از ما و بیگانگان تا ایران در دوران اسطوره
برگرفته از تارنمای آذرپادگان
محمد حیدری
هنگامی که خواندن کتاب «ما و بیگانگان ـ خاطرات سیاسی دکتر نصرتالله جهانشاهلو افشار» را به پایان رساندم، پررنگترین پرسشی که بر روانم سنگینی میکرد، این بود:
اگر این کتاب در یکی از سالهای پیش از انقلاب منتشر میشد، آیا باز هم رحمان هاتفی همان راهی را میپیمود که پیمود و به بهای جانش تمام شد؟
دکتر جهانشاهلو که بود و مرگ رحمان هاتفی چه ربطی به او داشت؟
هیچ پیوندی بین او دو نیست، زیرا آن یکی از نسلی بود که در دوران رضا شاه سر برآورد و این یکی، در سالهای پایانی سلطنت فرزند رضاشاه در دنیای رسانهها جایگاهی یافته بود. اما همانندی داوریهای این دو دربارهی درد و رنج انسانها و زورمداری استعمارگران جهانی و دست نشاندگان محلی آنان و شیوهای که برای رویارویی با نابکاریهای برگزیده بودند، هر دو را به راهی بیبازگشت کشاند.
دکتر جهانشاهلو افشار 90 سالگی را با کولهباری از پشیمانی و شرمساری پشت سر گذاشت، اما رحمان هاتفی در آستانهی سالهای میوهدهی عمرش، اعدام شد.
نگاهی گذار به زندگی هر دو میاندازیم تا بستر برای نتیجهگیری فراهم شود:
دکتر نصرتالله جهانشاهلو، فرزند گرامی و عزیز یکی از خاندانهای فئودال زنجان بود که در دهه 1310 - 1320 هنگام درس خواندن در دبیرستان و دانشکده پزشکی با گروه معروف 53 نفر به رهبری دکتر تقی ارانی پیوند خورد و خود یکی از آن 53 نفر شد و همراه آنان به زندان رضا شاهی افتاد.
پس از جنگ دوم جهانی و آزادی از زندان، همان راه را ادامه داد و با آن که شاهد انشعاب در حزب وابسته به شوروی استالینیستی بود و دلایل انشعاب کنندگان را میشنید اما به دلیل جزمگرایی تزریق شده به تار و پود روانش، دمی در درستی راهی که برای بهروزی انسانها برگزیده بود، شک نکرد و کور کورانه راه را ادامه داد تا به جایی رسید که وی را به معاونت جعفر پیشهوری برگزیدند. رویدادهای این دوره، بیرسمیهای ماموران شوروی و نقش آفرینی حزب توده نیز تردیدی را در او بر نیانگیخت و به قول خودش آخرین پلهای پشت سر خود را هم خراب نکرد.
دکتر جهانشاهلو افشار پس از این مرحله بود که رفتهرفته متوجه شد که دل سپردن بیچون و چرا به یک مکتب فکری و یک جریان سیاسی چگونه انسانهای آرمانخواه و پاکنهاد را به افرادی آلت دست و بیاختیار تبدیل میکند. این آگاهی یابی پس از فرار از ایران و سالیان طولانی زندگی در باکو و مسکو به اوج رسید که باید شرح آن را همان گونه که بر قلم خود او جاری شده، خواند. تنها این نکته را یادآور میشوم که در پایان این دوران بود که دکتر جهانشاهلو فهمید که گنداب روسیه شوروی همان اندازه متعفن است که گنداب دنیای کاپیتالیستی.
اما چرا این فرد را به فرد دیگری به نام رحمان هاتفی ربط دادم؟
رحمان هاتفی معاون سردبیر روزنامه کیهان بود و آن گروه از کیهانیهای قدیمی که هنوز حیات دارند، بیتردید با من هم باورند که رحمان، هم انسانی وارسته، پاک نهاد و مردم دوست بود و هم نویسنده و روزنامهنگاری تیزبین و با دانش.
من که سالهای زیادی عضو هیات مدیره، خزانهدار و دبیرسندیکای نویسندگان و خبرنگاران بودهام، هرگز ندیدم و نشنیدم که کسی دربارهی رحمان هاتفی بدگویی قابل اعتنایی کند. ساده زیست و مردمی بود و هرگز از جایگاهی که از آن برخوردار بود، سوء استفاده نکرد. میدانستم «چپ» است، اما این چپ بودن را بروز نمیداد تا انقلاب پیش آمد و حزب توده فعال شد. رحمان هم یک باره یکی از فعالان این حزب شد.
یک بار، در دیداری اتفاقی ـ و البته با احتیاط ـ دربارهی آن چه در سفرهایم به روسیه، کرهشمالی و چند کشور کمونیستی دیگر دیده بودم با او سخن گفتم تا شاید این روزنامهگار ارجمند و نویسندهی مردمی، لباس حزب و حزببازی را از تن درآورد. ولی البته کوششم بیفایده بود و او که زیر نفوذ کلام احسان طبری، کیانوری و دیگران بود، راه را ادامه داد تا در برابر جوخه اعدام قرار گرفت.
کلام من در رحمان هاتفی اثر نکرد، اما اگر کتاب ما و بیگانگان ... آن زمان نگاشته و منتشر شده بود، ای بسا که رحمان هاتفی و رحمانهاتفیها درمییافتند که احسان طبریها، پیشهوریها و کیانوردیها چگونه آدمهایی هستند و مکتبهای سیاسی چپ و راست چگونه انسانهای آرمانخواه را به وادی از خود بیگانگی و خیانت پرتاب میکنند.
از همین رو، آرزو میکنم انسانهای کمال طلب و به ویژه جوانان، این کتاب را، که با وجود دارا بودن کاستیهایی، آگاهیهای گران بهایی را در خود جای داده، بخوانند تا دریابند پیروی کورکورانه از مکتبهای فکری و جزمگرایی در باورمندی راجع به شخصیتهای بت شده، آدمی را به چه سرانجامی میرساند.
تاریخ تمدن و فرهنگ ایران کهن
از آن رو تصمیم به معرفی این کتاب گرفتم که با نوشتهی من با عنوان «ایرانیان و بربرهای هلنی» که در شمارهی گذشته همین ماهنامه چاپ شد، پیوندی دارد.
در آن نوشته یادآور شده بودم باید پژوهشگران و تاریخ نویسان ایرانی، با بازخوانی اسناد، کتابها و نوشتههای ایرانیان و غیر ایرانیان، هم از تکرار نظریات و داوریهای کهنهشده جلو بگیرند و هم دریچههای تازهای که چشماندازی نوین و راستین را از فرهنگ، تمدن و تاریخ ایرانیان در برابر چشمان جوانان ما و پژوهشگران قرار دهد، بگشایند.
یکی از نخستین گامها را برای رسیدن به این هدف، دکتر هوشنگ طالع با نگارش کتاب «تاریخ تمدن و فرهنگ ایران کهن» برداشته است و شادی من از آن رو است که با وجود تازگی روش پژوهش برای نگارش این کتاب و دشواری موضوع پژوهش، این کتاب، در زمانهای که بازار کتاب سخت کساد است، در زمان کوتاهی به چاپ دوم رسیده است.
کسانی که با اسطورههای ملتها آشنایند و از مضمون آثاری چون اودیسه، رام ورایانا، درخت آسوریک و ... آگاهند، نیک میدانند این اسطورههای آمیزهای از داستانهای غیر واقعی، خیالپردازیهای اوهام گونه و یا پندارهای فرا واقعی هستند. اما کمتر کسی است که از این نکتهی شگفتیآور آگاهی داشته باشد که اسطورههای ایرانی ریشه در رویدادهایی دارند که بر سر اجداد بسیار دور ما آمده است و سیر آن در شاهنامه قابل ردیابی است.
بیاییم و به یک موضوع با نگاهی ژرف بنگریم.
چرا از میان آن همه تمدنهای کهن، فقط ایرانیان بودهاند که در روزگاران بسیار دور دریافته بودند یک سال شامل 365 روز و چند ساعت است و تقویمی چنان دقیق را ابداع کرده بودند؟ همان تقویمی که حساب جشنها و مناسبتها را با آن نگاه میداشتند و دانش پیشرفتهی امروزی، درستی و دقت آن را تایید میکند؟
اگر به همین نکته، آن گونه که بایسته است، توجه میشد، ای بسا پژوهشگران دوران کنونی ما اسناد و رویدادهایی را که به دوران گذشتهی ملت ما مربوط میشود، بازخوانی و بازنگری میکردند.
دکتر هوشنگ طالع، اسطورههای ایرانی را به شیوهای جدید و راه گشا، زمانبندی کرده و اسناد و شواهد ارزشمندی را هم، پشتوانهی این زمانبندی قرار داده است.
برای دوری جستن از زیادهنویسی، تنها به این امر اشاره میکنم اگر این کتاب با دقت و حوصله خوانده شود، خواننده درمییابد دورانهای اسطورهای ایرانیان (پیشدادیان ـ فریدونیان ـ کیانیان و لهراسبیان) منطبق است با تغییرات آب و هوایی، کوچ انسانها، تغییر مرحله به مرحله شیوه زندگی، پا گرفتن بخشهای اولیه تمدن و ...
این کتاب، همان گونه که اشاره کردم، سرآغازی است بر فصل نوینی از ایران شناسی.
آن را بخوانید، تا چون من آرزو کنید این شیوهی پژوهش فراگیر شود.
این دو کتاب از سوی انتشارات سمرقند به چاپ رسیده و هم اکنون در بازار کتاب، موجود است.
گزارشی از همایش گریز اهریمن-87
دیدگاهها
پیامی است به پرچمداران فرهنگ و تمدن دیرین جهان، پیامی است به نیروی روانبخش جهان فردا.
به تو ای کسی که خود را ایرانی میدانی ولی ایران را نمیشناسی، به تو که میهن بزرگت به نیرنگ دشمنان تجزیه گشته است.
به تو ای فرزند رشید میهن که در مرز و بوم جدا افتادهی قفقاز، روزهای اسارت را سپری میسازی و دور از هم میهنان، جور بیگانگان را متحمل میشوی.
به تو ای ایرانی که در شهرهای پرافتخار و تاریخی مام میهن، بخارا و سمرقند به سر میبری و حلقهی عبودیت حکومتی ستمگر را بر حلقوم خود استوار میبینی.
به تو ای هم میهن، که زندان جدایی را به نیرنگ، وطن تو افغانستان نامیدهاند.
به تو ای کرد دلیر، ای فرزند دلبند میهن که بر پراکندگی برادران خود میان کشورهای پوشالی با حسرت و ندامت مینگری و ایران بزرگ را در تجزیهی خونین و سیاه مشاهده میکنی.
به تو ای ایرانی جای گرفته در بحرین که سالهاست با عمال تجزیهی ایران مردانه به جنگ پرداختهای.
به تو، ای ایرانی که دور از فلات، دور از سرزمین جاوید و مقدس میهن، میان ملل دیگر، ایام تیره و پراندوهی را سپری میسازی.
آری، به شما ای ایرانیان، ای پرچمداران فرهنگ جاویدان جهان، این پیام جاری است.
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا