کتاب
نگاهی به کتاب «دردآشنا»،مجموعه غزلیات ادیب برومند - شاعری بر بلندای عشق و آزادگی
- كتاب
- نمایش از سه شنبه, 27 فروردين 1398 20:39
برگرفته از روزنامه اطلاعات، شماره 27255، پنجشنبه 22 فروردین 1398
پوراندخت برومند
عشق زیبا غزل عهد جوانی است «ادیب»
سخنی خوشتر از این در همه دیوانم نیست
از آنجاییکه در کنار پدر و در سایه پرمهر او زیسته و با اشعارش از دوران کودکی مأنوس بودهام، روا دانستم که نگاهی کوتاه به مجموعه غزلیاتش با نام دردآشنا داشته باشم. پدر شاعری است آزاداندیش که وجودش سرشار از عشق و محبت است.
مهر و دوستی شادمانه به نهانخانه دل او راه یافته و سخن پرنقش و نگارش چونان سایبانی از پرنیان گلگون بر پیوند دیرپای مهر و دل سایه گسترده است. او دل به دیدار عشق میسپارد و جستجوگر عشق در بیکرانه عالم هستی است.
عشقی که با وجودش سرشته شده و آن را بهره خود از لطف و بخشش پروردگار میداند.
زِ عشق شکوه ندارم که این عطیه ناز
خدا زِ لحظه خلقت نهاد در خویم
او ماندگاری شعرش را از دولت سر عشق دانسته، بر بلند ایوان عشق سر فرود میآورد و در سایه دیوار آن آرام مییابد:
رهین منت عشقم به روزگار «ادیب»
که سایهاش زِ سر خویش کم نمیبینم
عشق و دلدادگی ادیب با پاکدلی و یکرنگی همراه است و آزادگی و وارستگیاش نشان پرهیز اوست از سوداگری در راه عشق:
زِ دولتِ سرِ عشق است گر بماند دیر
به یادگار بسی طرفه داستان از من
اگر نتیجه آزادگی زیانکاری است
چه غم که سود زِ سوداگران، زیان از من
ادیب برومند، پیمانمنش و استوار بر پیوند مهر و دوستی است. او وفای به عهد را میستاید؛ اما دریغ که در زمانه او پیمانها را بهایی نیست و فرسوده کالای وفا راهی به بازار ندارد:
شد وفا فرسوده کالایی به عهد ما «ادیب»
کز گذشت روزگارش تار هست و پود نیست
پدر با ناراستیها و ناروائیها سر سازش ندارد. او که گوهر عزت خویش را رایگان به دست نیاورده، دام قدرت را پرخطر میداند و با خوشخوئی و مردمنوازی در پی راهیابی بر بام فضیلت است:
عبرت از بدعهدی ايّام میباید گرفت
این پیام روشن از خیام میباید گرفت
خواهی ار نام بلند و چهره گلگون به دهر
چون شفق از دورِ گردون، جام، میباید گرفت
دامِ قدرت بس خطرناک است و کامش پرنهیب
پس برون از دامِ قدرت، کام میباید گرفت
از رهِ خوشخویی و مردمنوازیها «ادیب»
بر سرِ بام فضیلت، نام میباید گرفت
ادیب برومند شاعری است پایبند به آیین کهن شعر پارسی که درونمایه اشعار عاشقانه، عرفانی، سیاسی، اجتماعی و اخلاقیاش در قالبهای قصیده، رباعی، غزل، قطعه، مثنوی جای گرفته است. در شعری میگوید:
سخن نو آورم از محتوای فکرِ ظریف
ولی به ظرف سخن مست ساغر کهنم
و در جائی دیگر:
«ادیب» از گفتههای نغز و دلجوی
سخن را نو به آئین کهن کرد
او به سبک عراقی غزل میسراید، اما تک بیتهایی از غزلهایش گرایش گاه به گاه او به شیوه اصفهانی را نشان میدهد. غزلیات پدر دربرگیرنده مضامین تازه و دلنشینی است که در همراهی با توصیفهای دلانگیز و ترکیبات نو و بدیع، با آهنگی خوشایند و دلپذیر بر دل مینشیند و با زبان امروز دمساز میگردد.
شعری هموار که بازتاب خواستهها و آرزوهای شاعر و مردم روزگار اوست و گاه با چاشنيِ کنایات، تشبیهات، استعارات، زبانزدها، اصطلاحات روزمره مردم نیز همراه میشود. به ابیاتی از غزلیات او در کتاب دردآشنا اشاره میکنیم. نمونههایی از این اشعار:
گوهر عزت خود را نفروشیم به زر
این سخن راست بگوئید خریداران را
لقمه شبهه مخور، کارِ خطا پیش مگیر
گرچه ایزد نَبُرد نانِ خطاکاران را
*تناسب- گوهر، زر؛ خریدار، فروش
*ترکیب- لقمه شبهه خوردن: خوردن آنچه حلال و حرام بودنش مجهول باشد؛ نان بریدن : قطع کردن روزی
به ملک عاطفه ما حق آب و گل داریم
کز آب مهر و عطوفت سرشته شد گِلِ ما
*ترکیب کنائی- حق آب و گل داشتن: حق و سابقه اقامت داشتن
*تکرار ملیح- گِل، آب
من به پیکار دل خود سپر انداختهام
تا تو در شهرِ وجاهت، عَلَم افراشتهای
*ترکیب کنائی- سپر انداختن: تسلیم شدن؛ عَلَم افراشتن: مشهور شدن، نشانه شدن
فدای همت آن پهلوان عرصه عشق
که نقل مجلس خوبان کند فسانه خویش
به رنگ ثابت اگر خویش را نشان ندهی
میان اهل زمان گم کنی نشانه خویش
*تناسبها- پهلوان، عرصه؛ مجلس، نقل افسانه
*جناس- نشان، نشانه
*ترکیب- به رنگ ثابت خویش را نشان دادن: یک رنگ و ثابت قدم بودن
دیشب به یاد روی تو خون میگریستم
من دانم و خدای که چون میگریستم
ویرانسرای خاطر سیلاب دیده را
بر حالِ زارِ سقف و ستون میگریستم
*اضافه تشبیهی- ویرانسرای خاطر سیلاب دیده
*تناسب- سرای، سقف، ستون، ویران
*جناس- خون، چون
درآن مقام که شد شیشه برتر از الماس
زِ تابناکی و شهرت بریدنم باید
مرا که باد به دست است در قلمرو هوش
به کوی بادهکشان، سرکشیدنم باید
*تناسب- شیشه، الماس، تابناکی، بریدن
* ایهام- سرکشیدن
*جناس- باده، بادهکشان
*ترکیب- باد به دست بودن: دست خالی بودن
نیست دست کمی از شمع دلافروز تو را
که چو پروانهام آتش به سراپا زدهای
گر زِ پروانه من آشفتهتر آیم نه عجب
که به عاشقکشی از شمع تو بالا زدهای
*تناسبها- دست، سر، پا؛ شمع، پروانه، آتش
*ترکیبها- بالا زدن: بالا گرفتن، ارتفاع گرفتن؛ دست کمی نداشتن از چیزی: کمتر از آن نبودن
هیچش به ناز خوشه پروین نیاز نیست
آنرا که یک ستاره به هفت آسمان نبود
*ترکیب- یک ستاره به آسمان نداشتن، دست خالی بودن
*تناسب- خوشه پروین، آسمان، ستاره
دل منه بر هر در باغی که بنمایند سبز
گرگ را دیدم که گاهی در لباس میش بود
*ترکیب- دل بر در باغ سبز نهادن: فریب خوردن؛ گرگ در لباس میش بودن: فریبکاری
زِ بس به خانه رگ ها شده است خون ها سرد
به بیصفائی این سردخانه میخندم
سر نیاز من و آستان کس هیهات
به ناز و نخوت هر آستانه میخندم
کنون که یاوهسرایی است باب مردم روز
به شام غربت شعر و ترانه میخندم
*ترکیب- خون به خانه رگ سرد شدن، دلمرده، خونسرد و بیتفاوت شدن
*جناس: آستان، آستانه؛ ناز، نیاز
*تضاد: روز، شام
دل منه بر ستمآباد که ویران گردد
هر عمارت که درین مرحله بنیاد کنند
کاخ بیداد و ستم دیر نماند آباد
وگرش بام و در از آهن و پولاد کنند
*ترکیب- ستمآباد
*تناسبها- کاخ، بام، در، عمارت؛ آهن، پولاد
*تضاد- آباد، ویران
از شوق عشقت عاقبت من سر به صحرا مینهم
بر چشم من بنشین تو هم گر دل به دریا میزنی
*ترکیبهای کنائی- سر به صحرا نهادن: پریشان و آواره شدن؛ دل به دریا زدن: بیپروا به کاری پرداختن، خطر کردن
*تناسب- سر، چشم، دل
زِ غم گشتم زمینگیر و به یاد ماه خود هر شب
چه شیرین قصهها با اختران آسمان دارم
*تناسب- شب، اختر، ماه، آسمان
*ترکیب- زمینگیر شدن: ناتوان و درمانده شدن
*تضاد- زمین، آسمان
رسید نامهات امروز و شادمانم کرد
که بارنامه دل بود و ره به جانم کرد
*ترکیبها- بارنامه دل؛ ره به جان کردن: به جان راه یافتن
زِ سوز عشق و غم هجر یار و بیم و امید
عجب محاصره دل به چارسو کردم
زِ تیغِ حسرت از آن روی زخمیام در عشق
که شرم را سپر پاس آبرو کردم
*تناسبها- چارسو، محاصره، تیغ، زخمی، سپر؛ شرم، آبرو
*تضاد- بیم، امید
شعر ادیب برومند، خوشنقش و نگارین است. او راز و رمز سخن را میشناسد و ظرافتهای شعری با تصاویر خیالانگیز آنچنان آراسته و پیراسته در کنار هم قرار میگیرند که گوئی همنشینان و همرازانی دیرینهاند.
تناسب آهنگین واژگان، ملاحت تکرارها، تضاد و تناسبهای مستقیم و معکوس واژگان، ریزهکاریها و آرایههای ادبی آنگونه دلنشین و طبیعی پیوند یافتهاند که نشانی از تصنع و دشواری در آن به چشم نمیآید.
نقشبندیهایی که زینتبخش ابیات پرمغز اوست و گویای شیرینکاری و تردستی هنرمندانهاش در سرودن شعر است:
چون شراب ارغوانی خوش به رگهایم دویدی
چون فروغ شادمانی خوش به چشمانم نشستی
بود همچون دیر متروکی مرا ویرانه دل
تارک دنیا شدی در دیر ویرانم نشستی
*تضاد- دویدی، نشستی
*تشبیه- دل ویرانه به دیر متروک (که تارک دنیا (معشوق فداکار) درآن جای گرفته) تشبیه شده است.
*جناس- ویران، ویرانه
*تناسب آهنگین: تارک، متروک
مپیچ درغم کمبود و خم مشو برِ کس
که راه خیر درین پیچ و خم نمیبینم
زِ دوری تو مگر فرش نخنماست دلم
که نقشمایه در او مرتسم نمیبینم
*تصدیر- پیچ و خم
*تناسب- فرش، نخ، نقش، مرتسم
*تشبیه- دل ریش به فرش نخنما تشبیه شده است.
از بس به کف خوبان شد دست به دست این دل
با در به دری نالد کاشانه به کاشانه
منع دل خویش از عشق هرگز نکنم باری
کی راز خرد گوید دیوانه به دیوانه
حکم ازلی داده ست از بابت خودسوزی
در وقت طواف شمع، پروانه به پروانه
*ترکیبهای کنائی- دست به دست شدن: بازیچه قرار گرفتن؛ در به در شدن: آواره و سرگردان شدن
*تکرار ملیح- دست، کاشانه، دیوانه، پروانه
*تضاد- خرد، دیوانه
*جناس- پروانه، پروانه
*تناسب- شمع، پروانه، خودسوزی
مرا زِ مردم خونریز مست باکی نیست
چهها که بر سرم آن چشم نیممست آورد
ببست پای دلم را به بند زلف دراز
چو غمزه با نگهش رو به بند و بست آورد
نشست گل همه با خار و خونْ جگر گردید
که هرچه بر سرش آورد همنشست آورد
«ادیب» چون زِ پی نازنین غزالان رفت
به انجمن غزلی نغز نازشست آورد
*ایهام- مردم
*تناسب- مردم، چشم؛ بند، بست
*جناس- ناز، نازنین؛ غزال، غزل
*تناسب آهنگین- خار، خون
*ترکیبها- همنشست؛ بند و بست؛ نازشست آوردن: کار در خور تحسین و آفرین کردن
*تضاد- گل، خار
اشک بهار چهره گل شوید از غبار
خندد گل شکفته به روی بهار اشک
جانپرور است دامنه کوهسار عشق
شورافکن است منظره آبشار اشک
در التهاب عشق چه بهتر زِ جام می؟
در شورهزار غم، چه به از چشمهسار اشک؟
بر طرف سنگلاخ چه حاصل گذار جوی؟
یارب مباد بر دل سنگین، گذار اشک
*تصدیر- اشک بهار، بهار اشک
*تناسب آهنگین واژهها- آبشار، چشمهسار، کوهسار، شورهزار؛ منظره، دامنه؛ بهار، غبار
*تکرار ملیح- گذار
*جناس- سنگلاخ، سنگین؛ شورافکن، شورهزار
تا کی به سراغ من دلخسته نیایی
سوی من دلخسته وارسته نیایی
خستی دل خونین من از ناخن بیداد
تا چند پی پرسش این خسته نیایی
پیوسته منم واله دیدار تو اما
هرچند دلم شد به تو پیوسته نیایی
ای تشنه به آزار دل از دست تو فریاد
کاندر پی این کوزه بشکسته نیایی
از پای دلم بند ملامت نگشایند
تا بر سر این صید زبانبسته نیایی
*جناس- دلخسته، خستی، خسته
*تناسب- ها- پای، بند، صید، زبانبسته؛ تشنه، کوزه بشکسته؛ دست، پای، سر، زبان
*تصدیر- پیوسته
*ترکیب- زبانبسته: ناتوان، رنجور، خاموش
*تناسب آهنگین- دلخسته، وارسته، پیوسته، بشکسته، زبانبسته
دلم زِ خیرهسریهای روزگار شکست
نگارخانه عیش مرا حصار شکست
فغان زِ عشق که دیوار صوتی دل من
زِ پرگشایی این مرغ جانشکار شکست
نمود در دلم از غمزه موشکی پرتاب
کزین سراچه ستونهای پایدار شکست
زِ خشت میکده شاید که بشکند سر شیخ
که طعنهاش دل رندان میگسار شکست
دهان شکوه من سخت بسته بود، ولیک
زِ دستبرد غم این قفل استوار شکست
*تناسبها- دیوار صوتی، موشک، مرغ جان شکار (استعاره از هواپیما)؛ سراچه، ستون؛ دل، سر، دهان، دست؛ دستبرد، قفل
*جناس- میکده، میگسار
*تضاد- شیخ، رند
دارد ترنم شب، طرز نوای ما را
گویی سکوت شب هم دارد هوای ما را
در شامگاه غربت در خون خود فروخفت
مسکین شفق چو بنشیند خونین نوای ما را
بانگ از گیاه برخاست گل کرد پیرهن چاک
تا جغد نالهگر شد بستانسرای ما را
ما کشتگان باغیم از ارّههای تزویر
از باغبان بگیرید پس خونبهای ما را
پیچیده در کفن شد عقل از کف خرافت
زین دیو کو مفرّی اندیشههای ما را
از هر کرانه برخاست بانگی ز نای بومی
تا در خموشی افکند دستانسرای ما را
گیتی به کس نماند، بازیچه فنائیم
شعر ادیب داند، راز بقای ما را
*تناسب- گل، گیاه، بستان، باغ، ارّه، باغبان؛ ترنم، نوا، بانگ، نای، دستانسرا؛ خرافت، دیو، بوم؛ کشته، خونبها
*تناسب آهنگین- خون، خود، فروخت، خونین، خونبها، خرافت، خموشی
*جناس- خون، خونین
*تضاد: فنا، بقا؛ بانگ، خموشی
ادیب به میهن خویش مهر میورزد، او هنر، ادب، فرهنگ، آداب و رسوم سرزمین ایران را میستاید و اشعارش سرشار از تلمیحات و اشارات اساطیری، تاریخی، فرهنگی، داستانی این مرز و بوم است.
در لابهلای ابیات غزلهایش ما شاهد همآوایی با نیکنامان حماسهساز و همدلی با دلدادگان پاکباز منظومههای ادب پارسی هستیم؛ او در شهر خاموشان چشم انتظار جنبش روئینتنی رهائیبخش است.
دل به تنگ آمد از این وحشتسرا، کو مأمنی؟
تا پناه آرم بدانجا بیهراس از رهزنی
شهر جان خاموش و پیک آرزو گمکرده راه
کوچه دل بینشان و تن به ویران مسکنی
کو امیدی، کو قراری، رستم اینجا گو مپای
این نه آن چاهی است کز وی سر برآرد بیژنی
غم به روئیندژ همیماند در او جان ها اسیر
کو امید و آرزو را جنبش روئینتنی؟
*تلمیح- رستم، بیژن (داستان بیژن و منیژه شاهنامه فردوسی)؛ روئین دژ، روئین تن (داستان هفتخوان اسفندیار و گشودن روئیندژ)
به سینه یاد تو چون سنگ ریزه در ته جوست
و گر چو آب شود یادها فراموشم
به من تصوّر تر دامنی خطاست«ادیب»
که گر به خرمن آتش روم سیاووشم
*تلمیح- سیاووش (داستان سیاووش در شاهنامه فردوسی و گذشتن او از آتش)
عشق و بس خاطره کان لاله خونین دل داشت
یادگاری است زِ مجنون که درین هامون است
*تلمیح- مجنون (منظومه عاشقانه لیلی و مجنون نظامی گنجوی)
او عزیز سر و جان است و دل من وطنش
خبر از آن مه کنعان به وطن بازآور
*تلمیح- مهِ کنعان (داستان به چاه افکندن حضرت یوسف توسط برادرانش و بیخبری یعقوب از او)
در طریق عشق شیرین، نیست خسرو مرد راه
طی این ره را کسی آماده چون فرهاد نیست
دلبری را رسم و آئین شیوه دلداری است
ملکداری را طریقی به زِ رسم داد نیست
*تلمیح- خسرو، شیرین، فرهاد (منظومه خسرو شیرین نظامی گنجوی)
بامدادان که نبینم رخ زیبای تو را
ای سفرکرده، کم از شام غریبانم نیست
زاشک و آهم چه شکایت که تو را دارم دوست
همره نوحم و اندیشه طوفانم نیست
*تلمیح- طوفان نوح، داستان حضرت نوح و طوفان و کشتی (قصص قرآن)
عشق را بیم فنا نیست که بر سینه کوه
هست باقی اثر از تیشه فرهاد هنوز
نیست کس را خبر از شوکت محمود، ولی
کاخ فردوسی طوسی بود آباد هنوز
دست تحریف زمان نقش حقیقت نسترد
ورنه ضحاک نبُد مظهر بیداد هنوز
سلطنت همچو خلافت سپری شد به عراق
همچنان میگذرد دجله بغداد هنوز
*تلمیح- فرهاد (منظومه خسرو و شیرین نظامی)؛ محمود، فردوسی طوسی (مقایسه کاخ نظم فردوسی با کاخ سلطان محمود غزنوی)؛ ضحاک (اسطوره ضحاک ماردوش شاهنامه فردوسی)
به بود به زِ هماهنگی بیدادگران
زخمی از قدرت سرپنجه بیداد شدن
رسم خسرو نبود درخور تقلید به عشق
باشکوه است درین مرحله فرهاد شدن
*تلمیح- خسرو، فرهاد (منظومه عاشقانه خسرو و شیرین نظامی)
ما را به گنجخانه خسرو مبر زِ راه
کآزادهایم و از سر و افسر گذشتهایم
ایمان و عشق جوی که در حل مشکلات
ما عاشقان زِ سدّ سکندر گذشتهایم
قدر گذشت در ره آزادگی «ادیب»
روزی شود پدید که ما درگذشتهایم
*تلمیح: خسرو (منظومه خسرو و شیرین نظامی)؛ سد سکندر (ساختن سدی به فرمان اسکندر در برابر قوم یاجوج و ماجوج از شاهنامه فردوسی)
قهرمانها داشت این افسانه شیرین عشق
شهرت این قهرمانی را چرا فرهاد برد
*تلمیح: شیرین، فرهاد (منظومه خسرو و شیرین نظامی)
دانی از دون فطرتی شیرویه با خسرو چه کرد
آنچه خسرو از ره تزویر با فرهاد کرد
*تلمیح- شیرویه، خسرو، فرهاد (مشابهت دسیسه شیرویه علیه پدرش خسروپرویز و کشتن او با فریبکاری خسرو که منجر به مرگ فرهاد شد.)
دلبستگی ادیب برومند به هنر نگارگری، خوشنویسی و موسیقی نیز در برگبرگ دفتر شعرش ما را با ترنّم عاشقانه و نقشبندی خطوط و نگارههای عشق آشنا میسازد:
ساز محبت ساز کن، تا نغمه از جان سر دهم
راه مخالف تا به کی در پرده با ما میزنی
*تناسب (موسیقایی)- ساز، پرده، نغمه، راه مخالف
خامه عشق چو زد نقش تو بر لوح ضمیر
آبروی قلم «مانی» و «بهزاد» برفت
*تناسب (نگارگری)- خامه، نقش، لوح، قلم، مانی، بهزاد
سرورانگیز و شورافکن چو شعر خوش در آوازی
به بزم عشق و شیدایی، مگر زیر و بم سازی
*تناسب (موسیقایی)- شور، آواز، زیر، بم، ساز
*تناسب- سرور، خوش، شور، شعر، بزم، عشق، شیدایی
میفرستند به خط خود غزلی نغز «ادیب»
دلبربا همچو خط «احمد نیریز» تو را
*تناسب (خوشنویسی)- خط، احمد نیریزی (از خوشنویسان برجسته)
ساز سخن بشکست و شد روز هنر تار
کز بزم الفت تکنوازان جمله رفتند
***
کو دیگر اندر خوان همت ساز و برگى
کز هفتخان با برگ و سازان جمله رفتند
*تناسب (موسیقایی)- ساز، تار، تکنوازان
*جناس: همت، هفت؛ خوان، خان
*هم معنی مقلوب: ساز و برگ، برگ و ساز
بنفشهزار به صد عشوه میرباید دل
کشیده نقشه به هر رنگ در دلآرایی
چه خوب داده به هم دست، سبزه و ریحان
چو برصحیفه تذهیب خطّ طغرائی
*تناسب (هنری-تذهیب)- رنگ، نقشه، تذهیب، خط ریحان، صحیفه، خط طغرا
من نگارشگر عشقم که جدا از رخ یارم
چنگ اسلیمی و گلهای خطائی نتوانم
از سر خامه من نقش سیه مینتراود
که جز از پیروی رنگ،حنایی نتوانم
*تناسب (هنری-تشعیر)- نگارشگر، چنگ اسلیمی، گل خطائی، خامه، نقشه، رنگ
حنائی
زدهست حلقه بر اوتار خاطرم اندوه
چو گاهِ چنگ زدن، سالخورده چنگی
مگر وجود تو الهامبخش مانی بود
که نغز گشته چنین نقشهای ارژنگی
*تناسب (موسیقایی)- دوتار، چنگ زدن، چنگی
*تلمیح- (داستان پیر چنگی در مثنوی مولوی)
*تناسب (نگارگری)- مانی، نقش، ارژنگ