گزارش
سفر به سیبستان (آلماآتا)
- گزارش
- نمایش از چهارشنبه, 12 مهر 1391 21:58
- بازدید: 3665
برگرفته از تارنمای دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن به نقل از فصلنامه هستی دوره سوم ، سال یکم ، شماره ۲۸ و ۲۹ ، پائیز و زمستان۱۳۸۶
دکتر محمد علی اسلامی ندوشن
نام «آلماآتا»، پایتخت جمهوری قزّاقستان را چون به فارسی برگردانیم میشود «سیبستان» ظاهرا“ به این علّت که زمانی سیبزار بوده است.
دیدار کوتاهی از این شهر برای ما تا حدّی غافلگیر کننده بود، زیرا با آبادانی و رونقی روبرو میشدیم که پیش از آن تصوّرش را نمیکردیم. نخستین چیزی که در این شهر به چشم میخورد، فراوانی درخت است. درختهای خزانزده که ساعدهای برهنة خود را به آسمان افراشته بودند، لااقل بعضی از آنها زائیدة کامجوئی و عشق بودند. زیرا از قراری که به ما گفتند، در دورة سوسیالیستی هر دختر و پسری که میخواستند ازدواج کنند، میبایست ده درخت بکارند.
«آلماآتا» شهری است که از تنظیمات یک شهر رو به پیشرفت چندان فاصله ندارد. با ترافیک نسبتا“ منظّم، مردمی باز و خندان، بعضی در لباس محلّی، بعضی در هیئت اروپائی، و ساختمانهای بلند نوپا، معلوم است که به سوی آینده روان است.
دختران جوان، چکمه به پا، با شلوارهای چسبان و آرایش به قاعده، باریک و ورزیده، زنان چابک سوار دشت قبچاق را به یاد میآوردند.
ما از دلارائی قبچاقیان یک گواهی در دست داریم، و آن از نظامی گنجوی است که از محبوبة خود به عنوان «بت قبچاق من» یاد میکند، و آن دختری است به نام «آفاق» که امیر دربند به او اهداء کرده است. و این دختر در جوانی میمیرد. نظامی با تأثّر مرگ او را در کنار مرگ «شیرین» مینهد:
بـه حکـم آنکـه آن کـم زنـدگـانـی چو گل بر باد شد روز جـوانی
سبک رو چون بت «قبچاق من» بود گمان افتاد خود کافاق من بود
گواهیهای دیگر نیز از شاعران زبان فارسی در دست است، در وصف «بتان طراز». طراز شهری است که هم اکنون در خاک قزاقستان قرار دارد، و مردمش به زیبائی معروف بودهاند. فردوسی میگوید:
شدند اندر ایوان، «بتان طراز» نشستند و گفتند با ماه راز
و جای دیگر آنان را با «شرم و ناز» قافیه میگیرد.
فرّخی سیستانی نیز، از شبی فراموش ناشدنی یاد میکند که در کنار یکی از آنان به سر برده است: یاد باد آن شب کان «شمسة خوبان طراز» - به طرب داشت مرا تا به گه بانگ نماز. ما به علّت همان سوابق تاریخی خواستیم از طراز دیدن کنیم، ولی چون دور بود و وقت کم، میسّر نشد.
منظور آن نیست که امروز را به گذشتههای دور ببریم، منظور آن است که زیبائی نه زمان دارد، نه وطن. زیبائی، که ترکیب متوازن اعضاء بدن است به اضافة یک «آن»، میتواند در هر نژادی یافت شود، منتها نصاب درصد آن فرق میکند که مثلا“ دو درصد باشد یا بیست درصد، مرغوبیّت نژادها برحسب این معیار سنجیده میشود.
قزاقستان را تا ندیدهاید، چه بسا بپندارید که سرزمینی باشد با تلفیق ناهمگونی از سنّت قبیلهای، چاشنی مارکسیسم و اندکی تجدّد، ولی وقتی به شهری چون «آلماآتا» پای نهید، میبینید که تجدّد بر سایر شئون پیشی گرفته است.
سرزمینی که بیشتر از صد و پنجاه سال از تکوین آن به عنوان یک کشور نگذشته است، و بیش از هفتاد سال نیست که به سامان اجتماعی و صنعت دست یافته، اکنون کارش به جائی کشیده که ادّعا دارد که تا 30 سال دیگر در ردیف 10 کشور اوّل جهان قرار خواهد گرفت.
در قرن سیزده میلادی – هم عصر سعدی – مغولان به آن روی آور شدند، و بدینگونه مدّت درازی به صورت ابتدائی ماند، تا آنکه در اواسط قرن نوزدهم روسها بر آن استیلا یافتند. هم اکنون خودشان با غلوّ میگویند که حدود صد قومیّت در آن ساکنند. علاوه بر قزّاق و روس که بدنة اصلی را تشکیل میدهند، (نزدیک به نیمانیم) ملیّتهای دیگر عبارتند از تاتار، اویغور، اوکرائینی، تاجیک، ازبک و غیره... و همة اینها توانستهاند با مسالمت با همدیگر کنار بیایند.
کشوری است که با پانزده میلیون جمعیّت، وسعتی نزدیک به دو برابر ایران را دربرمیگیرد. (2717000مترمربع). غنای طبیعی آن به گونهای است که زمانی یک سوّم غلّة شوروی را تأمین میکرده، و با پنج درصد جمعیّت اتّحاد جماهیر شوروی، پانزده درصد صنعت آن کشور را در خود جای داده بوده (دائرةالمعارف بریتانیکا) . هم اکنون سفینه های روسیّه از خاک آن به فضا پرتاب میشوند. قزاقستان از همة کشورهای آسیای میانه به روسیّه نزدیکتر بوده است. تولستوی چندی در آنجا به سربرد، و کتاب «قزّاقان» او یادگار آن دوران است.
استیلای صدوپنجاه سالة روسیّة بر این کشور – هر چند کلمة استیلا و استعمار ناخوشایند باشد - در بخشیدن انتظام اداری و صنعت به این کشور تأثیر فراوان داشته است. عوامل دیگری که قزاقستان را به سوی پیشرفت رانده، برخوردار بودن از منابع زیرزمینی و طبیعی سرشار است، از جمله نفت و مس و آهن و روی؛ همچنین وسعت خاک که زراعت و دامداری را در آن گسترش داده است.
به نظر من یکی از کمکهائی که از ناحیّة روس به آنها شده، رواج زبان روسی است، آنگونه که رواج زبان انگلیسی در شبه قارّة هند. زبان روسی دریچه های این کشور را به روی دنیای بیرون باز کرد و هم اکنون وسیلة تفاهم میان قومیّتهای مختلف است. حتّی رفتگرها و کارگرهای ساده به این زبان حرف میزنند. کتابها به این زبان انتشار مییایند. زبان قزّاقی که نوعی ترکی خاصّ است، البتّه هست، ولی جنبة علمی ندارد. به نظر میرسد که روسی اندک اندک در آن کشور فراگیر شود. قزاقستان برای ورود به دنیای تجدّد، گرچه عوامل مساعدی در اختیار داشته، استعداد مردمش را هم نباید از یاد برد. همانگونه که در گذشته بر پشت اسبها در استپ میتاختند، اکنون با همان سرسختی کشور خود را به سوی صنعتی شدن پیش میرانند. چنین مینماید که در این کشور تلفیق سنّت و صنعت و مارکسیسم، نتیجة مطلوبی به بار آورده است، و اکنون که از قید ایدئولوژی رها شدهاند،باز هم بیشتر از این ترکیب سهگانه استفاده خواهندکرد. قزّاق در زبان ترکی به معنای خانه به دوش، گردنکش و جنگجو است. این کلمه تفاوت دارد با کلمة قزّاق در زبان روسی که بر یک گروه نظامی اطلاق میشود.
تغییر کشور، در طیّ هفده سال – از عسرت مارکسیستی به فراخی این دوران – حاکی از قدرت انعطاف بشر است و نشانهاش را بیش از هرجا در این فروشگاههای بزرگ میتوان دید. براستی وقتی خود را در نزد مردمی مییابید که زمانی صحراگرد و گلّهچران بوده، و اکنون این تأسیسات را ایجاد کردهاند، نمیتوانید از تعجّب خودداری کنید. از دو تا از این فروشگاهها دیدن کردیم، یکی مگاسنتر و دیگری رمستور و به ما گفتند که لااقل ده عدد دیگر نظیر آنها در شهر وجود دارند. هر یک از اینها با بزرگترین فروشگاههای امریکا و اروپا پهلو میزنند. ساعتها در آنها میتوان قدم زد و تماشا کرد. هرچه را که بتواند نیاز و هوس انسان را به تمام معنا اقاع بکند، در آنها یافت میشود. گذشته از وفور و تنوّع جنس، نظافت و خوشنمائی و طرز عرضة اجناس و تربیت فروشندگان که غالبا“ دختران و پسران جوان هستند، شما را به شگفتی میاندازد، و چه بسا از خود بپرسید که چگونه این دستگاه عظیم بتواند دخل و خرج بکند، ولی البتّه میکند. بنیادگذاران آنها به نیّت «خیّر مدرسه ساز» نیستند که بخواهند پول خود را برای «باقیات و صالحات» هزینه کنند. یکی از این فروشگاهها که بزرگتر از همه است، گفتند که بنیادگذارش یک تاجر گندم است و بقیّه نیز بر همین قیاس.
[...]جمعیّتی که برای خرید آمده بودند، این نوید را در خود داشتند که بقدر کافی، انتظار بنیادگذاران فروشگاه را برآورده میکنند.
همان یک بخش عطر و آرایش چنان غنائی داشت که میتوانست حسن فروشی زنان را تا هر جا که بخواهند اِقناع کند. هم چنین در فروشگاه موادّ غذائی، فراوانی عجیبی دیده میشد، انواع غذاهای آماده شده که نشان میداد که مردم وقت برای آشپزی ندارند.
بعد از ظهر برای تماشا به بیرون شهر رفتیم. کوه «آلاتو» در شرق آلماآتا که نخستین برف زمستانی بر آن نشسته بود، در ناحیة «الجاارسالن (به معنای سیب زار فراوان) که یادآور البرز ما برای تهران میشود. گفتند که یکی از زیباترین منظرهها را دارد، و همین هم بود. پوشیده از درختهای سرو و کاج، رودخانة کوچکی در کنار آن روان بود، و در حاشیة رودخانه یک سلسله درختکهای جنگلی، که دخیل بر آنها بسته بودند. درخت لخت پائیزی که بدنهاش غرق این رشتههای کهنة بیمقدار بود، بیننده را به تأمّل وامیداشت. زیرا آنها بودند که در حقارت خود، میبایست واسطة میان انسان و آسمان قرار گیرند و مشکل گشا باشند.
یک راه پیچاپیچ بسیار زیبا. دامنه را به تعدادی خانههای اعیانی اتّصال میداد. با هوای پاک و آرامش و منظرهای که این مکان داشت، درست روشن نبود که دخیلها بخت صاحبان خانهها را باز کرده بودند، و یا فروش نفت و گندم. کوچه باغهای «آلماآتا»، کوچه باغهای شمیران پنجاه سال پیش را به یاد میآورد، و میشود تصوّر کرد که در بهار درختهای بلوط تناور و سرو، تا چه اندازه میتوانند شهر را بیارایند.
× × ×
نفوذ ایران که طیّ قرنها بر سراسر آسیای میانه گسترده بود، طبیعی بود که در زمان استیلای روسیّه، از بُرد آن کاسته شود. قزاقستان که قدری دورتر بوده، گویا از سایر جمهوریها تأثیر کمتری از ایران گرفته باشد. با اینهمه نشانههای ایران در این کشور ناپیدا نیست. در دیداری که در دانشگاه «آبای»، از بخش زبان فارسی داشتیم، خانم آموزگار به ما گفت که مشغول گردآوری کلمات فارسی در زبان قزّاقی است، و تاکنون 1500 کلمهگیر آورده است؛ حدود 1500 دیگر هم در راهند که مجموعا“ بشود 3000؛ از آن جمله اند نام های دکان، نان، بازار و نماز...
اسم فارسی بر دختر و پسر هم گذارده میشود. در کلاس زبان فارسی که ما دیدیم، از یازده دختر، دو دختر نام «گوهر» بر خود داشتند. عجیب است که این کلاس دوازده شاگرد داشت، که یازده تن آنها دختر بودند، تنها یک پسر.
علّت عدم استقبال پسرها از فارسی، لابد آن است که این زبان در دنیای امروز، بقدر کافی وزنة سیاسی و اقتصادی ندارد. دخترها اگر ابا ندارند که خریدار بازار کمرونق باشند،برای آن است که میخواهند چیزی بیاموزند و مدرکی به دست آورند و کمتر خود را در معرض آن میبینند که تأمینکنندة معاش باشند. در ایران نیز که عدد دانشجوی دختر بر پسر فزونی گرفته است، دلیل خاصّ خود دارد.
در کلاس فارسی دانشگاه «آبای»، دو سه دختر ایستادند و شعر فارسی خواندند، البتّه قدری با لهجه، ولی مفهوم بود، چند رباعی از خیّام، و شعر «آی آدمها» از نیما.
این را هم به ما گفتند که اگر زبان فارسی در آنجا رونقی ندارد، یک علّتش آن است که از جانب ایران پشتیبانی نمیشود. اگر قدر آن چنانکه باید دانسته میشد، یک راهش لااقل این بود که به جوانهای با استعداد کمک هزینه بدهند، و لااقل هر یک را چند ماهی به ایران دعوت کنند.
ترکیّه که در آسیای میانه در همة زمینهها فعّال است، از تشویق آموزش ترکی اسلامبولی نیز کوتاهی ندارد. پرسیدم که زبان عربی و چینی چطور؟ گفتند: داوطلب به نسبت فراوان دارند.
باتوجّه به سابقة ریشهداری که فرهنگ ایران در این ناحیه دارد، نابخشودنی و موجب تأسّف بسیار است که توجّه به زبان در غفلت به سر برد. در مورد فرهنگ و تاریخ حرف اتاتورک را به یاد آوریم که به محمّدعلی فروغی، سفیر ایران در آنکارا، گفت: «شما دارید و قدرش را نمیدانید، ما نداریم و دنبالش میگردیم.»
درست است که در این روزگار سیاست و اقتصاد حرف اوّل را می زنند، ولی سیاست و اقتصاد، بیکمک فرهنگ چون درختی میشوند که میوه میآورد، ولی آبدار نیست، و چه بسا که قبل از موعد، این میوهها زرد بشوند و از درخت بیفتند.
× × ×
قزاقستان موازنة حساب شدهای در میان سوسیالیسم روسی و سرمایهداری برقرار کرده، همانگونه که خود روسیّه هم در همین خط حرکت میکند. در سیاست نیز همین روش را در میان امریکا و روسیّه به کار میبرد. اتومبیلهای گران قیمت، ساخت همة کشورها، در خیابانهای «آلماآتا» روانند که نشانة سرمایهداری است. دندان طلا در دهان زنها، یادگاری از تعیّن روسها! تأثیر روسیّه در شئون دیگر نیز جای خود دارد. آمیختگی چپ با راست یکی از تمهیدهای دنیای سوم شده است، و معلوم نیست که چه نتیجهای به بار آورد.
بعد از دیدار از فروشگاههای مجلّل که خاصّ ثروتمندان است، به بازار عمو رفتیم که «گیور مارکت» نام دارد. روز «یک شنبه بازار» بود و مردم هجوم سیلواری به آن داشند. این بازار عبارت از چند راستة باریک سقفدار بود، که از تنگی راه، گذرندگان در آن به هم سائیده میشدند. انباشته از جنسهای بنجل ترکیّهای و چینی؛ فروشندهها، وظیفهشناس و خوشرو، ایستاده، منتظر مشتری بودند، ولی چنین مینمود که مردم بیشتر برای تماشا آمدهاند تا خرید: انواع قیافهها از قومیّتهای مختلف را در آنجا میشد دید. گردش بسیار جالبی بود، ولی هنگام برگشت پشیمان شدیم، زیرا با یک راه بندان اتومبیل روبرو گشتیم، که من با همة تجربهای که از تهران داشتم نظیرش را ندیده بودم. شنیده بودیم که کسانی یک بار از تهران به کرج پنج ساعت در راه بودند، و این هم چیزی شبیه به آن بود.
× × ×
همایشی که در «آلماآتا» برقرار شده بود و ما به آن دعوت داشتیم عنوان «روابط متقابل اقوام ترک زبان و ایرانی زبان» به خود گرفته بود که در روزهای 29 و 30 آبان برپا گردید. در مجموع سیزده سخنرانی به زبانهای فارسی و ترکی و روسی ایراد شد و مطالب فارسی را آقای دکتر صفرعبداللّه، استاد دانشگاه، به زبان روسی ترجمه میکرد.
موضوعی که من دربارهاش حرف زدم، تحت عنوان «تاریخ و فرهنگ» بود، یعنی رابطة فرهنگ با تاریخ. اصولا“ فرهنگ هر کشور، و بخصوص ادبیّات، تأثیرپذیر از سیر تاریخی آن کشور است؛ در دورههای مصیبتبار، ادبیّات، غمناک میشود که حافظ گفت: کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد! در دورههای فرو بسته، پر شکسته میشود، و خودسانسوری رواج مییابد و ابهام و کنایه در سخن رشد میکند؛ در مقابل، هنرهائی که وارد معقولات نمیشوند چون، خوشنویسی، تذهیب، گچکاری و غیره میتوانند رونق یابند.
به این حساب، فیالمثل، سیر ادبیاّت فارسی که به نامهای سبک خراسانی، عراقی، اصفهانی... تنظیم شده است، دقیقتر خواهد بود که برحسب دوران تاریخی، به سبک سامانی، غزنوی سلجوقی، بعد از مغول و صفوی... تقسیم گردند، زیرا هر یک از این دورهها ویژگی خود را داشتند.
در عصر سامانی شعر فارسی صریحتر، روشنتر و خالی از ابهام است.
در دورة غزنوی و سلجوقی، با تنگتر شدن فضای فکری کشور، مدّاحی، تملّق، و مبالغههای سخیف به زبان فارسی راه مییابد و در همین دوران در واکنش به تعصّب و تزویر است که عرفان به آن درجه از بالیدگی میرسد. در جریان بعد از مغول، باز هم مبارزة ادب با ریاکاری اوج میگیرد که حافظ آن را بلای اوّل زندگی بشر قلمداد کرده است.
در دورة صفویّه، با مذهبی شدن جامعه، ادبیّات سر در پر خود میکشد، و به همین قیاس تا آخر... فکر، قدم به قدم تاریخ را دنبال کرده است.
آنگاه آمدم به این نتیجهگیری که تاریخ ما و فرهنگ ما و ادبیّات ما هر سه به هم بستهاند، و با این سرمایة سه گانه، ما بیش از هرجا با کشورهای آسیای میانه اشتراک تاریخ داشتهایم. ایران همسایگانی داشته است چون هند، میانرودان، ترکیّه، و سرزمینهای عربی خلیج فارس. با همة اینها ما ارتباط تاریخی و فرهنگی داشتهایم، امّا بیش از حدّ یک ارتباط نبوده است، درحالی که با آسیای میانه اشتراک است که با فرهنگ و ادب تنیده شده است. به قول فرّخی سیستانی: با حلّه ای تنیده ز دل، بافته ز جان آن را زمانی میگفتیم خراسان بزرگ. وقتی نگاه به عقب برمیگردانیم، به سوی شرق، دیار آشنا میبینیم. نامهای مشترک، یادگارهای مشترک. هیچ یک از این کشورهائی که اکنون استقلال دارند، و در این منطقهاند، نمیتوانند فراموش کنند که زمانی کانون زبان فارسی بودهاند، و بسیاری از بزرگانی که در خاک آنها زاده شده و مردهاند به فرهنگ مشترکی خدمت کردهاند. خاکها در معرض جابهجا شدن سیاسی هستند، ولی فرهنگها مشترکات خود را از حافظة تاریخ نمیزدایند.
نتیجهگیری نهائیم این بود که تاریخ و فرهنگ و ادبیّات ما، هر سه به هم بستهاند. همین پسوند ستان که به دنبال اسمهای این کشورها آمده: قزاقستان، ازبکستان، تاجیکستان، قرقیزستان... گواهی گویائی است. نام فارسی شهر آستانه که میرود تا پایتخت جدید قزاقستان بشود، گواهیای دیگر. اشتراکی که گفتم حاصل رنجهائی است که این کشورها با هم کشیدهاند و امیدهائی است که با هم داشتهاند. نامهای بخارا و سمرقند و غزنه و مرو و تخارستان و طراز و دهها نام دیگر،نه کمتر از سمنان و دامغان و کاشان، در گوش ما طنین دارند. مردان بزرگی در این پهنه زندگی کردهاند، و مردان بیشماری در خراسان بزرگ بر خاک افتادهاند که باید حقّ آنها را پاس داشت.
در انتها، پیشنهادی داشتم و آن این بود که باتوجّه به مشترکات تاریخی و فرهنگی میان کشورهای منطقه، به جا خواهد بود که یک «کمیتة دائمی فرهنگی» تشکیل گردد، مشتمل بر ایران و کشورهای آسیای میانه و حوزة دریای خزر و فارغ از سیاست و ایدئولوژی، بنیادهای مشترک تاریخی و فرهنگی را مورد بررسی قرار دهد: زیرا شناخت بهتر، موجب همکاری بهتر خواهد شد و دنیای امروز بیشتر از همیشه احتیاج به تفاهم و بازیافت گمشدههای خود دارد. مولانا جلال الدّین هفتصد سال پیش گفت:
ای بســا هنــد و تـرک همزبـان وی بسا دو ترک چون بیگـانگـان
پس زبان همدلی خود دیگر است همدلی از همزبانی خوشتر است