ادبیات
زبان افسانه
- ادبيات
- نمایش از جمعه, 29 شهریور 1392 08:36
- بازدید: 4070
برگرفته از تارنمای ایرانچهر به نقل از نشریه ی پژوهشی هنر و مردم ، شماره ی ۱۵، سال ۱۳۹۱، ص ۸ تا ۱۱.
کاظم سادات اشکوری
چکیده
« زبان افسانه » زبانی است روایی که نمونه ی بارز آن روایت میرزا محمدعلی نقیب الممالک از حکایت « امیرارسلان نامدار » است. هر قالب نوشتاری دارای زبانی خاص است؛ برای مثال « زبان شعر »، « زبان داستان »، « زبان مقاله » و… « زبان افسانه ». راویان محلی به هنگام نقل افسانه، روایت گونگی آن را رعایت میکنند. از این رو بهتر است پژوهشگر نیز در ترجمه یا برگردان افسانههایی که به گویش محلی روایت میشود، این موضوع را در نظر داشته باشد و زبان افسانه را به کار گیرد. البته برخی راویان لهجههای فارسی نیز، برای بیان افسانه ی خود، از زبان افسانه کمک میگیرند با این تفاوت که در این قبیل افسانهها پژوهشگر نباید لهجه ی مردم هر روستا یا هر شهر را نادیده بگیرد. برای این که نمیتوان افسانه ی راوی مشهدی را به همان صورت نقل کرد که افسانه ی راوی اصفهانی را نقل میکنیم. یعنی باید، به هنگام پژوهش، بین لهجههای گوناگون فارسی تفاوت قائل شویم. اما اگر گویشوری افسانه ی خود را، به خواست پژوهشگر، به زبان فارسی نقل کند در این صورت روایت او را باید حک و اصلاح کرد و نه جرح و تعدیل. پژوهشگران پژوهشهای میدانی، که به قصد پژوهش به گوشه و کنار ایران سفر کردهاند، با این نکتهها آشنا هستند؛ اشارههای صاحب این قلم به کسانی است که « محقق اتاقهای در بسته »اند و از قبل پژوهشهای این و آن، روزگار میگذرانند.
واژگان کلیدی : زبان معیار، لهجه ، گویش ، زبان افسانه ، زبان کودکانه
پژوهش، به ویژه در فرهنگ عامه (فولکلور)، در کشور ما، کاری است عبث؛ برای این که کمتر کسی به اهمیت آن آگاه است. آقای به اصطلاح تحصیلکردهای که از ایران یا از فلان کشور ، دکترای بهمان گرفته اظهار نظر میکند که کار اینان (گردآورندگان افسانهها): «اغلب توصیفی و گردآوری است» و «حال آن که باید ژرفنگری و تحلیلی باشد». بنده عرض میکنم: حق با جناب عالی است. رفتن به روستاها و از لطف و مرحمت برخی حشرات، در خانههای کاهگلی، بهرهمندشدن و هفتهای یک بار یا بیشتر به حمام نرفتن و افسانهها را با ترفندهایی، که نیازی نیست توضیح بدهم، گردآوری کردن به عهده ی من یا ما ؛ و چون سواد من به آن چیزهایی که شما میفرمایید قد نمیدهد، ژرفنگری و تحلیل، در اتاق کار بسیار زیبای مشرف به دامنههای البرز، به عهده ی شما. لطف کنید و همین دو مجموعه از افسانهها را که این بنده ژرفننگر و تحلیل ناشناس گردآوری و منتشر کردهام ،شما طبق موازن علمی ،ژرفنگری و تحلیل بفرمایید!».
دیگر این که تصور بفرمایید عابری، که نسیمی از تحقیق از فاصله ی دور بر او وزیده، کاستی (نوارپوش) از افسانههای دهستان برزرود را در پیاده رو، پیدا کرده است. چیزی که نخست به ذهن آدمی میرسد این است که عابر، کاست را به دست صاحب آن، که نام و نشانیاش بر مقوای داخل کاست نوشته شده است برساند؛ کاری که بسیاری از مردم میکنند و حتی راننده ی تاکسی با کلی این در و آن در زدن صاحب میلیونها تومان پول را، که در تاکسی او جا گذاشته شده است، پیدا میکند و شادمان و مسرور آن را برمیگرداند و انگار بار سنگینی را از دوش خود برمیدارد. حالا فرض کنیم عابر چنین آدمی نباشد و این کار را نکند. در این صورت صاحب کاست باید خدا را شکر کند که چیزهای دیگری از جمله وجه نقد، دسته چک، گوشی موبایل و… به همراه کاست نبوده است و دیگر این که باید توضیح بدهد، نوار حاوی چه مطالبی بوده است؛ برای این که عابر حق دارد پس از گوش دادن به مطالب کاست و مطالعه ی کتاب «افسانههای دهستان برزرود» اظهار نظر کند که گردآورنده، افسانهها را تغییر داده است.
زیرا او که خود را به اصطلاح اهل بخیه هم میداند، مثل بسیاری کسان، پیشداوری میکند؛ حال آن که نمیداند آن روستاها در کجا قرار دارند و اهالی آنها به چه زبانی سخن میگویند. اما برای آن عابر ناآگاه فرضی توضیح میدهم که اهالی برزرود به گویش محلی سخن میگویند و به هنگام گردآوری افسانهها ،به دلیل مشابهت بسیاری از واژههای گویش آنها با گویش گیلکی، من زبان آنها را میفهمیدم .اما چون زنده یاد پروفسور الول ساتن از آن زبان سر در نمیآورد و در اشکور هم با این مشکل رو به رو بودیم، از این رو از روستاییان برزرود خواستیم افسانههای خود را به زبان فارسی تعریف کنند؛ جز سه مورد در روستای یارند که برای آشنایی اهل فن، تقاضا کردیم به گویش محلی روایت کنند و آن سه مورد عبارت است از:
۱ . ملانصرالدین و پسرش . همان قضیه ی سواربودن پدر و پیاده بودن پسر و برعکس و پیاده یا سواربودن هر دو و باقی قضایا که چون حرف تازهای نداشت و تکراری بودند، از نقل آن صرف نظر کردم.
۲ . پیرمرد یارندی
۳ . نصیحت پدر
که این دو تای آخری را هم چون آشفته و بی سروته بودند ،به فارسی برنگرداندم.
پس زبان آنها فارسی نبود که اگر به جای دیوار میگفتند دیفال، من آن را تغییر ندهم یا مثل اهالی خیابان مولوی صحبت نمیکردند که من به همان صورت آنها را بر کاغذ منتقل کنم. آدمی که زبانش فارسی نیست ، چه بسا اشکالی در بیانش هست؛ بر من است که جملههای او را حک و اصلاح کنم، نکتهای که در مقدمه ی کتاب هم به آن اشاره کردهام.
جز آن، فرد آلمانی پژوهشگری را در نظر بگیرید که زبان فارسی شکسته بستهای یاد گرفته و حکایتی را به زبان فارسی نقل میکند. آیا باید روایت او را، که فارسی کمد دان است، بیکم و کاست به چاپ برسانیم یا باید آن را ویرایش کنیم؟ اگر من هم زبان آلمانی شکسته بستهای یاد گرفته باشم و چنین کنم، آلمانی دان صاحب نظر حق دارد گفتار من آلمانی کم دان را ویرایش کند. گمان میکنم توانسته باشم تا حدودی منظورم را بیان کنم.
اما هستند کسانی که افسانههایی را که دیگران از اینجا و آنجا فرستادهاند، و معلوم نیست تا چه حد واقعی است یا ساختگی، دست کاری و منتشر کردهاند و هنوز هم به این کار ادامه میدهند. در افسانههای مشکوک اینان ، همه ی راویان از شمال و جنوب و شرق و غرب و مرکز ایران به یک زبان من درآوردی سخن میگویند و هیچ تمایزی بین لهجههای گوناگون فارسی مشهدی، اصفهانی، شیرازی، کرمانی، کاشانی و… در روایتهای آنها به چشم نمیخورد. کار این قبیل آدمها شبیه کار کسانی است که با فرهنگ ایرانی، به ویژه « فرهنگ روستایی »، آشنایی ندارند و تصور میکنند همه ی روستاییان به یک زبان سخن میگویند. به همین دلیل در فیلمهای فارسی هنرپیشهای که نقش روستایی را بازی میکند، خواه آن روستایی اهل شمال باشد و خواه جنوب، خواه اهل غرب باشد و خواه شرق، به شیوهای خاص، یعنی به زبان من درآوردی، حرف میزند که گمان نمیکنم در هیچ یک از روستاهای کشور ما آن گونه سخن بگویند. هم اینجا اشاره بکنم: در برگردان افسانهای از گویش محلی، که راویان خود به شیوه ی درست آن را نقل میکنند، حق این است که پژوهشگر از زبان افسانه، که نمونه ی بارز آن روایت میرزا محمدعلی نقیب الممالک از حکایت « امیرارسلان نامدار » است، کمک بگیرد. بسیاری از پژوهشگران راستین، این شیوه را خواه در برگردان از گویش محلی و خواه در نقل از لهجه ی فارسی رعایت کردهاند؛ از جمله صادق هدایت، کوهی کرمانی، ابراهیم شکورزاده، امیرقلی امینی، صمد بهرنگی، علی اشرف درویشیان، احمد شاملو و… من هم از زبان افسانه در برگردان « افسانههای دهستان اشکور » و در حک و اصلاح گفتار راویان فارسی کم دان « افسانههای دهستان برزرود » کمک گرفتهام و تاکنون در جایی، که به لهجه ی فارسی تکلم میکنند، افسانهای گردآوری نکردهام و اگر گردآوری کرده بودم میبایستی با لهجه ی فارسی جایی که آن را ضبط کردهام نقل کنم؛ نه به زبان من درآوردی، به گونهای که در تمامی لهجههای فارسی شهرهای مختلف ایران ، روایان « یک » را « یه » تلفظ کنند و « آب » را « او » و « گاو » را «گو » و « مشت » را « مش » و… از شما چه پنهان ، من که به بسیاری از نقاط روستایی و شهری ایران سفر کردهام میدانم که در برخی نقاط « دست » را « دس » بگوید و این تنها نمونه ی کوچکی است از زبان من درآوردی و به قول معروف مشت نمونه ی خروار. از طرفی نمیدانم این توهم از کجا نشئت گرفته است که بسیاری تصور میکنند افسانههای شفاهی مختص کودکان است و به منظور قصه گویی برای آنها خلق شده است؛ حال آنکه چنین نیست. در میان افسانهها، میتوان افسانهای یافت مناسب برای کودکان؛ همچنان که نیما شاعر کودکان نیست بلکه در میان شعرهای نیما میتوانیم نمونههایی بیابیم که برای کودکان مناسب است.
روی جلد کتاب «افسانه های دهستان برزرود»
کسانی که تنها به جنبه ی نمایشی و سرگرمی فرهنگ عامه توجه دارند و چنین تصور میکنند که این فرهنگ زوایای دیگر ندارد، تمامی افسانهها را مختص کودکان میدانند و در روایت یا نقل آنها به زبان کودکانه رو میآورند؛ حال آن که درک و تحلیل بسیاری از افسانهها برای اهل فن نیز دشوار است.
دیگر این که آنها که میگویند برخی از پژوهشگران افسانهها را به « زبان ادبی » نقل میکنند، نه معنای زبان ادبی را میدانند و نه با زبان افسانه آشنایی دارند. اینان نیز همان قدر به بیراهه میروند که « پخته خواران ». کسانی که چنین میاندیشند، سطحی نگرند و فقط پوسته را میبینند و از مغز آگاهی ندارند. به قول مولوی :
ای برادر قصه چون پیمانهایست
معنی اندر وی مثال دانهایست
دانه معنی بگیرد مرد عقل
ننگرد پیمانه را گر گشت نقل
باری، در کشور ما، گذشته از زبانهای عربی، ترکی، کردی و بلوچی، سه گونه تکلم را به طور کلی، میتوان تشخیص داد:
۱ . زبان معیار که بیشتر زبان نوشتار است تا گفتار ، و هم این زبان « زمانی گویش بوده و با یافتن پشتوانهای اقتصادی و کثرت سخنگویان غنی گردیده است؛ البته عوامل سیاسی نیز در این امر دخیل و مؤثر بودهاند » (گیتی شکری، گویش رامسری ، ۱۳۸۵، ص چهارده مقدمه).
در کشور ما زبان معیار، زبان فارسی است و اگر کسی بخواهد افسانهای را از گویشهای محلی یا زبانهای خارجی به فارسی برگرداند، لابد باید آن را به زبان معیار، که زبان نوشتار است، ترجمه کند.
باری، کسی که افسانهای را به گویش محلی ضبط و بعد آن را به فارسی برمیگرداند ، کار او شبیه کار کسی است که متنی را از زبان مبدأ به زبان مقصد ترجمه میکند. آیا ترجمه را نباید ویرایش کرد؟ همین طور اگر افسانهای را گویشوری به زبان فارسی نقل کند آیا نباید روایت او را حک و اصلاح کرد؟ کسانی که جز این میگویند کشور ما را نمیشناسند و به گوشه و کنار آن، به قصد پژوهش، سفر نکردهاند و به قول معروف ، دستی از دور برآتش دارند یا اهل تحقیق نیستند، بلکه « پخته خوارند ».
۲ . لهجه ی فارسی که میتوان آن را به لهجه ی زبان معیار اطلاق کرد، مثل؛ لهجه ی تهرانی، شیرازی، اصفهانی، مشهدی، کرمانی و… در این صورت افسانه ی آنهایی را که لهجهشان شبیه لهجه ی تهرانی نیست باید به لهجه ی مردم همان شهر نقل کرد؛ یعنی کسی که افسانهای را به لهجه ی یکی از شهرها یا روستاهایی که به لهجه ی زبان فارسی سخن میگویند ضبط میکند، بی گمان باید به همان صورت از نوار به کاغذ منتقل کند و تنها اصطلاحهای دور از ذهن یا ناآشنا را در پای صفحه توضیح دهد؛ نه آن که مثل برخی به اصطلاح پژوهشگران، زبانی من درآوردی خلق و تمامی افسانهها را از تمامی شهرها و روستاهایی که به لهجه ی زبان فارسی سخن میگویند، به آن زبان نقل کند.
۳ . گویش که زبانی است دارای ویژگیهای آوایی و نحوی و… واژههایی متفاوت با زبان معیار. اگر راوی، افسانهای را به گویش محلی روایت کند، آن را به زبان فارسی ترجمه میکنیم .و اگر بخواهیم امانتداری کنیم، حق این است که در یک صفحه روایت را آوانویسی کنیم و ترجمه ی آن را، به زبان افسانه، به روالی که راوی تعریف کرده، در صفحه ی مقابل بیاوریم. اما چون این کار بر حجم و بهای کتاب میافزاید، معمولاً پژوهشگران به آوردن ترجمه ی افسانهها اکتفا میکنند و اهل فن را، برای آشنایی با گویش، به نوارها ارجاع میدهند؛ کاری که در کتاب « افسانههای دهستان اشکور » انجام داده و در مقدمه ی کتاب هم به آن اشاره کردهام.
به هر حال اگر راوی، افسانهای را به زبان معیار روایت کند، آن را به همان صورت به کاغذ منتقل میکنیم. اگر با لهجه ی زبان معیار روایت کند آن را به همان صورت (همان لهجه)، نه به زبان من درآوردی، نقل میکنیم و واژههای ویژه را در پای صفحه توضیح میدهیم، اما اگر به گویش محلی روایت کند آن را به زبان افسانه ترجمه میکنیم.
برای مثال، صادق هدایت افسانه ی « شنگول و منگول » را در تهران گردآوری و به لهجه ی تهرانی نقل کرده است : « یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچ کس نبود!یه بزی بود سه تا بچه داشت یکی شنگول، یکی منگول، یکی هم حبه ی انگور.
روزی از روزها بزه به بچههاش گفت : « من میرم برای شما علف بیارم، مبادا شیطونی بکنین، اگه گرگه اومد در زد در را رویش باز نکنین. اگه گفت : من مادر شمام، بگین دستت را از لای درز در تو بکن. اگه دیدین دستش سیاه است در را باز نکنین، اما اگه قرمز بود میفهمین که مادرتون برگشته» نگو که گرگه گوش وایساده بود، همین که بزه رفت… .» (نوشتههای پراکنده ، گردآوری : حسن قائمیان، چاپ اول، ۱۳۳۴، ص ۱۲۴).
میپرسم اگر « شنگول و منگول » را در اشکور یا روستای یارند (دهستان برزرود)، که به گویش محلی تکلم میکنند گردآوری بکنیم، آیا باید آن را به لهجه ی تهرانی یا به زبان من درآوردی برخی به اصطلاح پژوهشگران، بنویسیم یا این که باید گویش محلی او را به زبان افسانه برگردانیم؟ البته از این اشارهها، فولکلوریست فرانسوی، انگلیسی، آلمانی، روسی و… سردرنمیآورد، برای این که شناخت او از فرهنگ ما « شناخت کتابخانهای »است ؛ و اگر اظهارنظر میکند بر اساس شنیدههاست و او نمیداند که مردم ما به گویشها و زبانهای گوناگون تکلم میکنند. پس نمیتوانیم همه ی آنها را به یک شیوه، کاری که برخی ناآگاهان پخته خوار انجام دادهاند، به کاغذ منتقل کنیم. برای این که همان طورر که زبان داستان و زبان شعر داریم، زبان افسانه هم داریم، به گونهای که هم متکلمان زبان معیار و لهجههای زبان معیار آن را رعایت میکنند و هم گویشوران. اما آغاز و پایان روایت در تمامی نقاط ایران به یک شکل نیست: برخی آن را با « یکی بود، یکی نبود » آغاز میکنند و برخی با شخصیت اصلی افسانه : پادشاهی بود ، تاجری بود و… همین طور کلمه های پایانی افسانهها متفاوت است؛ برای مثال، آنجا که پس از پشت سر گذاشتن حوادث گوناگون، عاشق و معشوقی به هم میرسند، روای میگوید: « به هر مراد و مطلبی که آنها رسیدند، شما هم برسید » ، و اگر افسانه با نتیجهای حاکی از خیر و نیکی به پایان برسد، راوی میگوید: « خداوند آخر و عاقبت همه را ختم به خیر کند » و… از این قبیل . گاهی کلمهها و جملهها شناخته شدهای، در برخی از افسانههای ظاهراً کودکانه، در پایان افسانه بر زبان راوی جاری میشود: « بالا رفتیم دوغ بود، قصه ی ما دروغ بود، پایین آمدیم ماست بود، قصه ی ما راست بود » و یا در برخی از مناطق شمال ایران، به ویژه گیلان، در پایان برخی از افسانههای کودکانه، راوی میگوید: « کوره گولهی ای کش بگنه – او کش بگنه فردا افقوه = کوزه ی کوچولوی نمونه به این کنار بخورد و به آن گوشه بخورد… که فردا آفتاب است!!» محمود پاینده، فرهنگ گیل و دیلم ، ۱۳۶۶، ص ۵۹۰).
این همه گفتم و نگفتم که پژوهشگر تا خود به محل تحقیق نرود و با ویژگیهای زبانی و هم محیط جغرافیایی محل تحقیق آشنا نشود نمیتواند اظهار نظر کند . برای صدق گفتارم واژه ی «لاک تراشان» را به زبان میآورم. شنونده نه تنها نمیداند این واژه به چه چیزی و به چه جایی اطلاق میشود بلکه شاید از آن برداشت غلط کند که منظور کسانی هستند که پیشهشان تراشیدن «لاک» است؛ حال آن که نام روستایی است سر راه دهستان اشکور به شهسوار که مردم آن به گویش خاص تکلم میکنند، فارسی کم میدانند، کارشان کشاورزی و دامداری است، آبشان از چشمه است و… نتیجه این که کسی که از قضیهای اطلاع ندارد حق این است که بپرسد، نه آن که درباره ی آن قضیه با قاطعیت اظهار نظر کند و آگاهی نداشته ی خود را از محل تحقیق، به این و آن انتقال دهد.
پی نوشت ها :
۱ . پاینده « لنگرودی »، محمود (۱۳۶۶)، فرهنگ گیل و دیلم ، مؤسسه ی انشارات امیرکبیر، تهران.
۲ . شکری، گیتی (۱۳۸۵)، گویش رامسری ، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران.
۳ . هدایت، صادق (۱۳۳۴)، نوشتههای پراکنده ، گردآوری : حسن قائمیان. مؤسسه ی مطبوعاتی امیرکبیر، تهران.