تاریخ معاصر
سده بیستم، قرن محو استعمار، و طرد «استبداد»
- تاريخ معاصر
- نمایش از شنبه, 05 مهر 1393 10:19
- بازدید: 4406
برگرفته از مجلهٔ دنیای سخن ـ سال 1378 خورشیدی
دکتر هوشنگ طالع
با این که بشریت در سدهی بیستم میلادی، به دستاوردهای شگرفی در زمینهی دانش، شگردشناسی (تکنولوژی) و در نتیجه تولید و انباشت ثروت غیرقابل تصور دست یافت؛ اما آشکارترین ویژگی سدهی بیستم را باید در ویژگی ضد استعماری و ضد استبدادی آن دانست، گرچه در سدهی بیستم، انسان پای بر روی کره ماه نهاد و توان تولید موجودات پیچیده را از یک یاختهای آنان به دست آورد؛ اما باید بر این نکته تاکید کرد که مهمترین ویژگی قرن گذشته را باید در محو استعمار و طرد استبداد، به حساب آوریم.
در این راستا، بدون تردید باید قرن بیستم را سدهی پایان عمر استعمار دانست. در سدهی بیستم، در اثر بیداری ملتها و خیزش مردمان تحت ستم به حیات استعمار که عمر آن به درازای زندگی بشریت بود، پایان داده شد. البته در این جا، سخن از استعمار نوین است که در درازای چند سده و در قالب امپریالیسم اروپایی – مسیحی، با چهرهای ویژه و راهبرد و کارکرد یژه، بیشترین بخش از جهان را به زیر سیطرهی خود درآورده بود.
از سوی دیگر، در سدهی بیستم، استبداد نیز که به عنوان شیوهی غالب حکومتی، چونان استعمار، دیرپا و دیرزی بود، در اثر خیزش ملتها و مردم جوامع گوناگون ، مورد طرد و نفی اکثریت جوامع و مردمان جهان قرار گرفت. گرچه هنوز با سپری شدن سدهی بیستم و ورود به هزاره سوم میلادی، نمونههایی از حکومتهای استبدادی و هنداد (نظام)های سلطه در این جا و آن جای جهان به چشم میخورد؛ اما با نگرش به روند تغییرات تاریخی و بیداری و رشد مردمان و ملتها، بدون تردید تا آغاز دههی نخست سده بیست و یکم، اثر و نشانی از این گونه شیوهی حکومتی در جهان به چشم نخواهد خورد، گرچه این گونه حکومتهای استبدادی، نقاب خدمت به خلق و یا خالق را بر چهره زنند.
بی چون و چرا، در سالیان آینده، تاریخ نویسان، جامعه شناسان، ویژگان دانش سیاست، ملت شناسان و ... که هنوز در آغاز دههی سوم. نمونههایی از این گونه حکومتهای استبدادی را برای انجام پژوهش و بررسی در پیش روی دارند، به ناچار برای مطالعات جامعه شناختی، زیست شناسی و کالبد شکافی «استبداد» و نظامهای سلطه گرا، میباید به فراموش خانه تاریخ مراجعه کرده و با کمک و یاری اطلاعات مضبوط و یادمانهای تاریخی و... به بررسی و پژوهش پردازند.
کمابیش تا میانههای سده بیستم میلادی، نظم حاکم بر جهان برپایهی استعماری و یا به گفتهی دیگر، نظام امپریالیسم اروپایی ـ مسیحی ، بنا شده بود. کشورهای پیشرفته صنعتی آن روزگار و یا به سخن دیگر، قدرتهای بزرگ جهانی، در قالب و شکل امپراتوریها قرار داشتند. بر پایه نظم موجود، اکثریت ملتهای جهان، از نعمت استقلال بی بهره بودند و بهگونهای که :
خورشید بر پهنهی امپراتوری انگلیس، غروب نمیکرد. کشور فرانسه، با سلطه بر شمال آفریقا و سرزمینهای ویتنام، لائوس، کامبوج و مناطقی از میراث امپراتوری عثمانی در آسیا، گرهگاههایی در چهار نقطه جهان و مستعمراتی در قاره آمریکا، دومین قدرت استعماری جهان به شمار میرفت. کشورهای دیگر اروپایی مانند اسپانیا، هلند، ایتالیا ، بلژیک و حتی کشور عقب افتاده پرتغال نیز در زمرهی قدرتهای استعماری قرار داشتند. روسیه، چه در قالب امپراتوری و چه در قالب حکومت شوراها، بخشهایی از اروپا و بخشهای بزرگتری از آسیا (قفقاز و آسیای میانه) را به بند کشیده بود. ایالات متحده نیز با سلطه بر فیلیپین و سرزمینهایی در این جا و آن جا. و ژاپن با سیطره بر منچوری، در زمرهی قدرتهای استعماری قرار داشتند.
گرچه پس از پایان نبرد جهانی نخست (1918-1914 میلادی/ 1297-1292 خورشیدی) امپراتوریهای آلمان ، اتریش ، هنگری و امپراتوری عثمانی در اثر شکست در نبرد مزبور، عنوان امپراتوری و در نتیجه مستعمرات خود را از دست دادند؛ اما مستعمرات مزبور که خارج از قارهی اروپا قرار داشت، نصیب پیروزمندان جنگ و به ویژه امپراتوری انگلیس و فرانسه گردید.
چنان که در پیش گفته شد، امپراتوری روسیه نیز در فراگشت نبرد اول جهانی، فروریخت. اما خیلی زود امپراتوری مزبور در قالب اتحاد شوروی تجدید حیات کرد و امپراتوری مزبور تا سال 1991، به حیات خود ادامه داد. (1)
بدین سان، در آغاز سدهی بیستم، از میان کشورهای جهان، تنها 43 کشور به عنوان مستقل، شناخته میشدند (2) که بیشترین آنها در قاره اروپا قرار داشتند. با نگاهی کوتاه و گذرا به نقشه جغرافیایی روزهای آغازین سدهی بیستم، این حقیقت تلخ را درمییابیم که سرتاسر قاره آفریقا، بخشهای بزرگی از آسیا، قسمتهایی از آمریکای مرکزی و جنوبی و سرانجام همهی قاره استرالیا، در ردهی مستعمرات قرار داشتند. از سوی دیگر، از میان کشورهای مسلمان که امروزه رقم قابل توجهی را تشکیل می دهند، تنهاکشورهای، یعنی ایران، افغانستان و تاحدودیعثمانی مستقل بودند. البته به یاد داشته باشیم که عثمانی نیز یک کشور استعمارگر به شمار می رفت و بخشهایی از آسیا و برخی مناطق اروپا و آفریقا را به زنجیر کشیده بود.
اما در پایان سدهی بیستم، نشانی از استعمار و مستعمرات (به جز استثناهای نادر آن هم در مورد سرزمینهای کوچک) به چشم نمی خورد . فراگرد استعمارزدایی که با پایان نبرد جهانی دوم آغاز گردید، درازای این نیم قرن با افزایش آگاهی ملی و قیام ملتها به حیات استعمار در جهان پایان داد.
دو امپراتوری انگلیس و فرانسه، برای پیروزی در نبرد جهانی دوم، ناچار شدند که از سربازان مستعمرات در جنگ علیه ارتشهای آلمان و ژاپن بهره گیرند. حضور سربازان مستعمرات در صفوف پیروزمندان جنگ، باعث ایجاد نوعی اعتماد به نفس، غرور و بیداری ملی در میان مردمان مستعمرات گردید. آنان پس از سالها شکست و ناکامی و تحمل خفت و ذلت، دریافتند که می توانند بر قدرتهای استعمارگر نیز پیروز گردند.
در پایان جنگ دوم جهانی ، در کنار افزایش اتکا به نفس و غرور ملی در میان مردمان مستعمرات، دو قدرت استعماری امپراتوری انگلیس و فرانسه، گرچه با یاری و سرپرستی آمریکا، توانسته بودند پیروزی را در آغوش گیرند، اما به دلیل هزینههای گسترده جنگی، از نظر اقتصادی از پای درافتاده بودند و توان دخالت گسترده و لشکرکشیهای پرخرج به مستعمرات را نداشتند. این دو عامل، در کنار بیداری ملی، همراه با اوج گیری اندیشه ناسیونالیسم در میان ملتها، پایههای استعمار را کند و آن را از پای درآورد.
از سوی دیگر، سدهی بیستم را میتوان قرن پیروزی نظامهای مردم سالار، بر هندادهای استبدادی دانست. در آغاز قرن بیستم، از میان 43 کشور مستقل جهان، تنها می توان از 16 کشور، آن هم با سختی و با اماواگر، به عنوان کشورهای برخوردار از نظام مردمسالار، نام برد. در دموکراسیهای مزبور، نیمی از جمعیت یعنی زنان، از حق برگزیدن و برگزیده شدن، محروم بودند. از سوی دیگر، تمامی مردان نیز نمیتوانستند آزادانه از حقوق شناخته شده قانونی خود بهره مند شوند. در حالی که در پایان سده بیستم و آغاز قرن بیست و یکم، مردم بیشترین کشورهای جهان از نعمت نظامهای مردم سالار بهرهمندند و چنین هندادی که در آغاز سده به عنوان نظمی نادر به حساب میآمد، امروزه هندادی همهگیر و همگانی است. در این میان، باقی مانده نظامهای استبدادی اندک نیز به سرعت در حال کاهش و رو به زوال و پایان است. از این رو، نادر نظامهای استبدادی و سلطهگر موجود، برای پنهان کردن چهرهی داغدار خود، ناچار دم از مردمی بودن میزنند و مدعی حکومت به نام «مردم» می باشند.
در این میان، مردم ایران در سدهی بیستم، پیشتاز برپایی نظام مردمسالاری در پهناورترین و پرجمعیت ترین قاره جهان یعنی آسیا، به شمار میروند. در آغازین سالهای سدهی بیستم، کشور ایران به جرگهی اندک کشورهای برخوردار از نظام مردمسالاری پیوست. روز چهاردهم امرداد، 1285 خورشیدی (پنجم اوت 1906 میلادی)، به دنبال خیزش شکوهمند، فراگیر و همه جانبه مردم ایران، هنداد استبدادی برافکنده شد و نظام مردمسالاری در قالب هنداد «مشروطیت» (نظام پارلمانی) بر پا گردید. در پانزدهم مهرماه همان سال (هفتم اکتبر 1906 میلادی) نخستین مجلس شورای ملی در سرتاسر قاره آسیا، در تهران گشایش یافت و نمایندگان مردم ایران به عنوان نخستین مردم آسیا، به قانون گذاری و نظارت بر ادارهی کشور پرداختند. نخستین اقدام مجلس شورای ملی، تهیه و تدوین قانون اساسی ایران بود. قانون مزبور در دی ماه 1285 خورشیدی (اول ژانویه 1907 میلادی)، پس از تصویب نمایندگان به توشیح مظفرالدین شاه قاجار رسانیده شد.
یاد همهی کوشندگان نهضت مشروطیت گرامی باد و روان همهی شهدای راه مشروطیت ایران، به سپنتامینو.
قانون اساسی مشروطیت که از نظر مفهوم، درون مایه، انسجام و فراگیری، امروز نیز جای ویژهای میان قوانین اساسی جهان دارد، چونان فرمان آزادی و حقوق بشر کوروش بزرگ، سند غرور آفرین مردم ملت ماست. باید به خاطر داشت که قانون اساسی مشروطیت هنگامی انشا و تصویب گردید که مفاهیم مردمسالاری و حاکمیت مردم بر سرنوشت خود، نه تنها مفاهیم آشنا و رایجی نبود، بل بسیار غریب و برای گوشها سنگین و ناآشنا بودند.
در چنین فضا و در چنین زمانی، بانگ بیداری آسیا از دهان مردم ایران برخاست. مردم ایران با سردادن صلای مشروطیت و برافکندن نظام استبداد و برقراری هنداد مردمسالاری، قاره کهن آسیا را در مسیری قرار دادند که امروز ته مانده حکومتهای سلطهگر که از نوادر روزگار نیز به شمار میروند، از حاکمیت مردم و حکومت برای مردم را به عنوان نقابی برای پوشاندن چهرهی زشت خود به کار میگیرند.
اما، چنان که یادآوری گردید، در آغاز قرن بیستم، در هیچ یک از نظامهای معدود مردم سالار آن زمان زنان از حق رای و برگزیده شدن، برخوردار نبودند. برای نخستین بار در سال 1921 میلادی، زنان توانستند در ایالات متحده آمریکا، حق رای و برگزیده شدن را به دست آورند. در سال 1928 میلادی، زنان کشور انگلستان به عنوان نخستین کشور اروپایی حق رای و شرکت در انتخابات را به دست آوردند. در کشور سوییس که از نظر استقرار نظام مردم سالاری و... زبانزد خاص و عام است، زنان در آستانه دههی هشتم سده بیستم از حق رای و شرکت در انتخابات برخوردار گردیدند. در این میان زنان ایران (گرچه با تاخیر نسبت به کشورهای پیشتاز) در سال 1340 خورشیدی (1961 میلادی) یعنی 40 سال بعد از نخستین زنانی که در حق رای دادن را به دست آوردند، امکان شرکت در انتخابات و برگزیده شدن به نهادهای انتخابی را کسب کردند. البته در این میان از یاد نبریم که حتی امروز نیز زنان در کشورهای حاشیه خلیج فارس از حق شرکت در انتخابات محرومند. البته مردان نیز در کنار زنان، درکشوری مانند عربستان سعودی، از حق مشارکت در انتخابات محرومند، زیرا نهادهای انتخابی هنوز در کشور مزبور وجود ندارند.
امروز، در آغاز سدهی بیست و یکم میلادی، واژهی حقوق بشر و آزادی انسان که در آغاز قرن بیستم، واژهای غیر آشنا و غریب بود، به سرودی پرطنین، شعف انگیز و امید آفرین بدل شده است. از صدور نخستین اعلامیه حقوق بشر و آزادی انسان از سوی کورشبزرگ در سال 539 پیش از میلاد. کمابیش بیست و پنج قرن به درازا کشید تا دگربار پس از پایان جنگ دوم جهانی که به قیمت جان دهها میلیون تن و ویرانی بخشهای بزرگی از گیتی و آوارگی و پریشان روزگاری مردمان بسیاری تمام شد، در سال 1945 منشور ملل متحد و به دنبال آن اعلامیهی حقوق بشر، مورد امضا و تایید کشورهای جهان قرار گرفت. این نکته را نیز به خاطر داشته باشیم که ایران از نخستین امضاءکنندگان منشور ملل متحد به شمار میرود.
امروز، پس از گذشت کمابیش 50 سال از امضای منشور مزبور، حقوق بشر و آزادیهای انسان، چنان در میان همهی مردم جهان و سرزمینهای گیتی ریشه دوانیده و بدل به باور عمومی شده که معدود نظامهای سلطهگر نیز با افزودن پیشوند و پسوندهایی به آن، ناچار از پذیرش ظاهری آن می باشند.
با بی فروغ شدن نظامهای سلطه و هندادهای استبدادی در درازای سدهی بیستم، امروزه مردمان خیلی کم تری در ترس از بازداشتهای غیرقانونی، شکنجه، اعدام، مصادره اموار، ممنوعیت معامله، خروج از کشور و... به سر میبرند؛ اما هنوز متاسفانه در آغاز سدهی بیست و یکم و هزارهی سوم میلادی، هستند کسانی که در سرزمینهایی انباشته از هراس و وحشت به سر میبرند.
در درازای سده بیستم، غالب مردمان جهان از امکان ابراز عقیده، گفتار و نوشتار آزاد، بهره مند گردیده و در این فرآیند بیشترین بخش از مردمان جهان به آیندهای بهتر، چشم دوخته اند.
در اثر سلطه نظامهای استبدادی در سدهی بیستم، بیش از 170 میلیون تن، از مردمان غیرنظامی (کشوری) وسیلهی سلطهگران به قتل رسیدهاند. گرچه ممکن است رقم اغراق آمیز به نظر آید، اما واقعیتی است عریان. البته از یاد نبریم که این واقعیت همهی زوایای این مصیبت و جنایت را در برنمیگیرد. زیرا این ارقام، چنان که در جدول زیر نشان داده شده است تنها کشتار حکومتهای سلطهگر بزرگ را در بر میگیرد. در حالی که در همین دوران در دیگر کشورهای با نظام استبدادی، میلیون ها تن دیگر به قتل رسیدهاند (3) بدون این که حتی تاریخ مجال آماربرداری از آن را داشته باشد.
جدول زیر آمار شگفت انگیز مردمکشی (Democide) وسیله حکومتها را نشان می دهد. (4)
کشور تعداد (میلیون تن) سال
روسیه شوروی 62 91-1917
چین (کمونیست) 35 1949 به بعد
آلمان (نازی) 21 45-1933
چین (کمین تانگ) 10 49-1928
ژاپن 6 45-1936
جمع 170
با فروپاشی نظام اتحاد شوروی در سال 1991 که نماد آشکار هنداد استبدادی در جهان به شمار میرفت، سایه سنگین جنگ و ویرانی که تا آن زمان بر جهان سایه افکنده بود و دو بار در سالهای 1914 و 1939 میلادی، بخشهای بزرگی از جهان را به کام آتش و خون فرو برد، در آغاز قرن بیست و یکم، رنگ باخته و تنها بخشهای کوچکی از جهان هنوز در تهدید جنگ قرار دارد. بر پایهی برآوردههای انجام شده، در درازای سدهی بیستم، کمابیش 37 میلیون تن در اثر جنگ (خارجی و داخلی)، جان باختند(5). گرچه بیشترین رقم تلفات مربوط به جنگهای خارجی است، اما آمار کشته شدگان جنگهای داخلی نیز بسیار غم انگیز است.
جان باختگان در اثر جنگ در سدهی بیستم37 میلیون تن ( جنگهای خارجی 30 جنگهای داخلی 7 ) بودهاند .
البته با وجود بزرگی ارقام، هرگاه آن را با رقم « مردم کشی» در قرن بیستم مقایسه کنیم، رقم کوچکی است. در حالی که تلفات جنگهای قرن بیستم که دو جنگ جهانگیر اول و دوم را نیز دربر می گیرد 37 میلیون تن می باشد . رقم کشتار حکومتهای سلطهگر و استبدادی از مردمان خود به 170 میلیون تن یعنی 6/4 برابر رقم مزبور بالغ میگردد. نکته قابل توجه در زمینهی جنگها، این است که در درازای سده بیستم، هرگز نبردی میان کشورهایی که دارای هنداد مردمسالاری بودند، رخ نداده است. نبردهایی که در درازای قرن بیستم به وقوع پیوست، همیشه میان نظامهای سلطه گرا با هندادهای مردم سالار و یا میان حکومتهای استبدادی، بوده است.
با توجه به آن چه آورده شد، به حق میباید سدهی بیستم را قرن برافکنده شدن استعمار از جهان و سدهی طرد و نفی استبداد دانست. در این میان، ملت و مردم ایران با پایداری جانانه برابر استعمار و برافراشتن پرچم هنداد مردم سالاری بر بام قاره آسیا، سهم بزرگی در برافکندن استعمار و طرد و نفی استبداد در سدهی بیستم دارند. این نکته را به خاطر بسپاریم و با غرور و افتخار به مردم میهن خود بازگو کنیم. از سوی دیگر فراموش نکنیم که نهضتهای ضداستبدادی در سرتاسر آسیا و به ویژه در کشورهای اسلامی، نشأت گرفته و زیر نفوذ معنوی نهضت مشروطیت ایران قرار داشتند.
پینوشتها:
1- با فرو کشیدن پرچم داس و چکش از فراز کاخ کرملین در 25 دسامبر 1991 میلادی ( پنجم دی ماه 1370 خورشیدی ، دومین امپراتوری روسها در درازای یک سده وعرض 74 سال ، فرو ریخت . گرچه در این فراگشت ، روسها توانستند که سرزمینها و مردمان بسیاری را تحت پوشش فدراسیون روسیه ، زیر سلطه خود نگاه دارند ، اما بر پهنهی مستعمرات پیشین روسیه ، تعداد 14 جمهوری سر برآوردند : سه جمهوری در قفقاز، پنج جمهوری در آسیای میانه و 6 جمهوری بر پهنهی اروپا
2- به دایرةالمعارفها مراجعه فرمایید
3- مجله آکونومیست – سپتامبر 1999
4- اصطلاح Democide ، یا مردم کشی ، برای کشتار شهروندان یک سرزمین وسیله حکومت حاکم بر آن سرزمین ، به کار میرود
5- مجله اکونومینست – سپتامبر 1999