نگاهی به نقش کمیتهها و مجامع آشکار و نهان سرمایهسالاری جهانی
برگرفته از ماهنامه خواندنی شماره 83، سال سیزدهم، مهر و آبان 1393، رویه 24 تا 26
دکتر احمد سیف
اگر امپریالیسم مرحلهی بالاتری از سرمایهداری صنعتی بود، نوامپریالیسم واپسین مرحلهی سرمایهداری مالی شده است که مختصات ویژهای دارد. این مختصات کدامند؟ پیش از ورود به بحث اصلی، باید به نکتههایی چند اشاره کنم.
سرمایهداری مالیشده یکی از وجوه سهگانهی سرمایهداری در 30 سال گذشته است. دو وجه دیگر نولیبرالیسم و جهانیکردن است. به یک تعبیر، جهانیکردن و نولیبرالیسم مکمل یکدیگرند. اگر در کشورهای سرمایهداری صنعتی به گلنشستگی الگوی «کینزی» دربرخورد به تورم توأم با رکود «stagflation» زمینهساز رشد تاچریسم / ریگانیسم میشود، همین نگرش در پوشش اجماع واشنگتنی به کشورهای پیرامونی صادر میشود. خصوصیکردن، کنترلزدایی، تجارت آزاد و تحرک سرمایه، همهجایی میشود. جهانیکردن و اجرای هرچه کاملتر برنامههای نولیبرالی به «مدیران» بینالمللی و جهانی نیاز دارد و این وظایف به سازمانهای سهگانهی برتون وودز ـ صندوق بینالمللی پول، سازمان تجارت جهانی و بانک جهانی واگذار میشود. البته این زنجیرهی مدیران فقط به سازمانهای بینالمللی شناخته شده و رسمی محدود نمیشود. به این نکته باز خواهم گشت.
یکی از شواهد گندیدگی سرمایهداری مدرن این است که بهطور روزافزونی «سود» با «رانت» جایگزین شده است و سازوکار این فرایند جایگزینی نیز مالیکردن سرمایه داری است. به گوشههایی از این فرایند هم خواهم رسید. در همهی این سالها، آنچه سرمایه با آن روبهروست رکود در بخش مولد و انفجار اعتبار در بخش مالی است. به گمان من، جایگزین کردن «بیشینهسازی سود» با «بیشینهسازی رانت» یکی از عوامل تداوم بحران است. پیآمد آنچه که اتفاق افتاد قطبیشدن دوگانهای بود که پیش آمد. از یکسو، عمدهترین پیآمد فرایند جهانیکردن قطبیشدن کشورها بود. شکاف ثروت و درآمد درمیان کشورها بیشتر شد. پاول کالییر در کتابش مینویسد «کشورهای تحتانی اگرچه با قرن بیستویکم همزیستی دارند ولی واقعیت زندگیشان ـ جنگ داخلی، طاعون، نادانی ـ به قرن چهاردهم تعلق دارد. اگر چه این کشورها در همه جای جهان پراکندهاند ولی تمرکز شان در افریقا و در آسیای میانه است».1
البته در کنار قطبیشدن بیرونی شاهد قطبیشدن درونی هم بودیم. کمتر کشوری را در حهان میتوان سراغ کرد که توزیع درآمد و ثروت در آن در این سالها نابرابرتر نشده باشد.2 اگرچه براساس دهکهای درآمدی میتوان این روند نزولی را نشان داد ولی در یک سطح کلیتر باید گفت سهم مزد از تولید ناخالص داخلی در بخش عمدهای از جهان کاهش یافته و به همان نسبت سهم سرمایه بیشتر شده است. برای 75% از کشورهای جهان سهم مزد از تولید ناخالص داخلی در فاصلهی 1985 تا 2006 کاهش یافته است. در آمریکای لاتین و جزایر کاراییب سهم مزد در طول ده سال 13% کاهش یافت. میزان کاهش در آسیا 10% بود و درکشورهای صنعتی هم شاهد 9% کاهش بودهایم. برای مثال، در کشورهای منطقهی یورو در فاصلهی 1980 تا 2000 سهم مزد 10% کمتر شد. 3 توجه دارید که با وجود این روند نزولی هنوز به بحران بزرگ مالی نرسیدهایم و همهی شواهد حاکیست که این روند از سویی به خاطر بیشتر شدن بیکاری و از سوی دیگر با جهانیکردن سیاست ریاضت اقتصادی تشدید شده است. نکتهای که باید به آن اشاره شود این است که درسالهایی که به بحران بزرگ مالی میرسد، ازجمله بهخاطر نتایج اقتصادی اسفبار اعتبار نهادهای سیاستپرداز و ناظر بر فرایند جهانیکردن ـ صندوق بین المللی پول و بانک جهانی و سازمان تجارت جهانی ـ بهشدت مخدوش شده است. به این ترتیب، تعجبی ندارد که در واکنش به بحران مالی بزرگ در سال 2008 بیست کشور عمدهی سرمایهداری ـ بهاصطلاح گروه 20 ـ در حرکتی حسابشده بر آن شدند تا اعتبار مخدوش این مؤسسات و بهخصوص صندوق بینالمللی پول را احیا کنند. در کنفرانسی که در 2009 در لندن برگزار شد توافق کردند تا 500 میلیارد دلار بیشتر دراختیار صندوق بگذارند تا بتواند از سویی عمدهترین منبع اعتباری برای کشورها باشد و ازسوی دیگر در اجرای سیاست ریاضت اقتصادی بر اروپا سنبهی پرزورتری داشته باشد. در آوریل 2012 همین 20 کشور در واکنش به تعمیق بحران در منطقهی یورو 430 میلیارد دلار دیگر در اختیار صندوق قرار دادند. عبرتآموز این که شماری از کشورهایی که صابون سیاستپردازیهای مخرب صندوق به تنشان خورده بود در تدارک این منابع مالی بیشتر مشارکت دارند. برزیل، روسیه، هندوستان، اندونزی، مالزی، تایلند و عربستان سعودی، چین از آن جملهاند. جالب این که برزیل و اندونزی از سویی برای خلاصی خود از قیدوبندهای تحمیلی صندوق بدهی خود را به آن نهاد کارسازی کردند. در عین حال، منابع تازه در اختیار همان صندوقی قرار دادند که خود بهتر میدانند گرهای از کار کشوری باز نمیکند. در کنار صندوق یک نهاد مؤثر دیگر در پیشبرد پروژههای نولیبرالی سازمان تجارت جهانی است که در 1995 جایگزین گات شده است. آخرین روند مذاکرات سازمان که از 2001 در دوحه آغاز شد هنوز به نتیجهی مطلوب شرکتهای فراملیتی نرسیده است. سرانجام برسیم به بانک جهانی که به همراه صندوق کوشیدند سیاستهای تعدیل ساختاری را با تمام نتایج فاجعهبارش به پیش ببرند. کوشش 20 کشور برای احیای نهادهای خدمتگزار نوامپریالیسم در راستای پیشبرد پروژهی جهانیکردن که عمدتاً به نفع شرکتهای فراملیتی است عمدهترین نمود ثبات ساختاری کنونی در جهان امروز است. درکنار این سه نهاد سیاستپرداز و نظارتگر، آنچه شاهدیم سختسری طبقهی سرمایهدار فراملیتی برای مدیریت امور اقتصاد به شیوهای است که منافع سرمایهی فراملیتی را حفظ کند. نخبه سرمایهداران فراملیتی با مداخلهی استراتژیک و سیاستپردازی قدرت خود را اعمال میکنند و حلقهی اصلی تصمیمگیر هم در هرمقطع تعداد اندکی هستند که عمدتاً بهطور پوشیده و مخفی و نه عریان و عیان عمل میکنند. سرمایهداران فراملیتی از طریق زنجیرهای از نهادهایی که با یکدیگر در مجموعهی بسیار پیچیدهای درارتباطند قدرت خود را اعمال میکنند. بهطور کلی آنچه دورادور میدانیم شمار قابلتوجهی مجمع (فوروم) داریم که تنها با دعوت از نخبگان دولتی و شرکتهای فراملیتی تشکیل شده و در بالاترین سطح برای مدیریت اقتصاد جهانی تصمیمگیری میکنند. بهعنوان نمونه، به کنفرانس سالانهی بیلدربرگ، و یا جلسات غیرعلنی کمیسیون سهجانبه و مجمع اقتصاد جهانی اشاره میکنم.
اگرچه در سالهای اخیر، فعالیت این نهادهای مخفی و غیرعلنی تشدید شد ولی واقعیت این است که در سالهای اولیهی پس از جنگ دوم جهانی گروههای متعددی از نخبگان مدیریتی تشکیل شد. همانگونه که پیشتر به اشاره گفته بودم، یکی از آنها گروه بیلدربرگ است که در 1954 ژوزف رتینگر Joseph Retinger مهاجر لهستانی که احتمالاً برای سازمان جاسوسی بریتانیا کار میکرد و سازمان سیا تأمین مالی میشد، تشکیل گشت. نزدیک به سی سال رسانههای اصلی بریتانیا و آمریکا دربارهی گروه بیلدربرگ هیچ گزارشی منتشر نکردند. گوردون تتر، روزنامهنگار انگلیسی که کوشید در ستون خودش در تایمز مالی دربارهی این گروه بنویسد، پس از 20 سال کار در آن روزنامه هم کارش را از دست داد و هم آن ستون را و سرانجام مجبور شد آن چه را که تایمز مالی حاضر به چاپ نبود از جمله سه مقاله دربارهی گروه بیلدربرگ را به صورت یک جزوه خودش چاپ کند.4
اگر چه رسانههای گروهی بریتانیا و آمریکا به تقاضای بیلدربرگ مبنی بر گزارشنکردن دربارهی آنها احترام گذاشتند و مطلبی منتشر نکردند، در دههی پایانی قرن گذشته، مجلهی Spotlight دربارهی این گروه مطالب زیادی نوشت. 5 در دههی پایانی قرن بیستم که فضای سیاسی اندکی بازتر شد یکی از تازهترین مهمانان گروه بیلدربرگ ـ تونی بلر نخستوزیر پیشین انگلیس ـ پس از انکار اولیه در اعلام پارلمانی منافع خویش 6 با اندکی تأخیر بر حضور خود در کنفرانس بیلدربرگ تأکید کرد. نمایندهی محافظهکار مجلس، کریستفر گیل، پرسیدکه کدامیک از اعضای کابینه بههمراه تونی بلر در این کنفرانس شرکت کرده بودند؟ بلر یا ادارهی نخستوزیری بهطور مکتوب در 16 مارس 1998 اعلام کردند که هیچیک از وزیران در کنفرانس شرکت نداشتند که البته راست نبود. درواقع، علاوه بر تونی بلر، گوردون براون {وزیر خزانهداری دولت تونی بلر و نخستوزیر بعدی انگلیس} و جورج رابرتسون {وزیر دفاع سابق و رییس بریتانیایی سازمان ناتو} هم در این کنفرانس شرکت داشتند. جالبتر اینکه یکی از کارمندان بیلدربرگ به یک پژوهشگر انگلیسی خبر داد که مرحوم جان اسمیت فقید {رهبر پیشین حزب کارگر} در طول سالهای 1989 تا 1992عضو کمیتهی ادارهکنندهی گروه بیلدربرگ بود. نقش اسمیت در هیئت ادارهکنندهی بیلدربرگ با تصور عمومی دربارهی او بهعنوان یک عضو حزب کارگر اصیل، اسکاتلندی و وکیل دعاوی صادق جور در نمیآید.7
در چند سال گذشته درواقع در واکنش به آنچه دربارهی این گروه دراینترنت در دسترس عموم قرار گرفت، بیلدربرگ از مخفیکاری گذشته اندکی کاست و در چند روزنامهی معتبر انگلیسی، برای نمونه، میل آن ساندی، و اسکاتزمن، چند مقاله، و البته نه مقالههایی چندان دندانگیر ـ دربارهی گروه منتشر شد. در اواخر 1999 برای اولین بار در تاریخ گروه بخشهائی از گزارش جلسهی آن سال در مجلهی Big Issue که درلندن منتشر میشود، چاپ شد و همهی گزارش در اینترنت به نمایش در آمد.8 جالب است که مطبوعات رسمی بریتانیا در اینباره چیزی ننوشتند. برای آنها این واقعه مهم نبود {برای شناخت نفوذ بیلدربرگ به شاهد قویتری نیاز نداریم. راست این است که این گروه توانست همهی ابزار ارتباط عمومی بریتانیا را متقاعد کند که این گزارش را کاملا نادیده بگیرند.}9
با ظهور ژاپن به عنوان یک قدرت اقتصادی عمده، جهان سرمایهسالاری در سالهای پس از جنگ دوم جهانی تغییر کرد. اعضای هیئت روابط خارجی امریکا، کمیسیون Trilateral را در سالهای 1970 تشکیل دادند که شامل نمایندگان امریکا، اروپا و برای اولین بار ژاپن بود. 10
چرا راستگراها؟
مسئلهی عجیب این است که در واقع چپگرایان انگلیسی و آمریکایی به مقولهی مدیریت نخبهها و گروههای قدرتمند نخبگان علاقهای ندارند. با وجود این که این گروهها بهتمامی شامل شخصیتهای عمدهی جهان سیاست و سرمایه است ـ یعنی معاندان چپگرایان، اپوزیسیون و گروههایی که هدف آنهاست ـ ولی چپگرایان همچنان به این جریانات بیعلاقهاند. به غیر از علاقهی اندکی که در سالهای دههی 1970 پس از انتخاب یکی از اعضای سهجانبه Trilateral یعنی جیمی کارتر به ریاست جمهوری آمریکا، نشان داده شد، چپ انگلیسی و آمریکایی این گروهها را نادیده گرفته و توجه به آنها را به راست گراها واگذاشتند.
برای من روشن نیست که چرا تنها گروههای راستگرا هستند که به این گروههای نخبهگرا علاقه نشان میدهند. بخشی از علت شاید این است که موضوع برای چپ ها به علت علاقه ای که راستگراها به آن نشان دادهاند، «آلوده و ضایع» شده است.11 به سخن دیگر، واهمهی چپ از وصل شدن به راست آنقدر شدید است که هر موضوعی که راستگراها به آن توجه کنند برای چپاندیشان «تابو» و «غیر قابللمس» میشود.
در اصل این صاحبان قدرت در قرن نوزدهم بودند که برای اولین بار به ایدهٔ توطئه برای توضیح شورش شهروندان بر علیه خویش علاقمند شدند. ولی بقای باور به نظریهی کلان توطئه در قرن 21 نمونهی ناهمخوانی تاریخی است. از سوی دیگر، بقای این نظریهها بدون تردید، با نزدیک به یک قرن تبلیغات رسمی دولتی دربارهی واقعیت توطئهی بزرگ شوروی هموار شد و راستگراها که این نظریه را باور کرده بودند در پذیرش واقعیت توطئههای دیگر مشکل کمتری داشتند.
راست افراطی در این خصوص صاحب دو دیدگاه است:
1 - آنچه را که میتوان دیدگاه راست سرسخت دانست این است که نیروهای پنهانی ـ یعنی همان نظریههای کلاسیک کلانتوطئه ـ جهان را میگردانند. اگرچه اغلب این نظریهها نادرستند، ولی نمیتوان گفت که آنها همیشه نادرست خواهند بود. تردیدی نیست که در جهان امروز مجامع پنهانکار وجود دارند. بنگرید به فراماسونها {بهویژه نوع ایتالیایی آن، P2}، Opus Dei و شوالیههای مالتا.12 تازگیها به مجمع پنهانکاری که بهنام «جمجمه و استخوانها» در دانشگاه ییل وجود دارد، توجه زیادی شده است.13 در بریتانیا، فراماسونها در بخشهایی از جامعه بهویژه در نیروهای پلیس و حکومت محلی نفوذ زیادی دارند.14 در ایتالیا سازمان P2 برای مدتی حتی قدرت دولتی داشت.15 ما که در سالهای دههی 1970 دربارهی این سازمان چیزی نمیدانستیم، به احتمال زیاد اکنون هم دربارهی سازمانهای مشابه امروزین آن بههمان صورت چیزی نمیدانیم.
2 - آنچه را که میتوان دیدگاه راست معتدل دانست این است که نیروهای فراملیتی میکوشند تا دولت ملی را نادیده بگیرند و وضع موجود را تغییر بدهند. این سخن بهنوعی درست است. درواقع نیروهای جهانیساز هستند که برای کاستن از نقش دولت ملی فعالیت میکنند. نظام سرمایهسالاری جهانی در عرصهی نظری حداقل، بهوسیلهی نهادها، صندوق بینالمللی پول، بانک جهانی و سازمان تجارت جهانی که تحت سلطهی امریکاییها هستند اداره میشود. هدف حفظ منافع شرکتهای غولپیکر است که اگرچه درمقطعی عمدتاً امریکایی بودند ولی درسالهای اخیر گستردگی بسیار یافتهاند. شرکتهای فراملیتی از دولتهای ملی خوششان نمیآید چون این دولتها جزو معدود سازمانهایی هستند که میتوانند با این شرکتها مقابله کنند. سیاست سازمانهایی چون صندوق بینالمللی پول، سازمان تجارت جهانی، حداقل بخشی از سیاست ها، در جلسات نخبگان جهان یعنی گروه بیلدربرگ و کمیسیون سهجانبه Trilateral تدوین میشود.16 اگرچه راستگراها در تشخیص اهمیت این گروهها درست میگویند ولی بهطور اساسی دربارهی این گروههای مشاورهی نخبگان بهعنوان رؤسای کنترلکننده ـ کمیتهی اجرایی جهان سرمایهسالاری که میکوشند تمام جهان را به پذیرش طرحهای خویش برای ایجاد نظم نوین جهانی وادارند ـ اشتباه میکنند. شواهد موجود نشان میدهد که کمیسیون مناسبات خارجی، بیلدربرگ، کمیسیون سهجانبه Trilateral و گروههای مشابه نه این که همهی اهرمها را در اختیار داشته باشند بلکه در واقع چارچوب مباحثات را تعیین کرده، می کوشند آن مباحثات را جا بیاندازند.17 دستکم این که راستگراها این گروهها را جدی میگیرند، اما چپ فراملیتی و ابزار عمومی رسانههای گروهی عمدتاً این گروهها را نادیده میگیرد و این در وضعیتی است که به نظر میرسد بخشی از اعضای این گروهها کنترل همه چیز را در دست دارند.
اتحادیهی اروپا
جامعهی یکپارچهی اروپا را در نظر بگیرید.
ـ رومانو پرودی رییس پیشین کمیسیون اروپا در سالهای دههی 1980 عضو کمیتهی ادارهکنندهی گروه بیلدربرگ بود. پرودی جریان اعلان منافع کمیسیارهای خود را به دهسال محدود کرد، چیزی که کمیسیونهای پیشین این چنین نکرده بودند و در نتیجه، نقش خود را در بیلدربرگ کتمان کرد. از 20 کمیسیاری که با پرودی در کمیسیون اروپا کار میکردند هفت کمیسیار اعضای شناختهشدهی گروههای مدیریتی نخبگان بودند.
ـ ماریو مونتی، عضو کمیتهی اجرایی بیلدربرگ (93-1983)، و عضو کمیتهی اجرایی کمیسیون سهجانبهی اروپا (1997-1988). مونتی تا قبل از تازهترین انتخابات عمومی درایتالیا نخستوزیر بود.
ـ پدرو سولبس میرا، عضو کمیسیون سهجانبه از 1996 و بیلدربرگ از 1999
ـ کریس پاتن، عضو کمیسیون سهجانبه (آخرین فرماندار انگلیسی هنگکنگ)
ـ گونتر ورهاگن، عضو بیلدربرگ از 1995
ـ انتونیو ویتورینو، عضو بیلدربرگ از 1996
ـ اریکی لیکانن، عضو بیلدربرگ از 1999
ـ فریتس بولکشتاین عضو مؤسسهی سلطنتی مسایل بینالمللی، چتم هاوس در لندن، بیلدربرگ از 1996. 18
بیلدربرگ اگرچه خود را مجمع امریکایی ـ اروپایی میخواند ولی بهطور عمدهی شرکتکنندگانش از غرب میآیند کمیتهی اجرایی آن که ضمن تعیین برنامهی سالانهی شرکتکنندگان را دستچین میکند درحدود 30 نفرند که عمدتاً از امریکا و اروپا میآیند (ترکیه هم در آن نماینده دارد). از میان نخبگان دولتی و شرکتهای فراملیتی هرساله 120 تا 130 نفر به جلسات دعوت میشوند. کمیسیون سهجانبه را در 1973 دیوید راکفلر و برژینسکی تشکیل دادند و قرار بود از ژاپن هم در آن مشارکت داشته باشند. مشارکت ژاپن درسالهای اخیر شامل نمایندگان دیگر کشورهای آسیای جنوب شرقی هم شد. همانگونه که بخش امریکا هم از جمله شامل مکزیک میشود. این نهاد سه رییس دارد که هرکدام از یکی از این مناطق سهگانه میآیند و کمیتهی اجراییاش هم درحدود 50 عضو دارد.
گفتوگوی تجاری ترانسآتلانتیک نهاد کوچکی است که رؤسای حدودا 40 شرکت فراملیتی امریکائی و اروپایی در آن مشارکت میکنند. وظیفهی اصلی آن فراهمآوردن شرایط برای تجارت آزاد و تحرک کامل سرمایه است.
از دیگر نهادهای مخفی و نیمهمخفی میتوان به میزگرد تجاری امریکا، میزگرد اروپایی صنعتگران، مجمع اقتصادی جهانی، و شورای اقتصادی ترانس آتلانتیک اشاره کرد. جالب این که گفتوگوی تجارتی به عنوان مشاور رسمی اقتصادی شورای اقتصادی ترانسآتلانتیک کار میکند. شورای اقتصادی که متشکل از امریکا و اتحادیهی اروپا است و وظیفهی عمدهاش کوشش برای ادغام بیشتر اقتصادها از طریق مقرراتزدایی و آزادی بیشتر تجارت و تحرک سرمایه است.
هدف میزگرد اروپایی صنعتگران با 45 مدیر ارشد بنگاههای اروپایی حذف موانعی است که برسر تجارت آزاد و حرکت آزاد سرمایه وجود دارد. یکی از اهداف دیگر میزگرد اروپایی این است که میکوشد تا بخش خصوصی در تدوین سیاستهای عمومی و دولتی نقش پررنگتری داشته باشد.
اما مجمع اقتصاد جهانی با این نهادها تفاوت دارد و میکوشد منطقهی جغرافیایی بزرگتری را در بربگیرد و بهراستی «جهانی» باشد. این فوروم در ژانویهی هر سال در داووس سوییس جلسه دارد که علاوه بر مدیران شرکتها رهبران سیاسی هم در آن شرکت دارند. جلسات آن پشت دربهای بسته برگزار میشود و هدف هم درواقع تعیین سیاست برای اقتصاد جهان است. علاوه بر جلسهی داووس، در مناطق گوناگون هم جلسات مشابهی برگزار میشود. به عنوان مثال، در 2012 مجمع آمریکای لاتین در ماه آوریل در مکزیک جلسه داشت. مجمع افریقا در ماه مه در اتیوپی برگزارشد. مجمع آسیا در ماه مه و ژوئن در تایلند جلسه داشت و مجمع اروپا و خاورمیانه هم در ماه ژوئن در ترکیه برگزار شد. این مجمع از طریق هیأت مدیرهای مرکب از شرکتهای بزرگ اداره میشود و هدف اصلیاش تبلیغ و ترویج مناسبات سرمایهداری نولیبرالی است.
دیگر هدف مهم این نهادها ارزیابی رهبران آینده است و از آنجایی که تنها اعضای کنونی میتوانند عضو تازه ای پیشنهاد کنند این جلسات فرصت مناسبی است تا سرمایهداران بین المللی رهبران آینده را بسنجند. مارگارت تاچر در جلسهی 1975 کنفرانس بیلدربرگ شرکت داشت و به همین نحو کنفرانس بیلدربرگ در 1991 دربارهی کلینتون و در سال 1993 دربارهی تونی بلکر گزارش ارزیابی تهیه کرد و به اطلاع اعضای خود رساند. کریستین لاگارد قبل از این که به ریاست صندوق بینالمللی پول منصوب شود یکی از شرکتکنندگان دایمی کنفرانس بیلدربرگ و یکی از اعضای مؤسس مجمع اقتصاد جهانی بود. رابرت زیلیک که در 2007 از سوی رییس جمهور امریکا به ریاست بانک جهانی رسید نهتنها مدیرعامل گلدمن ساکس، بلکه عضو پیشین کمیسیون سهجانبه و از اعضای کنفرانس بیلدربرگ بود. همانطور که پیشتر به اشاره گفتم ماریو مونتی که در 2011 درایتالیا نخست وزیر شد نهتنها مشاور بینالملل گلدمن ساکس بود که در کمیتهی نظارتی بیلدربرگ عضویت داشت و رییس اروپایی کمیسیون بهجانبه هم بود.
بهجای نتیجهگیری
در نوشتارهای اقتصاد سیاسی به مقولهی امپریالیسم پرداخته و مختصات آن را برشمردهاند. به باور من، در عصر و زمانهی جهانیکردن، به ارزیابی تازهای از این مقوله نیازمندیم که با مختصات این عصر و زمانه همخوانی داشته باشد. در این یادداشت، امپریالیسم یعنی تصاحب نظاممند ارزش درمناسبات بینالمللی، یعنی بنگاههای سرمایهداری در کشورهای متروپل ارزش تولیدشده درکشورهای تحت سلطه را تصاحب میکنند. البته مجموعهای از پیش گزارههای اقتصادی و غیر اقتصادی برای تکمیل این فرایند لازم است.
انتقال مازاد در سطح بینالمللی به «مدیران حرفهای» نیازمند است تا با «مدیریت» این مبادلهها فرایند انتقال ارزش را تسهیل کنند. این وظیفه در سالهای اخیر به مؤسسات برتون وودز ـ صندوق بینالمللی پول، بانک جهانی و سازمان تجارت جهانی ـ واگذار شده است. البته ناتو هم هست که در «مدیریت» بخش نفت دراقتصاد جهانی نقش مؤثری دارد. به نظر من باید نقش مؤسسات غیر دولتی، این مجمعهایی که بهاختصار در صفحات پیش وارسیدیم هم مورد توجه قرار بگیرد. وجه دیگری که باید بهجد مورد توجه قرار بگیرد این است که با تغییراتی که در اقتصاد جهانی پیش آمده است دیگر نمیتوان مقولهی امپریالیسم را در انحصار کشورهای اروپایی و یا کشورهای صنعتی غرب بهطور کلی دانست. کشورهای بهاصطلاح بریکس ـ و بهطور مشخصتر چین و تا حدودی روسیه هم ـ بهعنوان مثال به همین جمع امپریالیستها پیوستهاند و با استفاده از سازوکارهای همشکل با امپریالیستهای اندکی قدیمیتر میکوشند ارزش تولیدشده در جوامع دیگر را به خود و به اقتصاد خود منتقل کنند. به چند نمونه اشاره میکنم. یک کمپانی چینی در 2007 کوه توروموچو در پرو را به بهای سه میلیارد دلار خرید. ابتدا روشن نبود که این کمپانی این «کوه» را برای چه منظوری خریده است و بعد روشن شد که حق انکشاف همهی منابع احتمالی موجود هم به مالکیت این شرکت چینی درآمده است. گفته میشود که از جمله ذخایر مس در این کوه دو میلیارد تن برآورد میشود. همین کمپانی یک سال بعد با پرداخت 13 میلیارد دلار بخشی از بخش تولیدکنندهی آلومینیوم در استرالیا را هم به مالکیت خود درآورد.19 نمونههای دیگری هم از شرکتهای سنگاپوری و یا حتی عربی ـ بهخصوص کشورهای حاشیهی خلیج فارس هم داریم که به همین شیوه برای انتقال ارزش از کشورهای دیگر میکوشند که بیان روایتش میماند تا فرصت دیگری پیش بیاید.