از جنگهای صلیبی تا کشورسازی استعمار غرب در شرق
برگرفته از مجله گزارش، شمارۀ 107، دی 1378، صفحه 28-32
علی اصغر مصطفوی
در یکصد و پنجمین شماره مجله وزین گزارش، مطلب کوتاهی زیر عنوان: «توطئه تشکیل آذربایجان جنوبی را جدی بگیرید» درج شده بود که برای هر ایرانی میهن دوستی که سرنوشت زادبومش را تحت نظر دارد، میتواند توجهبرانگیز و در عین حال تأسفبار باشد. توجهبرانگیز از آن نظر که ظهور اینگونه توطئهها نخستین بار نیست، و تأسفبار از این جهت که وزارت امور خارجه ایران کوچکترین عکسالعملی در برابر آن نشان نداده است.
بنابه خبر؛ گزارش مجله در سه سال متوالی اخیر،به منظور تشکیل دولت به اصطلاح آذربایجان جنوبی در خارج از کشور، سه کنگره بینالمللی تشکیل یافته است که در قطعنامه آخرین کنگره یاد شده آمده است که: «باید سرزمین آذربایجان جنوبی!! از اشغال دولت شوونیستی ایران نجات یابد.»
به گزارش ماهنامه، نخستین کنگره از آن کنگرههای سهگانه در سال 1997 در لوسآنجلس، دومین کنگره در سال 1998 در واشنگتن و سومین آن - امسال(=1378)از دهم تا یازدهم مهرماه خورشیدی در شهر کلن آلمان تشکیل شد.
مجله گزارش مدارکی در اختیار دارد که نشان میدهد این طرح، با بودجه باکو - آنکارا و زیر سایه حمایتی آمریکا و انگلیس به اجرا گذاشته شده است. کما اینکه دعوتنامههای دومین کنگره را که در سال 1998 در واشنگتن برگزار شد، سفارت جمهوری آذربایجان توزیع کرده بود که حمایت مالی کمپانیهای بزرگ نفتی غربی را پشت سر داشته است.
مطالعه این خبر کوتاه ممکن است این پرسش را مطرح کند که تشکیل این کنگرهها چه اهدافی را دنبال میکند و آیا سابقه برگزاری چنین کنگرههایی متعلق به دهههای اخیر و به طور کلی-پس از انقلاب اسلامی ایران است یا سابقه طولانیتری را پشت سر دارد؟ اگر دارای پیشینه است، پیوسته و از آغاز بنیان، در رابطه با ایران بوده است یا دنباله اهدافی است که شرقشناسان سدههای گذشته درجهت شناخت بهتر کشورهای مشرقزمین پیجویی میکردهاند؟
پرسش دیگری که بسیار مهم مینماید این است که هدف از تشکیل چنین کنگرههایی اگر برای ممالکی چون ترکیه و آذربایجان، جنبه قومی و نژادی دارد،برای کشورهایی چون انگلیس و آمریکا و کمپانیهای نفتی چه ربطی مییابد و اصولا محرک اصلی آن،کدام کشور و حکومتی میتواند باشد؟
بدون تردید، برپایی اینگونه گردهمآییهای هدفدار،به سالهای اخیر محدود نمیشود و این نیز نخستین شیطنت کشورهای اروپایی نیست و آخرین آن هم نخواهد بود.
مگر پیش از این کنگرهها، دولت انگلیس که پیوسته مبتکر برگزاری اینگونه کنگرهها و سمپوزیومها و کنفرانسهای علمی و دینی و ملی!!است، کنفرانسی چهار روزه زیر عنوان «شناخت انقلاب اسلامی» در مردادماه 1363 در دانشگاه لندن برپا نساخت؟ همچنین دولت یاد شده در تیرماه همان سال کنگرهای زیر عنوان «کنگره امام حسین»برگزار نکرد؟ مگر به دنبال انگلستان، دولت کاتولیک مذهب کانادا از اول مردادماه 1363 مدت دو روز، کنگره «حج و زیارت»را میزبان نبود؟ مگر دانشگاه چرسی انگلستان در دهم بهمنماه 1363 دیگر بار کنفرانسی با عنوان «سیمای پیغمبر اسلام» را راهاندازی نکرد؟ مگر دولت اسراییل از هفتم تیرماه 1363 تا دهم همان ماه، کنگرهای بینالمللی موسوم به «نقش تشیع در انقلابات» را با اجتماع دویست تن از اسلام شناسان برجسته جهان برگزار نکرد؟ مگر دولت کاتولیک اسپانیا در بهمنماه 1365 میزبان کشورهای جهان شرکتکننده در«کنفرانس حضرت ابراهیم»نبود؟مگر کمیته امور خارجه مجلس نمایندگان در امور اروپا و خاور میانه کنگره آمریکا،سمپوزیومی با اسم«اصل عقیده به مهدویت»برپا نداشت؟ مگر در اواخر سال 1985 جامعه دانشگاهی آمریکا افشا نکرد که شخصی موسوم به«پروفسور نادوا سافران» که یک یهودی مصریتبار و ساکن آمریکا است، و اکنون سمت استادی دانشگاه هاروارد را دارد، بابت برگزاری کنفرانسهای اسلامی در سال مذکور بیش از پنجاه هزار دلار از سازمان سیا- فقط رشوه دریافت کرده است؟ چند روز پس از افشای این خبر، روزنامه «بوستون کلوب» گزارش داد که «پروفسور سافران» علاوه بر مبلغ فوق الذکر، مبلغ 107 هزار و 430 دلار نیز کمک مالی برای چاپ آخرین کتاب خود زیر عنوان «عربستان سعودی و تلاش دایم برای امنیت» از دولت آمریکا دریافت کرده است. (روزنامه اطلاعات 27/1/75)
در اینجا پرسش دوبارهای مطرح میشود با این مضمون که چرا دولت آمریکا برای برگزاری اینگونه کنگرهها میلیونها دلار هزینه میکند و این همه رشوههای کلان به کارشناسان امور ایران و اسلام میپردازد،در حالی که خود با بحران شدید مالی دست به گریبان است،به طوری که میزان بدهی آن کشور به سازمان ملل متحد از مرز سه میلیارد دلار گذشته و میلیونها آمریکایی در فقر به سر میبرند و کسر بودجه عظیم دولت آمریکا نیز مرتبا انباشته میگردد. کاهش وحشتناک سرمایهگذاریهای تولیدی، بیکاری چند میلیونی و بدهی سه هزار میلیارد دلاری آن کشور به بانکهای خارجی که موجودیت نظام حاکم بر آن کشور را در آستانه ورشکستگی قرار داده،از مواردی است که گرچه رسانهها درباره آنها کمتر مطلبی انتشار میدهند،اما واقعیت دارد.
همچنین باید پرسید چرا کشور اسراییل برای بررسی و شناخت باورهای مردم شیعه مذهب، حاضر به پرداخت هزینههای سنگین کنگرههایی آنچنانی میشود؟و دهها پرسش دیگر که از حوصله این مقال خارج است.
کفر شرقی،غرب مؤمن!
اما در پاسخ به این دو پرسش اخیر و شناخت ریشه اینگونه گردهمآییها زیر عناوینی چون اسلامشناسی، ایرانشناسی، شیعهشناسی و ترکشناسی و عربشناسی و هرشناسی دیگر، باید عقربه زمان را اندکی به عقب بازگردانید و موضوع را از آغاز نبرد «اندیشههای شرق وغرب»پیجویی کرد.
چنانکه میدانیم جنگهای صلیبی در راه حصول مقاصد مستقیم خود دچار شکست شد و نیاتی را که جهان مسیحیت در پی آن بود بدون نتیجه گذاشت.پس از دو قرن جنگهای خونین، هنوز بیت المقدس در دست مملوک بود و بنادر فلسطین و سوریه که برای سوداگران ایتالیایی تسخیر شده بود، بلا استثنا از دست رفته و فرهنگ و تمدن مشرقزمین،برتری خویش را بر فرهنگ مغرب زمین به اثبات رسانیده بود.
اینها مسایلی بودند که دستگاه پاپ را که خود را یگانه امپراتور روحانی جهانی میپنداشت،دمی آسوده خیال نمیگذاشت و این خطر را پیش چشم میدید که روزی فرخواهد رسید که جلال و شکوه مسیح به همراه سلاطین اروپایی و پدران روحانی، در مقابل فرهنگ مشرقزمین فروپاشد.
این خطر هنگامی به اوج رسید که آخرین دسته از سربازان مقدس از شرق بازگشته بودند و سخنانی بر زبان میراندند که تا آن سربازان و دهقانان و روستاییان سادهاندیش و خرافهپرست پیش از اعزام به مشرقزمین نبودند. دیگر برای دستگاه خداگونه پاپ و اسکندرمآب فرمانروایان خود اعتبار چندانی قایل نبودند و در برابر شکوه و زرق و برق و جبروت آنان سر تعظیم و تکرم فرود نمیآوردند و بدانان به دیده شک مینگریستند. زیرا آن سربازان سادلوحی که به عشق و هوای ورود به بهشت موعود به جنگ شرقیان آمده بودند،در دیار کفار-در برخورد با فرهنگ غنی آن دیار و مقایسه آن با شنیدهها و دیدههای خویش،قدرت روحانیت و شهریاران غرب را به چالش و پرسش میطلبیدند و آن را تحقیر میکردند. روی این اصل-در فرانسه، سربازان (به تصویر صفحه مراجعه شود) گذشت آن روزگاران تیرهای که درازریشان کوتاه عقلی امثال فتحعلی شاه قاجار تمامیت ارضی ایران را فدای حفظ اقتدار پوشالی خود کنند
جنگهای مقدس را متهم کردند که به واسطه تماس طولانی با کفار!!مشرقزمین،ایمان پاک خود را از دست داده، منکر خدایی عیسی مسیح گشتهاند. همچنین آنان را متهم کردند که آب دهان به روی صلیب مقدس میاندازند. از همه مهمتر آنکه به سربازان مقدس این اتهام را زدند که طی جنگهای صلیبی فریب اسلامیان را خورده،نسبت به دین خود غدر ورزیدهاند - و دهها اتهام دیگر که هریک از آنها کافی بود که متهم خود را بالای چوبه دار یا در میان شعلههای آتش ببیند. از این روی دادگاههایی زیر نظر روحانیون وابسته به دربار و دستگاه پاپ تشکیل داده، برای گرفتن اقرار، آنان را با انواع شکنجه کشتند و یا ناقص کردند.
آری آنان واقعا گروهی از شکاکان را تشکیل میدادند که کلیه مسایل مربوط به کلیسا را زیر سؤال میبردند و مدعی بودند که شکست در جنگهای مقدس،کذب ادعای پاپ را ثابت میکند که خود را خلیفه و نماینده عیسی مسیح در زمین مینامد. به همین سبب، از آن پس، هنگامی که روحانیون والامقام از عوام الناس، به ویژه سربازان از جنگ بازگشته،طلب کمک مالی برای جنگهای بعدی میکردند،پارهای از مردم با تمسخر و ریشخند و تلخکامی،سائلین را احضار کرده،به نام محمد عربی به آنها کمک مالی میکردند و در مقام توضیح میگفتند:در عمل دیدیم که محمد عرب و زمینی،نیرومند و تواناتر از مسیح آسمانی ما بوده است-از این روی ما صدقه را به نام وی میپردازیم. (1) در برابر اینگونه آگاهیهایی که توده مردم کسب کرده بودند،خوانین و فئودالها و دستگاه عریض و طویل و غدار روحانیت،هیچگونه اطلاعی از مشرقزمین و تفکر حاکم بر آن نداشتهاند و یگانه تألیفاتی که تا آن زمان در خصوص شرق در مغرب زمین انجام گرفته بود،از حد توصیف بیت المقدس و شامات که میدان فعالیت عیسی مسیح قلمداد میشد، تجاوز نمیکرد. (2)
از این هنگام است که اندکاندک این اندیشه در ذهن پاپ و شهریاران مغربزمین پیدایی یافت که:مشرقزمین چگونه جایی است که علاوه بر آنکه دویست سال در برابر نیروی خدایی پدران مقدس ایستاد،سربازان پدر آسمانی را نیز شکاک و ملحد گردانید تا آنجا که حتی صدقه روزهای یکشنبه را هم به نام محمد شرقی نثار کلیسا مینمایند؟
این عوامل سبب شد نگرانی عظیمی اروپای غربی را فراگیرد و درصدد چاره برآید تا پیش از آنکه کفر شرقی،غرب مؤمن را از پای دراندازد،مهار شود.از این روی بر آن شدند که به بررسی تاریخ و فرهنگ و ادیان حاکم بر مشرق زمین بپردازند تا:اولا پیش از آنکه یورش فرهنگی و نظامی شرق به غرب آغاز گردد،آنان در این کار پیشدستی کنند،و دیگر آنکه به منظور مقابله با فرهنگ و باورهای مردمان مشرقزمین،به حربه خود آنان مسلح شوند.
آنچنانکه اسناد موجود گویای آن است، در آن عصر و روزگار، در اروپای غربی حتی خاندانهای سلطنتی، قالی را نمیشناختند و کف اتاقهای خود را با حصیر و برگهای که مفروش میکردند. گرمابه را نمیشناختند و آنانی هم که در ضمن جنگهای صلیبی احداث گرمابه را از شرقیان آموخته بودند و اقدام به ساختن آن میکردند مورد سرزنش کلیسا و مؤمنین واقع میگشتند، زیرا ارباب کلیسا گرمابه را گودالهایی برای انحراف و افعال کافران قلمداد میکردند. حتی داشتن آبریزگاه را در خانههای خویش غیر سنتی و دور از تمدن میانگاشتند.
هنگامی که اروپاییان خود را از جهت علمی و اخلاقی و فرهنگی و نظامی در برابر مشرقزمین ناتوان یافتند، بر آن شدند که آن دانشهایی را که از آنها کاملا بیبهره بودند،از شرقیان بیاموزند.
بدینسان آشکار میشود که از ابتدا، انگیزه اصلی مطالعه مشرقزمین و گردهمآییهای شرقشناسانه و اسلام و ایران وترک و عربشناسانه - جملگی انگیزههای غیرعلمی داشته و برای مقاصد دیگری تشکیل میشده است و عامل و یا عوامل اصلی در انجام اینگونه مطالعات-خصومت یا عقده خودکمبینی بوده است که عاقبت هم به حسادت و کینهتوزی انجامید.
میوههای تلخ یک درخت خبیثه
بدین ترتیب، در پایان قرون وسطی، نخستین کوشش برای ایجاد یک شناخت منظم از شرق آغاز شد. اما غرب هنوز آنطور که باید - غرب نشده بود، یعنی توانایی لازم برای تهاجم نهایی به جوامع غیراروپایی را نداشت. در واقع میتوان گفت که «علاقه» غرب به شرق از قرن شانزدهم به بعد نظم و ترتیب یافته است. در این مرحله از بررسی شرق توسط غرب و ورود به سرزمین خورشید، دیگر مانند گذشته با سلاح و سرباز و نیروهای مسلح انجام نمیشود، بلکه پیشقراولان این یورش بنیادی، شرقشناس، اسلامشناس و ایرانشناس است تا توسط ایشان - علاوه بر شناسایی کامل مردمان دیار رقیب، راه ورود آرام و مسالمتجویانه فرمانروایان و نیروهای مذهبی و صاحبان کارخانههای وسایل تجملی را هم فراهم سازند.
بررسیهای تاریخ چند دهه اخیر ایران و برخی از ممالک همجوار،گویای این حقیقت است که متون همین شرقشناسان و در کنار آنان - ایرانشناسان، زمینه مساعدی برای تجاوز غربیان به کشورهای شرق بوده است. بدین سبب میشود گفت تفکر و اندیشه شرقشناسی با کارکرد سیاسی-اقتصادی استعمارگران قرین بوده است.
نیک میدانیم برانگیختن احساسات دینی و ملی و قومی یک ملت کار آسانی نیست. این کار مقدماتی لازم دارد، از نظر مردمشناسی طبقات اجتماعی باید بهگونهای دقیق و حسابشده انجام گیرد و نقاط قوت و ضعف آن ملت شناخته شود.برای شناخت این مقدمات-باید از آداب و رسوم و عادات مردمان سرزمین موردنظر که بایستی استثمار شود-اطلاعاتی کسب کرد، شیوه زندگی و سنن آن ملت را از کهنترین روزگاران تا عصر حاضر باید با تیزبینی نگریست و آگاهی به هم رسانید. باید میزان گرایشهای دینی آنان را سنجید و سرانجام با گردآوری تمام متون ادبی و تاریخی و دینی ایشان و بررسی همهجانبه متنهای گردآوری شده - به تمامی زوایای فکری آنان راه یافت و میزان دانش و فرهنگ آن ملت را در نظر آورد - پس آنگاه بر مبنای یافتهها و بدستامدهها، گام در راه نهاد و پیش تاخت. در این هنگام است که میتوان برای آنان همهچیز بدلی و قلابی ساخت:فرهنگ پوشالی و پوسیده را به جای فرهنگی پویا و رشکانگیز به خوردشان داد.تمدنی پوچ برایشان تراشید،در مسیر فکری و گرایشهای کودکانه و جزمگرای آنان برای ایشان دین جدید و مقدسین تربیتیافته گسیل داشت، انقلابهای ویرانگر و استعمار آفریده را به اسم انقلابات ضداستعماری و رهاییبخش به ریششان بست ومزدوران استعمار را به نام قهرمانان ملی و موعودهای نجاتدهنده به گردهشان سوار کرد و بالاخره آن کشور را دچار فتنه و فساد و آشوب و جنگ و قحطی و عقبماندگی اقتصادی و ذهنی و انحطاط فرهنگی نمود. - آری در این هنگام است که میتوان موفق هم شد - چنانکه دولت استعماری انگلیس از زمان استقرار دولت صفویه در ایران به این طرف پیوسته با همین ترفندهای اهریمنی کشورهای آسیایی را به غارت برده و اکنون نیز که در سیاست جهانی نقش خود را به آمریکا سپرده است، هنوز هم دستبردار نیست و هرروز حضور خود را به گونهای اعلام میدارد.
همین گروههایی که امروزه کنگرهها و سمینارها و کنفرانسهای آنچنانی برپا میکنند. طی دو سه قرن اخیر، از خشت خام تا کاشی پخته - از مساجد تا قندیل امامزادهها، از قالی و قالیچه عهد کهن تا قلمدان دوره قاجار، از نفایس یکدانه جهان هنر تا مرقع فلان خاندان نامدار، از پیکره فرمانروایان تا بایگانی تخت جمشید و شوش. از یادگارهای عهد کهن تا اسناد ملی جدید را - هرچه ارزشمند بود وسند افتخار این ملت شمرده میشد، برده، اکنون زینتبخش موزههای آنان است. بهطوری که اگر امروز اشیاء به سرقت رفته از ایران را از درون موزههای ممالک اروپایی بیرون بکشیم، چیز قابلملاحظهای در آنها باقی نخواهد ماند.
مگر چندسال قبل در جراید نیامده بود که یک برگ از شاهنامه فردوسی در یک حراج لندن به سه میلیون لیره به فروش رسید؟مگر در روزنامهها نخواندیم که مجموعه نفیس آثار هنری ایران در واشنگتن به هفت میلیون دلار به فروش رفت؟مگر در یکی از روزنامههای عصر نیامده بود که یک قرآن در فرانسه به 700 هزار فرانک هدیه(بخوانید غارت)شد؟(کیهان 7 آبان 65)
براستی این نفایس چگونه شناخته، خریداری و از ایران خارج گردید؟
پرواضح است که توسط کنگرهسازان و سمینارپردازان و بررسیکنندگان مسایل ایران و دستنشاندگان داخلی و موقوفه خواران سلطان «او»هندوستان.
ورود گروهی موسوم به خاورشناس و ترکشناس و عربشناس و کنگرهپرداز به سرزمینهای مشرقزمین،نه تنها بر بزرگی و مفاخر این ملتها نیفزود، نه تنها حقانیت علمی و سیاسی و تاریخی و فرهنگی ایشان را در جهان تثبیت نکرد،بلکه مایه آشفتگی قومی و ملی و زبان و فرهنگی آنان نیز گردید،بهطوری که جنگهای طولانی ترکیه و قبرس،ایران و عراق، ترکیه و عراق،هند و پاکستان-بهطورکلی تشکیل کشورهای پوشالیای همانند پاکستان و بنگلادش و طالبانستان و...غیره را نیز نمیتوان میوههای تلخ همان درخت خبیثهای پنداشت که امروزه برای تشکیل به قول واهی خودشان «آذربایجان جنوبی»سایه شوم خود را میگستراند و شاخ و برگ میرویاند.این است که غرب استعمارگر و در رأس آن بریتانیای کبیر،در جوامعی که دارای تمدنهای ریشهداری چون قلمرو ایرانی تباران بوده، نخستین کاری که انجام داد این بود که توسط تئوریسینهای خویش که انواع نامهای علمی و مقدس را بر خود نهاده بودند-رخنه کرده، باشندگان جوامع مزبور را-یا از تاریخ و ملیت خویش بیگانه ساخت و برای هر بخشی از آن ریشهتراشی نمود و از اصالت خود منحرف ساخت،یا میان آنان جنگهای قومی و مرزی و به اصطلاح«حیدری-نعمتی»راه انداخت و شیر را در کام آنان شرنگ کرد.
با یادآوری موارد فوق، ملاحظه میشود که کنگرهپردازی و کنفرانسسازی و شرقشناسی و ترکشناسی و هرگونه«شناسی»دیگر-سنتی طولانی با حضور استعمار در این ممالک در پشت سر دارد، یعنی به راحتی میشود مدعی بود که اگر شکست سربازان مقدس صلیبی و در پی آن، شهوت بلعیدن سرزمین زرخیز هندوستان توسط انگلستان پیش نمیآمد، امروزه رشتهای موسوم به شرقشناسی و در کنار آن، ایرانشناسی، شاید وجود خارجی نمییافت و ضمنا مردان نیکنامی همانند قایم مقام فراهانی و امیر کبیر و تفضلی و مختاری و پوینده و زالزاده و غیره به دست جلادان داخلی شرنگ مرگ نمیچشیدند و صدها ابله و بیسواد مزدور و دستپروده استعمارگران کهنهکار-به نام قهرمانان ملی و مردان مقدس و رهبران مدبّر و اصلاحطلبان هفت خط به ملتهای آسیایی تحمیل نمیشدند. آری، پس از برگزاری اینگونه کنگرههاست که سخنان ایراد شده در آنها جمعبندی میگردد و بر مبنای نتایج بدست آمده،معجونی مخدر و اختلاف برانگیز و فتنهخیز از آن ساخته میشود که گاهی از اوقات، ناحیهای را به آتش و خون میکشد و یا چندین دسته و فرقه دینی روییده میشود و اعضایشان به جان یکدیگر میافتند.
اکنون بر ملت هوشیار ایران است که اینگونه توطئههای آشکار و پنهان را جدی بگیرند و اجازه ندهند که حقوقبگیران سابقهدار داخلی و فریبخوردگان خارجی، دیگ هوس تجزیه ایران را در آتش آز و کین خود به جوش آورند و در آرزوی ایجاد «فلانستان» دیگری برآیند.
گذشت آن روزگارانی که میرزا آغاسی ایروانی و پیشوای نادان حاکم بر ایران«برای شیرین نگاه داشتن کام دوست،آبهای شور دریای خزر را» به روسیه پیشکش سازند یا برای بدست آوردن دل سر گور اوزلی،هجده شهر ایران را تقدیم«اورس»نمایند تا وی از سر اشغال هندوستان درگذرد.سپری گشت آن ایامی که «سر آرتور هاردینگ» و سرهنگ «نیومارچ» ملبس به عبا و عمامه شوند و به منظور اخذ فتوای کفر رقیب از علمای نجف، عازم آن سامان گردند و پیروزمندانه به تهران بازگرداند (خاطرات سیاسی آرتور هاردینگ ترجمه جواد شیخ الاسلامی ص 107 و بعد) گذشت آن دوران شومی که «آلدردپاتینگر» زیر نام «سید هندی» و «آفتاب شرق» افغانستان را از پیکر ایران جدا سازد و نقش سرباز اتحاد اسلام و بیداری شرق را ایفا کند و با اینگونه نیرنگها ملت ایران را بفریبد.و گذشت آن روزگاران تیرهای که درازریشان کوتاه عقلی امثال فتحعلی شاه قاجار و احمد علاف (3) و ناصر الدین شاه فاسد خویشتن را سایه خدا در زمین و نماینده انفاس قدسی پندارد و ملت نیز از روی ناآگاهی دوست را از دشمن نشناسد و هرآنچه را که کنگرهسازان و سفارتخانههای خارجی دیکته نمایند - بپذیرد و حفظ مرزهای کشور برایش اهمیتی نداشته باشد.
امروزه ملت ایران یکپارچه، برای نگهداری و نگهبانی از خاک نیاکان، دست در دست یکدیگر، سرود ای ایران سر میدهند و در سربلندی بلوچستان، کردستان، گیلان، مازندران، ایلام و خراسان و آذربایجان میخوانند:
تو همایون مهد زرتشتی و فرزندان تو
پور ایرانند و پاکآییننژاد آریان
اختلاف لهجه ملی نزاید بهرکس
ملتی با یک زبان کمتر به یاد آرد زمان
گر بدین منطق ترا گفتند ایرانی نهای
صبح را خوانند شام و آسمان را ریسمان
مادر ایران ندارد چون تو فرزندی دلیر
روز سختی چشم امید از تو دارد همچنان
بیکس است ایران،به حرف ناکسان از ره
مرو جان به قربان تو ای جانان آذربایجان
(محمد حسین شهریار)
پینوشتها:
1. تاریخ تمدن ویل دورانت ج 13 ص 49
2. اکتشافات جغرافیایی گابریل ص 46
3. به نوشته ملک الشعرای بهار،ملت ایران به احمد شاه قاجار لقب احمد علاف دادهبودند.