گزارش
گاندی به روایت گاندی ـ 2
- گزارش
- نمایش از چهارشنبه, 24 خرداد 1391 10:45
- بازدید: 3650
برگرفته از روزنامه اطلاعات
در راه هندوستان - مساوی شدن دخل و خرج
مدیر گفت: «همه این حرفها صحیح و به جای خود محفوظ، ما لیسانسیه میخواهیم.»
این هم که نشد! اصرار فایده نداشت. دستها را در ناامیدی به هم مالیدم و از در مدرسه بیرون آمدم. برادرم خیلی نگران شد. هر دو به این نتیجه رسیدیم که توقف بیشتر در بمبئی فایده ندارد. باید به راجکوت میرفتم و چون برادرم کم و بیش به کارهای عدلیه میرسید در تهیه درخواست و نوشتن عرض حال به وی کمک میکردم. از آنجائی که خانواده ما در این شهر بود برچیدن بساط خانه در بمبئی سبب صرفهجوئی به میزان قابل ملاحظه میشد تذکر برادرم را پسندیدم. به این ترتیب دارالوکاله خود را پس از شش ماه توقف در بمبئی تعطیل کردم.
مادام که در بمبئی بودم همه روزه به دادگاه عالی میرفتم، اما نمیتوانم بگویم چیزی هم آموختم. سواد کافی نداشتم تا چیزی یاد بگیرم. اغلب از جریانات محاکمه سردر نمیآوردم و همانجا چرت میزدم. بعضی اشخاص دیگر هم بودند که در چرت زدن با من همکاری میکردند و از سنگینی بار خجلتم میکاستند. پس از مدتی که دریافتم چرت زدن در دادگاه بد نیست اصلا حس خجالت را در این امر از دست دادم.
اگر بین افراد نسل کنونی وکلای بیکاری نظیر من یافت میشوند مایلم یک نصیحت عملی درباره دستور زندگی به آنها بدهم. در آن روزها با این که خانهام در «گیرگوم» بود هرگز نه سوار درشکه میشدم و نه با تراموای به دادگاه میرفتم. خود را به پیادهروی تادادگاه عالی عادت دادم. چهل و پنج دقیقه طول میکشید تا برسم. البته برگشتن را هم پیاده به خانه میرفتم. به حرارت آفتاب عادت کردم. پیادهروی تا دادگاه و بازگشت از آن سبب صرفهجوئی مبلغی پول بود. یاد ندارم که حتی برای یک مرتبه هم ناخوش شده باشم. در صورتی که دوستان و آشنایان مرتب مریض میشدند. بعدها هم که درآمدم خوب شد پیاده به محل کار میرفتم و برمیگشتم هنوز هم از نتیجه این تجربه استفاده میبرم.
ناامید از بمبئی رخت سفر بستم. به راجکوت رفتم و دفتری برای خود باز کردم. اینجا نسبتاً کارم خوب پیش میرفت. تهیه پیشنویس درخواستها و واخواستها بهطور متوسط در حدود سیصد روپیه در ماه عایدم میساخت. در این باره بیشتر باید از نفوذ متشکر باشم تا از لیاقت خود، زیرا شریک برادرم در این امر کارکشته بود. تمام درخواستها و غیره را که فکر میکرد دارای ارزش و اهمیت زیاد است نزد وکلای بزرگ میفرستاد و سهم من تهیه درخواست موکلین فقیر او بود.
باید اذعان کنم در اینجا به اصول پرداخت حقالعملکاری یعنی همان کاری که در بمبئی با سختی در برابرش مقاومت کردم تسلیم شدم. به من گفتند وضع در این دو مورد با یکدیگر اختلاف دارد: به این معنی که در بمبئی باید حقالعمل را به دلالها میدادم ولی در اینجا این حق به وکلاء زبردست تعلق میگرفت. دیگر اینکه در اینجا تمام جوجه وکیلها میزان معینی از درآمد خود را باید به عنوان حقالعمل میپرداختند. تسلیم من البته روی مباحثهای بود که با برادرم کردم. روزی گفت «ببین داداش! من با یک وکیل دیگر شریکم. بسیاری از کارهایی را که بدانم انجامش از عهدهات برآید به تو رجوع خواهم کرد. اگر نخواهی به شریکم حقالعمل به پردازی مرا از خود رنجاندهای. چون با من همکار شدهای در درآمد و سود شریک هستیم و خود به خود از این نمد به من هم کلاهی میرسد. سهم شریکم چه میشود؟ هرگاه حق او را ندهی ممکن است کارهایش را به دیگری رجوع کند و از او حقالعمل دریافت دارد.» در این محظور گرفتار آمدم و دریافتم اگر میخواهم به شغل خود ادامه دهم ناچارم به اصول خود در مورد عدم پرداخت حقالعمل زیاد تکیه نزنم. ناچار خود را راضی کردم یا اگر راستش را بخواهید خود را فریب دادم. این را هم باید بگویم که در مورد هیچکار دیگری کمیسیون به کسی ندادم.با اینکه از این پس درآمدم خوب شد و خرج و دخلم مساوی، اما در همین موقع برای اولین باربر خوردم به خشونت انگلیسی ها . شنیده بودم افسران انگلیسی در هند با چه خشونتی با مردم رفتار میکنند، اما تا به آن وقت با یک افسر انگلیسی روبرو نشده بودم.قبل از اینکه راناصاحب، حاکم شهر، اهل پوربندر، در منطقه زمامداری خود برمسند نشیند برادر من منشی و مشاور وی بود و چون میگفتند مادام که در آن اداره بود در امری از امور به اشتباه نظر داده است باید کاری به وی سپرده نمیشد. موضوع به گوش کارگذار سیاسی، که بیجهت از برادرم تنفر داشت، رسید. اتفاقاً وقتی که در انگلیس بودم با این کارگذار آشنا شدم و میشود گفت که با هم دوست هم بودیم. برادرم فکر کرد از این فرصت استفاده کنم، نزد او روم و با جملات و کلمات دلنشین کاری کنم که چرکی دلش نسبت به او از بین برود. از این نظر خوشم نیامد.