گفتگو
مهاتما گاندی به روایت گاندی ـ سبیل آویزان! - 3
- گفتگو
- نمایش از چهارشنبه, 31 خرداد 1391 16:38
- بازدید: 3547
برگرفته از روزنامه اطلاعات
... فکر کردم نباید از یک آشنایی که در انگلیس به وجود آمده بود به این ترتیب استفاده کنم. اگر برادرم حقیقتاً گناهکار است سفارش من چه تأثیر میتواند داشته باشد؟ اگر هم بیتقصیر است چه بهتر که از طریق قانونی و عالی جریان امر را دنبال کند، بیگناهی خود را به اثبات رساند و با نتیجه آن مواجه گردد. ولی برادرم این حرفها را قبول نداشت و میگفت «تو هنوز به اخلاق مردم کاتیاواد آشنا نشدهای. هنوز باید دنیا را بشناسی. در اینجا فقط نفوذ به درد میخورد. صحیح نیست تو که برادر من هستی از وظیفهای که داری شانه خالی کنی و از سفارش من به افسری که میشناسی سر باز زنی».
نمیتوانستم روی برادرم را زمین گذارم. ناچار علیرغم تمایل خود نزد آن افسر رفتم. به خوبی میدانستم حق مراجعه به او را ندارم و کاملاً آگاه بودم که با چنین اقدامی به احترام خود لطمه وارد میآورم. وعده ملاقات خواستم و قرار شد نزدش روم. به اتاقش که وارد شدم از دوران آشنایی یاد کردم. اما فوراً دریافتم که کاتیاواد با انگلیس تفاوت دارد. دیگر این که افسری که در مرخصی است با افسری که مشغول کار است زمین تا آسمان فرق میکند. کارگزار سیاسی، آشناییمان را بخاطر داشت ولی تذکر امر سبب شد خودش را بگیرد و ترشرویی کند. معنی این حرکت آن بود که میخواست بگوید «مسلماً نیامدهای تا از آن آشنایی سوء استفاده کنی» چنین مفهومی را از گرهای که بر پیشانی داشت دریافتم. معذلک چون «صاحب» را منتظر دیدم دهان باز کردم و شروع به تشریح موضوع کردم. ولی او طی جملات مقطع و خشک اظهار داشت «برادرت مرد توطئهطلبی است. حاضر نیستم دیگر چیزی در این باره از تو بشنوم. وقت ندارم. اگر برادرت حرفی دارد بگو از مجاری قانونی اقدام کند.» جواب او کافی و حقاً چیزی بود که استحقاق شنیدنش را داشتم. اما خودپسندی کور است. میخواستم دنبال موضوع را بیان کنم که از جا برخاست و امر کرد «برو بیرون».
گفتم «اما خواهش میکنم تمام موضوع را بشنوید». همین جمله وی را بیشتر عصبانی کرد. مصدرش را صدا کرد تا مرا از اتاق بیرون کند. هنوز در شک و تردید بودم که مصدر وارد شد، شانهام را با دست گرفت و از اتاق بیرونم انداخت.
من رنجیده خاطر، اوقات تلخ و خشمناک بودم که افسر انگلیسی و مصدرش اینطور از آن دفتر بیرونم کردند. فوراً یادداشتی به این شرح نوشتم و برایش ارسال داشتم «شما به من توهین کردهاید. و به وسیله مصدر خود مورد حملهام قرار دادهاید. اگر پوزش نطلبید به مقامات عالیه شکایت خواهم برد.»
جواب یادداشتم را پس از مدت کوتاهی امربر سوار او آورد که نوشته بود «تو در حضور من بیادبانه رفتار کردی. خواهش کردم از اتاق بیرون روی ولی نرفتی. چاره نداشتم جز آنکه از مصدر خود بخواهم بیرونت کند. حتی وقتی هم که او تقاضا کرد از اداره خارج شوی به حرفش اعتنا نکردی. لذا ناچار بود با نیرویی که داشت تو را بیرون کند. راجع به شکایت به مقامات عالیه هرطور که مایلی رفتار کن. در این امر آزادی کامل داری.»
با داشتن چنین جوابی در جیب و سبیلی آویزان به خانه آمدم. آنچه روی داده بود برای برادرم شرح دادم. خیلی متأسف شد. اما نمیدانست چگونه مرا تسلی دهد. با دوستان وکیل خود مذاکره کرد. زیرا من که نمیدانستم علیه «صاحب» به چه طریق میشد اقدام کرد. در همان روزها فیروز شاه مهتا برای انجام کاری از بمبئی به راجکوت آمده بود. جوجه وکیلی چون من چه جرأت ملاقات وی را داشت! یادداشت اعتراضی که تهیه کرده بودم توسط وکیلش برای او ارسال داشته و تقاضای راهنمایی کردم. گفته بود «به گاندی بگویید وکیل عدلیه از این چیزها زیاد باید ببیند. گاندی تازه از انگلیس آمده حرارتش زیاد است و سرش بوی قرمهسبزی میدهد. هنوز به اخلاق افسران انگلیسی پی نبرده. اگر دلش میخواهد در این شهر بماند و پولی برای امرار معاش درآورد باید یادداشت را پاره کند و بیحرمتی آن افسر انگلیسی را زیرسبیلی در کند. زیرا اقدام رسمی علیه «صاحب» فایدة عایدش نخواهد شد. بعید نیست سبب خرابی کار خود شود. به او بگویید هنوز دنیا را نمیشناسد.»
این نصیحت برای من تلخی زهر را داشت. ولی مجبور بودم که کاسهاش را سرکشم. بیحرمتی افسر را زیرسبیلی درکردم. اما در عین حال نفعی هم از آن بردم. زیرا به خود گفتم «هرگز خود را در وضعی نظیر این قرار نخواهم داد. و هیچ وقت سعی نخواهم کرد به این ترتیب از دوستی و آشنایی با دیگران استفاده برم» از آن روز تا به حال یک مرتبه هم نشده که تصمیم خود را نقض کنم. همین یکه مسیر زندگیام را تغییر داد.