کتابخانه
متن کتاب «اندرزنامه اردشیر بابکان»
- کتابخانه
- نمایش از شنبه, 30 آبان 1394 11:26
اندرزنامهٔ اردشیر بابکان کتابی است که از روزگار پیش از اسلام برجای مانده است. این اندرزنامه را ابوعلی مسکویه در کتاب تجارب الامم (آزمایشهای مردمان) به زبان عربی ترجمه کرده است. اندرزنامهٔ اردشیر را میتوان منشور سیاسی ساسانیان دانست که فرمانروایانی مانند خسرو انوشیروان با پیروی از آن توانستند در کشورداری سرآمد فرمانروایان روزگار خویش شوند.
برگرفته از کتاب تجارب الامم نوشتهٔ ابو علی مسکویه رازی، ترجمهٔ دکتر ابوالقاسم امامی، انتشارات سروش (1368)، جلد نخست، ص 114 تا 129
- به نام خداوند مهر از شاه شاهان، اردشیر پور بابک، به شهر یاران پارس که پس از وى شاه ایران شوند. درود بر شما و تندرست باشید. بارى، سرشت شاهان جز سرشت مردم است، که شاهان را به سربلندى و شادى و آسودگى و توانایى، فزون بر سرکشى و گستاخى و تبهکارى و خوشگذرانى، سرشتهاند، و هر چند روزگارشان بیش پاید، و پادشاهیشان بىگزند ماند، این چهار خوى در ایشان فزونى گیرد، تا کارشان به سرمستى فرمانروایى که از سرمستى باده سختتر است کشد. چنان که بدبختىها و لغزشها و دگرگونىها و دشوارىها و زشتى چیرگى روزان، و ننگ زورگویى روزگار را، از یاد ببرند، و دست و زبان در کردار و گفتار آزاد گذارند. پیشینیان گفتهاند: دیگرگونىها آن گاه روى دهند که به روزگار خوش گمان باشیم. پادشاهانى بودهاند که در سربلندى به یاد خوارى، و در آسودگى به یاد نگرانى، و در شادى به یاد اندوه، و در سرمستى به یاد توده مردم، و در توانایى به یاد ناتوانى بودهاند، و دوراندیشى در داشتن همه است.
- بدانید، آن چه را که شما پس از من بیازمایید، همان است که من از پیش آزمودهام، و به شما همان رسد که به من رسیده است، و در کشوردارى، شادى و رنج از همان جاى بینید که من دیدهام، از شما کسانى باشند که توسن شاهى بر ایشان رام نباشد و به چموشى و سرسختى و بیراهه رفتن و ناهموارى آن دچار گردند، چنان که من شدهام. و از شما بسا کسى که شهریارى را از کاردانانى به ارث برد که توسن شاهى بر او رام کردهاند، و او را بر زبان رود و به دل افتد که توسن شاهى را براى او رام کردهاند، و به جاى او کارها به سامان بردهاند، پس بدان چه آنان کردهاند بسنده کند و آسوده به سرگرمى و بازیچههاى خویش بپردازد، و گمان کند که تلاش شاهان پیشین، براى استوارى کار او بوده است و آنان براى آسان کردن کار وى کوشیدهاند، و این که هر چه آنان از آن ناکام ماندهاند به کام او شده است و آن چه بدان نرسیدهاند به وى رسیده است. در نهان و آشکار بسیار گوید: آنان را تلاش بود و مرا آسودن، خطر از آن ایشان بود آرامش از آن من. این چیزى است که تباهى آرد و سختى برانگیزد. رسوایىاى که از آن ببار آید بینایان و نازک اندیشان را از هر پندى بىنیاز کند. زیرا ما دیدهایم شهریار نیکبخت پیروز را، کار ساخته کامیاب دوراندیش را، بینا به رخنهگاهها و آگاه به نهانها و داناى کهنسال را که همچنان مىکوشد و مىاندیشد، لیک شیوه درست شهریارى او پس از وى برافتد، جز نمایشى که برخى به همانندىاش دهند، و شهریارى را نیز دیدهایم، با سالى اندک و روزگارى کوتاه، که دست و زبان به کردار و گفتار آزاد نهاد و نه تنها خود کارى نساخت که کارهاى نیک گذشتگان را نیز یک سره تباه کرده و کشور را براى آیندگان ویران بر جاى نهاده است.
- نیک مىدانم که شما فزون بر کار شهریارى، گرفتار همسران، فرزندان، همنشینان، وزیران، دوستان، یاران و یاوران، اندرزگویان، نزدیکىجویان، دلخکان و آرایشگران نیز خواهید بود. هر یک از اینان را، جز اندکى از ایشان، گرفتن خوشتر است که دادن. کارى اگر کند براى گرمى بازار امروز و زندگى فرداى خویش است. اندرزى اگر به شاه دهد، از آن روست که سود خویش در آن بیند.
بهترین نیکى، در نزد وى، آن است که براى وى نکو باشد، و بدترین تباهى، آن که تباهى کار وى در آن باشد. خویشتن را توده مردم داند، و توده را جز ویژگان که خود از آنان است نشناسد. پس اگر نواختى ویژه او شود، نواختى است از آن همگان، و هر گاه مردم همگى از پیروزى بر دشمن، و دادگسترى، و ایمنى مرزها، و نگاهدارى سرزمینها و مهرشاه، و درستى کار کشور، برخوردار باشند و به وى چیزى خوشایند نرسد، این همه را نواختى ویژه خواند، و از روزگار بسى بنالد و زبان به نکوهش کارها گشاید. بازار دوستى با شاه را تا آن گاه گرم بدارد که بازار بهرهگیرى او گرم کند. این وزیر یا همنشین، نمىداند که سودجویى در نزد شاه مایه تباهى همه کارهاى کشور است. پیشینیان گفتهاند: درستى شهریار، براى مردم از فراوانى بهتر است.
- بدانید که پادشاهى و دین، دو برادر همزادند که پایدارى هر یک جز به آن دیگرى نباشد. زیرا دین شالوده پادشاهى است، و تا کنون، پادشاهى پاسدار دین بوده است. پادشاهى را از شالوده و دین را از پاسدار گزیرى نباشد. زیرا آن چه را نه پاسدار است تباه شود و آن چه را نه پایه، ویران گردد.
- ترس بزرگ من براى شما، از آن است که فروپایگان که شما در شمارشان نمىآرید، در خواندن و پژوهیدن و دریافتن دین از شما پیش افتند، و شما، از آن روى که به نیروى شهریارى خویش پشتگرم باشید کار آنان سبک گیرید، تا سرانجام، در میان کسانى از ردههاى پایین و توده مردم، که کسى از ایشان را کشتهاید، یا بر ایشان ستم کردهاید، یا چیزى را از ایشان دریغ کردهاید، یا آنان را ترسانیدهاید یا خوار داشتهاید، سردارىهاى نهانى پدید آید. هیچ گاه، در هیچ کشورى، سردار دینى پنهان کار و سردار آشکار با هم نبودهاند، جز آن که سردار دین، آن چه را که در دست سردار کشور بوده، از چنگ وى بیرون کشیده است.
چه، دین پایه کشور است و شهریارى ستون آن، و دارنده پایه، از دارنده ستون، در چیره شدن بر همه کاخ، تواناتر است. در گذشته شهریارانى بودهاند که تاریکىها را به روشن کردن و بازنمودن، و انبوهىها را به پراکندن، و بىکارىها را با کار فرمودن چون رسیدگى به تن و پیراستن مو، و گرفتن ناخن، و شستن چرک و زدودن بوى تن و درمان دردهاى آشکار و نهان، به گردن خویش داشتهاند. پادشاهانى بودهاند که درستى شهریارىشان را از درستى تن خویش بیش مىخواستهاند، و نام نیکى که بر جاى مىنهادهاند، خوشترشان مىبود تا ستایشى که هم در زندگى به گوش مىشنیدهاند. اینان از پى یک دیگر، و بر همین شیوه، چنان آمدهاند که گویى همه یک شاه بودهاند، و با یک جان زیستهاند، که پیشین راه پسین هموار کرده، و پسین، پیشین را، در آن چه از کار و شیوه پیشین رسیده، و راىهایى که از وى بازمانده، راست داشته است، و آن چه از خردشان تراویده، همگى، یک جا، در برابر چشمان شهریارى است که هم اینک زنده است. گویى هماکنون با وى نشستهاند، با وى سخن مىگویند، و بر او راى مىزنند. کار چنین بود تا آن که بر داراى دارا آن رفت که رفت، و اسکندر بر کشورمان چیره شد، چنان که تباه کردن کارمان، و برهم زدن همداستانىمان، و ویران کردن آبادىمان، وى را از ریختن خونمان کارسازتر افتاده است. اگر پند گیریم، از پیش آمد بد پرهیز توانیم کرد، و پندى که آیندگان بیندوزند، از آن چه ما اندوختهایم، هنوز بیشتر خواهد بود. چه، آنان در سرگذشت شگفت ما نیز خواهند اندیشید.
- بدانید که چیرگىتان تنها بر تن مردم است، که شاهان را بر دلها دستى نباشد. بدانید، اگر بر آن چه در دست مردم است چیره باشید، بر آن چه به دل مىاندیشند، هرگز چیره نخواهید شد. بدانید که خردمند ناکام، شمشیر زبان بر شما آخته است، و زبان از تیغ برندهتر است و سختترین زخمى که فرود آرد، نیرنگى است که هم از راه دین زند، دین را بهانه کند، و وانماید که براى دین، در خشم شود، و بر دین بگرید، و به سوى دین بخواند. چنین کس را پیروان و پذیرندگان و همدلان و یاوران، فزونتر باشد. چه، خشم مردم را روى با شاهان و مهرشان را روى با ناتوان و فرو دستان است. از این روى، شاهان پیشین، خرد را در آنان که از ایشان بیم به دل مىداشتند، به نیرنگ ویران مىساختهاند. چه خردمند را آبادى تن سود نبخشد اگر خرد را در او ویران کنند. شاهان، کسانى را که از راه دین زخم مىزدند، به نیرنگ نو آور مىنامیدند. پس دین، خود مایه کشتن ایشان مىشد و شاهان را از گزند ایشان آسوده مىساخته است.
- شاه نباید بپذیرد که مغان و هیربدان و نیایشگران، به کار دین از وى سزاوارتر، یا دلبستهتر باشند، و براى دین بیش از او در خشم شوند. نیز نسزد که هیربدان را در دین و آیین خویش سر خود گذارد. چه، بیرون ماندن هیربدان یا دیگران، از فرمان شاهان، از کاستى شاهان است، و رخنهاى است که مردم هم از راه آن، در اندیشه آسیب زدن به شاه و جانشینان وى برآیند.
- بدانید، اگر شهریار به کسانى جز ویژگان نیز روى آرد، و جز وزیران را نیز به خود نزدیک کند و از آنان نیز سخن بشنود، درهایى تازه بر او گشاده شود، و از آن چه بر وى پوشیده مانده بوده است، آگاه گردد. چه، گفتهاند: هر گاه شهریار، از آنان که هنوز استوارشان نمىدارد پرهیز کند، پرده تاریک بىخبرى بر او افتد. نیز گفتهاند: هر چه مردم بیمناکتر [و از شاه دورتر]، وزیران آسودهتر.
- بدانید، شهریارىتان از دو جاى آسیب بیند: یکى چیرگى دشمن و دیگرى تباهى فرهنگتان. تا هنگامى که شهریاران را بزرگ مىدارید، مرزهاتان از گزند بیگانگان، و آیینتان از چیرگى آیینهاى دیگر بر کنار ماند. بزرگداشت شهریاران و پاس شکوهشان داشتن در این نیست که با ایشان سخن نگویند یا کس به ایشان نزدیک نشود. دوست داشتنشان نیز به دوست داشتن آن چه ایشان دوست مىدارند نیست. بزرگداشت شهریاران در بزرگداشت آیین و خردشان، و پاس شکوهشان در پاس داشتن از پایگاهى است که هم در نزد یزدان دارند و دوستىشان در دوست داشتن درستکارىشان و بازگفتن کار نیک ایشان است.
- بدانید که شهریار را جز به رهبرى درست بزرگ ندارند. برترین رهبرى گشودن دو در، در برابر مردم است: یکى در دلسوزى و مهر و فروتنى و بخشندگى و دوستى کردن و نواختن و دلجویى و نزدیکى و خوشرویى و چشمپوشى و گشادهرویى و گشادهدلى، و دیگرى، در تندى و بیم دادن و آزردن و پافشارى و سختگیرى و دور کردن و راندن و دشمنى و بازداشتن و گره بر ابرو افکندن و ترشرویى و تنگ گرفتن و کیفر دادن و کوچک کردن، تا به کشتن رسد. بدانید، من از این دو در، یکى را در مهر و دیگرى را در خشم ننامیدهام. هر دو را در مهر مىنامم. چه، گشودن در ناخوشایند در کنار در خوشایند، به بستن در ناخوشایند بهتر مىانجامد چنان که دیگر کس بدان گرفتار نشود. مردم را خواهشهایى است که بر خردشان چیره است و پاس داشتن آیین را بر آنان گران مىدارد، نیز فروپایگانى هستند که بر مهتران رشک برند و بر ایشان تنگ چشمى کنند. چنین است که چارهاى جز گشودن در مهر در کنار در خشم و در زنده نهادن در کنار در کشتن نباشد. شهریار، گاه از دلبستگى سختى که به درستى مردم دارد برخى را تباه کند و از بسیارى مهر، گاه بر آنان سخت گیرد و چون جان مردم را دوست مىدارد کسانى را بکشد.
- بدانید، رزمتان با مردمان دیگر، پیش از جنگیدن با فرهنگ نادرستى که در مردم خودتان است، این نه پاسدارى که از دست دادن است. با دلهایى که یک رنگ نیستند و دستهایى که دشمن یک دیگرند با دشمنان چگونه مىرزمید؟ شما مىدانید که نهادى که مردمان را بر آن آفریدهاند و خویى که بر آن سرشتهاند، دوست داشتن زندگى و بیزارى از مرگ است. نیز دانید که جنگ مردم را از زندگى دور و به مرگ نزدیک مىسازد. با این همه، هر گونه راندن یا بازداشتن دشمن و هر گونه پایدارى و پاسدارى از مرز، جز از دو راه انجام نپذیرد: یا به پندار، که شهریار را بر پندار مردم- نه پندارى که در نخستین مرد کشور است- دستى نباشد، یا به فرهنگ نیک و راهبرى درست.
- بدانید که نابودى شهریارىها، از سستى در گماردن مردم به کارها و پیشههاى شناخته است. اگر بىکارى در مردمى فزونى گیرد، در کارها بنگرند و در ریشهها بیندیشند و از آنجا که سرشتها گوناگون است، از گونهگونى منشها روشهاى ناهمگون برخیزد و از ناهمگونى روشها دشمنى و کینهتوزى و خردهگیرى. مردم با همه ناهمداستانى که در میان خویش دارند، در دشمنى با شهریاران همداستاناند. بسا کسان که بر آن سراند که کشور از چنگ شهریار بربایند. لیک، در این راه نردبانى استوارتر از دین نیابند که پیرواناش بیشتراند و این دژ دستنیافتنىتر است و مردم در راه آن شکیبندهتراند. آنگاه، از ناهمسازى مردم، دشوارى دیگرى برخیزد و آن این که شاه از همداستان کردن ایشان درماند، چنان که هر گاه به برخىشان بسنده کند با دیگران دشمن شده است و سرانجام دشمنىشان با شهریار مایه فزونى و نیروشان گردد، که توده مردم در گران داشتن شهریاران و رشک بردن با شاهان همدلاند. چه، بسیارند کسان که ناکامى دیدهاند، یا زخم خوردهاند، یا خود و خویشانشان کیفر دیدهاند، یا از شکوه شاه، خود یا ویژگانشان خوارى کشیدهاند و این همه، به دشمنان شاه بپیوندند و چون شمارهشان فزونى گیرد شاه بترسد و کارى نکند، که اگر دست به کارى زند، خود را و کشور خویش را در راستاى نابودى افکنده است. سپس، اگر از ادب کردن مردم بهراسد مرزهایى را که در آن مردمى دیندار و دلیر زیند به دشمن دهد. شاه اگر بتواند مرزهاى کشور را با ویژگان همدل خویش استوار دارد و توده تنگ چشم کینهتوز به وى نیرنگ زنند، با آن دشمنى که با وى دارند، چگونهشان جنگ و نیرنگهاى جنگى آموزد و جنگ افزار دهد. چه، در آن هنگام، خود، نیرومندترین و زیانبارترین و پرکینهترین و پیروزترین دشمن وى خواهند بود و اگر کار از آغاز تباه شود، این همه، پیاپى روى خواهد داد.
- پس از من، هر کس از شما شهریاران، مردم را بر همان چهار گروه خویش بیند که همان دین یاران و سپاهیان و کارگزاران و پیشگران باشند که از اینان دستهاى اسواراناند، دستهاى موبدان و نیایشگران و هیربدان، دستهاى دبیران و ستارهبینان و پزشکان، دستهاى کشاورزان و پیشهوران و بازرگانان، باید بیش از کوششى که در تندرستى خویش کند، در نگاهداشت این ردهها بکوشد و از پندارهایى که در نهان، در آنها پدید شود آگاه ماند وزیر و رو شدن ردههاى مردم را نباید که از رفتن شهریارى خویش آسانتر گیرد [62] که جابجایى در پایگاه مردم، مایه برافتادن تند شهریارى شود، چه با برکنارى چه با کشتن. هرگز نباید که از هیچ چیز بیش از این ترسد که سرى دم، یا دمى سر گردد، یا کارگرى بىکار ماند، یا بزرگى بى نوا شود، یا پستى به نوا رسد. چه، دگرگونى در پایههاى مردم سبب شود تا هر کس، پایهاى بالاتر از پایه خویش جوید و اگر بدان رسد، باز به پایهاى اندیشد برتر از پایهاى که به تازگى بدان دست یافته است، پس رشک برد و همچشمى کند. دانید که از مردم باشند کسان که پایگاهى پس از پایگاه شهریار دارند. دگرگونى در پایهها، اینان را به آز شهریارى و آنان را که در پایهاى فروترند، به آز پایگاه ایشان بیفکند و این تخم نابودى شهریارى است.
- هر کس از شما شاهان مردم را چنان یابد که شالوده کارشان بر هم خورده باشد، ببیند که پایهها در هم ریخته و مردم تباه شدهاند، و چیرگى بر آنان در توان وى باشد، باید با نیرویى که دارد، بر ناتوانىشان برشورد، و پیش از آن که گلوى وى بفشرند، گلوهاشان بفشرد، و نباید که بگوید: من از ستم کردن مىترسم. زیرا، از ستم کردن کسى بترسد که گناه آن هم بر گردن وى افتد. لیک اگر ستم کردن بر پارهاى، مایه درستى کار دیگران، و آسایش شاه و مردم دیگر، از بداندیشى و نادرستى و تباهى باشد، باید که بىدرنگ بدان دست یازد، چرا که شما در آن هنگام، نه بر خویشتن یا دوستان همدل خود، که بر دشمن خویش ستم مىکنید.
- هر کس از شما شاهان، مردم را در تباهى بیند، لیک یاراى راست آوردنشان در خویش نبیند، باید، نه چنان که جامه شپش افتاده خویش از تن به در مىکند، که هنوز شتابانتر، جامه شهریارى از تن درآرد. که هر گاه بمیرد، چنان بمیرد که از نام او به بدشگونى، و از روزگار او به زشتى یاد نکنند، و کار شهریارى وى به رسوایى نکشد.
- از شما، شاهان باشند کسانى که در سرگرمى و تن آسانى بیارمند، و روزهایى دراز را چنین بگذرانند تا خویشان گردد که که در آن گاه، نه سرگرمى و خوشگذرانى، که چون کارى بایسته و خشک به جاى آرامش خستگى آرد، و مایه تباهى خرد و بدنامى گردد. پیشینیان ما گفتهاند: خوشى مردم درست در ستودن شهریاران، و خوشى شهریاران درست، در مهر ورزیدن به مردم است.
- «هر کس از شما بخواهد که شیوهاى برگزیند که از وى جز به نیکى یاد نکنند، چنین کند، و هر که بخواهد، تواند که چشمانى بر خویش بگمارد، تا در آگاهى بر کاستىهاى خویش از مردم کشور پیش افتد.
- شما شهریاران همگى چنیناید که نام جانشین خویش را بسیار بر زبان آرید. نخستین تباهى که از این ببار آید آن است که میان شاه و جانشین، دشمنى سختى پدید شود. سختترین دشمنى که دو تن با یک دیگر کنند این است که هر یک آن دیگرى را از بر آوردن کام خویش بازدارد. شاه و جانشین چنیناند. بالاتر خوش ندارد که به بهاى نابودى خویش آرزوى پایینتر را برآورده بیند و پایینتر را خوش نیاید که بالاتر کامیاب بزید و او همچنان ناکام ماند. از آنجا که شادکامى هر یک در نابودى آن دیگرى است، هر یک در خوردن و آشامیدن خویش از دیگرى بیمناک گردد و هر گاه یک دیگر را بداندیش خوانند، هر کدام براى خویش دوستان و همدلان و کسان برگزیند و کینه آن یک را به دل گیرد، تا ناگزیر کار به نابود شدن یکىشان پایان گیرد، و سرانجام، شهریارى به دست دیگرى چنان افتد که بر انبوهى از مردم خشمگین باشد، و گمان کند که اگر نومید و خوارشان نکند، یا بر آنها آن نکند، که در باژگونى کار، آنان نیز همان مىکردهاند، کین خود از ایشان نتوخته است. آنگاه که در این راه، انبوهى را از پایهها فرو کشد و انبوهى را به خشم آرد، این، مایه کینهتوزى و ستیزهجویى توده مردم گردد، و سرانجام، کار به جایى رسد که از آن بر شما بیمناک باشم.
- پس، شهریار باید، نخست براى یزدان، سپس به سود مردم، آن گاه براى خویشتن، کسى را به جانشینى خویش برگزیند. آن گاه، نام او بر چهار نامه بنویسد و مهر خویش بر آن زند. و آن نامهها به چهار تن از برگزیدگان کشور بسپرد. زان پس، نباید که در آشکار و نهان کارى کند که مردم به نام جانشین شاه پى برند. او را چنان نزدیک نکند که شناخته شود یا از خویش نراند، یا از وى دورى نجوید که مردم به گمان افتند. سخن گفتن و نگریستن خویش را بپاید. سپس روزى که بمیرد، آن نامهها که در نزد آن چهار تن است، با آن که در نزد شاه بوده است گرد آیند و گشوده شوند، و نام آن که در همهشان نوشته است برخوانند. بدین گونه، جانشین شاه، اگر بر تخت نشیند، چنان است که روزگار فرودستان را نیک بشناسد، و به جامه شهریارى، اگر بر تن کند، هم با چشم و گوش و اندیشه فرودستان، بنگرد. چه سرمستى فرمانروایى که اینک بدان دست مىیابد، وى را بس باشد، و دیگر مستى جانشینى و مستى شاهى را با هم در نیامیزد، و پیش از شاه شدن کر و کور نشود که شاهان خود، کر و کور باشند، [64] و گر نه آن گاه که به شاهى رسد، بر کرى و کورى وى افزوده شود. چه از پیش، در پایگاه ولیعهدى، کر و کور شده بوده است، فزون بر سرمستى ولیعهدى، و نیرنگ سرکشان، و ستم دروغگویان و سخنچینان، که میان او و شاه تباهى مىکردهاند.
- «آنگاه بدانید، که شاه را زفتى نشاید، که شاه از بىنوایى نترسد. نسزد که دروغ گوید که کس به دروغ گفتناش ناگزیر نسازد. نسزد که خشم گیرد، چه از خشم گرفتن و دشمنى کردن، زیان و پشیمانى خیزد. بازى و کار بیهوده، نه شایسته شاه که در خور بىکارگان است. شاه را نسزد که بىکار نشیند، که بىکارى از آن فرودستان است، و نسزد که بر کسى رشک برد، جز بر شاهان و بر کشوردارى نیکشان. و نباید که بترسد، که ترس ویژه مردم نادرست باشد، و شاه اگر نادرست باشد، همان به که فرمان نراند.
- «بدانید که زیور شاهان در بسامانى کارهاى روزانهشان باشد، چنان که کار و آسودگى و سوارکارى و گشت را با هم نیامیزد، و هر یک به گاه ویژه خویش کند. که آشفتگى در کارهاى روزانه از سبک سرى است و سبک سرى شایسته شاه نباشد.
- «بدانید که شما هرگز نتوانید که زبان مردم را از بدگویى و نکوهش خویش بسته نگاه دارید، چنان که نتوانید زشت را زیبا سازید.
- «بدانید که خوراک و پوشاک شاه باید همانند خوراک و پوشاک توده مردم باشد، و سزد که بهرهمندى شاه و مردم از خوردنى و پوشیدنى، یکسان، و شادمانىشان برابر باشد. برترى شاه بر توده، در توانایى وى بر فراهم کردن نیکىها و سود جستن از بزرگى است، و در این که هر گاه بخواهد نیکى تواند کرد و توده چنین نباشند.
- «بدانید، شاه باید چندان که از سر مهر مىنگرد با شکوه باشد، و ترسى که بر مردم دارد کوششى را که هم براى مردم کند، از کارسازى نیندازد، کارهاى امروزش، از کارهاى فردا باز ندارد. از چاپلوسان بیشتر از آنان که از وى دورى کنند، بترسد، از ویژگان بد، بیش از توده بد بپرهیزد. شهریار تا آنگاه که راست آوردن ویژگان را نیاغازد، نباید که در اندیشه راست آوردن توده، برآید.
- «بدانید، هر پادشاهى را نزدیکانى و نزدیکان او را نزدیکانى است، و هر یک از این نزدیکان را نیز نزدیکانى باشد، تا آنجا که همه مردم، بدین گونه به هم بپیوندند.
شاه اگر، نزدیکان خویش را راست آرد، هر یک از آنان نیز با نزدیکان خویش چنین کنند تا سرانجام مردم همگى راست آیند. [65]- «بدانید که شاه، گاه، کاستىهاى خویش کوچک گیرد، چرا که کسى رو در روى او از آن سخنى نگوید. گمان کند که چون با وى نگویند، در میانه خویش نیز پنهان مىدارند. اگر درمان نکند کار به فرمان بردن از هوس بکشد که این خود سرانجام بر مرد چیره شود، و کارش بالا گیرد، چیزى که درماناش از توده خوار دشوار باشد، چه رسد به شاهى که چیره است و آن چه خواهد بکند.
- «از یک چیز بپرهیزید، که از دیر باز، هر گاه از آن بیاسودم زیان دیدم، و چون پرهیز کردم سود بخشید. از فاش کردن راز در برابر کودکان و پیشگران خویش بپرهیزید که آنان اگر چه کوچکاند، کوچک در پراکندن راز نباشند، و چون بگویند، در جایى گویند که خوشایندتان نباشد. چه از سر لغزش، چه از بداندیشى، که لغزش بیشتر باشد. سخن با بلندپایگان گویید، و نواخت با رزمندگان کنید، و خوشرویىتان با موبدان باشد، و راز خویش به کسى بسپرید که سود و زیان و نام و ننگ آن به وى پیوسته باشد.
- «بدانید که خوشگمانى کلید باور راستین است. شما نیکى برخى را و بدى برخى دیگر را، باور دارید، و به نیکى برخى و بدى برخى دیگر، در گمان باشید.
کسانى که نیکى و بدىشان را باور کردهاید، چنان کنید که آنان نیز، نیکى و بدىتان را باور کنند، و کسانى که به نیکى و بدىشان در گمان باشید، باید چنان کنید که آنان نیز به نیکى و بدىتان در کار خویش، در گمان باشند. در آن هنگام نیکى نیکان آشکار گردد و چون با گمان برابر نباشد، شاد گردند، بدى بدان نیز، خود نماید، و گمانها راست آید و از بدىشان پشیمان شوند.
- «بدانید، چند گاه است که در آن، اهریمن، به چیره شدن بر شما امید بندد. از آنها یکى هنگام خشم و آز و خودپسندى است، که در آن هنگام باید به سختترین نبرد، با این خوىها بجنگید و از میانشان ببرید. گذشتگان گفتهاند: از همنشینى با آزمند بداندیش بپرهیز. چه، اگر تو را در نیایش و نزدیکى با یزدان بیند، در پلیدترین کار دیده است و اگر در یاوهگویى، باز تو را با کارت وانگذارد.
- «خرد را بر خواهش یار باشید، تا بر خواهش چیره شود، که اگر خواهش را به خوى خود واگذارید، خرد را زبون کند. مردانى دیدهایم که با نیروى سرشت و خرد ناب خویش، با آن که از دیر باز با آن بیگانه شده بودهاند، در خود مىدیدند که هر گاه به خرد خویش بازگردند، بر نابود کردن خواهش خویش توانا باشند. بدان روى که به نیروى خرد خویش دلگرم و استوار بودهاند. سپس، آنگاه که خواهش بر آنان دست مىیافت، [66] خردشان سستى مىگرفت، تا آنجا که بسیارى کم خردشان مىخواندهاند، هر چند، بینایان، خرد را که زبون خواهش ایشان مىبود، در آنان چنان مىدیدند که زمین خوب ویران را.
- «بدانید، گروهى از مردماند که از بد کردن به شهریار خشنودترند تا نیکى کردن، هر چند شهریار کس از ایشان نکشته باشد، یا روزگار پستشان نکرده باشد. تنها از آن روى که رویدادهاى تازه را خوش مىدارند. این خویى است در توده مردم که همه شناسند. در آن چه همه دانند تازگى نبینند. اینان با این کار، دشمنان خویش و دشمنان توده را شاد کنند، فزون بر آن که در این میان، هم خود را و هم کارداران را داغدار کنند. چنین کسان را درمانى بهتر از کار نباشد.
- «گروهى از مردماند که گزندشان به همه کس رسیده است و بر کارداران دلیر شدهاند. چنین کسانى نه مرزى را پاس دارند و نه نیکخواه پیشوایى باشند. هر که با پیشوا بداندیش باشد، هر چند به گمان خود نیکخواه مردم است، بدخواه ایشان باشد. پیشینیان گفتهاند: نیکخواه شهر نیست آن که نیکخواه شهریار نباشد.
- «گروهى از مردماند که به نزد شاه، نه از درگاه خود وى، که از راه وزیران درآیند. شهریار باید بداند، آن که هم از درگاه خود وى آید و به وى اندرز گوید، وى را از دیگران پیش داشته است و آن که از راه وزیران آید، وزیران را در اندرزى که دهد، یا کارى که براى وى کند، بر شاه برتر داشته است.
- «گروهى از مردماند که پایگاه را هم با پس زدن و نپذیرفتن، به سوى خویش کشند، و بازار این شیوه را در میان سادهدلان گرم یافتهاند. بسا که شهریار مردى از اینان را به خود نزدیک کند، نه چون خردمند و رایزن یا کارآ و کاربر است، که شهریار را با نخواستن و نپذیرفتن تشنه خویش کرده است.
- «گروهى از مردماند که در برونشان فروتن و در درونشان خودپسند باشند.
به شهریار اندرز دهند و اندرز خویش را با سرزنش بیامیزند و آن را بهترین راه آسیب زدن به شهریار یابند و خود و یارانشان چنین کار را دینخواهى بنامند.
شهریار اگر بخواهد که خوارشان کند از ایشان گناهى نشناسد که بهانه کند و اگر بر آن باشد که بزرگشان بدارد، این پایهاى است که هم بىخواست شهریار، از پیش به خویش بخشیدهاند. اگر به خاموشىشان وا دارد، مردم گویند که دینخواهىشان بر شاه گران آمده است. و اگر به سخن گفتن فرماید، آن گویند که تباهى آرد و چیزى راست نیارد. اینان دشمنان سر رشتهدارى و آسیب شهریاراناند. کار، آن است که شهریار به برگ و بار جهان نزدیکشان کند که از آغاز همین را خواستهاند و براى همین کوشیدهاند و براى همین دویدهاند و آهنگ همین داشتهاند. از این روى هر گاه بدان آلوده شوند [67] رسوایىشان برون زند، و گر نه، کارى کنند که انگیزه ریختن خونشان گردد. برخى شهریاران ما گفتهاند:
کشتن از کشتن بکاهد.
- «گروهى از مردماند که به نزد شهریار از در اندرز درآیند، و استوارى پایگاه خویش را در تباه کردن پایگاه دیگران جویند. آنان دشمنان مردم و دشمنان شاهاناند، و هر که بدخواه شاهان و بدخواه همه مردم باشد، دشمن خویش شده است.
- «بدانید، روزگار شما را به چند خوى وا دارد: بخشندگى، تا آنجا که کار به ریخت و پاش انجامد، سختگیرى، تا کار به زفتى کشد. شکیبایى، تا به کودنى رسد.
گزکجویى، تا به سبک سنگى انجامد، زبان بازى، تا به ژاژخایى کشد. خاموشى، تا به گنگى نزدیک گردد. شاه باید که در هر یک از این خوىها، تا آن جا که نکو است پیش رود، و چون به مرز رسد، بایستد و خویشتن بدارد و پاى فراتر ننهد.
- «بدانید، در شما شهریاران گاه، خواهشهایى نه به هنگام، پدید آید. شاه اگر براى کار و بىکارى و خوردن و آشامیدن و دانش اندوختن و خوشگذرانى برنامه نهد، کارها هم به گاه خویش انجام گیرد و پیش و پس نشود. از نابسامانى کارها دو زیان برخیزد: یکى آن که خرد کاستى گیرد، که این سختتر است. دیگر، ناتوانى تن، که از کمبود در خوراک و جنبش پدید آید.
- «بدانید، از شما شهریاران کسانى، به چند کار نیک که کردهاند، خواهند گفت: من از پدران و عمویان و کسانى که شهریارى از ایشان یافتهام، برترم. اگر چنین گوید، دیگران آفرین گویند و سخنان او را پى گیرند. آن شاه و آنان که در سخنشان از او پیروى کردهاند، باید بدانند که ندانسته، دست و زبان به دشنام و خوار کردن شاهان و پدران آن شاه گشودهاند. درست آن است که یاران، کار را دریابند و چنان که شاه نرنجد سخن را ناشنوده گیرند.
- «بدانید، هر یک از شاهزادگان، برادران، عمویان، و عموزادگان شاه، بسا گوید: نزدیک است که شاه شوم. چه خوب که نمیرم و روزى به شاهى رسم. اگر چنین گوید، خوشایند شاه نباشد. اگر پنهان کند، [68] درد در رازهاى پنهان است و اگر بر زبان آرد، دل شاه را ریش کند، که خود مایه جدایى و دشمنى است. پیروان و کسانى که شاهى را براى خویش دست یافتنى مىیابند، یا در آرزوى آن باشند، هر چه آرزو بیش کنند کشش به شاه شدن در آنان نیرو گیرد، و هر گاه امید بر دلهاشان چیره شود، کامیابى را جز در سست کردن پیمان، و لرزهاى که بر شاه و کشور افتد نخواهند جست. اگر چنین بخواهند تباهى را راهى براى رسیدن به کامیابى خویش برگزیدهاند، و تباهى هرگز راه رستگارى نبوده است. در این باره، براى شما چارهاى اندیشیدهام که از این دشوارى جز بدان نتوانید رست: همان به که شاپوران از دختر عمویان شاه باشند و از این شاپوران کسى شایسته شاهى است که برومند و بخرد باشد. سست راى نباشد، هیچ کاستى در اندام، یا در آیین وى نباشد. اگر چنین کنید، خواستاران شاهى اندک شوند و آن گاه هر کس با کار و روز خویش بیامد و مرز خویش بشناسد و از کار دیگران چشم فرو بندد، و با زندگى و روزگار خویش شادکام ماند.
- «بدانید، از میان توده مردم، یا بستگان شاه، بسا کسى گوید: کسى را بر من برترى نباشد، اگر شاه مىبودم ..، اگر چنین گوید، ندانسته آرزوى شاهى کرده است. بسا در آینده، دانسته آرزو کند، و آن را از نابخردى یا لغزش نپندارد. این از آن رو است که دل و زبان اینان، چون دل و زبان موبدان و آمارگران، و دستهاشان چون دستهاى سرداران، و تنهاشان چون تنهاى بازرگانان و پیشهوران و پیشگران، در کار و کوشش نباشد. بدانید که تن آسانى را نه نزد شاه، نه در نزد مردم، جایى نباشد، که زیان راستین در بىکارگى شاه، و تباهى کشور در بىکارگى مردم است.
- «بدانید، ما با همه نیرویى که داریم و کارها بر ما هموار است، و با برندگى کاردارىمان، و سرسختى یاران و نیکاندیشى وزیران خویش ..، با این همه، بازرسى مردم را آنگاه استوار داشتهایم که همه تلاش خود به کار بستهایم و از مردم ناگوارىها دیدهایم.
- «بدانید، که ناگزیر روزى بر همانها که نیکخواهشان شناختهاید خشمگین، [69] و از دشمنان بداندیش خویش، خشنود خواهید شد. از آن که تا دیروز نکو بود روى نگردانید و آغوش خود را براى آنان که به تازگى نکو شدهاند سراسر باز نکنید.
- «من اینک که خویشتن براى شما باز نمانم، اندیشهام را بر جاى مىنهم.
اندرزى را که به خود دادهام، به شما نیز مىدهم. تا پاستان بدارم، شما را در رأى خویش انباز کردم. پس شما نیز پاس من بدارید و در راست آوردن کار خویش به اندرزم بیاویزید. این اندرز را که سود همه شما شهریاران و ویژگان و توده مردم در آن باشد، براى شما نوشتهام، تا هنگامى که از آن پاس دارید و جز آن نکنید گمراه و تباه نشوید. اگر بدان چنگ زنید، تا جهان جهان است پایدار مانید.
- «اگر به نابودى که در سر هر هزار سال فرود آید باور نمىداشتم، گمان مىکردم که براى شما چیزى نهادهام که اگر بدان چنگ زنید، تا جهان بماند جاودان مانید. لیک، چون روز نابودى فرا رسد، در پى خواهشها روید، و شهر یاران بر شما گران آیند و آسوده مانید، و از پایگاههاى خویش جابهجا شوید، و از نیکان سر بپیچید، و به دنبال بدان افتید، و لغزشهاى کوچکتان شما را به لغزشهاى بزرگ افکند، تا آنچه را که ساختهایم ویران کنید، و آنچه را استوار داشتهایم سست کنید، و آنچه نگاه داشتهایم از دست دهید. نسزد که ما و شما آماج نابودى و نشانه بدشگونى باشیم. روزگار، اگر آن چه را که چشم مىدارید، پیش آرد، به همان یک بسنده کند. به یزدان نیایش بریم تا پایگاهتان بلند، و فرمانرواییتان بر جاى دارد، نیایشى که به نابودى نیایشگر نابود نشود و تا رستخیز بماند. از ایزدى که ما را پیش از شما بمیراند، و شما را جانشین ما کند، در مىخواهیم که با نگاهداریتان، آن چه به دست شماست نگاه دارد، و شما را بلند چنان دارد، که دشمنان شما بدان فرو افتند، و بزرگ چنان دارد، که دشمنانتان بدان خوار گردند. شما را به یزدان سپاریم تا شما را در برابر روزگار که جدایىها و دگرگونیها و لغزشها همه از او برخیزد، پشتیبان و نگاهبان باشد. درود بر مردم همداستانى که پس از من زیند و اندرز من به آنان رسد.»