فروزش 3
پیشینهی طرح مباحث قومی
- فروزش 3
- نمایش از چهارشنبه, 05 مرداد 1390 23:10
- بازدید: 5137
برگرفته از فصلنامۀ فروزش شماره سوم (تابستان 1388)، رویه 60 تا 67
کریم جعفری ایران امروز، گسترهای کوچک از سرزمینی به مراتب پهناورتر است که در درازای تاریخ تحولات سیاسی و نظامی بهنام «ایران» بهجا مانده است. بهسخنی دیگر، ایرانی که امروز ما میراثدار آن هستیم در گذشتهای نه چندان دور جزو گسترهی بزرگتری بود که حیات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و مهمتر از همه فرهنگی در آن با هویتی بهنام «ایران» در جریان بود. این گستره را امروز میتوان در هر چهار جهت اصلی سرزمین ایران جست؛ از آسیای مرکزی گرفته تا قفقاز و آسیای صغیر، عراق، [کرانههای جنوبی خلیج فارس،] مناطقی از کشور امروزین پاکستان و افغانستان. |
در گفتوگو با احسان هوشمند بررسی شد؛
پیشینهی طرح مباحث قومی
تعریف و معانی قوم و قومگرایی
به عنوان نخستین پرسش، شما چه تصویری از قومهای ایرانی دارید؟ این تصویر را تعریف کنید و بفرمایید که منظور از قومهای ایرانی چیست؟
سؤال بسیار بااهمیت و شایستهای است. به نظر میآید در ارتباط با این سؤال باید به این نکته اشاره داشت که طرح مباحث قومی در متنهای علمی و دانشگاهی (آکادمیک)، سابقهی چندان درازی ندارد. بیشتر از چند دهه از طرح مباحث قومی در قالب مطالعات دانشگاهی نمیگذرد. اولینبار در کشورهای غربی است که بحث مطالعات قومی مطرح میشود. بنابراین، تذکر این نکته در این فرصت بسیار مغتنم خواهد بود که گفته شود اساساً در خصوص مفهوم قومیت یا در تعریف این مفهوم و مفاهیم مشابه، در میان محققان این حوزه، اشتراکنظر چندانی وجود ندارد. بعضی از محققان اعلام کردهاند بیش از 400-300 تعریف را از مفهوم قومیت ثبت کردهاند.
در زبان انگلیسی قوم و قومگرایی چه تعریف و معنایی دارد؟
اساساً، مفهوم قوم در زبان انگلیسی دارای پیشینهای منفی و نشاندهندهی جداییها و غیرخودی تلقی کردن برخی گروههای اجتماعی است. مفهوم قومیّت، معادل کُفر و موهومات کفرآمیز به کار برده شده است. کما اینکه الان هم شما اگر به فرهنگهای معروف انگلیسی مثل وِبستر (webester) و امثال آن، و حتا فرهنگ لغاتی که انگلیسی به فارسی هستند، دقت کنید، معادل کلمهی قومیت، به غیر از گروههای اجتماعی و گروههای فرهنگی، به کافران ارجاع داده شده است. پس از مدتی، مفهوم قوم و قومیت در متنهای تخصصی، سمت و سوی گروههای نژادی پیدا میکند. سیاهان، زردها و یهودیها هم به تدریج وارد این مقوله شدند و البته در دورهی پایانی این تحول، کمکم مفهوم قومیت شامل گروههای زبانی و مذهبی دیگر میشود. اما آنچه که در کشورهای غربی در ارتباط با این مفاهیم مطرح میشود چندان متناسب با ساختار اجتماعی ما نیست؛ تأکید روی این نکته است که اساساً گروههای قومی در آن جوامع گروههایی مهاجر هستند؛ یعنی، از جای دیگری به آن سرزمین رفتهاند که این البته در دلِ خودش حاوی یک پارادوکسی خواهد بود. شما فرض کنید چینیها یا عربهایی که از کشور خودشان به ایالات متحده مهاجرت کردهاند در آن کشور به مثابهی یک قوم مورد توجه قرار میگیرند، در حالی که در سرزمین خود جزیی از یک ملت محسوب میشوند. آنها در جامعهی آمریکایی به لحاظ سرزمینی، بر خلاف قومهای دیگری که در جاهای دیگر هستند و تعریفشان با سرزمین پیوند خورده است، هیچگونه پیوندی با سرزمین جامعهی مورد نظر یعنی جامعهی آمریکا نداشتهاند.
در جامعه ما چطور؟ چگونه تعریفی از آن داریم؟
به نظر میآید که پیش از اینکه به تعریف قومیت در جامعهی ایران بپردازیم، به این نکته باید توجه کنیم که در اساس در جامعهی ایران، همهی گروهها و همهی مردم ایران سهمی در ساختن تمدن ایرانی داشتهاند. آنچه ما به عنوان تمدن ایرانی میشناسیم ماحصل تعامل و تلاش همهی ایرانیانی است که در گوشه و کنار کشور ساکن بودهاند؛ جنوب، شمال، غرب، شرق و مرکز کشور. به نوعی، همه در اعتلای این فرهنگ و حتا تلاش برای انعکاس این فرهنگ در حوزههای تمدّن دیگر سهم داشتهاند. شما نگاه کنید شاعرانی که به فارسی شعر میسرودهاند آیا لزوماً همهی آنان فارسیزبان بودهاند؟ قطعاً پاسخ ما خیر است. شهریار، گلشن کردستانی،... و خیلیهای دیگر را میشود مثال زد که کرد، آذری،... بودهاند، اما به فارسی شعر سرودهاند و بر غنای ادبیات فارسی و ادبیات ایرانی افزودهاند. به عبارت دیگر، اجزای فرهنگ ایران محصول تعامل همهی ایرانیان است. این نکته در فهم تعریف قومهای ایرانی مهم است. نکتهی بعدی که در این زمینه خیلی حائز اهمیت است این است که باشندگان ایران، عموماً، هزاران سال است که در این سرزمین ساکن هستند. مهاجرانی نیستند که در 10 یا 50 سال اخیر و یا حتا چند قرن اخیر وارد ایران شده باشند. در نتیجه، باز هم از این منظر بین این گروهها و گروههای مشابه در ایالات متحده یا اروپا تفاوت است.
نکتهی بعدی که در این حوزه خیلی حائز اهمیت است، این است که ما هیچوقت در ایران درگیری و نزاع بین گروههای مختلف اجتماعی را مشاهده نکردهایم. البته اعتراضها به دولت، اعتراض به حاکمیت بوده است، اما درگیری بین قومها در ابعاد وسیع و یا نسلکشی قومی - آنچنان که در اروپای غربی یا بالکان و یا سایر نقاط جهان نمونههای آن را دیدهایم - در ایران نداشتهایم. در هیچ دورهی تاریخی نه تنها نمیتوان از درگیری میان قومهای ایرانی سخن گفت، بلکه نشانههایی از پیوستگی عمیق اجتماعی میان همهی ایرانیان و قومهای ایرانی، هم توسط محققان بیطرف و پژوهشهای میدانی متعدد نشان داده شده است و هم در یک مطالعهی عادی قابل مشاهده و بررسی است.
شما میدانید مفهوم فاصلهی اجتماعی در نیمهی دوم قرن بیستم وارد جامعهشناسی شد. این مفهوم نشان میدهد که یک گروه اجتماعی، نژادی و یا مذهبی با گروههای دیگر به لحاظ نگرش و به لحاظ مناسبات اجتماعی چه پیوندی دارد یا چهطور مناسبتاش را تنظیم میکند. فاصلهی اجتماعی میگوید که روابط بین دو گروه به چه صورت است. اولینبار، این موضوع میان سفیدان و سیاهان و بعدها زردها مورد آزمایش قرار میگیرد که چه مقدار پیوستگی میان اینها وجود دارد. در این مقیاس مهمترین شاخص، ازدواج و هممحله بودن است، همکلوب بودن است، همشهری بودن و همکشور بودن و امثال آن. بر خلاف این فاصلهای که در غرب میان سیاه و سفید وجود دارد - که خود را در قالب نژادپرستی و به صورت یک تراژدی نشان میدهد - در جامعهی ایران، میان گروههای اجتماعی نهتنها فاصلهای نیست، بلکه ازدواج میان فلان شهروند سنندجی با فلان شهروند همدانی یا کرمانی یا شیرازی یا آذری با اصفهانی نهتنها با مانعی روبهرو نیست بلکه بسیار هم مورد استقبال قرار میگیرد. هیچگونه محدودیت اجتماعی و فرهنگی در این خصوص تا به حال در هیچ نوع کار پژوهشی، بهرغم تنوع کارهایی که در این حوزه صورت گرفته است، گزارش نشده است.
همچنین یک نکتهی حائز اهمیت، در اینجا، آداب و سنن و رسوم و بهعلاوه مناسک و استورههاست. نوروز برای همهی ایرانیان عزیز است، حتا برای آن بخشهایی که از ایران جدا شدهاند مانند مناطق کردنشین ترکیه و عراق، افغانستان، تاجیکستان، ازبکستان و جمهوری آذربایجان.
به آن حوزهی فرهنگی ایران میگویند!
دقیقاً. حوزهی تمدن ایران یا فرهنگ ایرانی است که مرزهایی فراتر از مرزهای امروزی ایران دارد؛ نشان میدهد که اولاً استورهها مشترک است. چون در تعریف قومها در غرب، گاه بر استورهی مشترک بین یک گروه قومی تأکید میشود. شما نگاه کنید بین استورههای شهروندان کُرد آذربایجان غربی یا حتا ساکن جنوب ترکیه با استورهی مردم تهران و همدان چه تفاوتی هست؟ کاوه، فریدون، رستم، آرش، استورهی آفرینش و امثال آن.
از طرف دیگر، خودِ مناسک و آداب و سنن و رسوم و ذهنیات و خلقیات ایرانیها هم بسیار مشترک است. در نتیجه در این بستر، تعریف قومهای ایرانی میسّر میشود. کردهای ترکیه چند دهه مبارزه کردند که نوروز به رسمیت شناخته شود. در حالی که نوروز در حوزهی تمدّن ایرانی نمادی از همزیستی تاریخی ایرانیان است؛ به گواهی مطالعات عمیق پژوهشگران گوناگون آمریکایی و اروپایی، نوروز نمادی از فرهنگ ایرانی است.
متعلق به هیچ قومی هم نیست، متعلق به همه است!
بله. کرد، بلوچ، لر، ترکمن، ارمنی و آذری و... همهی ایرانیها. با این مقدمه، نکتهی دوم را هم بیان کنم و بعد به تعریف بپردازیم. عدهای ایران را صرفاً محل سکونت گروههای قومی میدانند. در حالیکه اینگونه نیست. ما در ایران کرد داریم، عرب داریم، آذری داریم، بلوچ داریم. اما لزوماً مردم سمنان را در هیچکدام از این قومها نمیتوان جا داد. مردم شیراز، مردم بوشهر، مردم هرمزگان را. اینها ممکن است که خودشان را شیرازی، بوشهری و یا هرمزگانی بشناسند، ولی به عنوان اینکه مثلاً فرض کنید قومی به نام قوم فارس در ایران هست محل تردید است و این هم از آن خطاهایی است که برخی از کسانی که درگیر مطالعات قومی هستند، متأسفانه، به آن توجه نکردهاند. ما در ایران قومی به نام قوم فارس نداریم و زبان فارسی، نمادی از تعامل تاریخی ایرانیان و زبان همهی قومهای ایرانی است نه زبان یک قوم به نام فارس.
من یک گیومه اینجا باز کنم. قوم پارس یا قوم فارس به این معنی شناخته شدند که در مقابل پارتها و مادها شناخته شوند وگرنه همان موقعی که کوروش میرود هگمتانه را میگیرد و آژیدهاک را سرنگون میکند، محققان یونانی اصلا نمیفهمند که قوم «پارسی» رفته «مادی» را گرفته است. یعنی اینها اینقدر با هم اختلاط داشتند. برای اینکه مشخص شوند میگویند آقا این پارس است، این ماد است و آن هم پارت است، وگرنه اصلاً هیچ تفاوتی بین هیچ کدامشان نبود. همان موقع هم قومهای گیل و آمارد و... بودند که در حوزهی نفوذ مادها بودند و به عنوان ماد شناسایی میشدند. این توضیح را میخواستم بدهم که متأسفانه رفتار عجیبی را دارند انجام میدهند... و بعدها هم اروپاییها ایران را پرشیا خطاب کردند که بگویند از پارس گرفتهاند در حالی که اینگونه نیست.
بر اساس توضیحات شما که این بحث را تکمیل کرد، قومهای ایرانی را میتوان در بستری تاریخی تعریف کرد. قومهای ایرانی گروههایی هستند که، در عین اشتراکات عمیق فرهنگی با دیگر ساکنان این سرزمین، در کنار استورههای مشترک، آداب، رسوم، سنن، تاریخ مشترک، سرگذشت مشترک، منافع مشترک، گاه از ویژگیهای زبانی و البته گاه هم از ویژگیهای مذهبی خاص خودشان برخوردارند. ما در این تعریف گاه مذهب را اضافه کردهایم، چون مثلاً برخی از شهروندان کرد، شیعه و برخی، سنی هستند یا بلوچها، هم سنی و هم شیعه دارند، آذریها شیعهمذهب هستند؛ پس مذهب متغیّر اصلی نیست ولی برای برخی از این گروهها ممکن است متغیر مهمی باشد. پس لزوماً هویت قومی را تنها نباید با زبان تعریف کرد؛ هویت را با زبان، مذهب و با گذشتهی طولانی مشترک، تاریخ، سرنوشت و دردها و شادیها و رنجها و جشنها و به هر حال نمادها و نهادهای متعدد اجتماعی فرهنگی مشترک باید تعریف کرد. در این بستر میشود قومهای ایرانی را تعریف کرد. به این معنا، به جای کلمهی قومیت، بهتر است از مفهوم قومهای ایرانی استفاده کرد. یک تذکر هم باید اینجا افزود. در فرهنگ ایرانی، لااقل در فرهنگ متأخر ایرانی، مفهوم قومیت نشاندهندهی نزدیکی است. بر خلاف آنچه در فرهنگ غربی گفتیم که قومیت یادآور جدایی و فاصله، تنفر، گروههای کافر، گروههای غیرخودی و مهاجر است. ما الان هم میبینیم کسی که فوت میکند در پایان اطلاعیهی ترحیم گفته میشود از تمامی کسان و خویشان و اقوام تشکر میکنیم یا کسان و خویشان و اقوام آن فرد پیام تسلیت یا فراخوانی را برای مجلس ترحیم میفرستند. طبیعتاً، در تبارشناسیِ مفهومِ قومیت در ادبیات ایرانی، بارِ مثبت معنایی آن کاملاً مشهود است و نزدیکی و پیوند را نشان میدهد، بر خلاف آنچه در فرهنگ غرب، دوری، فاصله و جدایی را به تصویر میکشد.
شما اشاره کردید به تعریف خاصی از فرهنگ و قومهای ایرانی. در غرب، قومها و گروههایی را داریم که حضور عینی دارند. تفاوتِ میان ما چیست؟ ما چگونه هستیم و آنها چگونه هستند؟ آیا میشود به این تفاوت هم اشاره کرد؟
بله. به نکتهی مهمی اشاره کردید. بسیاری از این کشورها پیوندشان به بیشتر از 200 سال اخیر نمیرسد. در صورتی که پیوند میان باشندگان این سرزمین لااقل در مورد کردها و بلوچها و آذریها و امثال آنها به بیش از چندهزار سال میرسد، آیا در این چندهزار سال پیوندهای عمیق خانوادگی، نژادی، فرهنگی و هویتی شکل گرفته است یا خیر؟ نکتهای که از نکتهی اول برمیآید این است که در اینجا، سرزمینِ هیچ گروهی به وسیله گروه دیگر اشغال نشده است. مثلاًً در اتریش یا روسیهی تزاری، دولتی قدرتمند آمده در آنجا نظمی را مستقر کرده و البته چالشهایی هم کموبیش تاکنون، به انحای مختلف، داشته است. در حالی که در این سرزمین، یعنی ایران، هیچگونه سیطرهی نظامی و یا رابطهی غالب و مغلوب شدن، رابطهی استعمار و مستعمره شدن، میانِ این گروههای اجتماعی کرد و بلوچ و آذری و همدانی و کرمانی، وجود نداشته است.
جالب است بدانیم که بسیاری از حاکمان ایران در طول این چند هزار سال از گوشه و کنار کشور بودهاند. کریمخان زند و خانوادهی زند یا خانوادهی افشار، خاندان صفویه، قاجارها، کرد یا ترکمن یا آذری و... بودهاند، شما کدام گروه ایرانی را میتوانید بگویید که در نظامِ سیاسی کشور در سدههای اخیر و در چند هزار سال ایران مشارکت نداشته باشد؟ در استوره، شاهنامه را نگاه کنید، در آن کُرد هست، بلوچ و سیستانی هست، در آن همه هستند؛ یعنی، تاریخ مشترک که گفته میشود با همهی اجزای فرهنگی و اجزای آن، و البته پیوندهای زبانی بسیار مشترکی هم هست. از این نکات نباید به سادگی گذشت. شما بین زبانهای کردی و زبان فارسی چقدر پیوند به لحاظ واژگان، ساختار و در مجموع دستور زبانی میتوانید مشاهده کنید! به این ترتیب واقعاً به نظر میآید برای اینکه دچار خطای رویکرد پوزیتویستی و مطالعهی اثباتگرایانه نشویم - یعنی، پدیدهای را در گوشهای از جهان مطالعه کردن و نتایج آن را به تمام بشریت تعمیم دادن که کاری به هر حال غیرعلمی است و هم در مورد آن، تردیدِ روشی و محتوایی وجود دارد - در بررسی معادلهی قومهای ایرانی حتماً باید به ویژگیهای تاریخی و فرهنگی این سرزمین ارجاع داد، وگرنه دچار خطا خواهیم شد؛ امری که در بسیاری از متنهایی که امروزه در بررسی قومهای ایرانی مورد توجه قرار میگیرد متأسفانه از آن غفلت میشود و به این تاریخ و این سرگذشت مشترک، توجه لازم صورت نمیگیرد. البته این بیتوجهی در آثار گروهی از فعالان قومگرا هم - گاه به عمد - قابل مشاهده است.
سیاسی شدن مباحث قومی
خوب است وارد یک فاز تاریخی شویم. تا پایان دورهی قاجارها، چیزی به اسم قومیت در ایران احساس نمیشد. در ایران، قومهای مختلف زندگی میکنند. این یک واقعیت است که کمتر به آن اشاره میکنند. شما روندی تاریخی از این موضوع را برای ما بگویید. در دورهی قاجارها چه اتفاقی افتاد؟ در دورهی پهلوی چه اتفاقی افتاد و بالاخره بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، در ایران ما چه روندی را شاهد بودیم؟ پیشنهاد میکنم که اینها را تفکیک کنید و بیشتر توضیح بدهید تا مسایل روشنتر شود.
به نظر میرسد که یک اتفاق مهم بعد از دورهی صفویه در ایران رخ میدهد و آن اتفاق این است که بعد از جنگ چالدران، مرزهای سیاسی کشور با مرزهای فرهنگی انطباقشان را از دست میدهند. بخشهایی از ایران، از سرزمین مادری جدا میشود. شما میدانید در جنگ چالدران، تعدادی از امارات کُرد برای اینکه در برابر رسمیت مذهب تشیّع مقاومت کردند، به دولت عثمانی پیوستند و در اینجا جداییای که میان بخشی از جامعهی کردی با دیگر کردها و جامعهی ایرانی شکل میگیرد، عملاً موجب تفاوت مرزهای فرهنگی و سیاسی میشود. این داستان در دورهی قاجار تعمیق میشود. به این معنا که در جنگهای ایران و روس، بخشهایی از قفقاز هم از ایران جدا شدند و به روسیه ضمیمه گردیدند و در این حوزه هم باز این اتفاق میافتد؛ یعنی، خاننشینهای (خانات) گنجه و باکو و محال اران یا آلبانیای قفقاز که بعدها به جمهوری آذربایجان معروف میشود، از ایران جدا میشوند. از طرف دیگر، در همین دوران - دورهی قاجار - مرزهای شمال شرقی کشور هم در قرارداد آخال که در سال 1882 بسته میشود و بخشی از مناطقی که بعدها محل سکونت قوم ترکمن میگردد، از ایران جدا میشود و در بین مرزهای سیاسی و فرهنگی ایجاد تفاوت میکند.
کما اینکه در همین دوره هم، بهخصوص از دوره فتحعلیشاه به بعد، رویدادی مشابه در مرزهای شرقی ایران اتفاق میافتد. انگلیسیها میآیند مرزهایی ترسیم میکنند - البته گزارشهای مهمی هم در این زمینه چاپ شده - و عملاً موجب میشوند که افغانستان و بخشی از مناطق بلوچنشین از ایران جدا شود. یک نکته اینکه خود به خود همین اتفاقها آبستن حادثه خواهد بود. نکتهی دوم اینکه در پایان قرن 19 و اوایل قرن 20 اتفاقهایی میافتد که در نتیجهی رقابت بین دولتهای اروپایی، و نیز مسایل داخلی بود. امپراتوری تزاری در شمال ایران از یک طرف به اضمحلال میرود و از طرف دیگری امپراتوری عثمانی هم از هم فرومیپاشد. باید توجه شود که در پایانِ امپراتوری روسیه، کمکم فشار اسلاوها علیه غیراسلاوها بالا میرود؛ یک نوع پاناسلاویسم در حال شکلگیری است و جالب اینجاست که اولین زمزمههای پانترکسیم در همین دوره در منطقهی تاتار، در میان تاتارهای روسیه شکل میگیرد؛ حتا نه در میان آذریها یا ترکها.
در اینجا هم البته نقش برخی از مستشرقان بهصورت واضحی روشن است. به عنوان نمونه، وامبری که میآید، عملاً پانترکسیم را تشویق میکند. این جاسوس انگلیسی، مجاریالاصل و یهودی بود و در لباس دراویش به منطقه میآید. تضعیفِ روسیه هم از اهداف این کار بود. خاطراتش هم منتشر شده است. او به این منطقه میآید و البته تأثیری هم بر شکلگیری پانترکسیم دارد. در این دوران کمکم پان ترکسیم بهوجود میآید.
و تغییر نام تاریخی اران و شمال ارس به آذربایجان؟
به تدریج این جریان به خاننشینهای باکو و گنجه و نخجوان و... که بعدها خودشان را به نام جمهوری آذربایجان میخوانند، کشیده میشود. بر خلاف نام تاریخی و قدیمی این سرزمین که اران خوانده میشد. کما اینکه نباید نقش ترکهای جوان عثمانی را در این نامگذاری نادیده گرفت.
این تحوّل در زمان استالین بود؟
قبل از استالین است. اعلام جمهوری آذربایجان که عملاً جفای تاریخی هم به اهالی آران صورت میگیرد؛ چون آنها را از هویّت دیرینهشان جدا میکند و نام تازهای، که قبلاً فقط مربوط به تبریز و مناطقِ آذری ایران و جنوب ارس بوده است، برای خودشان برمیگزینند که البته با ادعاهای الحاقگرایانهی بعدی همراه میشود. اگر خاطرات رسولزاده را نگاه کنید، در پایان حاضر بودند با فشاری که نخبگان ایران آوردند، این نام را پس بگیرند. البته در ایران کوتاهیهایی شد که وارد آن بحث نخواهیم شد.
از طرف دیگر، در ویرانههای عثمانی وقتی که خلافت عثمانی در حال احتضار است، در میان افسران جوانی از سپاه حمیدیه، که از دولت عثمانی حمایت میکنند، گروههای کرد هم هستند، بهخصوص کردهای سنی که میخواهند از خلیفهی اسلامی دفاع کنند. وقتی که این خلیفه در نبرد و در رقابت با دولتهای اروپایی شکست میخورد، بر ویرانههای آن پانترکسیم کم کم قدرت میگیرد.
چگونه کردهای عثمانی تقسیم میشوند؟
بعد از پایان جنگ اول جهانی و فروپاشی امپراتوری و خلافت عثمانی، بخشهای مهمی از این امپراتوری به نام کشورهای جدید مثل کشورهای عربیِ همسایهی ایران - از کویت و عراق گرفته تا اردن، لبنان، فلسطین، سوریه و... - جدا میشود. در اینجا در قراردادی که در ورسای فرانسه، میان برندگان جنگ یا متفقین بسته میشود اشاره میگردد که میتوان در مناطق کردنشین ترکیه و شمال عراق، دولتی را تشکیل داد. البته هیچ اشارهای به نام ایران و یا کردهای ایران در این قرارداد نیست و حتا بعدها «ملک محمود» در سلیمانیه ادعای شاهی میکند. شیخ محمود برزنجه خودش را شاه کردستان مینامد، انگلیسیها هم از او حمایت میکنند، نه به عنوان شاه بلکه در حدّ یک قدرت محلی، اما در میانهی کار انگلیسیها با هشداری که خانوادهی فیصل به آنها میدهند، متوجه میشوند که اگر کردهای شمال عراق و جنوب ترکیه با هم کشوری را تشکیل بدهند، در جایی که دولت عراق تشکیل میشود و سلطنت خانوادهی فیصل شکل میگیرد، توازن جمعیتی به نفع شیعیان رقم خواهد خورد و انگلیس این را با منافع خودش سازگار نمیبیند، در نتیجه دست از حمایت شیخ محمود برمیدارد و عملاً دولت عراق شکل میگیرد. البته از همان روز تولد عراق، جریانهای کردی هم در آن، در مقابله با آن دولتها، شکل میگیرند. بهعبارت دیگر، عمر دولت عراق کمتر از جریانهای کردیِ خواهان جدایی از عراق است. آنها شکل گرفتهاند، بعد عراق شکل میگیرد.
آیا در میان کردهای ترکیه هم حرکتی شکل میگیرد؟
در ویرانههای عثمانی، جریانهای کردی همچون عراق هویتشان اینبار در برابر ترکها بهخطر میافتد. آنها هم، تلاشهایی را آغاز میکنند. جالب است بدانید که در ابتدای کار، ایرانی میاندیشیدند و خودشان را از اعقاب رستم و سهراب میدانستند. مهمترینِ این جریانها، که اتفاقاً رنگ نظامی هم بهخودش میگیرد، کمیتهی «خوی بوون» یا «مستقل بودن» به رهبری احسان نوریپاشا است.
احسان نوریپاشا در خاطراتش اشاره میکند ما وقتی که میجنگیدیم، گویی خون قهرمانان افسانهای ایران، رستم و سهراب، در رگهایمان به جوش آمده و با سربازان توران میجنگیدیم... با وجود اینکه آنها در اساسنامهشان تأکید کرده بودند که نسبت به منافع دولت شاهنشاهی ایران نهتنها کمال احترام، بلکه احساس برادری دارند، اما دولت رضاشاه به دلایلی مرزهای ایران را در اختیار ارتش ترکیه قرار داد تا بیایند از پشت آرارات کوچک - که آنوقت جزو خاک ایران بود که خیلی هم منطقهی مهم سوقالجیشیای است و بعد، از ایران جدا شده و بهترکها داده میشود - احسان نوریپاشا را سرکوب کنند. او به تهران میآید و زندگی سخت و پرماجرایی را در تهران - تا سال 56 که فوت میکند - پیش میگیرد.
آری، آنهنگام نگاه به ایران هم مثبت بوده است. طبیعتاً، وقتی که جریان پانترکی و پانکردی شکل میگیرند، خیلی طبیعی است که یک نگاهشان هم متوجه آذریها و کردهای ایران باشد. خود به خود، نگرانیهایی در ایران در میان حاکمیت شکل میگیرد. در دولتهای رضاشاه، مثلاًً فروغی، سفیر ایران که در استانبول بود، پیوسته گزارش میداد که این انگلیسیها تخمِ لق استقلال کردستان را در دهان گروههای کرد گذاشتهاند و باید احتیاط کنیم. اگرچه برخی از آگاهان ایرانی، آگاهان به تاریخ و فرهنگ ایران، هشدارهای فروغی را خیلی جدّی نمیدانستند و میگفتند با توجه به ریشههای تاریخی و فرهنگی و نگاه ملیای که در میان کردها و آذریهای ایران هست، نباید خیلی نگران بود، اما به هر حال دولتها تحت تأثیر این نگرانیها و برخی تحرّکات قرار میگیرند. کمکم ما وارد معادلهی سیاسی شدن قومیّت در ایران میشویم، اما ما هنوز هیچ پدیدهی قومی را در این دورهی تاریخی نداشتیم؛ یعنی، در دورهی رضاشاه هیچ خیزشی که صبغهی قومی داشته باشد نمیبینید. اگر شما بخواهید مثلاًً اینجا برای نقد صحبتهای بنده به شیخ خزعل اشاره کنید، باید بگویم که مسألهی شیخ خزعل حرکتی قومی نبوده، بلکه تحت تأثیر انگلیسیها، جریانی سیاسی - عشیرهای بوده و اتحادش با بختیاریها، مؤیّد این ادعاست.
البته عامل انگلیس هم گاهی اوقات میتواند نگاهی به بیرون داشته باشد. فراموش نشود که پانعربیسم اساساً بعد از ظهور جمال عبدالناصر بود که خودش را نشان داد و در اینجا نمیتوان به آن تأکید کرد و شیخ خزعل را به آن جریان وابسته دانست. شما میدانید در مقابل شیخ خزعل، بسیاری از خانوادههای عرب در ایران ایستادگی کردند، از جمله طایفهی بزرگ بنیطُرُف که در مقابلاش ایستادند و به هر حال بقیهی ماجرا که در تاریخ ثبت شده است.
بحث سیاسی شدن موضوع قومها به چه دورهای و یا چه گروهی باز میگردد؟
برای اولین بار، بحث سیاسیشدن قومها برمیگردد به گفتمان مارکسیستهای ایران. کمونیستهای ایران تحت تأثیر گفتمان لنینی - مارکسی که صحبت از حقوق خلقها به میان میآید، تحت تأثیر گفتمان مارکسیسم، تعریفهایی را ارایه میکنند...
پس تودهایها اینجا هم خیانت کردند؟
فعلا تودهایها وارد نشدهاند. کمونیستها هستند؛ یعنی، برای اولین بار در نیمهی دوم دههی اول 1300 و در اعلامیهی کنگرهی دوم حزب کمونیست ایران، صحبت از کثیرالمله بودن ایران میکنند، در حالی که جامعهی ایران ممکن است قومهای متعدد داشته باشد، ولی یک ملت است؛ ملت ایران و صحبت از کثیرالمله شدن، از آن زمان در گفتمان برخی از جریانهای چپ وارد میشود - البته امروز هم ما نمودِ آن را در این طرف و آن طرف شاهد هستیم. با وجود اینکه گروه اندکی از کمونیستهای ایرانی برای اولین بار سخن از کثیرالمله بودن ایران یا خلقها یا امثال آنها میرانند، هنوز از سیاسیشدن قومها خبری نیست.
مربوط به دورهی رضاشاه میشود؟
بله، مربوط به دورهی رضاشاه است. همزمان با این، برخی از کمونیستهای معروف ایران، مثل دکتر تقی ارانی و حتا پیشهوری با این دیدگاهها مخالف بودند. پیشهوری در روزنامهی «حقیقت»، مجموعهمقالاتی دارد علیه کسانی که در ایران میخواهند سخن از خلقها و ملل به میان آورند. تقی ارانی هم در آلمان در نشریههای «ایرانشهر» و «فرنگستان» که در برلین چاپ میشدند نوشتههایی دارد و در ارتباط با این بحث ابراز نگرانی میکند. میدانید تقی ارانی هم خودش آذری بوده است و کاملاً در مقابل این دیدگاه، موضع دارد.
اما شهریور 20 فرا میرسد. اولین بار در تاریخ ایران از این دوران است که ما کمکم شاهد شکلگیری گروههایی هستیم با هویتی به قول خودشان هویت قومی که، بهنوعی، ندای جداسری و خیرهسری در بحث قومی را سر میدهند و ادعاهای تجزیهطلبانه کمکم خودش را نشان میدهد. اگر ما تا به امروز از این صحبت میکردیم که چنین جریانی تحتتأثیر عامل خارجی است و اسناد خارجی هم کمابیش این را نشان میداد و خاطرات بسیاری از کسانی که درگیر این معادله بودند این را کاملاً نشان میداد، ممکن بود این داستان به جدّ گرفته نشود، اما امروز خوشبختانه با باز شدن درهای بایگانیهای حزب کمونیست شوروی در باکو و مسکو و همچنین بایگانیهای بریتانیا، ایالات متحده و امثال آن، کمکم به روشنی میتوان نه تنها ردّ پا، بلکه دخالت آشکار و روشن عناصر خارجی را هم در اینجا دید...
بخشی از اسناد در کتاب بسیار خواندنی آقای جمیل حسنلی، «فراز و فرود فرقهی آذربایجان»، که نشر نی چاپ کرده نیز آمده، بخشی از آن در مجلهی «جنگ سرد در آمریکا» منتشر شده که ترجمهی آن در مجلههای «گفتوگو» و «چشمانداز ایران» آمده است. شما ملاحظه میفرمایید برای اولین بار اتّحاد جماهیر شوروی وقتی که وارد ایران میشود در دو نوبت، سیاستِ توجه به آذربایجان و کردستان و شمال ایران تا گرگان را در پیش میگیرد. ابتدا در هنگام ورود، در سال اوّل سیاستی را پیش میگیرند و گروههایی را در آذربایجان، کردستان، در مهاباد و تبریز تقویت میکنند، اما در نیمهی پایانی سال دوم 21 به نظر میآید به دلیل اینکه کمکم در جنگ احساس میکنند که توازن به هم خورده است کوتاه میآیند حتّا به دولت ایران اجازه میدهند که برگردد و آرامشی را برقرار کند. اما از تیرماه 23 دوباره، با سیاستهای جدید شوروی برای کسب امتیاز نفت شمال، این داستان وارد مرحلهی تازهای میشود.
هدفهایی که از این سیاسیسازی دنبال میشد
اهداف اتحاد جماهیر شوروی از این تحرکات چه بود؟
در این اسناد کاملاً مشاهده میشود که نیروهای شوروی دو هدف را تعقیب میکردند: 1- الحاق آذربایجان و بخشی از مناطق کردنشین ایران و آذربایجان به شوروی، 2- در مرحلهی بعد از سال 23 به بعد اگر الحاق، دستنیافتنی یا غیرممکن است، حداقل به دست گرفتن امتیاز نفت شمال. در این خصوص حزب توده وارد عمل میشود. درخواست موازنهی مثبت «احسان طبری» از برجستهگانِ حزب توده که درخواست میکند «چون بخشی از نفت جنوب ایران در اختیار انگلیس است، نفت شمال ایران در اختیار شوروی قرار بگیرد» در همین راستاست که با هشیاری نیروهای ملی در مجلس چهاردهم و به خصوص مرحوم دکتر مصدق، طرحی به مجلس برده میشود و سیاست موازنهی منفی مطرح میشود که نه به این و نه به آن.
تودهایها و بهخصوص شخص پیشهوری علیه مصدق موضع میگیرند. اینجا چند اتفاق در کردستان و آذربایجان رخ میدهد: 1- روسیه و نیروهای اشغالگرش، بر خلاف کنوانسیونهای بینالمللی، اجازه نمیدهند نیروهای دولتی ایران در حفظ نظم و امنیت در مناطق اشغالی تلاش کنند. 2- در این دوره شمار زیادی از مهاجران - بین 6 تا 13 هزار نفر - به آذربایجان برگردانده شدند (مهاجران به کسانی میگویند که در دهههای قبل به روسیهی تزاری مهاجرت کرده بودند که بخش عمدهشان هم وابستههای ایدئولوژیک یا سیاسی به کمونیست بودند). آنها مانند نیروهای جمهوری آذربایجان میآیند مستقر میشوند. همچنین کوملهی «ژکاف» در مهاباد تأسیس میشود و نیز حزب فرقهی دموکرات. البته ابتدا حزب تودهی شعبهی ایالتی در تبریز شکل میگیرد و بعد در شهریور 23 تبدیل میشوند به فرقهی دموکرات آذربایجان که پیشهوری را به عنوان سرکرده نصب میکنند.
پس مشخص است که عامل خارجی به دو طریق در سیاسی شدن مسألهی قومها نقش آشکاری داشته است: به لحاظ گفتمانی یعنی تحتتأثیر روشهای کمونیستی و حق ملل لنین - که البته خودشان در تمامی سرزمینهای تحت سیطرهی شوروی که جزو شوروی نبودند، هیچگاه رعایت نکردند؛ سرزمینهایی که یا جزو ایران بودند که به زور در طی جنگ ایران و روس در دورهی فتحعلیشاه و ناصرالدینشاه، قبل از جنگ اول، به روسیه افزوده شدند و یا کشورهای دیگر همچون بخش اروپای شرقی شوروی که در همین دورههای اخیر جدا شده بودند، مانند لتونی و لیتوانی. و طبیعی است که در آنجا، آن تئوری شاید میتوانست جواب دهد - که البته تئوری خودشان را هم مورد نظر و مورد توجه قرار ندادند و به آن پایبند نبودند و حتا سیاست مهاجرت روسها و روستبارها را به گوشه و کنار اتحاد جماهیر شوروی در پیش گرفتند. اما به هر حال، تحتتأثیر آن گفتمان از طرفی و از این مهمتر تحتتأثیر دخالتهای مستقیم و غیرمستقیم عامل خارجی که ابتدا شورویها هستند بعد پای قدرتهای دیگر هم باز میشود، کمکم سازمانهای قومی در ایران جان میگیرند. البته بهدنبال خروج نیروهای شوروی به همان سادگی که فرقهی دموکرات آذربایجان و... به وجود آمدند به همان سادگی هم از بین میروند. شما ملاحظه میکنید که شورویها بیرون میروند و چند روز بعد توسط اهالی آذربایجان قبل از ورود ارتش، فرقهایها سرکوب میشوند و رهبرانشان از ایران فرار میکنند و تعدادی از آنها میمانند و البته داستان مهاباد هم به نحو دیگری تمام میشود. اما این سرآغاز قومگرایی است.
چرا؟ چه دلایلی برای این موضوع وجود دارد و چه عواملی باعث آن شد؟
در اینجا چند ادعای مهم مطرح میشد. یکی اینکه آذربایجان از روند امکانات مملکت بیبهره شده است. اساساً بعد از شکلگیری دولت نوین و مدرن رضاشاه در ایران، ساختار برنامهریزی و توسعه در ایران، ساختار ناموزونی بود. تبریز، هم محل سکونت ولیعهد است و هم از طریق مرز با روسیهی تزاری و عثمانی سابق و بعد هم با ترکیه، دروازهی ایران به اروپاست. هر دو امکان از تبریز گرفته میشود اما نه به خاطر تعمّدی در کار.
روسیهی تزاری که تبدیل به شوروی میشود مرزهایش، مرزهای آهنین میشود. خود به خود دیگر امکان رفتوآمد بسته میشود. از طرف دیگر، ترکیهی نوین هم که به وجود میآید، مرز به شکل دیگری بسته میشود. حکومت نظامی آتاتورک که نگرانی کُردها را دارد و البته بهخاطر درگیریهایی که با کردها دارد خودبهخود مرزهایش با ایران بسته میشود - چون بخش عمدهای از مرزهای ترکیه با ایران کردنشین هستند. به این ترتیب، امکانِ آذربایجان برای ارتباط اقتصادی و تجاری با اروپا به شدت کم و گرفته میشود و این بر روی وضعیت توسعهی تبریز اثر میگذارد. ولیعهد هم که از آنجا به پایتخت در تهران رفته است؛ به گونهای دیگر تهران دارد متمرکز میشود. طبیعتاً باز امکانی از تبریز گرفته میشود و البته کموبیش آذربایجان جزو نقاط توسعهیافتهی کشور است. اگرچه هنوز تا شاخصهای ایدهآل توسعه، فاصلهی زیادی وجود دارد.
وقتی که شورویها در اینجا هستند حریم امنیتی برای قومگراها ایجاد کردهاند و امکانات مالی و نظامی در اختیار آنها قرار دادهاند. همهی اینها در کتاب حسنلی حتا به عدد و به شمارهی چاپخانه، ماشین، تفنگ، گلوله و... با سند آمده و در اسناد تاریخی ایرانی هم کموبیش ثبت شده است... شما مکاتبات متعدد فرماندهان محلی، رییس شهربانی، رییسان ژاندارمری و حتا ناراضیان از پیشهوری را میبینید که دایم میگویند در فلان منطقه، فلان آدم شرور دارد اقدامی انجام میدهد ولی نیروهای شوروی اجازه نمیدهند که نیروهای دولتی بروند آنها را سرکوب کنند. حتا تغییر نام کومله ژکاف به «حزب دموکرات» بعد از سفر قاضی محمد نیز، به دستور آنها بود. البته دامنهی فعالیت آنها تا سال 1357 به شکل بسیار محدودی استمرار پیدا میکند.
گروههای آذری در باکو تحتتأثیر حزب توده، و گروههای کرد در عراق کمابیش تحتتأثیر و زیر پرچم بارزانیها یا زیر پرچم دولت عراق - که البته در درون هم مشکلات متعددی دارند - بودند. درسال 37 رهبری حزب دموکرات، عبدالله اسحاقی (احمد توفیق)، در کنگرهاش عبدالرحمان قاسملو را به جرم جاسوسی برای ساواک اخراج میکند. بیش از ده سال قاسملو از حزب دموکرات خارج میشود. بهدنبال آن هواداران قاسملو کودتایی میکنند و برمیگردند به حزب دموکرات و اسحاقی بعدها به طرز مشکوکی از بین میرود. هنوز هم مرگ او در هالهای از ابهام قرار دارد. این، در اواخر دههی 40 خورشیدی است. قاسملو که برمیگردد، سیاستهای پیشین حزب را نفی میکند. آن فضای قومگرایی و کُردگرایی را میخواهد به سمت سوسیالیست و حقوق طبقات پایین دگرگون کند؛ کما اینکه به قاضی محمد انتقاد میکند که بخش عمدهای از ژنرالها و همکارانش را از میان خانها و رییسان عشایر انتخاب کرده بود و هیچ توجهی - با آن نگاه کمونیستی و سوسیالیستی - به حقوق طبقات پایین و کارگران نداشت. طبیعتاً تا سال 57 اینها کجدار و مریز تحت حمایتهای خارجی به حیات خودشان ادامه میدهند. بهخصوص در این اواخر، حمایت بعثیها کاملاً روشن است.
در جمعبندی این دوره نسبت به دورهی رضاشاه به چه نتایجی در خصوص قومگرایی و نیز ناتوانیهای حاکمیت میرسیم؟
به چند نکته میرسیم: اول اینکه، با آن تحولات که در گوشهوکنار کشور رخ میدهد هیچگاه دولتها - یعنی از دورهی رضاشاه تا امروز - توجه نکردند که شرایط ایران، شرایط ترکیه و عراق نیست. آنها دولتهایی هستند که در اوایل دههی بیست میلادی به وجود آمدهاند. ما ملت عمیق و ریشهداری هستیم. نباید از آنها الگو گرفت. رضاشاه از مدل آتاتورک الگو میگرفت و توجه نداشت که نباید سیاستهای آنجا را در اینجا عیناً اعمال کرد.
نکتهی دوم این است که برای رصد تحولات از آن دوره، حتا امروز، ما هنوز یک مرکز مطالعاتی، پژوهشی، علمی، دپارتمان، دانشکده یا محلی که گروهی پژوهشی به صورت علمی، این تحولات را رصد کنند، نداریم.
نکتهی بعدی این است: دورهای که انگلیسیها در هند بودند ایرانزدایی از شرق و غرب و شمال ایران شروع میشود؛ یعنی، وقتی که انگلیسیها هند را میگیرند، زبان فارسی در هند به محاق برده میشود و فشار وارد میشود که این زبان از بین برود. در روسیه، در ناحیهی قفقاز، تلاشهای زیادی برای از بین بردن عناصر فرهنگ ایرانی شکل میگیرد. در ترکیهی نوین، عناصر ایرانی حذف میشوند. زبان عثمانی، آمیزهای از ترکی و فارسی و عربی بود و با رواج زبان ترکی استاندارد فعلی، عملاً، ایرانزدایی از آن فرهنگ میشود. در عراق بسیاری از مکتبخانهها هنوز کتابهای حافظ و سعدی را درس میدادند، تا این که در آنجا هم کمکم از سال 1930 با بنای فرهنگ ایرانی مقابله میشود و طبعاً دولت ایران نگران میشود و البته برای رفع این نگرانی هر کاری میشود اما کسی به فکر تأسیس مرکزهای رصدی و علمی نمیافتد.
نکتهی بعدی حایز اهمیت، این است که برخی از گروههای سیاسی در آذربایجان شوروی، باکو و همچنین در ترکیه و شمال عراق کمکم متوجه قومهای ایرانی میشوند. متوجه کردها و آذریهای ایران میشوند. لذا کمکم این داستان شکل امنیتی هم پیدا میکند و البته به ابعاد فرهنگی و اجتماعی آن توجه نشده است. شما نگاه کنید الان موسیقی کردی یا موسیقی بلوچی جزیی از موسیقی ایرانی است. همچنین الان هم بخشی از موسیقی ایران، سازهایش، شخصیتهایش، مقامهایش مشترک است بین کردها و آذریها، تاجیکها، افغانها و همهی ایرانیها، ولی به آن به عنوان جزیی از هویت ایرانی توجه نمیشود.
نکتهی بسیار مهم دیگر این است که تا دورهی پهلوی دوم، چون امکان مشارکت گستردهی مردم در تعیین سرنوشت خودشان برای نظامی دموکراتیک مهیّا نبوده، عملاً الگوی جذب خردهفرهنگها و مردم ساکن در این نواحی در نظام ملی با تزویر یا زور است؛ ابزار، نظامی است، یا تطمیع و خرید برخی از نخبهها و امثال آنها است، یا سیاستبازی است. عملاً از مشارکت مردم و از شکلگیری نهادهای مدنی خبری نیست و طبیعتاً واکنشهایی هم شکل میگیرد. یک وقتی که عشایر در دورهی رضاشاه یکجانشین میشوند، طبیعتاً این قدرت از دسترفته کمکم باید به نوعی از طریق فرزندان این رییسان عشایر خودش را نشان دهد. بسیاری از جریانهای قومی، برآمده از عشایر یا فرزندان آنهاست. شما به نامهای ژنرالهای قاضیمحمد نگاه کنید، عشایر هستند. کاملاً مشهود است. حتا همین الان در شمال عراق نگاه کنید، خانوادهی بارزانی و طالبانی دقیقاً از دو ایل متفاوت بازرانی و طالبانی برخاستهاند. این شکلِ عشایری هنوز هم در این داستان کاملاً روشن است. نکتهی بعدی اینکه، در تقویت فرهنگ ملی از راهکارهای علمی در این دوران مدد گرفته نشد. ضمن آنکه ویژگی فرهنگی قومها به عنوان جزیی از سرمایهی ملی انگاشته نشد.
همچنین امکان مفاهمهی جدی روشنفکران و اهل علم و فرهنگ کشور در گوشهوکنار کشور به عنوان یک ضرورت ملی مورد توجه قرار نمیگیرد و روندِ ناموزون توسعه در کشور موجب میشود که گوشهوکنار کشور بیبهره باشند یا بهرهی کمی از توسعه ببرند.
پس توسعهنیافتگی ویژگی قومی ندارد؟
بله، توسعهنیافتگیِ بخشهایی از ایران، ویژگی قومی ندارد. بخشهای جنوبی استان فارس، فارسیزبان هستند ولی محروم است. بوشهر و هرمزگان، چهارمحال، سمنان، کهگیلویه و بویر احمد. نکتهی دوم این است که در همهجای دنیا شاخص توسعهی مرزها، حتا در ایالات متحدهی آمریکا، نسبت به مرکز کشور پایین است. الان آمریکا مدتی است شروع کرده در مورد مرزهای جنوبیاش، در مرز مکزیک، طرحهای تازهای را به اجرا درمیآورد و در همهجا، حتا در سوییس، وضع، تقریباً، مشابه است. گزارشهای پژوهشی نشان میدهد که شاخصهای توسعهی مرزها با داخل کشور متفاوت است. هر چند این مسألهای عمومی است، اما شدّت و ضعفش متفاوت است. در ایران هم البته باید در این زمینه تجدیدنظری میشد که نشد.