گردشگری
قزوین لقب «شهر ترینها» - این شهر را میشناسید؟
- گردشگری
- نمایش از شنبه, 03 آبان 1393 10:43
- بازدید: 5519
قزوینیها به قزوین لقب «شهر ترینها» میدهند، شهری که بیشترین آثار ثبت شدهی ملی را در خود جای داده است، شهری که به تهران چسبیده است اما آنقدرها که باید شناخته شده نیست.
new nike football boots 2012 2017 - 002 - Nike Air Max 270 ESS Ανδρικά Παπούτσια Γκρι / Λευκό DM2462 | Release , khaki black purple jordans , LafarledeShops , Air Force 1 Lucky Charms White
قزوین آنقدر چسبیده است به تهران و آنقدر سر راه شمال است که هرگز به خودِ این شهر به عنوان جاذبهای برای سفر، فکر نمیشود. اگرچه همه جاذبههای این شهر را در یک روز نمیتوان دید اما شاید سفرنامه کوتاه خبرنگار ایسنا از این شهر بتواند انگیزهای شود برای سفرهای مفصل به این شهر:
از تهران ساعت 9 بیرون میزنیم، با توقفی که در کرج برای پیوستن دوستان دیگر میکنیم، ساعت 11 به ابتدای شهر و میدان «مینو در» میرسیم، گویا در گذشته به خود شهر قزوین هم «مینو در» میگفتهاند.
شلوغی شهر از میدان شهید بابایی شروع میشود. خلبان ماهری که در جنگ شهید شده است. بعد بلوار پر درختی را ادامه میدهیم و از بافتی سنتی که پر از مغازههای عتیقهفروشی و شمعدانهای رنگارنگ و چراغهای قدیمی است میگذریم و به «حمام قجر» میرسیم.
حمام قجر قدیمیترین حمام قزوین است که در دوران صفوی و شاه عباس ساخته شده و اکنون در فهرست آثار ملی ثبت شده و موزه مردم شناسی است. مجسمههایی از اقوام مختلف قزوین چون ترکها، تاتها و کردها در حال کار و زندگی را در سربینه حمام گذاشتهاند. حمام کاشیهای آبی، دالانهای تو در تو و حوض و حوضچههای بسیار دارد.
حق داشتهاند قدیمیها که اینقدر زندگیشان پُر بوده است از فکر اجنه و آل و موجودات ماوراءالطبیعه، هر کسی صبح زود داخل دالانهای این حمام راه میرفته، بیگمان حضور کمرنگ موجودی عجیب و غریب را هم حس میکرده است.
بعد از حمام قجر به «خانه امینیها» رفتیم. خانهای قاجاری که اکنون وقف و حسینیه شده است. درِ حسینیه بسته بود و بعد از در زدنهای بسیار، پسر کم سنی در را باز کرد که گویا سرایدار خانه بود و راهنمای ما شد. 20 دقیقه وقت داشتیم از خانه و زیرزمین دیدن کنیم. این خانه قبلا 14 حیاط داشته و از شرق به غرب امتداد داشته است، اما بخشی از خانه به خاطر خیابانکشی خراب میشود و اکنون تنها بخشی از این خانهی اعیانی باقی مانده است. خانه، سه تالار دارد که موازی یکدیگرند و با ارسیهای رنگارنگ از هم جدا شدهاند که با بالا بردن ارسیها، تالار ها یکی میشود. خانه فرشهای بسیار زیبایی هم داشته که اکنون دیگر نیستند. شاهنشین اصلی، ارسی بسیار زیبایی دارد که از بیرون با پلاستیک پوشیده شده است و راهنما میگوید؛ آسیبهای فراوان دیده است و برای تعمیراتش هزینهای زیاد نیاز است که نه میراث فرهنگی پولی دارد و نه بازماندگان خانهی وقفی.
خانه زیرزمینی هم دارد که تو در تو است و تالارهای تابستانه و حوضی در میان دارد. در امتداد زیر زمین دالانی با سقف کوتاه کشیده شده که محل گذر خدمتکاران خانه بود تا بدون گذشتن از میان تالار به امورات خانه برسند. چشم که میبندم خانه جان میگیرد با ارباب و خدمتکاران و زنان احتمالی ارباب و میهمانان و بچهها و اسبها.
به دوربین لبخند میزنیم و خانه را تنها میگذاریم تا قیلولهای کند در آفتاب کم جان و دلپذیر پاییزی.
انگار ما تنها مسافران این پنجشنبهی قزوینیم و برای دیدن بقیهی مکانهای تاریخی باید با میراث فرهنگی هماهنگ کنیم و همراه با راهنما به دیدن آنها برویم، بنابراین برای ساعت یک و نیم بعدازظهر در میدانی با راهنما قرار میگذاریم و چون بسیار گرسنهایم به شوق خوردن «قیمه نثار» به «رستوران اقبالی» میرویم در خیابان طالقانی نزدیک سه راه خیام.
رستورانی که در طبقهی دوم است و پنجرههای مشرف به خیابان دارد. کنار پنجره مینشینم و با اینکه میدانم گزینه نهایی، قیمه نثار است، فهرست غذاها را زیر و بالا میکنم و قیمه نثار با ماست چکیده سفارش میدهم. قیمه نثار خیلی خوب است، بوی زعفران و تردی گوشت این غذا مستکننده است.
قیمه نثار پلوی سفید است با گوشتهایی قیمه شده که با رب گوجه و چاشنی پخته شده و لایه لایه بین پلو قرار گرفته و روی پلو با خلال بادام و پسته و پوست پرتغال و زرشک و برنج زعفرانی پوشیده شده است.
سپس با خانم راهنما همراه میشویم. مقصد بعدی «عمارت چهلستون» است. چهلستونی کوچکتر اما قدیمیتر از چهلستون اصفهان که به دست شاه طهماسب صفوی ساخته شده و دو طبقه دارد. دور تا دور دیوارهای طبقه اول را نقاشیهایی متعلق به سه دوره پوشانده که البته بخشی از آنها پاک شده است. طبقه دوم ارسیهایی در دو سو دارد و از شیشههای رنگی آن میتوان خیابانهای اطراف را دید. این طبقه موزه خوشنویسی است و نمونههایی از خط خطاطان بنام قزوین در آن موجود است.
راهی کلیسای کوچک «کانتور» میشویم. کوچکترین کلیسای ایران که در جنگ جهانی دوم به دست روسها ساخته شده است. کسی در کلیسا نیست، دور حیاط کلیسا نردههای آهنی کوتاه کشیده شده است که براحتی میتوان وارد حیاط آن شد. از چیزی که فکر میکردم کوچکتر است و نگران کلیسا میشوم که با دیوارهای آجری کمی سرخ شبیه خانهی شکلاتیها نسل و گرتل، تنها و بدون محافظ در گوشهای از شهر رها شده است.
کلیسای ارتدوکسی کانتور سه هال کوچک دارد. یکی تالار اصلی است که محرابی رو به شرق دارد و 10 تا 12 نفر در آن، جا میشوند و هال دیگر اتاقک آماده شدن کشیش است و هال سوم محل اعتراف است. بالای در ورودی، صلیبی است که خطی کج پایین آن کشیده شده و این خط صلیب کلیسای ارتدوکس کانتور را از کلیساهای کاتولیک متمایز میکند.
مقصد بعدی «آبانبار سردار بزرگ» است. بزرگترین آبانبار تک گنبدی ایران که از سوی دو برادر سردار قاجاری ساخته شده است که گویا نذر میکنند که اگر در جنگ پیروز شوند، سرداری بسازند و بعد از انقلاب «آب انبار سردار بزرگ»، «آب انبار سردار کوچک» و مدرسهای در قزوین میسازند.
خانم راهنما در آهنی بزرگ را باز میکند و تند از پلههای طولانی و بلند «آب انبار سردار بزرگ» پایین میدوم. وسط راه سکوت آب انبار و تاریکیاش میترساندم. چه ابهتی دارد!
آب انبار تا سالهای آغازین دهه 50 استفاده میشده است و حالا که دیگر آبی در آن نیست، دری به مخزن آن گشوده شده است که از آن وارد مخزن میشویم. 28 متر ارتفاع زمین تا گنبد است، دو ورودی هم در بالا دارد که یکی برای هدایت آب و پر کردن مخزن است و از دیگری نیز چند نفر هر سال با طناب وارد آب انبار میشدهاند و آن را تمیز میکردهاند، لجنها با سطل خارج میشده و آب انبار برای آبگیری آماده میشده است.
از دیوار به سوی پلهها هم لولههایی مارپیچ ایجاد شده که آب با شدت دیوار را خراب نکند. مردم با سطل دلو به آب انبار میآمدهاند و آب روزانه خود را میبردهاند.
روانهی «مسجد جامع» قزوین میشویم در خیابان سپه، خیابانی که سنگفرش است و ماشینها را مجبور میکند وقت گذر کردن، کمی تعلل کنند و سری به اطراف بچرخانند و بناهای پیر را ببینند، سلامی کنند و بعد رد شوند.
خانم راهنما میگوید؛ اینجا اولین خیابان طراحی شدهی ایران است، این خیابان را شاه طهماسب میسازد و به نام محلهای در هرات، نام «خاص» خیابان را بر آن میگذارد، اما بعد خیابان، نامی «عامی» میشود برای تمام مسیرهایی اینچنینی در ایران.
مسجد جامع، مسجدی کهن، بزرگ و استوار است که آن را مسجد جامع عتیق و کبیر هم میخوانند که روی بنای یک آتشکدهی ساسانی و به فرمان هارونالرشید ساخته شده است. در دورههای بعدی هم بخشهایی به آن اضافه شده است. حیاطی بزرگ، چندین سرا و گنبد کاشیکاری شده و دو منارهی بلند دارد که یکی از آنها همین تازگیها در آتش سوخت. منبتهای چوبی مناره در گرمای آتش جمع شده است و دل آدم را ریش میکند. بعدازظهر است و مسجد خلوت، مینشینیم در آفتاب کم رمق، گرم میشویم و عکسی میگیریم و مسجد بزرگ را با حال و هوای معنویاش تنها میگذاریم و میرویم.
مقصد بعدی خیابان ملکآباد و «آرامگاه حمدالله مستوفی» است، به قول قزوینیها «گنبر دراز». حمدالله مستوفی شاعر، نویسنده و مورخ قرن هشتم است که هم در دیوان ایلخانان بوده است و از او سه کتاب بر جای مانده است. آرامگاه او در حیاطی کوچک است میان خانهها، گنبدی بلند و رو به آسمان که پیشتر تنها از آجر بوده با مهرهایی ایلخانی بر آن.
اما بعدها گنبد آن کاشی شده است و آب انبار و خانهای سرایداری به آن اضافه شده است. محل دفن، سردابی زیر بنا است که دریچهای برای وارد شدن دارد که به دلیل کوچکی، آن را بستهاند و نمیشود واردش شد.
آرامگاه را با آرامش بسیارش رها میکنیم. حسابی خستهایم و رمق ادامه دادن نداریم. شهر «ترینها» هم پر است از مکانهای دیدنی، به طرف بازار میرویم. در سرای سعدالسلطنه، در بخش مرمت شده و زیبایش کافه قهوهخانهی کوچکی است به نام «نگار السلطنه» به سبک پهلوی با صندلیهای لهستانی و میزهای گرد.
به پیشنهاد صاحب کافه، دمنوش دلارام با کیک خانگی میخوریم. دم کردهی گلگاو زبان، تخم گشنیز، گل محمدی و برگ ورون است. عطری دلپذیر دارد و با نبات برای رفع خستگی عالی است. ورون گیاهی با بویی شبیه لیمو است.
بعد از استراحت، برای گشت زدن در بازار میرویم، آفتاب دارد میرود و هوا دیگر کمی سرد شده است. بازار قزوین هزار ساله است و البته در دوره صفوی توسعه پیدا کرده است، بازار قزوین خیلی جادویی جلوه میکند، در سیاه روشن غروب سورئال است و میتوان در هر دالانش گم شد، به زمانی دیگر رفت و یا دریچهای به دنیایی که دیگر نیست، یافت.
کاروانسراهای بزرگ، پیرمردهای کوچک و زنان چادری و دستهای پرخرید، نقش فرشها، ضربِ دست دو آهنگری که بر آهن داغ با نظم میکوبند، کاروانسراهای خاموش و درحال خراب و قابلمههای مسی و پرندههای در قفس را میشود در این بازار کنار هم دید و از هر صحنهاش لذت برد.
بازار قزوین خیلی بزرگ است که برای دیدن آن باید زمان زیادی صرف کرد، علاوهبر آن قزوین جاهای دیدنی دیگری هم دارد که نمیشود آنها را یکروزه دید. ما هم سفرمان را یکروزه طراحی کردهایم، بنابراین بعد از خرید شیرینیهای متنوع و خوشمزه قزوین، دیدن دیگر بخشهای این شهر تاریخی را به روز دیگری میسپاریم و به تهران برمیگردیم. اتوبان خلوت است و کمتر از 2 ساعت در راه هستیم تا برج آزادی را از دور ببینیم.
گزارش از آزاده شمس، خبرنگار ایسنا