دوشنبه, 10ام دی

شما اینجا هستید: رویه نخست تاریخ تاریخ معاصر فاجعه جیلولوق کار چه کسانی بود؟

تاریخ معاصر

فاجعه جیلولوق کار چه کسانی بود؟

برگرفته از تارنمای آذری ها

یکی از ابزارها و روش های نفرت پراکنان قومی ، ساده سازی روایت ها و تحولات پیچیده و قرائت قوم گرایانه از آن وقایع برای فریب افکار عمومی است.  یک مثال ساده برای این حربه وجود دارد. دو نفر در خیابان مرتکب زدخورد می شوند، اگر یکی از آنها سفید پوست و دیگری سیاه پوست باشد، گفتمان قومیت، اولین تفسیری که از این رخداد خواهد داشت، تفسیر نژادی و قومی است. حتی اگر معلوم شود که فرد سفید پوست عضو یک انجمن ضدنژادپرستی و یا چپگرا است، گفتمان قومی علاقه دارد جهت تهییج جامعه ی هدف، قرائت نژادی از این واقعه داشته باشد.همین روند در ایران و آذربایجان بارها تکرار شده است. پان ترکیست ها برای فریب افکار عمومی و با عنایت به این نکته که عامه مردم وقت و حوصله مطالعات پیچیده تاریخی را ندارند، با ارائه قرائت های قومیتی از وقایع سعی در تحریف تاریخ و تحکیم گفتمان خود دارد.

موارد بسیاری در این خصوص وجود دارد. مانند قیام شیخ محمد خیابانی که یک قیام میهنی و جهت تثبیت حاکمیت ملی در سراسر ایران بوده است. پان ترکیست ها در راستای پیشینه سازی و مستمر جلوه دادن حرکت خود فردی مانند شیخ محمد خیابانی که در ایران خواهی شهره خاص و عام است، نهضت آزادستان را حرکتی جدایی طلبانه جلو می دهند.

حال اگر خانواده های شیخ محمد یا ستارخان به این روش اعتراض کنند، گوش شنوایی نیست! حتی اگر شیخ محمد یا ستارخان امروز از گور برخاسته و از ایران بگوید، برای این عده اهمیتی ندارد. زیرا پان ترکیست ها خود مدل ساده سازی شده، الگوهای تئوریکی ای را که از سوی "اتاق های فکر" ویژه در کشورهای دیگر القاء می شود پیش می برند.

یکی از آخرین تحریفات در خصوص شیخ محمد خیابانی در کتاب شوکت علی قیزی به نام تبریز طوفانی بود که در ایران از سوی انتشارات اختر ترجمه شده است. در این کتاب نویسنده باکویی ادعا کرده بود که "موسی خیابانی" نواده شیخ محمد خیابانی بود. این در حالی است که نام خانوادگی موسی خیابانی در اداره ثبت احوال تبریز "موسی نصیر اوغلو" ثبت شده است و خانواده شیخ محمد نیز این قرابت را قویا رد کرده اند.
این مقدمه ذکر شد تا مسئله تحریف تاریخ با هدف ایجاد نفرت قومی و مذهبی در ایران از سوی محافل خاص ذکر شود.

فاجعه "جیلولوق" یکی از رخدادهای تلخ تاریخی در کشورمان است که در دوران "بی دولتی" و فقدان اقتدار حاکمیتی در دوران جنگ جهانی نخست رخ داد.

در این دوره آذربایجان محلی برای تاخت و تاز قوای روس و عثمانی بود. پیشروی ها و شکست های عثمانی و روس در قفقاز به سرعت به مناطق غربی آذربایجان سرایت می کرد و مردم این ناحیه را که از تنوع مذهبی برخوردار بودند تحت تاثیر قرار می داد.

گرایش ناجوانمردانه روس ها و عثمانی ، کشاندن پای مردم این خطه به منازعات سیاسی خود بود. هر گاه روس ها شکست می خوردند، آسوری ها به تحریک آن ها دست به کشتار و غارت و نا امنی می زدند و هر گاه عثمانی ها شکست می خوردند سنی های منطقه دست به کشتار مسیحی ها و شیعیان می زدند.
اسماعیل آقا سیمقتو از جانیان و یاغیان بزرگ منطقه در آن سالها بود که به تحریک و پشتیبانی مالی،نظامی و حتی سیاسی عثمانی ، دست به آشوب و کشتار شیعیان و حتی کردهای منطقه می زد. عثمانی ها بارها اجازه دادند که سیمقتو از مرز ایران عبور کرده و به عثمانی پناه ببرد. به این ترتیب یکی از اهداف مهم عثمانی که همانا شیعه کشی در منطقه بود محقق می شد و مردم شیعه آذربایجان بدست یاغی بی رحمی همانند سیمقتو کشته می شدند.[1]

اما ماهیت فاجعه جیلولوق چیست و پان ترکیست ها چه استفاده از این رخداد تاریخی می کنند!

به طور خلاصه باید گفت جیلوها ، اتباع امپراتوری عثمانی بودند که در سال 1915 به دلایلی نا معلوم و احتمال ترس از دچار شدن به سرنوشت ارامنه عثمانی وارد ایران شدند. جیلوها زندگی عشیره ای و طایفه ای داشته و قومیت آنها ترکیبی از کُردها و آشوری ها بود و پیرو دین مسیحیت بودند. به طور کلی می توان گفت که هویت مسیحی- آشوری جلوها غلبه داشت.
جیلوها (اتباع عثمانی) اندکی بعد از ورود به ایران به تحریک قوای خارجی که در کشور مستقر بود (روس ها، میسیونرها مسیحی فرانسوی، امریکایی و انگلیسی) دست به شورش و قتل عام زده اند که وصف آن در کتاب های تاریخی ذکر شده است.
تحریفی که در اینجا از سوی قومیت گرایان رخ داده است نسبت دادن این حادثه به ارامنه با هدف نهایی تخریب مناسبات دیپلماتیک ایران – ارمنستان و به سفارش ترکیه و باکو است.
این نوع قرائت با حذف مرز بین آشوری و ارمنی ، آشوری ها را مساوی ارامنه قرار می دهند. این در حالی است که این دو از نظر زبانی، نژاد و تمدنی با یکدیگر متفاوت اند. زبان ارمنی هندو اروپایی است در حالی زبان آشوری به خانواده زبان های سامی تعلق دارد. ارمنی ها از نژادی آریایی و ایرانی تبار هستند در حالی که آشوری خاستگاه بین النهرینی و سامی دارند. در حالی ارامنه فرهنگ شهر نشینی و یکجا نشینی داشته اند، آشوری ها فرهنگ عشیره ای و طایفه ای را دنبال کرده اند.
هدف نهایی از جابجایی نقش آشوری ها با ارامنه از سوی پان ترکیست این است که اولا اذهان عمومی بخش از مردم را از کشتار بزرگ ارامنه عثمانی منحرف کرده و در بین مردم آذربایجان پایگاه ایجاد نماید.
این در حالی است که آذربایجان در طول تاریخ اش از جمله تاریخ معاصر دشمنی بزرگ تر از عثمانی نداشته اند. اولا عثمانی ها نقش تعیین کننده ای در ماجرای قحطی بزرگ که طی آن هزاران هزار ایرانی از جمله آذری کشته شدند داشته است، دوما در حادثه جیلولوق باید گفت این طوایف به هر حال اتباع امپراتوری عثمانی بودند و عثمانی می توانست به طرق مختلف آن ها کنترل کند به ویژه که در آن دوران همین مناطق مورد هجوم و کشتار جیلوها تحت اشغال عثمانی ها بود. نیروهای عثمانی که غرب آذربایجان را پس از جنگ جهانی اول اشغال کرده بودند نه تنها از کشتار مردم آذری (که شیعه بودند و در برابر سنی گرایی عثمانی ها به عنوان "دیگری" تعریف می شدند) جلو گیری نکردند بلکه از آن استقبال نیز کردند. زیرا به این ترتیب شیعیان به دست مسیحی ها کشته می شدند.

اگر عثمانی دلسوز آذربایجانی بود، چرا در قضیه جیلولوق ورود نکرد؟ چرا هیچ احساس مسئولیتی در برابر تارو مار شدن مردم شیعه آذری به دست اتباع مسیحی خود بروز نداد؟
حادثه سوم ماجرای حمایت عثمانی از اسماعیل آقا سیمقتو بود. عثمانی سالها از سیمقتو حمایت کرد زیرا سیمقتو اولا منطقه ای ایران را ناامن می کرد دوما آذری های شیعه را نابود می کرد. عثمانی به دلیل سنی بودن سیمقتو از اقدامات وی حمایت به عمل می آورد.

در این جا و پیش از ذکر یک گفتار ضمیمه دیگر یادآوری برخی مهم به صورت تیتر وار لازم به نظر می رسد:
1-      در این دوره توجه حضور میسیونرهای مسیحی- اروپایی در ارومیه اهمیت زیادی دارد. این نهادهای میسیونری با پوشش انجمن های خیریه و... به فعالیت سیاسی و تحریک ایرانی ها علیه همدیگر می پرداختند. همین نهادها آشوریهای بومی ایران را رابطه بسیار خوبی با سایر مردم داشتند را تحریک کرده سعی کردند بین آنها و جیلوها پلی ایجاد کنند که در برخی مواقع نیز موفق شدند. منتها باید توجه داشت که این عده بین این را داشتند که هر لحظه ممکن است مورد هجوم عثمانی ها یا کردها قرار گیرند و اگر پیش دستی نکنند از بین خواهند رفت.
2-      فضا و زمینه این رخدادها، فضای رقابت بین دولت های متخاصم در جنگ اول جهانی است.
3-      مطالعه ی این دوره از تاریخ کشور باید از منابع بی طرف و معتبر انجام پذیرید. در سال های گذشته برخی کتاب ها که ریشه در نهادها امنیتی و اتاق های فکر ترکیه دارد در ارومیه منتشر شده است که هدفی جز اختلاف افکنی بین ایرانی ها را دنبال نمی کند. هر چند نویسنده این کتابها علی الظاهر ایرانی است، اما بنابر اطلاعات رسیده این آثار در واقع از سوی نهادهای ترکیه نوشته می شوند. این مسئله را به ویژه می توان از اسنادی دولتی عثمانی که در  این کتابها استفاده شده است دریافت.
4-      کتاب ها و منابع پیشنهادی برای مطالعه این وقایع آثار دست اولی هستند که شاهدان عینی به تحریر درآورده اند. کتاب ارومیه در محاربه عالم سوز نوشته معتمدالوزاره و  تاریخچه ارومیه نوشته رحت الله توفیق منابع خوبی برای مطالعه موضوع به شمار می روند.
 
 در ادامه بخشی از مقدمه کتاب ارومیه در محاربه عالم سوز که خاطرات معتمدالوازه محسوب می شود، به صورت چکیده آورده و از علاقه مندان دعوت می شود جهت مطالعه بیشتر به اصل کتاب ها مراجعه کنند.
هم چنین دو منبع اینترنتی نیز برای این موضوع مناسب است که جهت مطالعه سریع و شناخت منابع مفید بوده ولی فاقد فواید آثار مکتوب و معتبر تاریخی است. زیرا این امر پیچیدگی های و کش و قوس های متعددی را دارد که تنها با مطالعه منابع معتبر می توان آن اشراف پیدا کرد.

جیلولوق و دروغ های پان ترکی

آشوریان و آذربایجان غربی در جنگ جهانی اول

**

 

•        مقدمه کتاب ارومیه در محاربه عالم سوز، به قلم کاوه بیات

از همان مراحل نخست شروع جنگ اول جهانی در تابستان 1914 / 1332، یعنی حتی پیش از ورود عثمانی به جرگة ائتلاف دولت‌های مرکزی بر ضد اتفاق روس و انگلیس و فرانسه در اواخر اکتبر / اواسط ذیحجه همان سال، صفحات غربی ایران به صحنة رویارویی نیروهای نامنظم هوادار عثمانی و قوای نظامی روسیه درآمد. در خلال این زد و خوردهای اولیه، روستاهای مسیحی‌نشین اطراف ارومیه یکی از آماج اصلی حملات كُردها و دیگر نیروهای هوادار عثمانی بود.  درواقع در پی این تحولات بود که اهمیت استراتژیک شمال‌غرب ایران به‌عنوان یک محور ارتباطی مهم میان بخش‌های جنوبی قفقاز از یک‌سو و بخش‌های شرقی عثمانی از سوی دیگر بار دیگر مورد توجه قرار گرفت و سرفرماندهی ارتش روسیه تصمیم گرفت واحدهای نظامی موجود در این حدود را تحت عنوان سپاه آذربایجان به فرماندهی ژنرال چرنوزُبوف تقویت کرده و تجدید سازمان دهد.

در این میان با یورش سراسری قوای عثمانی بر نیروهای روسیه ـ نبرد ساری قمیش در دسامبر 1914 ـ ژانویه 1915/ صفر 1333 ـ جبهة آذربایجان نیز با آن‌که در حاشیة این تحولات قرار داشت، دگرگونی‌هایی را تجربه کرد؛ غافلگیری ناشی از این حمله چنان بود که فرماندهی نظامی روسیه گذشته از تحمل شکست‌های پیاپی در مراحل نخست جنگ، برای تقویت مواضع خود در جبهه‌های اصلی نبرد به قوای مستقر در آذربایجان دستور داد که به سوی قفقاز عقب‌نشینی کنند.

با عقب‌نشینی قوای روسیه، بسیاری از مسیحیان آن حدود بدون وسایل کافی و در شرایط سخت زمستانی به سمت مناطق شمالی‌تر آذربایجان ـ خوی و جلفا ـ حرکت کردند و گروهی نیز از ارومیه گریخته و به میسیون‌های خارجی پناهنده شدند. قشون عثمانی و نیروهای نامنظم همراه آنان در ٢ ژانویه 1915 / 15 صفر 1333 ارومیه و یک هفته بعد نیز تبریز را متصرف شدند.

مصائبی که در این تغییر و تبدیل دامنگیر مسیحیان شد بر تحولات بعدی آن حدود تأثیر تعیین‌کننده‌ای بر جای نهاد. در این دوره علاوه بر سختی‌های ناشی از کوچ یک بارة دهها هزار آواره در شرایط سخت زمستانی، قتل و غارت مجامع مسیحی اطراف که بیشتر از سوی قوايِ نامنظم همراه با عثمانی‌ها صورت گرفت نیز در دامن زدن به کینه‌های موجود و به حرکت درآوردن موجی از اقدامات تلافی‌جویانه در مراحل بعد که در چند نوبت و تا پنج ـ شش سال دیگر ادامه یافت، مؤثر واقع شد.

در روایات آسوری و اروپایی از تحولات این دوره، از نهب و غارت ٧٠ روستای مسیحی‌نشین در روزهای نخست ژانویه 1915/ اواسط صفر 1333 یاد شده که در نهایت به مهاجرت 25 هزار ارمنی و آسوری به سوی مرزهای روسیه منجر شد.  در این میان گفته می‌شود حدود 60 آسوری که در میسیون فرانسه پناه گرفته بودند نیز به دست ترک‌ها کشته شدند.  در مجموع تلفات آسوری‌ها در این تهلکه حدود 5000 نفر برآورد شده که جز 1000 نفر که در زد و خوردهای ارومیه جان باختند مابقی قربانی بیماری و گرسنگی و سختی‌های ناشی از مهاجرت زمستانی بودند.

دورة چیرگی عثمانی‌ها چندان به درازا نکشید؛ در جبهة قفقاز نیروهای روسیه در تهاجم گستردة عثمانی‌ها را به شکستی فاحش تبدیل کردند و به دنبال این دگرگونی‌ در جبهة اصلی جنگ، قوای ژنرال چونوزُبوف در آذربایجان از نو فرمان یافتند که مواضع پیشین خو را تصرف کنند. روس‌ها در اواخر ژانویه 1915/ اواسط ربیع‌الثانی 1333 تبریز، و چندی بعد نیز در اواخر مه/ اواسط رجب همان سال ارومیه را از نو تحت اشغال درآوردند؛ اینک نوبت نیروهای محلی هوادار روس، ارمنی‌ها و آسوری‌ها بود که در مقام تلافی، دست به غارت و کشتار مسلمان‌ها بگشایند.

در این مرحله علاوه بر مسیحیان محلی ـ چه باقیماندة آنهایی که راه مهاجرت در پیش گرفته و اینک همراه با قوای روسیه به ارومیه بازگشتند و چه کسانی که در همانجا مانده و به نحوی از کشتارهای پیشین جان به در برده بودند ـ عنصر دیگری نیز بر عناصر تلافی‌جوی محلی افزوده شد که وضع را به کلی دگرگون ساخت.

در پاییز همان سال (1915)حدود چهل هزار نفر از طوایف آسوری منطقه حکاری، واقع در قلمرو عثمانی که به «جلو» معروف بودند به خاک ایران پناهنده شده و در صفحات سلماس و ارومیه جای گرفتند.

جلوها که تا پیش از این تحولات در مناطق کوهستانی بین موصل و وان و ارومیه می‌زیستند، اصولاً از ساختاری عشایری برخوردار بودند. در حالی که «مارشیمون» ـ لقب پیشوای دینی جلوها ـ رهبری معنوی و روحانی آنها را برعهده داشت، امور جاری و روزمرة آنها توسط ملک‌ها که در حکم خوانین این نظام ایلی بودند، اداره می‌شد. تا پیش از جنگ روابط جاری میان جلوها و عثمانی‌ها، روابطی بود همانند روابط دیگر طوایف آن حدود با اقتدار مرکز؛ مناسباتی توأم با افت و خیزهای خود. ولی با شروع جنگ و به‌ویژه پس از پیوستن ترک‌های عثمانی به صف دولت‌های مرکز، سخت‌گیری‌هایی آغاز شد و مارشیمون بنیامین رهبر جلوها در آن زمانی که از این پس فقط به لقب مارشیمون از وی یاد خواهد شد به منطقة کوهستانی و صعب‌العبور دیز عقب نشست.

در این بین در فاصلة مه تا اکتبر 1915 / جمادی‌الاخر تا ذیحجة 1333 بنا به دلایلی که کاملاً روشن نیست، جلوها به رغم خط مشی محتاطانه‌ای که ترک‌ها در پیش گرفته بودند، تصمیم گرفتند که بر ضد دولت عثمانی وارد جنگ شوند. احتمالاً گزارش‌های واصله از سرنوشت دردناک ارمنی‌ها که در آن دوره هدف قتل‌عام ترک‌ها بودند و هم‌چنین اغوای روس‌ها در این تصمیم موثر واقع شد. در خلال زد و خوردهایی که صورت گرفت، جلوها که به حال خود گذاشته شده بودند دچار شکست شده و در اواخر پاییز 1915 / 1333 همراه با گروهی از ارمنی‌های وان که آنها نیز از قتل‌عام ترک‌ها جان به در برده بودند به خاک ایران گریختند.  جلوها با ساختار عشایری و سرشت جنگجویانه خود به کلی از آسوری‌های رعیت مآب روستاهای سلماس و ارومیه متفاوت بودند و استقرار آنها در این حدود که با نهب و غارت گسترده‌ای توأم شد، نقش مهمی در افزایش تنش‌های موجود ایفا کرد.

در این دوره از حکمروایی روس‌ها و متحدان مسیحی آنها که تا بروز انقلاب 1917 روسیه و فروپاشی تزاریسم ادامه یافت اگرچه دولت مرکزی سعی کرد با انتصاب کسانی چون یمین‌الدوله، معزالدوله و اعتمادالدوله به حکومت ارومیه آن حدود را از نو تحت انتظام درآورد ولی درواقع حاکم اصلی روس‌ها بودند که چه از طریق فرماندهان نظامی خود در محل و چه از طریق کنسولگری روسیه که در این دوره تحت سرپرستی بازیل نیکیتین قرار داشت، ادارة امور را در دست داشتند.

در پی بروز انقلاب 1917 روسیه، در عرض مدت زمان کوتاهی یعنی در فاصلة بهار تا پاییز همان سال اقتدار نظامی روس‌ها در هم ریخت و سربازهای روسیه به تدریج ـ و با غارتگری‌های بسیار ـ راه بازگشت به موطنشان را در پیش گرفتند. اگرچه این دگرگونی بسیاری از ایرانیان را امیدوار ساخت که با خروج قوای روسیه، دوران مداخلة نیروهای خارجی نیز به سرآمده باشد ولی مقدرات جنگ برای ایران، و به‌ویژه برای ارومیه سرنوشت دیگری را در نظر داشت.

 

در این زمینه حق تقدم با روس‌ها بود که از همان اوائل جنگ تلا‌ش‌هایی را برای تشکیل یک نیروی منظم ارمنی و آسوری به عمل آوردند. در سال 1916، یعنی اندک زمانی پس از استقرار جلوهای حکاری در ارومیه میان بنیامین مارشیمون پیشوای روحانی جلوها، شورای مرکزی آسوری‌های ارومیه از یک سو و ژنرال چونوزُبوف و ژنرال یودنیچ (رئیس ستاد قوای روسیه در قفقاز) از سوی دیگر برای تشکیل دو ستون نظامی مسیحی توافقی صورت گرفت. ولی این طرح تا قبل از پیشامد انقلاب 1917 و ضرورت تشکیل چنین نیرویی صورت تحقق به خود نگرفت.

بازیل نیکیتین، کنسول روسیه در ارومیه که از آغاز در مقام مدیر شعبه محلی «کمیتة مرکزی کمک به مسیحیان» رسیدگی به این‌گونه امور را برعهده داشت  در خاطرات خود می‌نویسد که «بی‌نظمی و شورش قشون روس و متارکة عملیات جبهه، مسیحیان را به وحشت انداخت و ناچار هیئتی در ماه اکتبر 1917 [ذیحجه 1335 ـ محرم 1336] به تفلیس رفت و از زمامداران دولتی درخواست حمایت نمود.

در عرض مدت زمانی کوتاه اکثر مؤسسات خیریه و تبشیری خارجی که تا پیش از این بیشتر به نحوی غیرمستقیم و غیررسمی در جهت پیشبرد منافع متفقین فعالیت می‌کردند، جنبة شبه‌نظامی یافته و هر یک بخشی از مسئولیت‌های نظامی جاری را عهده‌دار شدند.

یکی از آخرین مؤسسات «خیریه»‌ای که در همین مراحل پایانی بر دیگر مؤسسات فعال ارومیه افزوده شد و فوراً کاربرد نظامی خود را آشکار ساخت، تشکیلات «آمبولانس فرانسه»  بود؛ در تابستان 1917 دولت فرانسه در یک اقدام تبلیغاتی مقرر داشته که یک هیئت پزشکی که هزینة آن را مردم فرانسه تقبل کرده بودند عازم جبهة قفقاز گردد. هیئت مزبور که تحت سرپرستی دکتر کاژول قرار داشت در اوایل اوت / اواسط شوال 1335 از طریق باکو وارد ارومیه شد و هنگامی که کلنل شاردینی وابسته نظامی فرانسه در قفقاز در ماه دسامبر / ربیع‌الاول 1336 به لیوتنان گاسفیلد یکی از اعضاء هیئت فرانسوی، فرمان داد که در امر سازماندهی قوای مسیحی مشارکت کند وی دو افسر و دو درجه‌دار جمعی آمبولانس مزبور را نیز به کار گرفت.

در آغاز قرار بود که قوای مزبور با اشتمال بر نیرویی معادل 8 تا 9 هزار نفر، به صورت چهار گردان پیاده، دو واحد سوار و دو آتشبار توپخانه سازماندهی شود ولی در عمل سه گردان بیش تشکیل نشد. فرماندهی عالی این قوا با کلنل کوزمین، از افسران روس بود که با کمک سه افسر فرانسوی و حدود سی صاحب‌منصب و درجه‌دار جزء دیگر ادارة آن را برعهده گرفتند.

در همان بدو تأسیس قوای مسیحی، فرانسوی‌ها تصمیم گرفتند بودجه‌ای معادل بیست‌هزار فرانک فرانسه را به این کار اختصاص دهند. قرار بود این پول تحت نظر نیروهای انگلیسی مستقر در همدان ـ قوای ژنرال دنسترویل که در تلاش راهیابی به قفقاز بودند ـ خرج شود. چنین به نظر می‌آید که نقش انگلیسی‌ها در این ماجرا که با توافق و همراهی نمایندگان نظامی آنها در قفقاز آغاز شده بود، صرفاً به اعزام میجر گْرِی‌سی به ارومیه و طرح انبوهی از وعده‌های مختلف محدود بوده است. وی گذشته از قول همه‌گونه مساعدت مالی بریتانیا که هیچ‌گاه تحقق نیافت، ظاهراً به آسوری‌ها وعدة خودمختاری و تشکیل یک دولت مستقل در آن حدود را نیز داده بود.

تشکیل قوای مسلحة مسیحی در زمستان 1917 نقطة اوج رشته مداخلات نابجا و ماجراجویی‌های غیرمسئولانه‌ای بود که طیف وسیعی از هیئت‌های مختلف خارجی از اواخر قرن نوزدهم در ارومیه و سرزمین‌های پیرامون آن آغاز کردند. تحرکات و مداخلاتی که آثار و نتایج واقعی آنها فقط از این مرحله به بعد خود را نشان دادند و در آتش آن، جز مسببان اصلی ماجرا که خیلی زود خود را کنار کشیدند، تمام طرفین؛ غالب و مغلوب، مسلمان و نصارا، عشیره و شهرنشین، رعیت و مالک ... سوختند و از میان رفتند.

پی نوشتها:
[1] - سیمقتو خود به دست قوای رضاخان پس از بازگذشت از عثمانی کشته شد.

 

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه