شعر
سعدی و دوره کودکی
- شعر
- نمایش از جمعه, 02 ارديبهشت 1390 13:23
- بازدید: 7135
همی یادم آید ز عهد صغر
که عیدی برون آمدم با پدر
به بازیچـه مشغول مردم شدم
در آشوب خلق از پدر گم شدم
برآوردم از بیقراری خروش
پـدر ناگــهانم بمالید گوش
که: ای شوخ چشم، آخرت چند بار
بگفتم که دستم ز دامن مدار؟
به تنها نداند شدن طفل خرد
که نتواند او راه نادیده برد
تو هم طفل راهی به سعی ای فقیر
برو دامـن راه دانان بگیر
مکن با فرومایه مردم نشست
چو کردی، ز هیبت فرو شوی دست
به فتراک پاکان درآویز چنگ
که عارف ندارد ز دریوزه ننگ
مریدان به قوّت ز طفلان کماند
مشایخ چو دیوار مستحکماند
بیاموز رفتار از آن طفل خرد
که چون استعانت به دیوار برد،
ز زنجیر ناپارسایان برست
که در حلقة پارسایان نشست
اگر حاجتی داری، ایـن حلقه گیر
که سلطان از این در ندارد گزیر
برو خوشهچین باش سعدی صفت
که گردآوری خرمن معرفت
سعدی
*عهد صغر:دوران کودکی