شعر
بس بگردید و بگردد روزگار
- شعر
- نمایش از سه شنبه, 16 خرداد 1391 05:32
- بازدید: 10534
برحسب اتّفاق، این روزها کلیّات سعدی را ورق می زدم که ماه اردیبهشت با نام سعدی گره خورده است. به این قصیدۀ معروف رسیدم که گمان می کنم بهترین قصیدۀ زبان فارسی باشد. سعدی ان را خطاب به «انکیانو» حاکم مغول فارس سروده است(667-670)، و حاوی مطالبی است بسیار گویاتر و عمقی تر از «منشور سازمان ملل» و اعلامیّۀ حقوق بشر و می تواند کار گزاران دنیای امروز را به کار آید. چند بیتی از آن را در این جا می آورم:
بس بگردید و بگردد روزگار دل بدنیا در نبندد هوشیار
ای که دستت می رسد کاری بکن پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار
اینکه در شهنامه ها آورده اند رستم و رویینه تن اسفندیار
تا بدانند این خاوندان ملک کز بسی خلقست دنیا یادگار
آنچه دیدی بر قرار خود نماند وینچه بینی هم نماند برقرار
اینهمه هیچست چون می بگذرد تخت و بخت و امر و نهی و گیرودار
نام نیکو گر بماند ز آدمی به کزو ماند سرای زرنگار
صورت زیبای ظاهر هیچ نیست ای برادر سیرت زیبا بیار
هیچ دانی تا خرد به یا روان من بگویم گر بداری استوار
آدمی را عقل باید در بدن ورنه جان در کالبد دارد حمار
نام نیک رفتگان ضایع مکن تا بماند نام نیکت پایدار
از درون خستگان اندیشه کن تا رود نامت به نیکی در دیار
دیو با مردم نیامیزد مترس بل بترس از مردمان دیوسار
هر که دد یا مردم بد پرورد دیر زود از جان برآرندش دمار
سعدیا چندانکه میدانی بگوی حق نباید گفتن الاّ آشکار
هر کرا خوف و طمع در کار نیست از ختا با کش نباشد و ز تتار
* * *
در همین چند بیت، چند موضوع بنیادی بشر مطرح شده است، که اگر شنیده شده بود دنیای دیگری می داشتیم، و نه دنیائی مانند امروز که دستخوش آشوب و تروریسم و تخریب و نزاع خودی و غیرخودی است.
محمّدعلی اسلامی ندوشن