سه شنبه, 15ام آبان

شما اینجا هستید: رویه نخست دکتر محمد مصدق چامه منتشر نشده استاد جنیدی دربارۀ دکتر مصدق

دکتر محمد مصدق

چامه منتشر نشده استاد جنیدی دربارۀ دکتر مصدق

برگرفته از تارنمای سرزمین جاوید

در اندوه رفتن دکتر مصدق

  

 در این شبِ خزان‌زدۀ سرد

 با این فغان مرغِ شباهنگ

  ای نازنینِ من، بتو گویم 

افسانه‌ای ز دل تنگ

  افسانه‌ای همه خونریز 

افسانه‌ای همه خون رنگ

 تا، فردا؛ سحرگهان که از دل این شب

 خورشید جان

 ز خاور دوران 

بگشاید رخ بباغ بهاران

  با من نگویی، چرا نمی‌گفتی

  این قصهء گذشت زمان را

 گفتیم و گفته‌اند و نپذرفتی

 پند هزار سالهء یاران را

 امروز کز بهار عشق و جوانی

 مستی چنانکه، خویش ندانی 

شادی همی، که از همه سو، گرمی

 این دورهء سیاه زمستان را

 اما بقهر و درد بیازردی 

مرد هزار نغمهء دوران را

مردی که نوبهار جهان بود

نه نوبهار، که خویش، جهان بود 

صادق چو اشک صبح بهاران

بر برگهای لالهء جان بود

در آن شب خزان‌زدهء سرد  

چون گرمیِ بهار، عیان شد  

قدرش همی چو نداستی

چون سایهء نسیم، نهان شد  

آمد که دست سرد ترا گیرد 

تو بیوفا به مشت زدی او را 

آغوش گرم خود  بروی تو بگشود 

خنجر ز پشت زدی او را 

بر ما گذشت این شب پر درد

 پیوسته شب برقرار نماند 

فردا، سحرگهان که در دل این شب

  خورشید جان 

ز خاور دوران 

بگشاید رخ بباغ بهاران

با من نگوئی چرا نمی‌گفتی 

این قصهء گذشت زمانرا 

گفتیم و گفته‌اند و نپذیرفتی  پند هزار سالهء یاران را    

 

فریدون جنیدی  1352

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید