تاریخ و تجربه - در گفتگو با دکتر عنایت الله رضا - 1
برگرفته از روزنامه اطلاعات
دکتر عنایتالله رضا (1299ـ 20تیر1389) در خانوادهای روحانی که از دیرباز در گیلان صاحب نفوذ بودند، در رشت دیده به جهان گشود. نام خانوادگی او منسوب به حاجی آقا رضاست که از مجتهدان عالیقدر گیلان بود. تولد او همزمان بود با ورود نیروهای بلشویک به گیلان که درنتیجه روسها قیام جنگل را تحت فشار قرار دادند و میرزا کوچکخان به کوهستان پناهنده شد. خانواده او که از میرزا حمایت میکرد، ناچار راهی تهران شدند تا اینکه بعد از پایان ماجرا به رشت برگشتند.
عنایت الله رضا تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در شهرهای رشت و تهران گذراند. در 1316خورشیدی دیپلمش را در رشته ادبیات از دبیرستان دارالفنون گرفت و در همان سال در دانشکده افسری ثبت نام کرد و پس از به پایان رساندن دانشکده افسری، در نیروی هوایی ارتش پذیرفته شد و در آنجا دوره خلبانی هواپیماهای جنگی را گذراند. در همین دورة پر التهاب اجتماعی، فعالیت سیاسی خود را آغاز کرد و به حزب توده رو آورد.
به همین جهت در سال 1324 بازداشت و سپس به کرمان تبعید و زندانی شد. پس از آزادی، در سال 1325 به دستور کمیته مرکزی حزب عازم آذربایجان شد و در آنجا به عنوان معاون نیروی هوایی حکومت دموکرات مشغول شد تا اینکه پس از عقبنشینی روسها و فروپاشی حکومت دستنشاندهشان، دستور رسید که اعضا به خارج بروند. در نتیجه وی به همراه همسر و فرزندانش با هواپیمای نظامی به شوروی گریخت.
در آنجا به سبب اختلاف با سران فرقه دموکرات و خیانت دانستن اقدامات جداییطلبانة آنها، به دستور سران آذربایجان شوروی به اتفاق چند نفر دیگر از فرقه اخراج و از کار برکنار شد. رضا برای مدتی به چین رفت و در آنجا همراه چند تن دیگر بخش فارسی رادیو پکن را تأسیس کرد. بعد از دو سال با توجه به برخی تعبیرات در شوروی و برکناری سران آذربایجان شوروی، دعوت بازگشت به شوروی را پذیرفت و در اواخر 1959 به مسکو بازگشت و در بخش فارسی رادیو مسکو تا سال 1967 به فعالیت پرداخت.
این تبعید ناخواسته حدود 20 سال به طول انجامید. او در این دوره نخست موفق به اخذ مدرک لیسانس شد و پس از آن در سال 1335 در آزمون دکتری رشته فلسفه دانشگاه دولتی از رساله خود به راهنمایی پرفسور ماکاولسکی ـ از استادان بزرگ فلسفه در شوروی ـ با درجه عالی دفاع کرد.
پس از آنکه برادر دانشمندش ـ پروفسور فضلالله رضاـ ریاست دانشگاه تهران را عهدهدار شد و نوآوریهایی در زمینههای مختلف انجام داد که از آن جمله استفاده از محققان رشتههای مختلف در دانشگاه بود، دکتر رضا نیز مجال یافت که در سال 1347 به ایران بازگردد و در کتابخانه پهلوی که در آن زمان یکی از مراکز ایران شناسی بود، (با سمت متصدی کتابهای روسی در بخش کنگره جهانی ایرانشناسی) و بعد به عنوان معاون علمی و پژوهشی آن کتابخانه مشغول کار شود. از آن پس بود که برای تدریس در مراکز دانشگاهی به همکاری دعوت شد. پس از انقلاب نیز در کنار تدریس در دانشگاهها، به عنوان مشاور عالی علمی در پژوهشگاه علوم انسانی و سپس در سال 1365 در مرکز دایرهالمعارف بزرگ اسلامی به عنوان مدیر بخش جغرافیا و عضو شورای عالی علمی شروع به همکاری کرد که تا پایان عمر ادامه یافت.
مرحوم دکتر عنایتالله رضا در سه حوزه تألیف، ترجمه و مقاله فعال بود و حاصل سالها پژوهش و تحقیقش کم و بیش در اختیار اهل فرهنگ قرار گرفته است. از کتابهایی که او ترجمه کرده، میتوان به این موارد اشاره کرد: اورارتو؛ تمدن ایران ساسانی (نوشته لوکونین)، تهران، 1350؛ طبقه جدید ـ تحلیلی از تحول جامعه کمونیست (از میلوان جیلاس)؛ اسرار مرگ استالین (از آوتور خانوف)؛ به زمامداران شوروی (از سولژنیتسین)؛ منابع کمونیسم روسی و مفهوم آن (از نیکلای الکساندرویچ بردیایف)، تهران، 1360؛ نیکیتا خروشچف ـ سالهای حاکمیت ـ به ضمیمه متن کامل گزارش خروشچف در جلسه سرّی کنگره بیستم شوروی، 1362؛ گفتگو با استالین (از میلوان جیلاس)؛ سیزده روزی که کرملین را لرزاند؛ انقلاب مجارستان (از تیبور مرای)؛ خاطرات بوریس باژانف، رئیس دبیرخانه دفتر سیاسی حزب کمونیست اتحاد شوروی ؛ تاریخ سری جنایتهای استالین (از آرلف) تهران، 1366؛ شهرهای ایران در دوران پارتیان و ساسانیان (از پیگولوسکایا)، برنده هفتمین دوره کتاب سال جمهوری اسلامی ایران؛ اعراب حدود مرزهای روم شرقی و ایران در سدههای 4ـ 6 میلادی (از پیگولوسکایا)، برنده دوازدهمین دوره کتاب سال جمهوری اسلامی ایران.
از کتابهای تألیف شده او اینهاست: کمونیسم و دموکراسی، تهران، 1353؛ آذربایجان واران (آلبانیای قفقاز) تهران، 1360؛ مارکسیسم و ماجرای بیگانگی انسان، تهران؛ ایران و ترکان در روزگار ساسانیان، تهران، 1365؛ کمونیسم اروپایی؛ ایران از دوران باستان تا آغاز عهد مغول، تهران، 1380.
افزون بر این کتابها، دکتر رضا بیش از 120مقاله در دائرةالمعارف بزرگ اسلامی نگاشته است (از جمله: آجرستان، آرال، آستاراخان، آلتاییان، آلماآتا، آمل، آوار، ابخار، ابراهیم بن یعقوب، ابن جبیر، ابوالحسین، ابن خردادبه، ابن رسته، ابن سرابیون (سهراب)، ابن فضلان، ابن فقیه (ابوبکر)، ابنماجد، ابن وردی (ابوحفص سراجالدین)، ابوحامد غرناطی، ابودلف، ابوطاهر سمرقندی، ابوقبیس، اخرید، اخمیم، ارمناک، استجه، استرگوم، اسک، اسماعیل، اشتب، اصطخری (ابواسحاق)، افلاق، اگادن، اگادیر، البسان، اندی، انزلى، اورالسک، اورمیه (دریاچه و شهرستان)، اورنبورگ، اوستیا، اولیا آتا، ایرتیش، ایروان، ایسیغ کول، ایلى، اینگوش، بیشکک، بیکند، بینالنهرین، پامیر، پان ترکیسم، پان تورانیسم، پچنگها، پنجیکنت، تاتار، تبت، ترکستان، تفلیس، تیسفون،جمهوری سوسیالیستی آذربایجان شوروی و...) وی بیش از 60 مقاله در مجلات و نشریات خارج از مرکر دائرهالمعارف نگاشته و 10 مقاله نیز برای مجلات و نشریات مختلف ترجمه کرده است.
آنچه در پی میآید، گفتگویی است که چند سال پیش آقای مهندس ورهرام با آن مرحوم در موضوعات گوناگون انجام داده است و به تقاضای ایشان با چند سال وقفه، طی چند شماره از نظر خوانندگان گرامی خواهد گذشت. ناگفته پیداست که انتشار نظرها و اندیشههای دانشوران در صفحه «نظرها و اندیشهها» به منزله پذیرش و صحهگذاری بر همه آنها نیست؛ چنان که پیوسته در این صفحه از افراد مختلف و طیفهای متنوع مقالاتی به چاپ میرسد و امیدواریم با این روش توانسته باشیم در حد و وسع خود، فضایی پویا و بالنده برای تعاطی و تضارب افکار ایجاد کرده باشیم.
***
مقدمه
شنبه 19/4/1389، دکتر عنایتالله رضا پس از مدتها مبارزه با بیمارى، چهره در نقاب خاککشید. وى بیش از 24 سال بود که در زمینه دانشنامهنویسى با مرکز دائرهالمعارف بزرگ فارسى که به همت آقای سیدمحمدکاظم موسوى بجنوردى تأسیس و بنیانگذارى شده، در زمینه تخصص خود، فعالیت مىکرد. چنانچه به این مرکز مراجعه فرمایید، در طبقه همکف، در فهرست افرادى که کتابخانه شخصى خود را به این مرکز اهدا کردهاند، نام دکتر عنایتالله رضا را در کنار اسامى دیگر بزرگواران، خواهید دید.
اکنون که دروازه تاریخ بر روى قرن بیست و یکم گشوده شده، با نگاهى گذرا به تاریخ قرن گذشته، به سادگى مشخص مىشود که بسیارى از فرهنگها و نظامهاى اجتماعى و سیاسى که با شرایط و تغییرات نوحاصل از تغییرات ناگهانى و سریع در شیوه زندگى و سیاستهاى حاکم بر جوامع انسانى، نتوانستند زندگى و نظام اجتماعى خود را منطبق نمایند، رو به انقراض رفتهاند و یا به خاکستر زمان سپرده شدهاند. براى نویسنده این یادداشت، بسى مایه افتخار است که با اشاره به تجربیات مرحوم دکتر عنایتالله رضا، در قالب مصاحبهاى که با وى انجام داده، اشارهاى مختصر به برخى اصول اخلاقى و اجتماعى نماید که مستقل از تغییرات و تحولات زمانى است.
ظاهراً فرصتى فراهم شده که دو سال بعد از چهره در نقاب کشیدن جسم آن شادروان، و مراسمى که در محل فعالیت ایشان، در تالار رسول اکرم(ص) مجتمع رایزن «مرکز دائرهالمعارف بزرگ اسلامى» برگزار شد و یادآورى اینکه روح همه ما روزى به سوى دوست پرواز خواهدکرد، قبل از اینکه بخواهیم با پرواز روح، سراغ این گوهرهاى گرانبها را در سرایى دیگر بجوییم، با پرواز اندیشه، در اوج قلمرو خرد و حکمت، با آنان هم پرواز شویم تا بدون تکرار تجربیات این بزرگواران، به افق دید و شناخت آنان برسیم. صحبت از کسانى استکه به پاس تجربیاتى که به آن نایل شدهاند، اکنون به تاریخ پیوسته و شاید چهرههاى باقىماندة مشابه آنها، معدود و در حال افول باشند.
امروز که مشغول نگارش این یادداشت هستم، قریب به چهارده سال از آن تاریخ مىگذرد. گفتگوی ما در تاریخ دوشنبه 16/6/1377، سهشنبه 14/7/1377 و دوشنبه 11/8/1377 انجامشده و شایسته است ابتدا از راهنمایىهاى استادانه شادروان دکتر رضا سپاسگزارى نمایم، سپس از کلیه اهل قلم و دانشورانى که در دومین مراسم چهرههاى ماندگار، با تجلیل از برادر ایشان، جناب پروفسور فضلالله رضا، باعث معرفى این بزرگوار به نسل جوان معاصر شدند و با این کار، زندهکننده و یادآور تجلیل از مقام عالمان زنده بودند، سپاسگزارى نمایم.
به راستى چه توفیقى بالاتر از اینکه انسان بتواند به آن درجه از کمال برسد که در زمینه احترام به اندیشه انسانهاى دیگر، به مقام آزادى در بیان اندیشه؛ در زمینه زبان ارتباطات بین انسانها، به مقام رعایت اصول منطق، خرد و حکمت در گفتار؛ در زمینه نظامهاى اجتماعى حاکم بر جوامع انسانى، به مقام رعایت قانون در اجرا برسد. امیدوارم خداوند به همه توفیق رسیدن به این مقام را در حین آرامش روحى، عطا نماید و افرادى پیدا شوند که با ادامه راه این بزرگواران، قادر باشند در این زمینهها، جاى آنها را پر کنند.
علی ورهرام، یکشنبه، 8 مرداد 1391
هنگامى که بر حسب تصادف، تا حدی با زندگى پرفراز و نشیب جناب آقاى دکتر عنایتالله رضا ـ برادرکهتر پروفسور فضلالله رضا ـ آشنا شدیم و از فعالیتهاى سیاسى در جوانى، مهاجرت اجباری به شوروى و چین و فرانسه؛ از مقالهها و کتابها و بالاخره ازفعالیت 12 سالهاش در تدوین دایرةالمعارف بزرگ اسلامى آگاهی یافتیم، بر آن شدیم تا از زبان ایشان درباره فعالیتهاى علمى و عملى این دو برادر بشنویم.
اولین بار که خدمت دکتر عنایتالله رضا رسیدم، درباره صحت انتساب عبارت «واگذارى کارهاى خرد بهمردم بزرگ و کارهاى بزرگ به مردم خرد»1 به ارسطو پرسیدم و ریشه تاریخى و علت بیان این عبارت. ایشان ضمن اینکه اعتقاد داشتند مقام ارسطو بسیار بالاتر از این حرفهاست، این عبارت را منتَسَب به یکى از مشاوران اسکندر و مربوط به زمانى دانستند که وى به دلیل وسعت امپراتورى و مشکلات ناشى از آن و اداره سرزمینهاى مختلف و ترس از جنگ با کشورهاى مجاور، و هراس از اینکه مبادا امپراتورى عظیم ایران پس از شکست از مقدونیان، دوباره بهپا خیزد و مایه فروپاشى امپراتورى جدید از درون شود، به اسکندر توصیه کرد که در انتخاب فرمانروایان این سرزمین دقت لازم را مبذول دارد... به راستى که تاریخ، به رغم گذشت هزاران سال باز به صورتى پیشرفتهتر و ـ به قولى ـ متعالىتر از گذشته، متناسب با شرایط و احوال هر عصر، قابل تکرار است.
از این رو فرصت را غنیمت شمرده، در قالب مصاحبهاى دوستانه به بحث و گفتگو با ایشان پرداختم. سؤالها درباره «جامعه علمىکشور» (نسل او و نسل امروز) طرح شده است. هدف از این سؤالها صرفاً بیان وقایع تاریخى نیست، بلکه تحلیل، نقد و ریشهیابى مشکلات و طرح پیشنهادهایى براى حل آنهاست. بسیارى از پاسخها بیانگر دیدگاه علمى دکتر عنایتالله رضاست. در این سؤالها گفتگوکننده، بیشتر روى «مشکلات» تأکیدکرده و امیدوار است خواننده آن را ناشى از واقعیتهاى حاکم بر جامعه علمىکشور بداند.2در ذیلخلاصهاى از این گفتگو نوشته شده است.
استاد از شما میخواهیم که آزادانه نظرتان را بگویید و نگران سانسور نباشید؛3چون کار علمى فراتر از اینهاست و امیدواریم با تجربههاى فراوانی که اندوختهاید، بیهیچ واهمهاى به پرسشها پاسخ بدهید.
اگر داورى با جهل همراه باشد، آنگاه انسان ناگزیر خودش را دائم در معرض خودسانسورى قرار مىدهد. دریافت نظر آزاد انسان از نظر جاهل، کارى مشکل است و این واقعیت تلخى است. جاهل همه چیز را با معیارهاى خودش مىسنجد و چون فکر ثابتى دارد، همیشه بر مبناى آن فکر ثابت داورى مىکند و بدین ترتیب اجتناب از خودسانسورى کار مشکلى است. همین است که انسان همواره در تلاش براى مراقبت از بیان اندیشههاى خویش است؛ البته اندیشه را نمىشود مهار کرد، ولى بیان اندیشه را مىشود مهار کرد.
بنده مشکلى در برخورد جوانهاى کشور و به طور عام جوانهاى جهان دارم. من به طور کلى با «خاطرات» و «خاطرهنویسى» به هیچوجه موافق نیستم؛ ولى همیشه سعى کردهام که اندیشه و فکر خودم را عرضه بکنم. بعضىها مىگویند: «آزادى اندیشه» و «آزادى در اندیشه». بنده معتقدم که اندیشه، آزاد است و هیچ کس نمىتواند جلو آزادى اندیشه را بگیرد؛ ولى در شرایط و نظامهاى مختلف «بیان اندیشه» آزاد نیست. در بعضى از نظامهاى دیکتاتورى، بیان اندیشه، آزاد نیست و بنده اعتقادم بر این است که باید به جاى «آزادى اندیشه» بگوییم «آزادى در بیان اندیشه» و نه در خود «اندیشه».
بنده اوضاع اجتماعى دهشتبارى را در شوروى سابق شاهد بودهام که خوب، در آنجا هم نمىشد گفت که اندیشه آزاد نبود؛ زیرا هر کس در خلوت خودش، آزاد بود هر جور که مىخواهد، فکر کند؛ ولى در عین حال مردم مجبور بودند دو گونه بیندیشند: یکى آنکه در خلوت خود مىاندیشند و دیگرى آنکه باید در مجامع بیندیشند و متأسفانه در نتیجه این امر، دوگانگى و دوگونگى در اندیشه پدید مىآید. وقتى انسان در بیان اندیشه خودش آزاد نباشد، ناگزیر به دوگانهاندیشى و حتى چندگانهاندیشى روى مىآورد و این نشانه نبودن آزادى در بیان اندیشه است؛ ولى هیچکس نمىتواند آزادى اندیشه را از انسان سلب کند. اندیشه آزاد است و هیچ مانعى در این راه نباید وجود داشته باشد. اینکه براى دانستن افکار من تلاش و بررسى کنند که چگونه فکر مىکنم و کنترلم کنند، نشانه آن است که اندیشه من آزاد نیست. اینکه نتوانم اندیشهام را بیان کنم، نشان مىدهد که اندیشه آزاد نیست.
این را به عنوان مقدمه عرض کردم تا فکر اصلى خودم را بیان کنم. مسأله مهم این است که جوانهاى ما، بسیارى از انسانها و خود بنده، در دورهای از زندگى خواستار این بودهایم که وضع اجتماعى خود را دگرگون کنیم. الگوهایى براى خودمان قرار مىدادیم و خیال مىکردیم که آدمهاى متخصصى هستیم و مىتوانیم این را تحقق ببخشیم. مشکل ما، نادانى بود. بشر از آغاز در طول میلیونها سال در معرض بیماریها قرار داشته، در نتیجه به درمان و شناخت آنها روی آورده و علم پزشکى بسیار رشد کرده است. در طول سالها، پزشکها سعىکردهاند ساختار بدن بشر را بشناسند و متخصصین بسیارى مشغول به تحقیق در این موضوع هستند تا در صورت امکان: بدن بیمار را تقویت کرده، از بیماریها پیشگیرى کنند یا در نهایت بیمارها را درمان کنند. ملاحظه مىکنید که ساختار کوچکى به نام بدن، در طول میلیونها سال، چه مشکلاتى آفریده و پزشکان با وجود اینکه سالها به مطالعه این علم مىپردازند تا نسبت به آن آگاهى پیدا کنند، چون ساختار انسانها یکسان نیست؛ یعنى در یکى، یک نوع پادزیست اثر مثبت دارد و همین نوع، در دیگرى اثر منفى دارد، واقعاً در مقابل مشکل بزرگى در راه درمان بیماریها قرار دارند. امروز با گذشت سالها و قرنها، این ساختار مقدارى شناخته شده و براى شناخت، تقویت و درمان بیماریهایش دهها میلیون متخصص در طول زمان فعالیت کردهاند.
جامعه بشرى هم یک ساختار است؛ ساختارى وسیعتر و به مراتب بزرگتر از بنده و شما. ببینید در طول تاریخ، با چه برخوردهاى نادرستى مواجه شدهایم. انسانهایى که عیبهاى اجتماعى خودشان را مىبینند، خیال مىکنند که قادر به درمانش هم هستند؛ یعنى خودشان را تا حد متخصص بالا مىبرند و خیال مىکنند که مىتوانند خود را درمان کنند. آنها مىخواهند با آرزوهایشان جامعه را درمان کنند، بدون اینکه این جامعه را بشناسند و این ساختار را به درستى شناسایى کرده باشند.
من مىخواهم این را عرض کنم که اغلب ما در جوانى، این بیچارگى را داشتیم و امروز هم این بیچارگى را در جوانهاى خودمان مىبینم. اینها مىخواهند این ساختار را با آرزو نجات داده، آن را معالجه و درمان کنند؛ ولى با آرزو که نمىتوان بیمارى را درمان کرد. آنها چون تخصص ندارند، در واقع حکم آن دعانویسى را پیدا مىکنند که مادرى بچهاش را پیش او مىبرد و او دعایى با مرکب مىنویسد و مىگوید که این دعا را در آب حل کن و بده بچهات بخورد!
واقعاً وقتى به گذشته فعالیت خودم نگاه مىکنم، با وجود اینکه در طى سالهاى متمادى سعىکردهام که زندگىام با مطالعه همراه باشد، حکم همان دعانویس را داشتهام و چیزى جز این نبودهاست! ما نمىتوانیم، ولى این نباید ما را مأیوس کند؛ چرا که ما قادر نیستیم از اینطریق عیبهاى اجتماعى خود را درمان کنیم، «یک فرد» نمىتواند. مارکس4 با همه عظمتش و با همه اطلاعات وسیعى که داشت، قادر به حل مشکلات نبود و موقعى که به حل مسأله آسیا و شیوه تولید آسیایى رسید، آن را چیزى یافت غیر از آنچه در اروپا دیده بود و در نتیجه، ضعف خودش را اعلام کرد. او انسان آرزومندى بود که خیال مىکرد مىتواند جامعهاى مبتنى بر عدالت کامل پدید بیاورد، غافل از اینکه جامعه، خود در حال حرکت دائم است و هیچ توقفى وجود ندارد. بنابراین باید توجه داشت که یک چیز سیال در حال حرکت را به صورت انتزاعى نمىتوان مطالعه کرد.
حالا بیاییم به کشور خودمان بپردازیم. در هر شرایط و دورانى، چه در دوران مشروطه، چه در دوره ساسانیان و چه پیش از آن را که در نظر بگیریم، مىبینیم جوانهایى داشتهایم که آرزومند بهبود وضع اجتماعى ایران بودند. آیا مبارزه «مانى» و مانویها در دوره ساسانى چیزى است که به درستى شناخته شده باشد؟ آیا مبارزه «مزدک» امر شناخته شدهاى است؟ در دوران اسلامى، در درون کشور ما، این همه جریانها پدید آمد، این همه فرقههاى مذهبى پدید آمد، خارج از کشور که به جاى خود محفوظ است، آیا اینها واقعاً به قدر کافى شناخته شده هستند؟
بنده معتقدم که خیر، ما به عنوان انسانهایى که خواستار دگرگونی وضع جامعه هستیم، حتى به فکر این نیفتادهایم که اول خودمان را بسازیم و خیال مىکنیم که آرزواندیشى کافى است. به همین دلیل، در طول تاریخ دست به کارهایى زدهایم که حاصلش وارونه بوده است؛ یعنى رنجى که زیانبار بوده است. در اندیشه مانویان یا مزدکیانى که با نظام ساسانى مبارزه مىکردند، قطعاً آرزوهاى عالى وجود داشت، ولى حاصل آن آرزوها چه بود؟ زورگویىهاى دهشتناک حکام ساسانى و بعد هم کشته شدن خود آنها. براى چه؟ براى اینکه ما حتى جامعه محدود خودمان را سعى نکردهایم به درستى بشناسیم و فقط آرزوى درمان کردهایم، غافل از اینکه مشخصات این ساختار چیست؟
آیا ما داروى درمان این ساختار را مىشناسیم؟ در صورت شناخت دارو، آیا این دارو در این بیمار اثر مساعدى خواهد داشت یا خیر؟ اینها هیچکدام مطالعه نشده است. چون این ساختار بسیار بغرنج و پیچیده است، یک نفر، ده نفر و یا صد نفر هم قادرنیستند این وضع اجتماعى را دگرگون کنند و آن را بهبود ببخشند؛ مثل پزشکان که به خاطر پیچیدگى ساختار بدن، تعداد تخصصهایشان خیلى زیاد شده است. افراد باید در رشتههاى مختلف مطالعه کنند.
جامعه ما پر است از سنتها، فرهنگها و ویژگیهاى اقلیمى متفاوت. راه و روشها و برخوردهاى اجتماعى متفاوتى در هر منطقه مىبینید. عادتها و سنتهایى که با یکدیگر فرق دارند، قابل مطالعهاند. آیا این مشخصات انتزاعى هستند یا در محدوده زمان متغیرند؟ پس ما باید جامعه، تاریخ، فرهنگ، شیوه زندگى، اقتصاد و ویژگیهاى اقلیمى جامعه خودمان را بشناسیم. باید تاریخ جامعه خودمان را در مسیر حرکت در درون این اقلیم و این شرایط اجتماعى، بشناسیم. عوامل خارجى که در زندگى اجتماعى این جامعه اثر گذاشتهاند و...، همه اینها را باید به درستى بشناسیم و در آن صورت، شاید بتوانیم نظر بسیار ضعیف ولى انسانى و شرافتمندانه، عرضه کنیم. فقط آرزو اندیشى، شرافت و خواست انسانى کافى نیست.
همه ما زمانى آرزواندیش بودیم و بعد که تجربههایمان را با کشورهاىدیگر مقابله کردیم، فهمیدیم و دیدیم که همه چیز وارونه درآمده است! چه کسى مىتواند فکر کند که در ابتدا، آن مردمى که انقلاب روسیه را تحقق بخشیدند، واقعاً آدمهاى حقهبازى بودند؟ البته که اینطور نبود. اگرچه بعدها انقلاب روسیه با حقهبازى مخلوط شد، اولین آدمهایى که انقلابکردند، به فداکاریهاى بزرگى دست زدند و حتى از جان خود نیز گذشتند. حاصل آن چرا وارونه شد و به چیزى دیگر تبدیل شد؟ آیا دلیلش این نیست که ما واقعاً مسیر حرکت این ساختار را به درستى نمىشناسیم؟
در وجود هر انسانى دو نیروى «رویاننده» و «میراننده» وجود دارد که هر دو با یکدیگر در نبرد هستند. ما باید مانند پزشک، نیروى میراننده را تا جایى که مىتوانیم، تضعیف و نیروى رویاننده را از طریق دارو و غیره به درستى تقویت نماییم. ما شناخت دقیقى از نیروهاى رویاننده و میراننده نداریم و در درون جامعه نمىتوانیم تشخیص بدهیم که چه نیرویى میراننده و چه نیرویى رویاننده است. این نیروها در طول زمان ثابت نیستند. ممکن است نیروى رویانندهاى در طول زمان میراننده شود و یا نیروى میرانندهاى به شکل دگرگون شدهاى عامل حرکت و رویش شود؛ براى مثال، بعضى بیماریها هستند که بیمار پس از ابتلا به آنها و بهبود، نسبت به بعضى دیگر از بیماریها مصونیت پیدا مىکند.
بنده برایم فرصتى فراهم شد که دردهایم را در موقع ورود به ایران عرض بکنم. در آن سالها اصلاً قصد نداشتم وارد مسائل سیاسى و اجتماعى بشوم، فقط مىخواستم در یک گوشهاى در رشته تاریخ به تحقیق و بررسى و تفحص بپردازم و به خودم مىگفتم: «اگر بتوانم چند نفر را آگاهتر کنم، وظیفهام را انجام دادهام.» به ایران که آمدم، با خیل عظیم ناآگاهانى روبرو شدم که در ذهنشان جهان زیبایى را تصور مىکردند و حتى حاضر بودند براى این جهان ذهنى به بزرگترین فداکاریها دست بزنند و تا پاى مرگ هم بروند. مىدیدم که آنها واقعاً براى خودشان جهان خاصى به نام «جهان کمونیسم»، با شیفتگىهاى عجیب و غریب، درست کردهاند. آنها به این جهان ذهنى عشق مىورزیدند و آن را مىپرستیدند، درست مانند آن آدم ناآگاهى که از بتشتصویرى واقعى ساخته است! در تمام ادیان غیر الهى (مثلاً برهمایى و بودایى و ادیان بشر اولیه) چیزهایى را مىپرستند، ابتدا در ذهن خود خیالى تصور کرده، بعد خودشان به آن رنگ مىدادند و بعد هم زاییده ذهنشان را مىپرستیدند! این پرستش به دوگونه بوده: نوع ابتدایى آن، پرستش مجسمههایى بود که انسان از چوب و سنگ مىساخت و نوع امروزى آن، پرستش چیزى است که انسان در ذهن خودشساخته است.
در آن سالها ما گرفتار چنین فاجعهاى بودیم. جهانى که آنها مىخواستند بسازند، حاصل ذهن خودشان بود و این جهان را مىپرستیدند و اگر بنده مىآمدم و مىگفتم: «آقا، والله، بالله، این جهان حاصل ذهن خودتان است و اینجور نیست که شمامىپندارید»، آنها ارزشى نمىدادند.
اینجا بود که احساس وظیفه کردم و فکر کردم تا آنجایى که در حد عقل قاصر خودم ممکن است، چیزى بنویسم و هموطنان را روشن کنم؛ ولى آدمهایى که از عوامالناس بهره مىگیرند و آنها را به خدمت مىگیرند، اگرچه در وجودشان مقدارى صداقت هم وجود داشته باشد، خودخواهى، خودپرستى و امثال اینها مانع ابراز عملکرد صحیح آنها مىشود. این افراد مورد احترام عوامالناس بودند، احترامى که از راه فداکاریها و یا دانش خودشان به دست آورده بودند و نمىخواستند به سهولت از دستش بدهند و در نتیجه به مبارزه و معارضه برمىخاستند. اینها از عوام بهره مىگرفتند. «عوام» که مىگویم، منظورم جوانآرزومندى است که خواستار نوعى نظام قشنگ اجتماعى است که هیچ شناختى راجع به آن ندارد. در طول تاریخ، استفاده از عوام به گونههاى مختلف، کم نبوده است.
بنابراین ملاحظه مىفرمایید که با چه مشکلى مواجه شدم. پس در حد عقل قاصرخودم درصدد برآمدم به این هموطنان، جوانها و این مردم بفهمانم که آنچه تصور مىکنند، درست نیست و واقعیت، چیزى جدا از اینهاست. واقعیتى که من آن را لمس کردهام و در آن بودهام، چیز دیگرى است. بحث من راجع به مسائل اجتماعى و راجع به آن کشورى است که آقایان مىخواستند به طور غیرمستقیم آن را در ذهن جوانان آرزواندیش ما الگو قرار بدهند و آنها را به آن طرف سوق بدهند تا به شیوه مورد نظر آنها زندگى کنند.
البتهآرزو در نزد همه مردم مقدس و محترم است. شما خیال مىکنید آن زمانى که مزدکىها و مانویها نظریات اصلاحطلبانهشان را بیان کردند، آیا نمىخواستند که انسانها در عدم اسارت و در برابرى، عدالت و غیره زندگى کنند؟ اینکه مانى اصلاً تجمل، لباس نرم پوشیدن، خوردن گوشت و حتى تا حدودى زن را منع مىکند، علتش چه بود؟ آیا این نبود که او مىدید اختلافات طبقاتى در این امور پدیدار مىشوند؟ او عقلش به اینجا رسید که اگر انسان از این کارها به طور داوطلبانه دست بردارد، همه چیز درست مىشود و انسانها برادروار با یکدیگر زندگى خواهند کرد؛ ولى آیا چنین چیزى میسر بود؟ بعدها همانهایىکه با او بودند، علیه او شدند؛ همان طورى که همه رهبران ضدکمونیست جامعه شوروى همانکمونیستهاى قدیمى بودند.
پینوشتها:
1ـ سلطان سنجر را در آن وقت که به دست غزان گرفتار شده بود، پرسیدند: «علت چه بود که ملکى بدین وسعت و آراستگى که تو را بود، چنین مختل شد؟» گفت: «کارهاى بزرگ به مردم خرد فرمودم و کارهاى خرد به مردم بزرگ، که مردم خرد کارهاى بزرگ را نتوانستند کرد و مردم بزرگ از کارهاى خرد عار داشتند و در پى نرفتند، هر دو کار تباه شد و نقصان به ملکرسید و کار لشکرى و کشورى روى به فساد آورد.» دولتشاه سمرقندى
2ـ زیرنویسها را مصاحبهکننده نوشته است. گفتگو در تاریخهاى دوشنبه 16/6/1377، سهشنبه 14/7/1377 و دوشنبه 11/8/1377 به اتفاق آقایان: دکتر بابک محمدیان، دکتر علیرضا مدافع و مهندس سیدحامدهاشمى نجفآبادى انجام شده است. برخى از پرسشهاى این مصاحبه را این بزرگواران مطرح کردهاند و تعدادى از پرسشهاى این گفتگو با مصاحبهاى که با استاد شادروان احمد بیرشک انجام شده بود، مشترک است. خلاصهاى از گفتگو با شادروان استاد احمد بیرشک، در روزنامه اطلاعات (ص6 در سه شماره پیاپى، در تاریخهاى 8 ـ7 و 9 مرداد 1381) چاپ شده است.
3) در مقاله «سانسور و خودسانسورى در ایران» نوشته آقاى مهدى محسنیانراد که در رسانه، سال سوم، شماره دوم، تابستان 1371، چاپ شده مىخوانیم: «اگر به شیوه جىکلارک، جامعهشناس آمریکایى که تمامى دوره پانصدهزار ساله تکامل انسان را دوازده ساعت فرض کرد، ما نیز تمامى 155 سال انتشار نخستین روزنامه را تاکنون، حدود 12 ساعت فرض کنیم جدول زیر به دست خواهد آمد:
0 و 0 دقیقه: انتشار نخستین روزنامه ایرانى (کاغذ اخبار).
ساعت 5 و 31 دقیقه: پیروزى انقلاب مشروطیت، آغاز آزادى نسبى مطبوعات و پدیدارشدن مطبوعات.
ساعت 5 و 36 دقیقه: کودتاى محمدعلى شاه و اعدام سه روزنامهنگار و اولین خفقان شدید مطبوعات.
ساعت 5 و 46 دقیقه: پیروزى راستین انقلاب مشروطیت، آزادى مطبوعات، اولین آثار خودسانسورى در روزنامهنگاران.
ساعت 5 و 48 دقیقه: خفقان مطبوعات از سوى سردار سپه.
ساعت 7 و 31 دقیقه: لغو امتیاز کلیه روزنامهها.
ساعت 8 و 5 دقیقه: تصویبنامه دولت براى سانسور مطبوعات.
ساعت 8 و 19 دقیقه: آغاز سلطنت پهلوى دوم، آزادى مطبوعات، دوره مطبوعات حزبى و فحاش.
ساعت 9 و 17 دقیقه: کودتاى 28 مرداد و آغاز عصر مطبوعات خنثى و غربزده.
به این ترتیب، 90/5 از تاریخ روزنامهنگارى ما همراه با سانسور بود، چه سانسور بازدارنده و چه سانسور مجازاتى و آن 9/5باقىمانده نیز دوره مطبوعات آزاد و فحاش محسوب مىشود.» شکیبانیا، حامد: بحثى در رسانهها، نامه فرهنگى شریف (نشریه دفتر مطالعات فرهنگى دانشگاه صنعتى شریف)، شماره4، تابستان 1374، صص52 ـ 51.
4) Karl Marx (1818) 1883 5) Asiatic mode of production
بحث درباره ماهیت «جوامع آسیایى» یا «شیوه تولید آسیایى»، شامل مباحث متعددى در زمینه تعیین طبقاتى جوامع غیراروپایى وتغییرات انقلابى و تاریخى در جهان است.
ادامه دارد...