود را ثبت میکند و هم به نوعی برای خویش مشروعیت فراهم میآورد. زبانی که بیستون بهآن نوشته شده است، از نظر زمانی ابتدا، ایلامی و بعد، اکدی و پارسی باستان بوده است. خط ایلامی از زمان داریوش تا عصر نوهاش، خط رسمی و دیوانی شاهنشاهی هخامنشی بود. به همین ترتیب، خط اکدی، که دبیرانش در مرکزی نامدار - مانند بابل - پرورش مییافتند، خطی رسمی و مهم در نیمهی غربی شاهنشاهی بود. خط پارسی باستان، خطی مصنوعی و نخستین خط مصنوعی شناختهشده در تاریخ است که به قول داریوش به طور اختصاصی برای نوشتنِ «زبان آریاییها» یعنی ایرانیان، طراحی شده بود.
شمایل و نقشهای بیستون داریوش را در حالی نشان میدهد که بر دشمن بزرگش، گئوماتا/بردیا، چیره شده و بر بدنش گام نهاده، و با کماندار و نیزهداری که دو تن از هفت پهلوانِ پارسیاند، همراه میشود. در برابرش نُه شاهِ دروغینِ شکستخورده نقش شدهاند، که هر یک کلاه و جامهی بومی خویش را بر تن دارند و دستانشان از پشت به هم بسته شده است. بالای سر ایشان تصویری از فروهر اهورامزدا دیده میشود. کل این نقشمایه از کتیبهی آنوبانینی، پادشاهی لولوبی که دو هزار سال پیش از داریوش بر سومر چیره شده بود، برگرفته شده است که هنوز بقایایش در سرپُل زهاب باقی است.
تفاوت این دو نقشبرجسته در آن است که آنوبانینی بر فراز تختی که روی سر شکستخوردگان قرار دارد ایستاده، در حالی که داریوش روبهروی ایشان ایستاده است. آنوبانینی کمان و چیزی شبیه به گرز یا چماق در دست دارد، و وضعیتی جنگی به خود گرفته اما داریوش نوک کمانش را در دست گرفته و دست راستش را بیاسلحه، گویی مشغول بخشیدن حریفان باشد، صلحجویانه به سمتشان بالا گرفته است. تفاوت مهم دیگر، آن است که در کتیبهی سرپل زهاب، ایزدبانویی (ایشتار) در برابر شاه ایستاده و خود سَربَندی را به دست دارد که انتهایش به شکلی خشونتآمیز از دماغ یکی از اسیران رد شده است. در حالی که در بیستون اهورامزدا با حالتی درست مانند داریوش دست خود را بالا گرفته و در جایی بالای سر اسیران نقش شده است.
اگر بخواهیم نقشمایههای بیستون را تحلیل کنیم، نخستین ویژگیای که میبینیم، همین جایگاه استعلایی و دورِ اهورامزدا در آن است. اهورامزدا که در این کتیبه همچون آسور در نگارههای آشوری تصویر شده، هم در نقاشی داریوش و حریفانش جایگاهی مستقل و دوردست دارد، و هم در متن موقعیتی غیرعادی دارد. بر خلاف شاهان گذشته که پس از پیروزی بر دشمنانشان میگفتند «خدای آشور دشمن مرا زیر گامهایش خرد کرد»14 و «(مردوک) قونو و اومن- مندا را در برابر پاهایش به خاک افکند»، در بیستون تنها به این نکته اشاره شده که «اهورمزدا مرا یاری کرد». در واقع در هیچ بند و سطری نیست که به دخالت مستقیم اهورامزدا یا کنشِ تعیینکنندهی او اشاره شده باشد. داریوش تنها از نام خداوند به عنوان عاملی الهامبخش یا یاریدهنده استفاده میکند، و نه چیزی بیشتر.
بیستون، گذشته از نقشمایهی خاص اهورامزدا در آن، از این نظر هم اهمیت دارد که دشمنان شاه در آن به شکلی بسیار واقعگرایانه تصویر شدهاند، به شیوهای که میرفت پس از آن تا دو قرن در دودمان هخامنشی تثبیت شود. افراد با کلاههای خویش از هم تفکیک شدهاند و قومیتشان به این ترتیب بازنموده شده است. با وجود این، چهرهها و بدن دشمنان شاه دچار کژدیسی و بدنمایی نشده است. بردیایی که در زیر پای داریوش افتاده و دستانش را بالا گرفته، آشکارا، مردی نیرومند و تنومند است و میدانیم - به احتمال - او بردیا پسر کوچک کوروش است که پهلوانی زورمند بوده است. نُه شاه شکستخورده نیز با چهرههایی به زیبایی شاهنشاه و دو یارش بازنموده شدهاند. هر چند داریوش در متن بیستون تصریح کرده که برخی از آنها را مثله کرده بود، اما در اینجا تصویر آنان سالم بازنموده شده است. به همین ترتیب، اثری از دشنامهای مرسوم در نوشتههای قدیمیتر در مورد ایشان دیده نمیشود. ایشان پیمانشکن، بدکار، خونخوار، یا نفرینشده دانسته نشدهاند، بلکه تنها در موردشان این نکته مورد تأکید است که دروغ میگفتند و قانون اهورامزدا را رعایت نکردند. متنهایی که بر دامن ردای آنها نوشته شده است، به همین ترتیب هویّتشان را به اختصار بازگو میکند: «این اسکونخهی تیزخود است»، و «این فرورتیشِ مادی است».
بنابراین، بیستون، با وجود آن که دنبالهی آشکار فتحنامههای پیش از خود است، به علت موقعیت حاشیهای و فراروندهی خداوند، و یکتا بودنِ این خدا، و واقعگرایی و دقت منصفانهای که در بازنمایی دشمنانِ شکستخورده به خرج داده، از سایر متنهای مشابه متمایز است.
داریوش در گزارههایی که به گزارشهای بیطرفانهی علمی میمانند، رخدادها را در ظرف زمانی و مکانیشان و در قالب آرایش نیروهای سیاسی و افرادِ بازیگر در آن روایت کرده است با وسواس زیاد، نام و نشان افراد، قومیتشان، و جبههی سیاسیشان را ذکر کرده و به دقت، زمان و مکان نبردها و حتا تلفات جنگ را ثبت نموده است. وقتی از شهرها نام میبرد، جایگاهشان و این که در کدام استان قرار دارند را گوشزد میکند. این تنها به آن معناست که او برای مردمی در آيندههای دور مینویسد |
9. بیستون اما، به ویژه از این نظر اهمیت دارد که روایتِ تاریخ در آن ساختاری متفاوت با متنهای پیشینِ خود یافته است. در بیستون، رخدادهای تاریخی با اختصار تمام و در عین حال با دقتی قابل توجه روایت شدهاند. بر خلاف متنهای مرسوم تا آن هنگام، گویی داریوش حدس نمیزده تمام مخاطبانش به زیر و بم رخدادها آگاه باشند. به این نمونهها دقت کنید:
«داریوششاه گوید، یک نفر به نام مارتیه پسر چینچیخری از شهر کوگاکانا در پارس و ایلام شورش کرد و به مردم گفت که «من ایمانیش (هومبان اینشوشیناک) پادشاه ایلام هستم». داریوششاه گوید: آن هنگام من نزدیک ایلام بودم، ایلامیها از من ترسیدند و مارتیه را که سرکردهشان بود گرفتند و کشتند».
«داریوششاه گوید: سپاه پارسی و مادی که زیر فرمان من بود کمشمار بود. پس از آن من ارتش را فرستادم. فرماندهی آنها یک پارسی بود به نام ویدارنَه. به آنها گفتم بروید و سپاه ماد را، که خود را ارتش من نمینامند، در هم بشکنید. ویدارنه با سربازانش رهسپار شدند. آنگاه که به ماد در شهری به نام ماروش رسید، نبرد با مادها را آغاز کرد. آنکس که سرکردهی مادها بود، در آن هنگام در آنجا نبود. اهورامزدا مرا یاری داد، به یاری اهورامزدا، ارتش من، سپاه شورشیان را در هم شکست. این نبرد در روز بیستوهفتم ماه آناماک آغاز گردید. پس از این سپاه من در ناحیهی کامپاندا در ماد در انتظار من ماند تا آن که من به ماد رفتم».
اینها نمونههایی از نوشتار بیستون هستند که با همین ساخت و همین دقت در همهجا تکرار شدهاند. ویژگی متن بیستون آن است که محتوای آن در کل به دو بخشِ متمایز تقسیمپذیر است. در یک بخش، که پیکرهی اصلی نوشته را در بر میگیرد، داریوش ماجرای نبردهای خویش را شرح میدهد. این نبردها، به ترتیبی که دیدیم، با دقّتی بسیار و اختصاری شایسته به نویسش درآمده است. روز و ماه تمام رخدادها، و زمان و مکان آنها نیز، ذکر شده است. افرادِ درگیر در ماجراها با دقت و عینیت مورد اشاره قرار گرفتهاند، بی آن که نام خدایان با ایشان آمیخته شود، یا دشنام یا ستایشی در موردشان به کار گرفته شود. داریوش در این متن، در گزارههایی که به گزارشهای بیطرفانهی علمی میمانند، رخدادها را در ظرف زمانی و مکانیشان و در قالب آرایش نیروهای سیاسی و افرادِ بازیگر در آن روایت کرده است. به این بند بنگرید: «پارت و گرگان بر من شوریدند، و به سوی فرورتیش رفتند. پدرم ویشتاسپ در پارت بود. مردم او را رها کردند و نافرمان شدند. سپس ویشتاسپ با سپاهی وفادار رهسپار شد. در نزدیکی شهر ویشپَهاوزاتی در پارت با پارتها نبرد کرد. اهورامزدا مرا یاری کرد. به خواست اهورامزدا، ویشتاسپ قشون شورشی را در هم شکست. آنان در روز بیستودوم ماه ویاهنا با هم جنگیدند».
میبینید که در اینجا داریوش از فرورتیش که دشمنش است و ویشتاسپ که پدرش است با لحنی کاملاً متقارن سخن میگوید، و حتا این را هم که مردم پدرش را رها کردند و به فرورتیش پیوستند، ذکر کرده است.
این ساختارِ ویژه و بسیار دقیقِ یاد کردنِ از رخدادها، با آنچه که پیش از این وجود داشته است کاملاً متفاوت است. در اینجا ما با روایتی روبهرو هستیم که گویی برای مخاطبانی ناآشنا به نامها، نوشته شده است. داریوش، با وسواس زیاد، نام و نشان افراد، قومیتشان، و جبههی سیاسیشان را ذکر کرده و به دقت، زمان و مکان نبردها و حتا تلفات جنگ را ثبت نموده است. وقتی از شهرها نام میبرد، جایگاهشان و این که در کدام استان قرار دارند را گوشزد میکند، و این تنها به آن معناست که داریوش برای مخاطبانی مینوشته که بسیاری از آنها از زیر و بم ماجرا خبر نداشتهاند.
بیستون از این نظر ویژه است که، به گمان من، نخستین متنی است که شاهی برای مردمی در آیندههای دور مینویسد. این آیندگان کسانی نیستند که به دزدیدن پیکره یا گنجهایش طمع داشته باشند و بتوان با نفرینِ خدایی و ایزدبانویی ایشان را ترساند، بلکه مخاطب عام و مبهمی هستند که با مخاطرهی ابهام و درک نکردنِ متن - و نه طمع و ویرانگری- دست به گریباناند. همین نکته که داریوش متن خود را بر بیستون - یعنی بر مکانی مقدس، بر سر راه بازرگانی مهمی- کنده، اما آن را در ارتفاعی نهاده که قابل دستیابی نباشد، نشانگر آن است که مخاطبانی در آیندهی دور را در نظر داشته است. متن بیستون را از روی زمین نمیتوان خواند، و به همین دلیل هم هدف او از نوشتن این متن در آنجا تنها برپایی یادمانی بوده است که رهگذران را به یادش بیندازد. رهگذرانی که ممکن بود از هر سوی شاهنشاهی جهانی پارس باشند، و با نام مکانها و اشخاص خو نگرفته باشند.
بیستون، گذشته از این بدنهی تاریخنویسانه، یک بخشِ افزودهی تفسیری هم دارد که در آن داریوش دلایل پیروزی خویش و اصول کشورداریاش - و همچنین دستورش برای ساخت خط پارسی باستان- را شرح میدهد و آیندگان را نیز به پیروی از این اصول سفارش میکند: «داریوششاه گوید: کارهایی که به دست من انجام شده را باور کن و از مردم پنهان مدار. اگر این نوشته را از مردم پنهان نداری و به مردم بگویی، اهورامزدا یار تو باشد و دودمان تو زیاد و زندگانیات دراز باد... من خائن و دروغگو نبودم، نه من و نه دودمان من. من به عدالت رفتار کردم، من نه به توانا و نه به ناتوان ستم نکردم».
بر این اساس، به نظرم ساختار ویژه و دقیق بیستون، بیطرفی افراطی آن هنگام یاد کردنش از افرادِ دوست و دشمن، و جایگاه حاشیهای کردارهای خداوند، به تحوّلی در فهم معنای تاریخ دلالت دارد که در متنهای رسمی مانند بیستون بازتاب یافته است، و ردّ پای آن را در تمامی متنهای عصر هخامنشی میتوان بازیافت.
10. آیندهمدار بودن بیستون، در عین حال، از این حقیقت جدا نیست که راوی در آن با استواری تمام در «اکنون» لانه کرده است. تمام گزارههای بیستون با این عبارت که «داریوش میگوید» آغاز میشود. به این ترتیب تمام افعال ماضیای که در هنگام شرح نبردها به کار گرفته شده، در واقع، به زمان حال برگردانده شده است. داریوش در زمانی این متن را مینوشت که هنوز یک سال از وقوع نبردها نگذشته بود، و تأکیدی بسیار دارد که تمام این کارها را در یک سال کرد و نه بیشتر.
در اثبات پیوندِ محکمِ بیستون با اکنون، همین بس که اصولاً نوشته شدن و روایت شدنِ آن در یک زمان و یکباره انجام نشده و در طول زمان، به تدریج پا به پای رخ دادنِ وقایع مهم، انجام پذیرفته است. کهنترین متن بیستون روایتی ایلامی است که چیرگی او بر بردیا را شرح میدهد. آنگاه نقشها و متنهای پارسی باستان افزوده شدهاند. آشکارا بخشِ واپسین شاهِ شکستخورده، که رهبر سکاهای «تیزخود» بوده است، حدود یک سال پس از نوشته شدنِ متن اصلی کتیبه - یعنی، زمانی که تازه داریوش بر «اسکونخه» چیره شده بود - نوشته شده است.
بنابراین، بیستون نه تنها تاریخ را بیدرنگ پس از رخ دادنش روایت میکند، و با گزارههایی وابسته به زمان حال چنین میکند، که این کار را به طور عملی پا به پای اکنون انجام میدهد. بیستون تنها کتیبهی شناختهشده است که با رخ دادن حوادث تازه، تغییر کرده و گسترش یافته است.
پینوشتها:
1- De Certeau, 1985
2- Falkenstein, 1936
3- پاتس، 1385: 143.
4- پاتس، 1385: 167.
5- پاتس، 1385: 194.
6- Von Solen, 1985: 58
7- پاتس، 1385: 326.
8- گرنی، 1371: 166 و 167.
9- Ruster, 1989
10- گرنی، 1371: 170 و 171.
11- پاتس، 1385: 327.
12- پاتس، 1385: 327.
13- بدیهی است که یادداشتهایی شخصی که افراد در آنها برای به رمز نوشتنِ محتوای خاصی، خطی ویژه را ابداع میکنند، از دیرباز وجود داشته است، اما عنصری در سپهر عمومی و سطحی جامعهشناختی نبوده است.
14- مضمونی بسیار تکراری در کتیبههای شاهان دوران جدید آشور. به ویژه در نوشتههای شروکین دوم و سناخریب این عبارت را زیاد میبینیم.