تاریخ معاصر
نسلکشی ارامنه برگی از تاریخ ترکیه معاصر
- تاريخ معاصر
- نمایش از شنبه, 21 شهریور 1394 12:23
برگرفته از کتاب «فرمانروایان شاخ زرین»، نوشته نوئل باربر، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، نشر گفتار، تهران، 1368، صص 257-254
درست لحظاتی پس از تضمین قطعی جان مسیحیان ازمیر توسط «مصطفی کمال» قتل عام آنها آغاز شد.
در سال 1922م ترک ها پس از شکست یونانی ها در نبرد «ساکاریا» راه خود را به «ازمیر»، شهری در جنوب ترکیه و ساحل دریای «مدیترانه» که شهری عمدتا یونانی و ارمنی نشین بود گشودند. در روز شنبه، نهم سپتامبر 1922م ، برابر با 18 شهریور 1301 خورشیدی، مصطفی کمال پاشا، در میان استقبال ترک ها، وارد ازمیر شد و این آغازی بر یکشنبه خونین ازمیر بود. روز یکشنبه مصطفی کمال اعلامیه ای در شهر انتشار داد که هر یک از سربازان ترک که متعرض افراد عادی و غیرنظامی شوند، بی درنگ اعدام خواهند شد. این اعلامیه توخالی بود. زیرا همان روز یکی از فرماندهان ترک به نام ژنرال نورالدین که شهرت فراوانی در سنگدلی داشت، به دنبال عالیجناب «کریسوستوموس»، اسقف یونانی شهر فرستاد، و وقتی اسقف وارد اتاق شد، نورالدین به صورتش تف انداخت و با اشاره به پرونده ای که روی میز بود، به او گفت که دادگاه «آنقره» [آنکارا] تو را محکوم به اعدام کرده و اکنون مردم باید عدالت را اجرا کنند.» سپس فریاد زد:« حالا از نظرم دور شو!»
در حالیکه اسقف سالخورده از پله های عمارت پایین می رفت، ژنرال ترک در بالکن ظاهر گردید و خطاب به مردم فریاد زد:« با او همانطور که مستحق است، رفتار کنید.» یک گروه 20 نفری از ملوانان فرانسوی، اسقف را تا مرکز ستاد ترک ها همراهی کرده بودند، ولی دستور داشتند که دخالت نکنند و در نهایت وحشت شاهد بودند که مردم خشمگین اسقف را قطعه قطعه کردند، چشم هایش را حدقه درآوردند و گوش ها و بینی و دست هایش را قطع نمودند.
قتل اسقف بی درنگ به عنوان اجازه کشتار و غارت یونانیان تلقی شد. خانم «آنا بیرج»، همسر یک مبلغ مذهبی آمریکایی که در آخرین لحظه از ازمیر نجات یافت، با وحشت فراوان شاهد ورود سربازان به خانه اش و غارت آن بود و بعدها تعریف کرد:« آنها به سهمگین ترین کشتارها و تجاوزها و چپاول ها دست زدند. دسته های سرباز وارد مغازه ها می شدند و هر چه به دستشان می رسید، غارت می کردند و با خود می بردند. آموزگاران مدرسه دخترانه از پشت پنجره کلاس ها شاهد سربازانی بودند که افراد غیر نظامی را در خیابان مقابل مدرسه می کشتند، وارد خانه مردم می شدند و تمام خانواده را به قتل می رساندند و جنازه هایشان را به وسط خیابان می انداختند. آن روز وقتی آفتاب غروب کرد، کف خیابان های ازمیر پوشیده از اجساد مردگان شده بود.»
در عرض چند ساعت، 20 زن یونانی که به خانه یک انگلیسی پناه برده بودند، کشف شدند و مورد تجاوز قرار گرفتند. گورستان مسیحیان مورد حمله قرار گرفت و اجساد مردگان از قبر بیرون ریخته شدند. یونانیان و ارمنیان به طور غریزی به سوی ساحل دریا و بارانداز کشتی ها گریختند، ولی ترک ها مانع شده و مخصوصا دختران جوان را می گرفتند و در ملا عام مورد تجاوز قرار می دادند و هرگاه پدر یا برادر دختر اعتراض می کرد، بی درنگ او را می کشتند. هزاران یونانی و ارمنی در بندرگاه اجتماع کرده بودند. عده زیادی خود را به آب افکنده به سوی کشتی ها شنا می کردند. اما ناوگان جنگی متفقین به منظور رعایت بی طرفی حق نداشتند آنها را بپذیرند.
3 روز بعد یعنی، روز چهارشنبه 13 سپتامبر 1922م برابر با 22 شهریور 1301 خورشیدی، آتش سوزی بزرگ ازمیر آغاز شد، یعنی در واقع در یک زمان در چند نقطه شهر حریق صورت گرفت. یکی از نخستین کسانی که چشمش به شعله های آتش افتاد، خانم «مینی میلز» مدیر مدرسه دخترانه آمریکایی ها بود که به یاد می آورد:«بلافاصله بعد از نهار ، اولین آتش سوزی در یکی از خانه های بسیار نزدیک به مدرسه شروع شد و به سرعت گسترش یافت. من با چشم خودم دیدم که یک افسر ترک با یک پیت بنزین وارد خانه ای شد و چند دقیقه بعد خانه مزبور غرق در شعله های آتش گردید. آموزگاران و دانش آموزان مدرسه ما شاهد بودند که سربازان و گاهی افسران ترک چوب های بلندی را که بر سرشان کهنه بسته بودند در پیت نفت فرو می کردند و آنها به درون خانه های مردم پرتاب می نمودند که به زودی غرق در آتش می شد. آتش سوزی از خانه های آن سوی خیابانی که مدرسه ما قرارداشت و محله ارمنی نشین بود، شروع شد و پس از چند ساعت سه پنجم خانه های محله مزبور در حال سوختن بودند. وزش باد هم گرچه چندان قوی نبود، به گسترش دامنه آتش سوزی کمک می کرد.»
گروهی از سربازان ترک پیت های نفت و بنزین را به ساختمان های کنار دریا و بارانداز می انداختند. یکی از نمایندگان صلیب سرخ بین المللی به نام سرگرد «دیویس» شاهد بود که چگونه خانه ها و ویلاهای این قسمت از شهر با نفت آلوده کرده و سپس آتش می زدند.
تا بعد از ظهر آن روز بیش از 20 هزار خانه سست بنیاد که با گچ و توفال ساخته شده بودند، سوخت و به خاکستر مبدل گردید. شعله های آتش در اثر وزش باد به سوی ساحل دریا و باراندازها پیشروی می کرد و مانند این بود که هزاران پناهنده نگون بخت را تعقیب می کند. همه جا بوی گوشت سوخته به مشام می رسید. حوالی شب کلیه ویلاهایی که در ساحل دریا قرار داشتند، در یک زمان دستخوش حریق شدند. ساکنان خانه های مزبور دیوانه وار خود را به آب می افکندند و بنا بر اظهار ناخدا «برترام تسانجر» فرمانده رزمناو انگلیسی جورج پنجم:« آن شب او مخوف ترین فریادهایی را که ممکن است از حلقوم نوع بشر خارج شود، شنیده بود.»
ارنست همینگوی در گزارشش به روزنامه «تورنتو استار» می نویسد:« ما در بندر بودیم و در حوالی نیمه شب مشاهده کردیم که هزاران نفر که روی اسکله جمع شده بودند، دسته جمعی شروع به فریاد زدن کردند.» «وارد پرایس» خبرنگار روزنامه «دیلی میل» که با رزمناو «آیرون دیوک» به ازمیر رفته بود، می نویسد:« سطح دریا مانند مس گداخته شده بود. از 20 آتش فشان خشمگین، شعله های سوزان آتش پیچ می خورد و به ارتفاع 30 متر به به هوا می رفت. برج های کلیساهای یونانی، گنبد مساجد مسلمانان، بام های مسطح خانه ها را می شد در ماوراء پرده ه ای از آتش مشاهده کرد.»
هزاران نفر یونانی و ارمنی که در بندر جمع شده بودند، به قدری جایشان تنگ بود که وقتی یکی از آنها جان می سپرد تا مدتی در میان فشار جمعیت همچنان سرپا بود. در میان جهنم سوزان صدای موزیک از دور به گوش می رسید، زیرا ناخدای رزمناو انگلیسی در برنامه روزانه اش تغییر نداده و در عرشه کشتی او، دسته موزیک نظامی به نواختن آهنگ های سبک اشتغال داشتند!
صبح روز بعد، ناوگان جنگی متفقین دیگر نتوانستند بیطرفی را رعایت کنند و کلیه قایق ها و زورق های خود را برای نجات زنان و کودکان به ساحل فرستادند. رزمناو آیرون دیوک 2 هزار پناهنده را سوار کرد و بقیه کشتی ها هم به همین نحو عمل کردند ولی هنوز تعداد نجات یافتگان در مقایسه با انبوه کسانی که در ساحل مانده بودند، ناچیز به شمار می رفت. اکنون تقریبا سراسر ازمیر به استثنای محله ترک نشین واقع در دامنه کوه «پاگوس» که مرتفع تر از سایر نقاط شهر بود، در شعله های آتش می سوخت.»