کتاب
زن در داستان های قرآن / احمد مهدوی دامغانی
- كتاب
- نمایش از جمعه, 27 خرداد 1401 20:59
برگرفته از تارنمای مجله بخارا
اخيراً كتاب زن در داستانهاى قرآن تأليف دكتر قمر آريان از سوى انتشارات سخن در يكصد و بيست صفحه منتشر شده است.
دكتر احمد مهدوى دامغانى مقدمهاى بر اين كتاب نوشته است كه بسيار جذاب و خواندنى است.
بخش بزرگى از قرآن مجيد به حكايت داستانهايى اختصاص يافته كه خداوند متعال از آن داستانها به «قصه» و «بيان» و «موعظه» تعبير مىفرمايد و اين رشته «قصص و مواعظ» كه از دوران آدم (ع) تا زمان حضرت خاتم صلىالله عليه و آله و سلم امتداد دارد همه در مقام تذكّر و پند و اندرز و عبرتاندوزى و تنبّهِ خواننده دلآگاه است و قرآن خود مكرّر بدين مسأله تصريح مىفرمايد. مثلاً در آيههاى 176 سوره اعراف و 120 سوره هود و 111 سوره يوسف و 34 سوره نور چنين مىگويد: «و بر ايشان خوان قصههايى كه در قرآن به تو فرستادند و مثلها كه تو را در آن شنوانيدند، تا مگر ايشان در انديشند»
« … و همه كه بر تو مىخوانيم از خبرهاى پيغامبران، آن است كه دل تو را از تنگى و ضعف و اندوه با جاى مىآوريم و بَر جاى نمىداريم و در اين مقام كه به تو فرستاديم، همه راستى آمد و درستى و پندى و يادگارى گرويدگان را.»
« در قصههاى ايشان عبرتى است و پند دادنى خردمندان و خداوندان مغز را، اين حديث نه فراساخته و نهاده است، لكن استوار داشتن و راستگوى گرفتن توراة و انجيل است از اين پيش… و راهنمونى و بخشايش ايشان را كه مىگروند»
«… و فرو فرستاديم به شما پيغامها و سخنان پيدا و حق و صواب درو، و عبرتى و تنبيهى از حال ايشان» كه پيش از شما بودند، و پندى پرهيزكاران و آزرمداران را.» (ترجمه ها همه از كشف الاسرار است)
دکتر قمر آریان ـ عکس از حمید فرامرزی
در بيشتر اين قصه ها و پند و اندرزها «زن» را سهمى عُمده است و در برخى از آنان «زن» موضوع اصلى آن است. بانوى گرامى و ارجمند و بهراستى و بىهيچ گزافهگويى «گُلِ سرسَبد» و يا به تعبيرى ديگر «پيشكسوت» بانوان دانشمند و اديب معاصر ايران، سركار عليه دكتر قمر آريان (زرينكوب) ادام الله عمرها و عزها و افاضاتها، سالها پيش بنا به تكليفى كه استاد معظّم مشترك ما، نادره مرد ادب و فرهنگ و سياست مرحوم ميرزا على اصغرخان حكمت رحمةالله عليه، در هنگام تحصيل بانو دكتر آريان در دوره دكترى ادبيات فارسى به ايشان محول فرموده بوده، رساله حاضر را تدوين كرده است و پس از حُسن قبول مرحوم حكمت آن را به كنارى نهاده بودند. همسر فقيد والامقام نامدار فرشته خوى قمرخانم، آن خورشيد درخشان آسمان ادب و عرفان، آن درخت پربار معرفت و فرهنگ ايران، آن مظهر صفات كامله انسان، استاد جليلالقدر مأسوف عليه مرحوم دكتر عبدالحسين زرينكوب طاب الله ثراه، كه بر زحمت تحقيقى كه سركار دكتر قمر تحمل فرموده بود وقوف يافت از ايشان خواسته بود تا آن را براى استفاده عموم منتشر سازند… اما… همه آنان كه از نزديك به زندگى شيرين و با صفا و طراوت اين زوج نازنين كه از مصاديق بارز كريمه شريفه: «و جعل بينكم مودّة و رحمة» است آشنا مىبودند، مىدانند كه سركار قمر خانم به عنوان همسر دكتر زرينكوب همواره و خصوصاً از اواسط دهه شصت كه مرحوم دكتر به بيمارى قلبى مبتلا شد، خود را به كلّى فراموش كرده بود و وجود و همّتش را وقف بر آسايش و آرامش و فراهم آوردن موجبات فراغ بال و راحتى خيال شوهر دانشمند نامدارش ساخته بود و به مقتضاى اصالت و نجابت ذاتى، و رعايت راه و رسم وفادارى و در آنچه به «قاعده لطف» بر خود واجب شمرده بود، خود را در مقام چنان سره مرد دانايى محو مىديد و به خود و كار خود نمىرسيد، و شايد هم با همه دانايى و توانايى در تحقيق و تتبع و نويسندگى، از فرط سماجت و فروتنى، عرض هنر را نزد چنان يار عزيز بىهمتايى «بىادبى» مىشمرد.
اين بنده كه در دو سال اخير عمر پر بركت مرحوم دكتر زرينكوب رحمةالله عليه و در ايام اقامت و مداواى ايشان در «لندن» و «بالتيمور» و «ابردين» شاهد مستمر جانفشانى و شبزندهدارى اين بانوى فرزانه «جوانمرد» بر بستر بيمارى آن فقيد علم و ادب بودم مىديدم و مىدانم كه اين «شيرزن» چه مىكشيد، و با همه رنج نهانى كه داشت مجال آه را به خود نمىداد و با وجود «عبدى» آوازى از او برنمىآمد، و با آنكه به چشم خويش مىديد كه جانش مىرود نور اميد را بر دل پاك خود مىتاباند، از سويى همواره دستى به دعا و نيايش به درگاه بارى تعالى و از سوى ديگر چشمى به مهارت و حذاقت پزشكان مجرّب بيمارستانهاى «جان هاپكينز» و «ابردين» براى بهبود حال و ادامه حيات «عبدى»اش داشت ولى به حكم «المرء يدبّر والله يقدّر محكم…» تنى چند كه شايد از عدد انگشتان بيش نباشند و چون اين بنده دكتر زرينكوب و قمر خانم را در آن بيمارستانها ديدهاند مىديدند كه اگر دكتر زرينكوب بيدار و بهوش بود قمر خانم در پرستارى و حسن پذيرايى و مواظبت و مراقبت از او سراپا چشم و گوش بود، و اگر دكتر در خواب بود و مدهوش، قمر خانم هم چنان بيدار و به خدمتش ايستاده و مشغول، شب همه شب بيدار بود و نگران شوهر بيمار…
گرچه در بيمارستان در كنار تخت دكتر تختى هم براى قمرخانم نهاده بودند كه گاهگاهى بر آن مىنشست و شايد ندرةً هم شبها كمى مىخوابيد، بر تخت كه نشسته و تنها بود از چند كتابى كه با خود به بيمارستان برده بود يكى را در دست داشت و گرچه به صورت ظاهر آن را مىخواند، اما…
در فضاى سينه او كه پُر از دوست بود، ياد خودش و آنچه را خوانده بود از ضميرش گُم مىشد. به مقتضاى ادب و مهماننوازى در جمع معدود عيادت كنندگان دكتر زرينكوب مىنشست و با آنان «خوش و بش» و بر ايشان ميوه و شيرينى تعارف مىكرد، اما آشكار بود كه دلش جاى ديگر است و اين «قمر» هم چون قمر آسمان به دور «شمس» خودش مىچرخد و مىگردد، و به هر حال بود آنچه بود و گذشت آنچه گذشت… و رفته را به زارى نتوان باز آورد… پيمانه عمر موقّت و فناپذير دكتر زرينكوب در 24 شهريور 1378 پُر شد و زندگى ابدى او آغاز، مرگ دلقى رنگ رنگ از او ستاند ولى «باقيات صالحات» او كه آن همه تأليفات و تصنيفات نفيس شريف و آموزنده و متنوع اوست بدُو عمرى جاودان بخشيد و نامش را همواره نامى و ياد عزيزش را گرامى نگه خواهد داشت.
* * *
دکتر احمد مهدوی دامغانی
پس از آنكه دكتر قمرخانم، از پريشانى حاصل از وفات زرينكوب، اندك جمعيت خاطر يافت، نشر آثار منتشر نشده شوهر گرانمايهاش را وجهه همت خود قرار داد و آن را مايه تسلاّى دل خود يافت، و روزى ناگهان – همچنان كه خود به من بنده فرمود – رساله حاضر را در ميان نوشتههاى خود يافت كه دكتر زرينكوب نيز آن را پسنديده و بر انتشار آن اصرار ورزيده بود، و از اين روى، اينك سركار استاد دكتر قمر آريان دامت افاضاتُها در مقام چاپ و انتشار آن برآمد و بر اين كمترين كه بيش از شصت سال است بر طريق ارادت و احترام به اين بانوى گرامى پايدار است امر فرمود مقدمهاى بر آن تأليف منيف بنگارد، اطاعت امر را فريضه دانست و به عرض اين دو سه صفحه مبادرت كرد.
اين رساله مختصر از چند نظر قابل توجه و تكريم است نخست آنكه قصص قرآن است؛ و از خواندن اين داستانهاى پندآميز براى خوانندگانى كه توفيق كمترى در تلاوت قرآن مجيد يا ترجمه هاى متعدّدى كه به فارسى از آن كتاب كريم صورت گرفته است دارند موجب معرفت بيشترى براى آنان از قرآن مىگردد و با داستانهاى قرآن بهتر آشنا مىشوند؛ دوم آنكه مؤلف محترم در پايان هر داستان نكته اصلى و عبرتانگيز داستان را و اينكه زنى كه قهرمان آن داستان است؛ مظهر چه صفات پسنديده يا ناپسند است متذكر شده است، سه ديگر آنكه استاد دكتر قمر آريان بنا به سائقه ذوق شخصى و ذاتى خود و براساس سابقه ممتدّى كه در تعليم و تدريس ادب فارسى دارند خواسته اند در اين مختصر نمونه مطبوعى را از تطوّر نثر پارسى به خوانندگان ارائه فرمايند، از اينرو از قديمترين متون نثر فارسى مانند ترجمه تفسير و تاريخ طبرى و ترجمه كتاب شريف عرائس (= قصص قرآن) (و خداى استاد فقيد عزيز حبيب يغمايى را كه، چاپ ترجمه تفسير طبرى و عرائس نيشابورى مرهون كوشش و دقّت اوست بيامرزاد و خداى رحمت كند استاد ملكوتى صفات دكتر يحيى مهدوى را كه چاپ ترجمه تفسير طبرى به هزينه آن مرحوم صورت گرفته است، و هزاران درود بر روان پاك آخرين شاعر بزرگ پارسىزبان، فخر خراسان حضرت ملكالشعراء بهار رحمةاللّه عليه باد كه طبع ترجمه منقّح و مصحّحى از تاريخ طبرى را تعهّد فرمود.) بلى از چنان متون قديمى و يا متون قرن ششم و پنجم چون تفسير شريف ابوالفتوح و مجمل التواريخ و كشف المحجوب گرفته تا «روضة الصّفا» و متون همانند آن، بهرهاى گرفته اند تا خوانندگان گرامى با سبكهاى مختلف نثر شيرين فارسى و تحول آن بهتر آشنا شوند؛ چهارم آنكه به دليلى كه خود متذكر شده اند دامن سخن را از در برگرفتن داستان زنانى كه در دوران حيات حضرت ختمى مرتبت مىزيستهاند و در قرآن مجيد بدانان اشاره يا تصريحى شده است برچيدهاند و به اعتقاد اين ناچيز بسيار كار بجايى كردهاند زيرا در داستانهاى زنان پيش از اسلام (از حوّا تا «اصحاب اُخدود») مانند داستان حوّا و همسر «اُوريا؟» (= نعجه واحده، به كنايه قرآنى) و دختران گرامى حضرت شعيب و بقيّه… غالب آنچه در تفاسير يا تواريخ و سير اسلامى آمده است از موضوعات و داستانهايى است كه در نزد مسلمانان از آن به «اسرائيليّات» تعبير مىشود، معاذاللّه و در آن منقولات اختلافاتى هست ولى درباره بانوان محتشمى كه در زمان حيات رسولالله صلىالله عليه و آله و سلم مىزيستهاند خواه همسران پيغمبر اكرم (ص) مانند عايشه و حفصه و ماريه و جناب زينب دختر جحش (دخترعمه پيغمبر (ص) و يا آن زن موذى بىآزرم يعنى ام جميل همسر ابولهب كه قرآن ازو به «حمّالة الحطب» تعبير می فرمايد و ديگران اگر بعضاً اختلاف و مناقشهاى هست آن اختلاف و مناقصه ميان مفسّران و مورّخان و عامّه و خاصه (سنّيان و شيعيان) است و صرفنظر كردن از بيان تفصيل آن موضوعات و مسائل اولى است و خاصّه در زمان حاضر كه ذكر جزئيات آن مسائل نه تنها مقتضى مصلحت و فايدتى نيست كه بيان برخى از آن داستانها، جُز «سرود يادِ مستان دادن» سودى ندارد و اصلح ترك نقل آنهاست.
به پايان رسيد شرح مختصرى را كه حسب امر سركار عليه عاليه استاد دكتر قمر آريان (زرينكوب) به عنوان «مقدمه» بر اين رساله سودمند اين بنده به نگارش آن موظف شده بود.
خداى آن مرد داناى شريف فروتن كه «در لباس دولت كار اهل فقر مىكرد» يعنى مرحوم على اصغر حكمت را، كه به تأليف اين رساله امر فرموده است، و آن نازنين استاد نجيب دانشمند بىبديل فقيد سعيد دكتر عبدالحسين زرينكوب را كه انتشار اين رساله را توصيه فرموده بود غريق رحمت واسعه خود فرمايد و به سركار عليه دكتر قمر خانم طول عمر و مزيد سعادت و موفقيت ارزانى دارد و بر اين بنده روسياه نامه تباه، در دنيا و آخرت ببخشاياد. وصلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين.
احمد مهدوى دامغانى فيلادلفیا17/6/1387
(بخارا 73-72، مهرـ دی 1388)