شعر
بهپیشگاه فردوسی
- شعر
- نمایش از شنبه, 08 آبان 1389 13:43
- بازدید: 4440
الا ای سخنسنج بیداربخت / که بردی به فردوس جاوید رخت
تو بالیده در عهد سامانیان / سگالیده در کار ایرانیان
نه محمود پیدا و نی لشگرش / نه زرینهاورنگ و نی افسرش
که در سیصدوشصت برخاستی / به کاری گران، همت آراستی
چو دیدی که باشند ایرانیان / ز پیشینهی خویشتن بینشان
گروهی غماندوزِ ماتمکده / گروهی دگر خیلِ تازیزده
ز فر کِیی مانده بیآگهی / هم از نامدارانِ با فرهی
ز جنگیسواران فرخنژاد / جهانپهلوانانِ با فر و داد
هم از روزگاران نامآوری / ز گاهِ جهانداری و داوری
ز جور بد اندیش، سرکوفته / به مژگان، ره بندگی روفته
به نودولتان داده سنگین خراج / به بیگانگان باخته تخت و تاج
تو را تاب این جمله دیدن نبود / شکیبیدن از درد میهن نبود
به فرخندهپیغامِ فرخسروش / برآوردی از سینه پنهانخروش
برون آختی از بغل خامه را / قد افراختی نظم شهنامه را
نشستی پس زانوی آرزوی / چو در پشت سنگر یلی رزمجوی
نجات وطن را هدف ساختی / بسی تیر زی دشمن انداختی
پراکنده از هر سویی داستان / به کف کردی از دودهی باستان
کشیدی به نظم دری هر چه بود / خروش سواران جنگآزمود
هم از بخردان و ردان، بیشمار / نوشتی سخنهای آموزگار
نمودی ز یاد دلاور یلان / جوانمردی و داد را همنشان
همه پهلوانان ایرانسپاه / ز تو باز جستند دیرینهجاه
بِسُفتی به عزم گران کوه را / ستردی ز دل، داغ اندوه را
تو جوشندهخون در تن رستمی / به رزم اندرش جابهجا همدمی
چون ایران بخواند آن یل تاجبخش / تواَش بر نشاندی به تازندهرخش
چو دیدت به دشمن گره کرده مشت / تهمتن پسر را به پای تو کشت
تویی سوگمند سیاووشِ پاک / که خونش به یاد تو جوشد ز خاک
اگر کاوه شورید بر ماردوش / به جنگ ستم خونش آمد به جوش
تو دادی به دستش در این سالیان / شکوهآفرین پرچم کاویان
نهان در چکاچاکِ رزمآوران / تویی کرده راز درون را عیان
ز گرد سواران به دشت نبرد / تویی هر زمان سر برآورده مرد
در آویزش لشگر، آوای کوس / بود نعرهای کان برآمد ز توس
خود آن نعره آوای درد تو بود / ز درد وطن، یادکرد تو بود
هم از ماتم رستمی سوگوار / هم از مرگ رویینتن اسفندیار
گل آرزوهای رفته به باد / شکفت از دمت در گلستان یاد
دواندی تو خون در رگ آرزوی / مگر آبرو باز آری به جوی
به یزدانپرستی شدی راهبر / به مینوگرایی گشاینده در
نکوهیدی آیین بیداد را / ستودی نکوکاری و داد را
تو ما را شناساندی اندر جهان / نماندی گهر با هنر در نهان
دمیدی به تندیس ما تاب و توش / نمودی به پیکارمان سختکوش
تو ایرانیان را همه حلقهوار / به گرد هم آوردی از هر کنار
چو شهنامه این حلقه را شد نگین / ز نو زنده شد نام ایرانزمین
جهان تا جهان است و گیتی به پای / تو را کوه رفعت نجنبد ز جای
نه تنها «ادیبت» ستاینده است / که گیتی به ارجت فزاینده است
بخشی از شعر «به پیشگاه فردوسی»، از کتابی به همین نام