تاریخ معاصر
پیرامون یکصدمین سال نسلکشی ارمنیها
- تاريخ معاصر
- نمایش از سه شنبه, 26 خرداد 1394 12:40
برگرفته از ماهنامه خواندنی شماره 86، سال سیزدهم، اردیبهشت و خرداد 1394، رویه 12 تا 13
شورای نویسندگان
شاید بتوان مردمان را به جنازه بدل کرد؛ اما جنازهها را نمیتوان برای همیشه پنهان کرد. امسال در یکصدمین سالگرد نسل کشی همخانمان و هممیهنان ارمنی ما به دست ترکان عثمانی «جنازه» ها با صدای رساتر از همیشه، خواستار اجرای عدالتند.
پس از گذشت یکصد سال از این فاجعه هولناک انسانی که در آن 5/1 میلیون تن سرراست و نا سرراست (مستقیم و غیر مستقیم) از سوی حکومت عثمانی در سال 1915 میلادی (1294 خورشیدی) در جریان نبرد نخست جهانی قتل عام شدند، پاپ پیشوای کاتولیکهای جهانی، آن را همراه با 22 کشور جهان به عنوان نسلکشی شناخت. پارلمان اروپا با رای قاطع نمایندگان، این جنایت را محکوم کرد. در دانمارک تندیسی به این مناسبت بر پا گردید و ولادیمیر پوتین و اولاند رییسان جمهور فدراسیون روسیه و فرانسه در مراسم بزرگداشت قربانیان در شهر ایروان حضور پیدا کردند.
در سال 1915 میلادی دولت ایران، در شرایطی که بخشهای بزرگی در اشغال نیروهای متجاوز عثمانی روس و انگلیس قرار داشت، درهای سفارت و کنسولگریهای خود را در سرتاسر قلمرو عثمانی به روی هم خانمانان ارمنی گشود و برای بسیاری از آنان برای در امان ماندن از قتل عام گذرنامهٔ ایرانی صادر کرد.
گوشههای اندکی از این جنایت هولناک تاریخی را از زبان دو ایرانی که شاهد آن بودند، بشنویم :
یحیی دولتآبادی مینویسد:
«... ارمنیان را که [حکومت عثمانی] به آنان بدگمان بود، گرفتار و طرد و منع نمود و در مواقع مهمی مخصوصا در «آناتولی» که جمعیت زیاد داشتند آنها را از زن و مرد و کوچک و بزرگ طرد نموده اموالشان را ضبط کرد. این جمعیت در صحراهای اطراف شط فرات از حلب تا آنات متفرق شدند. بعضی تلف شده و بعضی با حالت بسیار بد در خارج از آبادیها، در خرابهها یا در زیر درختان و در سایه چادرهای مندرس زندگانی مینمایند. دختران آنها به بهایی کم داد و ستد میشوند، اطفال آنها اغلب به گدایی برای یک لقمه نان به عابرین زحمت میدهند. در میان این مردم اشخاص متمول بودهاند که اکنون از دارایی خود دور شدهاند و با بینوایان هم عنانند...
...گفتم از شهر آنات تا حلب این جمعیت در صحراها و در نزدیک آبادیها متفرق هستند. بلی هر کجا قافله ما ایست میکرد مخصوصا در نزدیک آبادیها، اطفال کوچک دختر و پسر این قوم اطراف ما جمع میشدند برای گرفتن لقمه نان و دیده میشد که بعضی از آنها در همان حال هجوم آوردن برای گرفتن نان غش کرده به روی زمین میافتادند و بعضی از آنها میمردند.
برج خرابهای بر سر تپهای دور از راه بود و دیده شد مرغان سیاهی اطراف دیوار خرابه آن نشستهاند. موجب حیرت گشت. نگارنده و کسی که با من در ارابه بود پیاده شده از تپه بالا رفتیم، به محض پیاده شدن و بالا رفتن ما، مرغان مزبور به میان برج فرورفتند. دیدن این حال بر کنجکاوی ما افزوده، خود را به سر آن برج رساندیم دیدیم چند دختر جوان ارمنی برهنه یا مانند برهنه در این مکان مخفی شدهاند تا گرفتار دست مامورین بی عاطفه عثمانی نشوند. مرغانی که به نظر میآمد، سرهای آنها بود که از اطراف برآورده بودند. بیچارگان به فغان درآمدند آنها را تسلی داده، احسانی نموده فرود آمدیم.
«ترحمی که از طرف این مسافرین نسبت به اولاد ارامنه متواری شده بروز میکرد رفتهرفته موجب اعتراض مامورین عثمانی شد و بالاخره گفتند اگر دست از همراهی با این مردم برندارید به دولت راپُرت داده از شما شکایت خواهیم کرد. نگارنده در جواب یکی از آنها نظر به سابقهای که با بعضی از وزرای عثمانی داشتم، گفتم ما از عملیات بیرحمانه شما نسبت به این قوم شکایت خواهیم کرد پیش از آن که شما از احسان ما درباره آنها شکایت نموده باشید...»
سید محمد علی جمالزاده در خاطرات خود مینویسد:
«با گاری و عرابه از بغداد و حلب بجانب استامبول براه افتادیم. از همان منزل اول با گروههای زیاد از ارامنه مواجه شدیم که بصورت عجیبی که باور کردنی نیست و ژاندارمهای مسلح و سوار ترک آنها را پیاده بجانب مرگ و هلاک میراندند. صدها زنان و مردان ارمنی را با کودکانشان بحال زاری بضرب شلاق و اسلحه پیاده و ناتوان بجلو میراندند. در میان مردها، جوان دیده نمیشد چون تمام جوانان را یا به میدان جنگ فرستاده یا محض احتیاط (ملحق شدن به قشون روس) بقتل رسانده بودند. دختران ارمنی موهای خود را از ته تراشیده بودند و کاملا کچل بودند و علت آن بود که مبادا مردان ترک و عرب بجان آنها بیفتند. دو سه تن ژاندارم بر اسب سوار این گروهها را درست مانند گلهی گوسفند به ضرب شلاق به جلو میراندند. اگر کسی از آن اسیران از فرط خستگی و ناتوانی و یا برای قضای حاجب بعقب میماند. برای ابد به عقب مانده بود و ناله و زاری کسانش بیثمر بود و از اینرو فاصله به فاصله کسانی از زن و مرد ارمنی را میدیدیم که در کنار جاده افتادهاند و مردهاند یا در حال جان دادن و نزع بودند.
بعدها شنیده شد که بعضی از ساکنان جوان آن صفحات در طریق اطفا آتش شهوات، حرمت دخترانی از ارامنه را که در حال نزع بوده و یا مرده بودند نگاه نداشته بودند. خود ما که خط سیرمان در طول ساحل غربی فرات بود و روزی نمیگذشت که نعشهایی را در رودخانه نمیدیدیم که آب آنها را با خود نمیبرد.
شبی از شبها در جایی منزل کردیم که نسبتا آباد بود و توانستیم از ساکنان آن برهای بخریم و سر ببریم و کباب کنیم دل و روده بره را همان نزدیکی خالی کرده بودیم. مایع سبز رنگی بود بشکل آش مایعی ناگهان دیدیم که جمعی از ارامنه که ژاندارمها آنها را در جوار ما منزل داده بودند. با حرص و ولع هرچه تمامتر بروی آن مایع افتادهاند و مشغول خوردن آن هستند منظرهای بود که هرگز فراموشم نشده است.
باز روزی دیگر در جایی اطراق کردیم که قافله بزرگی از همین ارامنه در تحت مراقبت سوارهای پلیس عثمانی در آنجا اقامت داشتند. یک زن ارمنی با صورت و قیافه مردگان به من نزدیک شد و به زبان فرانسه گفت: «ترا بخدا این دو نگین الماس را از من بخر و در عوض قدری خوراکی به ما بده که بچههایم از گرسنگی دارند هلاک میشوند». باور بفرمایید که الماسها را نگرفتم و قدری خوراک به او دادم خوراک خودمان هم کمکم ته کشیده بود و چون هنوز روزها مانده بود که به حلب برسیم دچار دست تنگی شده بودیم. به حلب رسیدیم.
در مهمانخانه بزرگی منزل کردیم که «مهمانخانه پرنس» نام داشت و صاحبش یک نفر ارمنی بود. هراسان نزد ما آمد که جمال پاشا وارد حلب شده و در همین مهمانخانه منزل دارد و میترسم مرا بگیرند و به قتل برسانند و مهمانخانه را ضبط نمایند. با التماس و تضرع درخواست مینمود که ما به نزد جمال پاشا که به قساوت معروف شده بود رفته وساطت کنیم. میگفت شما اشخاص محترمی هستید و ممکن است وساطت شما بیاثر نماند. ولی بیاثر ماند و چند ساعت پس از آن معلوم شد که آن مرد ارمنی را گرفته و به بیروت و آن حوالی فرستادهاند و معروف بود که در آنجا قتلگاه بزرگی تشکیل یافته است. خلاصه آنکه روزهای عجیبی را گذراندیم. حکم یک کابوس بسیار هولناکی را برای من پیدا کرده است که گاهی به مناسبتی بر وجودم تسلط پیدا میکند و ناراحتم میسازد و آزارم میدهد».