ادبیات
بوستان، آرمانشهر سعدى - بخش اول
- ادبيات
- نمایش از جمعه, 05 خرداد 1391 07:49
- بازدید: 5524
برگرفته از روزنامه اطلاعات
دکتر اصغر دادبه
بوستان، یا سعدینامه، هنریترین و شاعرانهترین مثنوى حکمى ـ اخلاقى در ادب فارسى، سروده سعدى، شاعر پرآوازه ایران در سده 7ق/ 13میلادی است. با آنکه سعدى به نام کتاب دیگر خود گلستان تصریح کرده است؛ اما به نام این مثنوى که از آن با تعبیر «نامبردار گنج» یاد میکند (بوستان، بیت 114)، اشارهاى نکرده است. نسخههاى کهن این مثنوى، نام «سعدینامه» بر خود دارند و نسخههاى متأخر و جدید، نام بوستان؛ و چنین مینماید که ارباب ذوق، از یک سو به قرینه نام گلستان، و از سوى دیگر براساس دو بیت از مقدمه این کتاب (بیتهاى 102، 126) که البته بوستان در آنها معنى لغوى خود را دارد، بر سعدى نامه نام بوستان نهادهاند.
بوستان که زمینههاى سرودن آن در طول سیر و سیاحتهاى سعدى فراهم آمده (بیتهاى 98 ـ 99)، و بخشهایى از آن هم پیش از بازگشت سعدى به شیراز سروده شده بود، در655ق، در فاصله دو عید (بیت 113) ـ احتمالاً عید فطر و قربان ـ به نام ابوبکر بن سعد بن زنگى، اتابک سلغرى فارس (حک 623 ـ 658ق / 1226ـ 1260م) به پایان آمد (بیت 38) و به تعبیر خود شاعر دراین سال «پُردُر شد این نامبردار گنج» (بیت 114).
بوستان در بحر متقارب (هموزن شاهنامه فردوسى) بر طبق نسخه مصحح غلامحسین یوسفى در 4011 بیت سروده شده است. این مثنوى گذشته از یک دیباچه در توحید، نعت پیامبر اکرم(ص) و ستایش خلفاى راشدین، سبب نظم کتاب و مدح ابوبکر بن سعد بن زنگى و محمدبن سعد بن ابیبکر، داراى 10 باب، بدین ترتیب است: 1. عدل و تدبیر و راى، 2 . احسان، 3 . عشق و مستى و شور، 4 . تواضع، 5 . رضا، 6. قناعت، 7.عالم تربیت، 8 . شکر بر عافیت، 9 . توبه و راه صواب، 10 . مناجات و ختم کتاب. بوستان از دو دیدگاه قابل تحلیل و بررسى است: 1ـ از دیدگاه ادبى ـ هنرى، 2ـ از دیدگاه حکمى ـ محتوایى.
1 . تحلیل ادبى ـ هنرى
مثنوى آفریننامه ابوشکور بلخى، کلیله و دمنه منظوم رودکى و مثنویات ناصرخسرو مثنویهاى اخلاقیى هستند که پیش از بوستان در بحر متقارب سروده شدهاند؛ اما هیچ یک جامعیت بوستان را ندارند. ظاهر مثنوى حکمى ـ اخلاقى بوستان چندان ساده مینماید که بسیارى از محققان به ژرف ساختِ هنرى آن توجه نکردهاند، در حالى که اگر از منظرى هنرى به آن بنگریم، آن را هنریترین اثر ادبى مییابیم که آکنده از صنایع بدیعى و بیانى و شگردهاى هنرى است.
ویکنز مینویسد: سعدى بیش از هر چیز و بیش از هر جهت، از بابت ادبى صنعتگر و داراى خلاقیت هنرى است و بوستان نیز بیش از همه، از جهت ادبى و خلاقیت هنرى درخور توجه است. همو یادآور میشود که ظرافت و مهارت سعدى است که در جریان آفرینشى هنرمندانه در بوستان، حتى بر اقتباسهاى او از قرآن و حدیث نیز مُهر مالکیت میزند. بوستان هم از حیث لفظ و هم از حیث بیان ـ یعنى از حیث «چگونه گفتن» که در حوزه هنر و ادب از منظر نقد ادبى، احساسیترین مسأله به شمار میآید ـ برجستهترین اثر ادبى، یا دستکم در شمار معدود آثار برجسته ادبى است.
به نظر برخى از منتقدان، در دیگر آثار سعدى گاه ضعف لفظى و معنایى دیده میشود؛ اما در بوستان نه ضعف لفظى هست، نه ضعف معنایى؛ چه، بوستان آیت فصاحت و اوج بلاغت است و یکدستى و پاکى اسلوب آن را در دیگر آثار ادبى کمتر میتوان دید.
ساخت استوار جملههاى شاهنامه فردوسى با نرمى زبان سعدى در بوستان به هم آمیخته، و به این مثنوى جایگاهى ویژه بخشیده است؛ چه، طرز سعدى که مبتنى بر استوارى لفظ و روانى معناست و همین خصیصه سخن او را در شیوه سهل ممتنع به سرحد اعجاز میرساند. در مثنوى تعلیمى بوستان نیز چشمگیر است. در این مثنوى معانى بلند حکمى با الفاظ فصیح بیمانند بیان شده، و همین امر بوستان را به جایگاهى رسانده است که والاتر و بالاتر از آن متصور نیست و هیچ مثنوى دیگرى در زبان فارسى ـ و به گفته فروغى بسا در هیچ زبانى به پایه آن نمیرسد. همین استوارى یکنواخت بوستان است که موجب میشود تا سخنشناسى چون ادیب پیشاورى چنین رأى بدهد که: «بوستان به تنهایى میتواند با شاهنامه برابرى کند.» و بدینترتیب، تلویحاً از برترى سعدى بر فردوسى سخن بگوید.
سرانجام، توجه بدین نکته بایسته مینماید که بوستان داراى خصلتى متناقضنماست: از یک سو زبان ساده مردم عادى است و سعدى با این زبان براى مردم عادى حرفها دارد و از سوى دیگر به هنریترین و استادانهترین صورت و اعجابانگیزترین وجه با اهل فن سخن میگوید و براى آنان نیز سخنها دارد. این سخن بدان معناست که بیشتر حکایات سعدى در بوستان ظاهرى ساده، و بیانى هنرمندانه دارند و میل سعدى به هنرنمایى موجب میشود تا در عین موعظهگرى و اخلاقگرایى «به کوچکترین بهانه از میدان موعظه، به گلستان مضامین شعر بگریزد.» سعدى در سرودن بوستان، نخست به فردوسى، و سپس به نظامى توجه داشته، بارها و بارها شاهنامه و خمسه را خوانده بوده، و با شعر این دو شاعر انس داشته است. از بحر مشترک بوستان و شاهنامه تا کاربرد تعبیراتى مثل «خداوند بالا و پست»(بیت 31)، «برانداز بیخى که خار آورد/ درختى بپرور که بار آورد»(بیت 1592)؛ و اشاراتى از این دست که: «چه خوش گفت فردوسى پاکزاد. . . » (بیت 1330) و تضمین بیت «میازار مورى که دانه کش است/ که جان دارد و جان شیرین خوش است» (بیت 1331)، جملگى حاکى از انس سعدى با شاهنامه فردوسى است. مضامین مشترک بوستان با خمسه نیز گویاى توجه سعدى به نظامى و انس وى بااشعار اوست.
سعدى و نظامى: با آنکه ممکن است سنجش مضامین مشترک بوستان و خمسه نظامى، محقق را به صدور رأى برترى بوستان برخمسه برانگیزد، وحید دستگردى ضمن سنجش بوستان باخمسه، غزل سعدى را مبناى صدور حکم قرار میدهد و چنین اظهارنظر میکند که: «مرا هرگاه دیوان غزل سعدى در پیش است، سعدى برتر، و همان وقت اگر یکى از دفاتر نظامى را به مطالعه پردازم، نظامى بزرگتر به نظر میآید!» وى در پى این اظهارنظر سعدى را در غزل، و نظامى را در مثنوى بىهمتا میشمارد و بدین سان، حکم به برترى نظامى میدهد. زرینکوب در این سنجش ـ گرچه بیشتر به فردوسى و سعدى نظر دارد ـ چنین رأى میدهد که: سعدى «در رزم و حماسه هم که یکجا بانظامى یا فردوسى سر چالش داشته، درنمانده، . . . لیکن علاقه به ابداع و کراهت از تقلید او را در این شیوه نیز به ابتکار طریقهاى خاص رهنمون شده است. » و بدین ترتیب، اگر نگوییم که تلویحاً از برترى سعدى سخن میگوید، دست کم نمیتوانیم از سخن او برترى نظامى را استنباط کنیم.
سعدى و فردوسى: مقایسه سعدى و فردوسى به طور عام و مقایسه بوستان و شاهنامه به طور خاص، از دیرباز رایج بوده، واحکامى مثبت و منفى در این زمینه صادر شده است:
الف ـ حکم منفى: برطبق این حکم، سعدى قصد چالش با فردوسى داشته، اما موفق نشده است؛ زیرا نتوانسته واژه ها را در یک متن مناسب، یعنى در یک متن حماسى جاى دهد. این حکم مبتنى براین مبناست که کار شاعر آفریدن متن است و وى آنگاه توفیق مییابد که واژهها را ـ که خود به خود نه شاعرانه اند، نه غیر شاعرانه و نه رزمى اند، نه بزمى ـ در متن مناسب قرار دهد. چالشگران با فردوسى ـ و به نظر موحد: از جمله سعدى ـ به سبب عدم توفیق در همین امر، کامیاب نبودهاند. نمونه هایى هم که سعدى پس از ادعاى چالش در شیوه حماسى به دست میدهد (بیتهاى 2515 ـ2583) به هیچ روى حماسى نیست. این قیاس و این استنتاج به گواهى بوستان (بیتهاى 2502 ـ 2505) از روزگار شاعر صورت میگرفته است: آن «پراکنده گوى خبیث» که فکر سعدى را بلیغ و رأى او را بلند میخواند و ضمن تأیید سرودههاى اخلاقى ـ عرفانى وى، او را در حماسه سرایى ناموفق میبیند و اعلام میکند که: «این شیوه ختم است بردیگران»، یکى از همین ناقدان و مقایسهکنندگان سعدى با فردوسى است.
ب ـ حکم مثبت: برطبق این حکم سعدى توانایى خلق اثرى حماسى داشت، اما اساساً برآن نبود تا به خلق چنین اثرى بپردازد و این از آن روست که مهمترین وظیفه شاعر بازشناسى نیاز جامعه است و سعدى این نیاز را بازشناخته بود، و میدانست که اگر روزگار فردوسى به اثرى حماسى چون شاهنامه نیاز داشت، روزگار او اثرى چون بوستان میطلبد؛ چه، اساساً زمان حماسههاى پهلوانى به سر آمده بود، و این حماسهها جاى خود را به حماسههاى عرفانى و اخلاقى داده بودند که برطبق آنها «سخن در صلاح است و تدبیر و خوى/ نه در اسب و میدان و چوگان و گوى» (بوستان، بیت 2874) و نبرد باید با دیو نفس صورت گیرد که همخانه انسان است و مرد مردان و رستم دستان کسى است که با دیونفس به پیکار برخیزد (همان، بیتهاى 2875ـ 2876).
میل به ابداع و کراهت از تقلید هم که زرینکوب از آن سخن میگوید و آن را سبب انتخاب موضوع دیگرى جز حماسه براى بوستان از سوى سعدى میداند، برآمده از همین بازشناسى و همین احساس نیاز است که سعدى در مقام هنرمندى متعهد و شاعرى هوشمند آن را با همه وجود در مییافت؛ بنابراین اساساً قیاس بوستان با شاهنامه از جهتى ناروا، و قیاسى ـ به اصطلاح ـ مع الفارق محسوب میشود؛ چه، از چند و چون اثر حماسى پدید نیامدهاى ـ که بسا سعدى توان پدید آوردن آن را داشت ـ سخن گفتن و درباره آن داورى کردن کارى بى بنیاد است.
صدور حکم برترى سعدى برفردوسى، بر بنیاد مقایسه بوستان و شاهنامه، از سوى ادیب پیشاورى مبنى براینکه «بوستان به تنهایى میتواند با شاهنامه برابرى کند» حکمى است که از سر شیفتگى صادر شده، و البته از دیدگاههاى گوناگون شایسته تحلیل وتأمل است. حداقل میتوان چنین نتیجه گرفت که مقایسه نه از بابت موضوع مشترک، که از جهت تواناییهاى ادبى و زبانى صورت گرفته است؛ و چون زبان سعدى زبان ماست و حداقل در قیاس با زبان فردوسى به زبان ما نزدیکتر، و با زبان و ذوق ما سازگارتر است، چنین حکمى صادر شده است. تصریح بدین معنا که آوردن الفاظ مناسب بزم در حماسه و رزم ـ البته در رزم با دیونفس ـ به عنوان دلیلى براثبات توانایى و مهارت سعدى مؤید مدعاى ماست و بههرحال، این سخن راست میآید که در تاریخ ادبیات ایران به عظمت بوستان، تنها دو اثر میتوان یافت: شاهنامه فردوسى و مثنوى مولوى.
2 . تحلیل حکمى ـ محتوایى
معمولاً بوستان را جلوهگاه حکمت عملى و اخلاقى میدانند و آن را تصویرى از مدینه فاضله یا آرمان شهر سعدى میشمارند که در آن، جهان و انسان چنان که باید باشد و نه چنان که هست، وصف شده است. این سخن درست است؛ اما تمام نیست؛ چه، در بوستان نابترین مسائل حکمت نظرى نیز مورد بحث قرار گرفته است. صرفنظر از بیتهاى پراکنده در سراسر بوستان، دست کم مقدمه کتاب و باب سوم که «در عشق و مستى و شور» است، جلوهگاه حکمت نظرى است. بنابر این، تحلیل حکمى ـ محتوایى را میتوان به دوبخش نظرى و عملى تقسیم کرد:
الف ـ حکمت نظرى: حکمت نظرى در اصطلاح حقیقت پژوهى و حقیقتشناسى است و به تعبیر نصیرالدین طوسى در اخلاق ناصرى: «دانستن چیزهاست چنان که باشد.» این دانستن و شناختن به مبدأ و معاد و به تعبیر امروز به خدا و جهان و انسان تعلق میگیرد. سعدى در مقدمه بوستان ـ که باید آن را «توحیدیه» خواند ـ طى 67 بیت به مهمترین مباحث نظرى در زمینه ذات، صفات و افعال حق پرداخته، و مسائل مهم نظرى را با حال و هواى کلامى ـ عرفانى بیان کرده است. در این مقدمه مسائل با گرایش کلامى آغاز میشود و با گرایش عاشقانه ـ عارفانه پایان مییابد، غیر از بر شمردن صفات گوناگون خداوند با تعابیر شاعرانه (بیتهاى 1ـ 51)، مسائلى چند بدین شرح چشمگیر است: قدرت بیکران خداوند (بیتهاى 30ـ38)؛ علم خداوند (بیتهاى 39ـ48)؛ خلق از عدم (بیتهاى 41ـ42)؛ عدم امکان شناخت ذات حق (بیتهاى 44ـ45، 48ـ50)؛ و سرانجام مسائل عرفانى ناب چون توصیه به تصفیه دل به عنوان یگانه ابزار دست یافتن به معرفت و تأکید بر این معنا که راهى جز سیر و سلوک باطنى براى کشف حقیقت، شناخته نیست و نیز تصریح بدین نکته که سیر معنوى و معرفتى که از سلوک باطنى به بار میآید، تجربهاى است فردى که در پرتو عشق و در حالت سُکر و بیخودى تحقق مییابد و صاحب این تجربه هم رازدانى است رازدار که به پایگاه یقین دست یافته است (بیتهاى53ـ62).
سعدى در باب سوم به بنیادیترین مسائل عشق و عرفان میپردازد و چهار نظریه مهم ابراز میدارد که بنیادیترین نظریهها در عرفان نظرى است:
1 عشق مجازى و عشق حقیقى: در طرح این نظریه بیان میشود که چگونه «عشق همچون خودى» (عشق مجازى)، (بیت 1636) عاشق را دگرگون میسازد و یکسره در اختیار میگیرد تا نشان دهد که «محبت روحانى» یا عشق حقیقى چه سان منشأ تحول میگردد و موجب میشود که عاشق سرمست از مى وحدت، دنیا و عقبا را فراموش کند (بیت 1685) و یکباره محو در محبوب گردد (بیتهاى 1623ـ 1658)؛ و این معانى را ـ که بر اساس اصل «المجاز قنطرۀالحقیقۀ» بیان میشود ـ با طرح چند حکایت که داراى جنبه تمثیلى است، استوار میدارد و بر دل و بر جان مینشاند (بیتهاى 1659 ـ 1820).
2 ـ نظریه معشوق جویى: بر طبق این نظریه، عارفِ عاشق تنها معشوق را میجوید و بس. سعدى این نظریه را از مقدمه «فراموشى دنیا و عقبی از سوى عاشق در پى نوشیدن می وحدت» (بیت 1658) استنتاج میکند (بیتهاى 1821 ـ 1836) و در بیتى بدینسان بدان تصریح مینماید:
خلاف طریقت بود کاولیا
تمنا کنند از خدا جز خدا (بیت 1832)
اصلى که تفاوت عارف عاشق را با زاهد و عابد معاملهگر در آن، باز باید جست.
3 ـ نظریه وحدت: بر طبق این نظریه که بنیادیترین نظریه عرفانى است، سالک عاشقى که از دوست به جز دوست نمیخواهد و از خدا جز خدا تمنا نمیکند، سرانجام به وحدت میرسد که عین معرفت و حقیقت است. سعدى در این مرحله با نقد عقل آغاز میکند: «ره عقل جز پیچ در پیچ نیست» (بیت 1851) و با طرح شبهه اهل قیاس (اهل استدلال و عقل) مبنى بر اینکه اگر «برِ عارفان جز خدا هیچ نیست»،
که پس آسمان و زمین چیستند؟
بنى آدم و دام و دد کیستند؟ (بیت 1853)
ادامه میدهد و ضمن سنجش وجود ماسویالله با وجود الله یعنى سنجش کثرت ظاهرى با وحدت واقعى ـ نتیجه میگیرد که در قیاس با وجود حقیقى حق، هیچ چیز و هیچ کس را نرسد که دم از بودن بزند (بیتهاى 1855ـ1856)؛ چه، وجود حقیقى قائم به ذات یکى است و آن وجود حق است که در آیینه کثرت جلوهگر میشود، و سرانجام به طرح دو تمثیل میپردازد تا نظریه وحدت را استوار دارد: یکى تمثیل رئیس ده (کدخدا) و پادشاه، دیگرى تمثیل کرم شبتاب و خورشید. در این دو تمثیل پادشاه و خورشید نماد وحدت حقیقیاند و کدخدا و کرم شب تاب نمادِ کثرت ظاهرى؛ از آن رو که نه کدخدا در مقام سنجش با پادشاه جایگاهى دارد، نه کرم شبتاب در قیاس با خورشید نورى میفشاند و ظهورى تواند داشت (بیتهاى 1861 ـ 1876). چنین است مقام و پایگاه ماسویالله نسبت به الله بر اساس نظریه وحدت گرایانه سعدى در بوستان که به استناد سخنانى چون «برِ عارفان جز خدا هیچ نیست» (بیت 1851) میتوان گزارشى گویا و دلپذیر از آن به دست داد.
4ـ نظریه فناى در عشق و رسیدن به کمال: برطبق این نظریه، کمال نتیجه فناست و عاشق در سیر معنوى خود، هر چه به مقام فنا نزدیکتر شود، به کمال نزدیکتر شده است. سعدى ضمن «گفتار اندر سماع اهل دل. . . » (بیتهاى 1900 به بعد) تصریح میکند که بنیادِ جهان بر سماع و مستى و شور نهاده شده است؛ منتها دیدن آن دیدهاى حقیقتبین میطلبد (بیت 1918). او همچنین بر این معنا تأکید میورزد که از سماع بیخودى، و از بیخودى معرفت به بار میآید (بیتهاى 1903 ـ 1905) و این همه حاصل عشق و محبت است که سالک را در پرتو بیخودى به فنا، و در نتیجه به بقا و کمال میرساند: «مترس از محبت که خاکت کند/ که باقى شوى گر هلاکت کند» (بیت 1901). سعدى این معنا را در «حکایت پروانه و صدق محبت او» (بیتهاى 1931 ـ 1963) و به ویژه در «مخاطبه شمع و پروانه» (بیتهاى 1964 ـ 1979) پرورانده است. در این مخاطبه شمع که نماد عاشق کامل است، میایستد تا سراپا بسوزد؛ و پروانه که نماد عاشقى ناقص و خام است، از پیش شعله میگریزد (بیتهاى 1969 ـ 1971). در این حکایت به بهترین وجه نشان داده شده است که در سیر و سلوک عاشقانه، کمال در فناست و فرج یافتن از کشته شدن و سراپا سوختن برمیآید (بیت 1975).
ب ـ حکمت عملى: حکمت عملى در اصطلاح دانشِ بایدها و نبایدها، و به تعبیر نصیرالدین طوسى در اخلاق ناصرى دانشِ «قیام نمودن به کارهاست چنان که باید.» کارهاى بایسته(نیک) به کارهاى فردى و جمعى تقسیم میشود و جمع عبارت است از جمع خانواده و جمع شهر و کشور. کارهاى نیک فردى، موضوع بحث در اخلاق یا تهذیب اخلاق است و کارهاى نیکى که با مشارکت جمع خانواده صورت میگیرد، موضوع بحث در دانش تدبیر منزل، و کارهاى نیکى که با مشارکت مردم در شهر و کشور انجام مییابد، موضوع بحث در دانش سیاست مُدُن است. همچنین این نکته مهم شایان توجه است که مسائل حکمت عملى، مبتنى بر مطالعاتى نظرى است که هدف آن کشف اصلى بنیادى است که کردارها براساس آن شکل میگیرد، چنان که اصل بنیادى در حکمت عملى ارسطویى «اعتدال»، و در نظر گرفتن این اعتدال در تمامى کردارهاست.
سعدى با توجه به تمامى جوانب، در بوستان نظامى ویژه در حکمت عملى پرداخته است که از یکسو رنگ حکمى و فلسفى دارد و از سوى دیگر رنگ عرفانى و عاشقانه و در عین حال شاعرانه، اما ژرفنگرانه و واقعبینانه. آن اصل بنیادى هم که کردارها براساس آن شکل میگیرد و مسائل بر بنیاد آن سامان مییابد، در حکمت نظرى و عملى سعدى «عشق» است؛ عشقى که در حوزه نظر کاشف حقیقت است و در حوزه عمل سعادتآفرین؛ اما به هیچ روى بیگانه با واقعیت نیست و چنین است که سعدى در میان دانشمندان و نظریهپردازان گذشته، تنها اندیشمندى است که نظر را با عمل و تجربه درآمیخته، و اصول علم اخلاق را از راه تعقل و استدلال، و قواعد عملى آن را از راه مشاهده و استقرا دریافته است؛ یعنى برخلاف اکثر بزرگان حکمت و اخلاق و عرفان به جزئیات زندگى و جنبههاى واقعى حیات در این جهان نیز توجه دارد و واقعبینانه ره مینماید و ارشاد میکند و همین امر است که بوستان را از بسیارى از آثار ادبى کلاسیک اسلامى ـ که سخت انتزاعى و انگارگرایانه (ایدئالیستى) است ـ متفاوت و متمایز میسازد.
در این کتاب کم حجم پرمغز، تمامى دقایق و اسرار زندگى فردى و اجتماعى، از تربیت روح و جسم تا ازدواج و تربیت فرزندان، از وظایف زن و شوهر نسبت به یکدیگر تا تلاش در جهت کسب و کار و آمیزش با مردم و اداره خانه و شهر و کشور، جملگى به بهترین صورت بیان شده است. به راستى هر بیتى از بوستان دستورى اخلاقى و اجتماعى است که هرگز کهنه نمیشود و همواره شایسته پیروى است محققان فرنگى نیز بدین امر توجه خاص کردهاند، چنان که ادوین آرنلد (1832 ـ 1904م)، شاعر انگلیسى سعدى را متعلق به جهان قدیم و جدید میشمرد و همپتن مترجم منتخباتى از گلستان در سده 20م، وى را دوست و مشاور همگان در روزگار ما میداند و اعلام میکند که هیچکس در پیروى از سعدى شرمسار یا بیمناک نخواهد بود. سنجش برخى از بیتهاى بوستان با سخنان آسمانى، در مغرب زمین نیز موضوعى تأملبرانگیز و درخور توجه است. با این همه، برخى از محققان از وجود تناقض در آرا و سخنان سعدى سخن گفتهاند که بیوجه مینماید.
مسائل سه گانه: گرچه بُعد نظرى و هنرى آثار سعدى اهمیت ویژهاى دارد، اما آنچه سعدى را در حوزه حکمت خواستنى و جاویدان میسازد و مشاور همیشگى انسان قرار میدهد، بیشتر تعالیم حکیمانه یا مسائل سهگانه حکمت عملى، یعنى اخلاق، تدبیر منزل، و سیاست مُدُن است:
1ـ اخلاق: اخلاق یا تهذیب اخلاق دانش رفتار نیک فردى است. معیار تعیین و تشخیص نیکى از بدى هم یا شرع و وحى است (مکاتب دینى ـ کلامى)، یا عقل (مکاتب فلسفى). در نظر فیلسوف، رذایل یا صفات بد به مثابه بیماریها، و اخلاق طب روحانى است که در درمان این بیمارى میکوشد؛ یعنى فضایل یا صفات نیک را جانشین رذایل یا صفات بد میسازد و نفس را که سرچشمه کردارهاست، آماده صدور کردارهاى نیک میسازد.
در تاریخ اندیشه نزدیک شدن کلام و عرفان به فلسفه به تدریج سبب ظهور اصطلاحات عرفانى در فلسفه گردید و فلسفه به ویژه فلسفه عملى رنگ عرفانى گرفت و از نفى رذایل به «تخلیه»، و از کسب فضایل به «تحلیه» تعبیر گردید. سپس اصطلاح عرفانى ـ دینى تجلیه (شریعت) ـ که آراستن و جلا دادن ظاهر است ـ با پیروى از آداب شریعت، به تخلیه و تحلیه (طریقت) پیوست و اعلام شد که براى رسیدن به حقیقت و سعادت، طى مراحل سهگانه تجلیه، تخلیه و تحلیه ضرورى است و تصریح شد که سالکى که این مراحل را طى کند، تخلق به اخلاق الهى مییابد و به کمال، یعنى به معرفت و سعادت میرسد. این طرح عرفانى ـ فلسفى در بوستان قابل تشخیص است:
یک ـ مرحله تجلیه (شریعت): سعدى در مقدمه بوستان به شیوه اهل عرفان از فروماندن و گرفتار حیرت شدن عقل(بیت 63) در سیر به سوى حق سخن میگوید و بر مددکارى عشق و دستگیرى «راعى» (مرشد) تأکید میورزد(بیتهاى 60ـ61، 64) و تصریح میکند که این مددکارى و دستگیرى باید وفق تعالیم الهى پیامبر(ص) صورت گیرد و آنان که راهى خلاف این راه برمیگزینند، بیگمان به مقصد نمیرسند(بیتهاى 65ـ66) و سرانجام در پایان سخن، از راه و روش حقجویى به «راه صفا» تعبیر میکند و پیمودن این راه را تنها با پیروى از مصطفى(ص) ممکن و میسر میبیند:
محال است سعدى که راه صفا
توان رفت جز بر پى مصطفى(بیت 67)
و بدینسان، آشکارا بر مرحله تجلیه تأکید میکند. علاوه بر آن، جاى جاى در ابواب 10 گانه بوستان، پیروى از حکم شرع را واجب میشمرد و قوانین حاکم و جارى بر آرمان شهر خود را از دین و از شرع میطلبد و بدین ترتیب، اصل تجلیه را جزء اصول حاکم بر آرمان شهر قرار میدهد (مثلاً نک: بیتهاى 446ـ447، 1181).
دو ـ مراحل تخلیه و تحلیه (طریقت): سراسر بوستان، تأکید بر خالى شدن و پاک شدن از رذایل (تخلیه) و آراسته شدن به فضایل (تحلیه) است. مفاهیمى چون عدل، احسان، عشق، تواضع، رضا، شکر و توبه ـ که در عناوین بابها آمده است ـ از جمله فضایل به شمار میآیند و از آنجا که رذایل نقیض فضایلند، عناوین بابها از یک سو فضایل را به ذهن میآورند و از سوى دیگر رذایل را تداعى میکنند و بدینسان، خواننده را به تخلیه و تحلیه فرامیخوانند؛ یعنى طرح هر فضیلت، به معنى دعوت به آراسته شدن بدان و پاک شدن از رذیلهاى است که در برابر آن قرار دارد. روى آوردن به فضیلت عدل، ملازم پاک شدن و پرهیز کردن از رذیله ظلم است؛ تحلیه به فضیلت احسان همراه با تخلیه از رذیله امساک است؛ و روى آوردن به فضیلت قناعت، قرین روى گرداندن از رذیله آز و افزونطلبى است.
سعدى چنان که شیوه اوست، این معانى را از طریق طرح حکایتها و تمثیلها به زبان شعر و با بیان هنرى ـ که بیگمان بر شنونده تأثیرى بیش از دعوت به فضایل به زبان علمى و فلسفى دارد ـ بازگو میکند و در کار اصلاح فرد و جامعه میکوشد. هر فضیلت در تقابل با رذیلتى که در برابر آن قرار دارد، در یک داستان آن سان مطرح میشود که شنونده به فضیلت روى آورد و از رذیلت رویبرتابد، چنان که پس از طرح معنى عدل و ظلم (بیتهاى 641ـ656)، هنرمندانه به «حکایتهاى برادران ظالم و عادل و عاقبت ایشان» (بیتهاى 657ـ699) میپردازد تا هدف که نفى ظلم و تأیید عدل است، تحقق یابد. همچنین است «حکایت ممسک و فرزند ناخلف» (بیتهاى 1203ـ1230) که با هدف نفى رذیله امساک و تأیید و اثبات فضیلت احسان پرداخته شده است؛ نیز چنین است حکایت آن پر طمعى که در برابر خوارزمشاه به خاک میافتد و سعدى از زبان پسر آن پر طمع بدو تذکار و توجه میدهد که سرافرازى از فضیلت قناعت و سرافکندگى از رذیلت طمع به بار میآید (بیتهاى 2739ـ2750).
این صفآرایى نیکیها و بدیها در برابر یکدیگر و این تقابل فضایل و رذایل را در هر داستان و بوستان شاهد توانیم بود؛ صفآرایى و تقابلى که سعدى میکوشد به سود نیکیها و فضیلتها تمام شود و در شهر وجود انسان که پر از نیک و بد است ونیکیها در برابر بدیها ایستاده اند، بیکار به سود نیکیها پایان یابد و خرد برهوا و هوس چیره گردد (بیتهاى 2878ـ2882): چه، تنها با تحقق چنین آرمانى است که فرد و جامعه اصلاح میشود و آرمان شهر معنى مییابد.
سه ـ مرحله فنا (حقیقت): سالک با پشت سر نهادن مراحل تجلیه، تخلیه و تحلیه، به مقام فناء فى الله میرسد و به معرفت، حقیقت و سعادت نایل میشود. سعدى در باب سوم بوستان در بحث از عشق و شور و مستى بدین معانى پرداخته است که عشق هم یگانه عامل کشف حقیقت و هم مادر فضایل است.
برگرفته از: دایرةالمعارف بزرگ اسلامی