هنر کتاب نخواندن
برگرفته از مجله نشر دانش، مرداد و شهریور 1362، ص 30-26
بهاءالدین خرمشاهی
از قول ابوالفضل بیهقی نقل کردهاند که هیچ کتابی نیست که به یک بار خواندن نیارزد، یا هر کتابی به یک بار خواندن میارزد.
حال آنکه این قول از مشهورات بیاساس است، همۀ ما به تجربه دریافتهایم که بسیاری کتابها به یک بار خواندن نمیارزد، حتی بسیاری کتابهاست که ارزش ورق زدن جدی هم ندارد. و بر عکس بعضی کتابهاست که مادام العمر میتوان و میبایدشان خواند (برای ما مثل قرآن کریم، احادیث نبوی، بسیاری ادعیه، مثنوی معنوی، دیوان حافظ و سعدی ونظایر آنها). طراوت این کتابها با تکرار خواندن، اگر افزوده نشود، کاسته نمیشود.
امروزه با پدیدهای که کارشناسان کتاب و کتابداران «انفجار مطبوعات» اصطلاح کردهاند، مواجهیم. با تولید انبوه کتاب، که نه فقط خواندن بلکه خرید کتاب را هم دشوار کرده است. فراوانی وتولید انفجارگونۀ کتاب از یک سو برای کتابدوستان و کتاب بازان و شیدایان کتاب خوشایند است، و از سوی دیگر باعث تشویش خاطر آنان است که نمیدانند تکلیفشان با اینهمه کتاب چیست، و هنوز کتابهای پار و پیرار را نخوانده باید کتابهای جدیدتر را هم بخوانند. شک نیست که در این ترافیک شدید، به آسانی و بدون برنامه و نقشه و تدابیر لازم نمیتوان راهی به دهی برد.
باری داشتم بر خلاف سخن بیهقی میگفتیم که کمتر کتابی است که به یک بار خواندن بیارزد. مراد این است که همۀ کتابها را همگان میخوانند، نه اینکه کسی یا کسانی بخواهند یا بتوانند فیالمثل همۀ کتابهای منتشرۀ یک سال را بخوانند. خوشبختانه تفاوت بینشها و نگرشها و سلیقهها و تخصصها به فریاد کتابخوانان میآید و انتخاب اولیه را انجام میدهد. به طوری که یک عده فقط کتاب علمی، غالباً در یک رشته، میخوانند و یک عده در تمام عمرشان از کنار چنین کتابهایی نمیگذرند.
یک شانس دیگر هم که ما آوردهایم این است که در قیاس با کشورهای پیشرفته، سطح تولید کتاب در ایران چندان بالا نیست. اگر تعداد عناوین منتشره سالانه در ایران در حدود 1500 باشد، کسی که یک بیستم این میزان را (بخرد و) بخواند کتابخوان فعالی است. میشود هفتاد و پنج عنوان یعنی تقریباً هر پنج روزی یک کتاب، اما یک انگلیسی یا فرانسوی اگر بخواهد یک بیستم انتشارات سالانۀ کشورش را (که تقریباً بالغ بر 40هزار عنوان در سال است) بخواند باید سالی 2000 عنوان کتاب بخواند یعنی هفتهای چهل کتاب که امکان عملی ندارد.
باری بیشتر کتابخوانان طبق همان محدودیتی که ذوق و سلیقه و تخصص ایجاد میکند به بیش از یکی دو زمینه علاقه ندارند. مثلاً تاریخ، یا جغرافیا، یا ادبیات، یا علم ــ و درست تر بگوییم یکی از علوم و فنون ــ یا فلسفه و دین، یا یکی از هنرها و نظایر آن و حتی در کشورهایی چون فرانسه وانگلیس که مثال زدیم سالانه بیش از 200 کتاب در زمینۀ خاص مورد علاقۀ یک فرد بیرون نمیآید. شانس دیگری که کتابخوانها در برابر انفجار مطبوعات آوردهاند این است که بودجه و سایر امکانات خرید همۀ کتابهای دلخواه خود را هم ندارند و غالباً در تنگنای زندگی آپارتمان نشینی (و عوارض ناشی از پدیدۀ مشابه که انفجار جمعیت نام دارد) امروزه کمتر میتوانند کتابخانۀیی در و پیکر بلند بالایی برای خود تشکیل دهند، مگر اینکه نخبهگرا و انتخابگر باشند و به یکی دو زمینه اکتفا کنند و در آن یکی دو زمینه هم کتابهای اساسی را نگه دارند. و هول وحرص بیش از حد و بیقاعده نزنند.
اما کتابخانههای ملی و عمومیهم در ایران به اندازۀ اروپا فعال و وارد زندگی و پاسخگوی نیاز کتابخوانها نیستند و فقط عدۀ اندک شماری از محققان را به خود جلب میکنند. کتابخانههای عمومی بیشتر استراحتگاه و پناهگاه از سرما یا گرما هستند، و کمتر کتابخوان حرفهای میپرورند یا کتابخوان حرفهای را راضی نگه میدارند. در ایران فقط کتابخانههای کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان کارایی و پاسخگویی کافی دارند.
هیچ معیار عینی برای اینکه به ما بگوید چه باید بخوانیم وجود ندارد والحمدالله خوانندگان در محدودۀ کتابهای موجود (در بازار یا در کتابخانۀ شخصی خود یا کتابخانههای عمومی) احساس آزادی میکنند، چندانکه گاه از شدت آزادی سردرگم و ندانمکار میشوند. ولی عواملی برای رفع این سردرگمی وجود دارد. از جمله توصیهها واظهار نظرهای دوستان و آشنایان و نقد و نظرهای شفاهی وکتبی دربارۀ کتابها. تکلیف تعدادی از کتابهای اساسی را هم که به آنها کلاسیک میگویند، تاریخ، یعنی تاریخ ادبیات یا تاریخ هر علم و فنی تعیین کرده است. یعنی فیالمثل دانشجوی ادبیات فارسی، اگر هم یه سائقۀ ذوق خویش شاهنامۀ فردوسی، یا تاریخ بیهقی یا کلیله و دمنه نخواند، به تشویق یا تکلیف رشتۀ تحقیقی یا تحصیلی خود ناگزیر از خواندن چنین کلاسیکهایی است.
اما خریدن یا خواندن هر آنچه هم که در رشتۀ تخصصی یا مورد علاقۀ یک شخص منتشر میگردد، و پا به پا انتشارات تازه پیش رفتن هم روشی افراطی است؛ و تفریطش که همانا افتادن از آن سوی این بام است این است که فیالمثل کسی که خورشیدشناس است، از تحقیقات چند سالۀ اخیر (آن هم نه فقط به یک زبان) دراین زمینه بیاطلاع باشد. در علم و تکنولوژی یک پژوهشگر علاقمند ناگزیر است از آخرین یافتهها و اخبار و اطلاعات و اظهارنظرها باخبر باشد. در ادبیات و هنر و فلسفه و دین ــ که چنین پیشرفت و تحول نو به نوی مطرح نیست ــ این همپای روز پیش رفتن، یا امروزین بودن (به تعبیر دیگر روزآمد= up to date بودن) چندان ضرورت ندارد. کسی که ذوق فلسفی دارد، بجای آنکه آخرین آثار ویتگنشتاین یا آثاری را که دربارۀ اوست، یا آثار شاگردان او و فلاسفۀ بعد از ا و را در حال حیاتند، بخواند، میتواند همچنان مکالمههای افلاطون را بخواند یا بازخوانی و بازاندیشی کند.
البته هشیاری و حساسیت نسبت به آثار منتشره در یک زمینه، و شم کتابشناسی داشتن، برای هر خوانندهای اعم از محقق و متفنن مفید است. در زمینههای تحقیقی و علمی ـ فنی کنترل دادههای کتابشناختی و قرار دادن آخرین اطلاعات جزئی و تفصیلی در اختیار پژوهندگان، جزو نخستین وظایف کتابخانههای تخصصی و مراکز اسناد و مدارک علمی است. در این زمینهها، محققی که فیالمثل دربارۀ کاربرد لیزر در جراحی چشم کار میکند، لازم است که از آخرین مقالههایی که در این زمینه یا نزدیک به این زمینه در سمینارها ـ خوانده شده یا در مجلات منتشر میشود، نیز از چکیدهها و رسالههای تحقیقی و تزهای دانشگاهی باخبر باشد، تا چه رسد به کتاب.
باری حداقل اقدام لازم که برای اطلاع از انتشارات جدید میتوان کرد، یکی تماشای ویترین و قفسههای کتابفروشیهاست، که کاری خوشایند است ولی غالباً وقت فارغ و دل خوش میخواهد و همه کس امکان گشت و گذار در همۀ کتابفروشیها و تماشای همۀ قفسهها و ویترینها را ندارد. مطالعۀ لیست کتابهای منتشرۀ جدید (نظیر آنچه در نشر دانش در میآید و کما بیش نیمیاز انتشارات جدید را منعکس میکند) شق بهتری است. فهرستهای فصلی یا سالانه یعنی کتابشناسی ملی ایران هم که در حال حاضر هنوز «روزآمد» نیست و به زودی فعال خواهد شد نیز قاعدتاً این کار را در حد کاملتری انجام میدهد. لطف این فهرستها این است که موضوعی است و میتوان مستقیماً به سراغ زمینۀ مورد علاقه رفت. یا به جبران نخواندن کتابهای زمینههای دیگر میتوان نگاهی به اسامی و عناوین آن زمینهها انداخت.
شاید این سوالها برای کسانی مطرح باشد که بپرسند چقدر و چگونه باید کتاب خواند. پاسخ چقدر و چگونه را تجربه روشن میکند و به آن خواهیم پرداخت. اما شاید هنوز کسانی باشند که بپرسند چرا باید کتاب خواند؟ پاسخ این چرا خیلی روشن است. نخست آنکه ما فقط به مدد کتاب، میتوانیم از پیشینۀ فرهنگی مکتوب بشر که بشر از 3-4 هزار سال سابقه دارد، آگاه شویم. دوم اینکه ما با همۀ معاصران خود مجاور یا از کار و بار و نتایج پژوهشهای آنان باخبر نیستیم. لذا دورافتادگی و جداماندگی تاریخی وجغرافیایی را به امداد این وسیلۀ معجزه آسا جبران میکنیم. کتاب حافظۀ جمعی و کتبی بشر است. اگر بر اثر یک واقعۀ خارقالعاده و غیر منتظره، مرکب کتابهای موجود در جهان محو شود، بشریت به بدویت چندین هزار سال پیش خود برمیگردد.
باری در پاسخ به این سؤال که چقدر باید کتاب خواند؟ باید گفت به قدر کافی! همانطور که در پاسخ این سؤال که چقدر باید کار کرد؟ چقدر باید خوابید؟ چقدر باید خورد؟ هم میتوان همین جواب را داد. پاسخ عملی تر و تجربیتر این است که در زندگی امروز این ما نیستیم که تعیین میکنیم چقدر باید کتاب خواند، بلکه باید دید پس از انجام کار روزمره و وظایف اجتماعی و خانگی و خانوادگی چقدر وقت و دل ودماغ برای ما باقی میماند، و از آنان مقدار، چه مقدارش را میتوان صرف کتاب کرد. به قول حافظ هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار.
مسأله «چه باید خواند» را چنانکه گفته شد، ذوق و تجربه و تخصص حل میکند. در برابر سیل انتشارات بیشتر مسألۀ چه نباید خواند مطرح است؛ هنری میلر نویسندۀ بزرگ معاصر امریکایی (که اتفاقاً منتقد بیمحابای شیوۀ زندگی سر به هوا و پر اسراف و مصرف امریکایی است) در کتابیکه از تجربههای کتابخوانی و کتابشناسی خود نوشته است به هنر شگرفی اشاره میکند که همانا هنر کتاب نخواندن است. نه این هنر که نباید کتاب خواند ـ که خود ضایعۀ عظیمی است ـ بلکه این هنر که چه کتابهائی را نباید خواند.
نگارندۀ این سطور نیز که اصولاً کتابخوان فعال و در مجموع موفقی نیست، گاه مانند بوتیمار در کنار انبوه کتابهای ناخوانده میایستد و از بیاعتباری عمر و بیسوادماندگی خویش و ناخوانده مانده آنهمه کتاب اندوهگین میشود. بعد کتاب دیرمانده و ناخواندۀ کلاسیک یا نوینی را بیرون میکشد و تحت تأثیر اسم وشهرت کتاب و مؤلف و اهمیت تاریخی یا ادبییا موفقیتش در بازار کتاب وخوشفروش از آب در آمدنش، آن را به هر زور و زحمتی میخواند و تازه در پایان این «ریاضت» درمییابد که رودست خورده است و دریغ از راه دور و رنج بسیار.
بسیاری کتابها را فقط از روی شکل و بو، و به اصطلاح «وجنات» آنها باید فهمید که خواندنی نیستند. خیلی ها به جای آنکه مجذوب یک کتاب باشند. مرعوب اهمیت کلاسیک یا شهرت افواهی آنند، و با آنکه به ذائقه خود آن را ناگوار مییابند، گرفتار رودربایستی و ریای علمی ـ هنری یا اسنوبیسم میشوند، و بدون هیچ حظ روحی یا بهرۀ علمی کتاب نامطبوع نامأکول را بزور فرو میدهند. فقط برای آنکه آن را خوانده باشند. برای هر کتاب علاوه بر پیشینۀ علمیوادبی مناسب، سن مناسب، وقت مناسب، حال مناسب، خوانندۀ مناسب هم وجود دارد. کتابی که با زور خوانده شود، هضم نشده و جذب نشده دفع میگردد. در زمانهای که فراغت دیریاب و دشواریاب است و کتاب اعم از قدیم و جدید، از کلاسیک تا مدرن، اینهمه فراوان است و از سر و کول ما بالا میرود، چرا باید به زور کتاب خواند؟
یکی ازدوستان نگارنده، در عالم کتابخوانی دو عادت حسنه دارد. یکی از یکی بهتر. نخست اینکه پا به پای انتشارات جدید پیش نمیرود و هیچ الزامیبرای امروزین بودن مطبوعاتی افراطی نشان نمیدهد و برآن نیست که جدیدترین کتابها لزوماً بهترین کتابها هستند. دوم اینکه آزمون خوبی برای تشخیص کتاب خوب یا بد از نظر خودش دارد. میگوید وقتی که کتابی را برای خواندن به دست میگیرم، یک آمادگی باطنی دارم برای آنکه هر لحظه این کتاب را، اگر ناخوانا و نامأکول از آب درآمد، به گوشهای پرت کنم. این دیگر بستگی به هنر آن کتاب دارد که اگر چیزی بارش هست وجاذبهای دارد مانع از این کار شود و همچنان در دست من باقی بماند!
یکی دیگر از عوارض رودربایستی در کاروبار کتابخوانی این است که گاهی خوانندهای چندانکه در کتاب ـ کتاب نامفهوم و بی بار ـ پیش میرود وحاصلی نمییابد، همنچنان دست از کوفتن آهن سرد، یا آب درهامون، بر نمیدارد. آقای ابوالحسن نجفی در بعضی از سخنرانیها و مقالات خود، به این پدیدۀ نیمه شایع، بویژه در مورد بعضی آثار ترجمه شده، اشاره کردهاند. و قریب به این مضمون را مطرح ساختهاند که بسیاری از خوانندگان این شبه کتابها و شبه ترجمهها ـ که غالباً فقط ترجمه به خط فارسی است نه زبان فارسی! خود بالصراحه در نمییابند که چیزی از آنها در نمییابند، و بدون حضور قلب، انجام وظیفه یا بهتر بگویم رفع تکلیف میکنند. گویا فقط میخواهند آمار کتابهای خوانده شدۀ خود را بالا ببرند. نگارندۀ این سطور هم مانند سایر اهل کتاب، سی ـ چهل کتاب، از این کتابهای نامفهوم و بندرت ـ مفهوم را، اعم از تألیف یا ترجمه، میشناسد. ولی اشاره وتصریح به عناوین آنها را جز در مقام نقد که این مقام نیست ـ درست نمیداند. شاید این کتابها نیز نیازهایی را برآورده میسازند، وگرنه نه ناشر پیدا میکردند نه خواننده.
باری کتاب خواندن، سیصد و شصت بند فاخر دارد، که هر یک از اهل کتاب، به دانش و بینش، به صرافت طبع یا به مدد تجربه بعضی از آنها را کشف کردهاند. علاوه بر چند بند نیمه فاخر که شرحش گذشت، به دو بند دیگر نیز اشاره میکنم. یکی از این دو یک شهرت بیاصل دیگر است که گروهی تصور میکنند هر چه بیشتر کتاب بخوانند، بهتر است. یعنی دانشمندتر میشوند. در پاسخ به این غلط مشهور باید گفت مهم این است که هر چه بهتر کتاب خوانده شود، و کتابهای هر چه بهتر، نه هر چه بیشتر. خیلی ها با پرخوانی فقط «امتلاء حافظه» و «سوء هاضمۀ فکری» پیدا میکنند. دانشمندترین آدمها، پرخوان ترین آدمها نیستند، و پرخوان ترین آدمها هم دانشمندترین آدمها نیستند. پرخوانی اگر هم برای دانشمند شدن لازم باشد، کافی نیست. هزار نکتۀ باریکتر زمو اینجاست. البته کتابخوانهای پرخوان غالباً از روی فضل و فروتنی، به این کار روی میآورند، و نیز به خاطر حظ روحی که از خواندن میبرند و اعجاب و استحسانی که نسبت به کتاب دارند.
این هم واقعیت مشهودی است که بعضی از پرخوانها وقتی که مؤلف میشوند ومقاله یا کتاب مینویسند، گویی خود حرفی برای گفتن ندارند، و فقط کارشان ترصیع و موزائیک سازی از اقوال و آراء دیگران است یعنی سراپای اثرشان استناد و اتکا به آثار این وآن است. گویی رایانهای (کامپیوتری) را مأمور تحقیق و گردآوری مکانیکی اطلاعات کردهاند. بعضیها هم هستند که این شیوه را تحسین میکنند و با عینیت گرایی علمیقرین مییابند. گول ظاهر را نباید خورد. علم بدون ابتکار و خلاقیت فردی ـ در جنب همکاری گروهی و ملی و جهانی ـ پیش نمیرود. در هر فصل از هر کتاب یا هر مقاله لزوماً باید حرف و مطلب نویی مطرح شود که اصالتاً تراوش اندیشۀ مؤلف آن باشد، و نه صنعت و مونتاژ و به اصطلاح ای. اچ. کار: استفاده از «چسب و قیچی. پس از رعایت این اصل، یعنی لزوم ابتکار، در بعضی موارد هست که باید سند یک قول و پشتوانه و پیشینۀ تاریخی ـ علمی آن روشن باشد که در این صورت نقل مأخذ و استناد به آراء دیگران ـ که طبعاً فلسفه و منطق خاص خود را دارد ـ بلااشکال و لازم است.
کتابخوانان بطور کلی به دو دستۀ عمدۀ تقسیم میشوند: 1)ژرفارو 2)پهنارو. ژرفاروها به کم وگزیده خواندن علاقه دارند وحدت گرا هستند. پهناروها به بیشتر و گسترده تر خواندن و شیوۀ دایرة المعارفی علاقه دارند و کثرت گرا هستند. هر کدام از این دو گروه دلایل عدیدهای در دفاع از سیرۀ خود دارند. نگارند، این سطور به امر بین الامرین عقیده دارد، و بر آن است که بهتر است هر کتابخوانی با هر تخصصی که دارد، تا سی سالگی پهنارو باشد، و هر چه به دستش میرسد و برایش دندانگیر است به ویژه ادبیات بخواند، ولی از آن پس بر مبنای تجربۀ مطالعاتی که تا آن زمان میاندوزد، ژرفارو شود.
آخرین بند این مقاله دربارۀ ضرورت تندخوانی است. کمبود فراغت، فراوانی انتشارات و نامعلوم بودن ارزش کتابهای جدید (یا کتابهایی که قدیمیاست ولی جدیداً به دست ما میرسد) و فراوان بودن کتابهایی که ارزش یک بار خواندن را فاقدند، برآنمان میدارد که هم محتاط باشیم و هم قاطع و هم چابک. اگر ناگزیر از پرخوانی باشیم، لامحاله ناگزیر از تندخوانی هم هستیم. وگرنه پرخوان کندخوان قرینۀ کوسۀ ریش پهن است و بهتر است از یکی دو از عادت خود یا پرخوانی یا کندخوانی دست بردارد. عدۀ بسیار معدودی از کتابها هستند که به بارها خواندن و آهسته خواندن و تأمل و تعمق میارزند. بسیاری کتابها فقط به درد ورق زدن ـ که خود به کند و تند تقسیم میشود ـ میخورند. بعضی از کتابها را باید گزیده خوانی کرد. (معمولاً آثار غیر ادبی را، چرا که غالب آثار ادبی کلیت همبسته و یکپارچهای دارند) و بخشها یا فصلهایی را که به علاقه یا تخصص یا گمشدۀ تحقیقی ما مربوط میشود خواند. کتابخوان چابک و حرفهای کسی که است که به جای خوان کلمات، سطور را میخواند، شاید بتوان گفت در هر نگاه یا حرکت چشم نیم سطر را. وگرنه فرقش با غلط گیر و نمونهخوان چاپخانه چیست؟
اگر نویسندهای گرفتار اطناب ممل و دراز نفسی بیحاصل باشد آیا باید خواننده برده وار، رشتهای بر گردن خود بیندازد و به دنبال او رهسپار شود؟ هرگز چنین کتابهایی باید جسته جسته یا بریده بریده خواند. چرا که بهتر است از ورطۀ اطناب ممل، خود را به ساحل ایجاز، حتی ایجاز مخل، بکشانیم. همانطور که سزای گرانفروش نخریدن است. سزای درازنویس هم نخواندن و با یک درجه تخفیف، بریده بریده خواندن است.
کتابهای نیم خوردنه و نیم خوانده هم از دردسرهای آشنای اهل کتاب است. به هر حال آدمیزاد کارها و طرحها و برنامههای ناتمام در اغلب حوزههای زندگیاش دارد. نیم خوانده ماندن کتابها همه اش از بوالهوسی و سر به هوایی و حواس پرتی کتابخوان نیست، و چنانکه گفته شد یک مقدارش به طبیعت و موضوع و ماهیت کتابها مربوط میشود. خیلی از کتابهای نیم خوانده در واقع زبان حالشان این است که ما را نباید خواند! اینجاست که باید این گونه کتابها را به دو دسته تقسیم کرد. نخست آنهایی که بر اثر دخالت عوامل مزاحم بیرونی ناتمام ماندهاند و شخص به ادامۀ مطالعۀ آنها علاقه مند است ـ که باید پیگیری کرد و به سرانجامشان رساند. دوم آنهایی که عیب ذاتی داشتهاند و ناخوانا بوده اند که باید از نیمۀ ضرر برگشت. یعنی به همان حال رهایشان کرد.
این سؤال و مسأله هم برای خیلیها مطرح است که آیا میتوان چند کتاب را در عرضی هم یا در موازات هم خواند؟ غالب کتابخوانها این تداخل و تعدد زوجات را نمیپسندند. عیب و حسن این شیوه معلوم است. حداکثر حسنش این است که تنوع در بردارد. ولی حداقل عیبش این است که در عمل به بعضی از این کتابها کم لطفی و بیوفایی میشود و در نیمۀ راه رها میشوند.
اینها که گفته شد، قانون و قاعدۀ مسلم و محرزی نیست، بلکه اظهار نظر سلیقهای و شخصی است و گرنه شیوههای کتابخوانی، و نیز چم و خم هنر کتاب نخوانی، به عدد انفس خلایق است.