ادبیات
تأثیر شعر فارسی در غرب
- ادبيات
- نمایش از جمعه, 25 مهر 1393 18:42
- بازدید: 6490
برگرفته از خبر گزاری فارس به نقل ازکتاب «حضور ایرانیان در جهان اسلام»، چاپ مرکز بازشناسی اسلام و ایران (با تلخیص)
- به نقل ازروزنامه «اطلاعات»، 25 و26 مرداد 1383.
نویسنده:آن ماری شیمل
دنیای مغربزمین چگونه به شعر فارسی رغبت و علاقه پیدا کرد؟ نخستین رویارویی جهان اسلام با اروپا در دوره جنگهای صلیبی رخ داد، ولی در همان زمان تحقیقات و علوم اسلامی از طریق اسپانیا– که از سال 93ه.ق (711م) ضمیمه امپراتوری اسلامی شده بود– به اروپا راه یافت. به گفته یوزف گورس: «گرده گلهای جنوب با وزش باد به مشرق رهسپار شد... و گلها، همچنان که قبلاً مردمان از شمال به جنوب سرازیر شده بودند، از جنوب به شمال روان گردیدند»؛ یعنی افسانهها، شعر و قصهها از دنیای اسلام وارد سنت ادبی اروپای قرون وسطی شدند و جزء آن گردیدند و علاقهای خاص به مشرقزمین، سرزمینهای رازآمیز، خطرناک و فریبای مسلمانان، پیدا شد که در بسیاری از داستانها و قصههای سدههای میانه انعکاس یافته است.
قرآن برای نخستین بار در 1143م. به زبان لاتین ترجمه شد؛ اما قرنها پیش از آنکه به بررسی کمتر خصمانه کتاب مقدس مسلمانان پرداخته شود، گذشت. پس از آنکه جنگهای صلیبی به شکست انجامید، قدرتهای مسیحی امیدوار بودند که شاید مغولان قدرت آن را داشته باشند که مسلمانان را سرکوب کنند، اما این آرزو برآورده نشد، هر چند اقدامات مردانی چون مارکوپولو و روبروک در این زمینه به پدید آمدن سفرنامههای دلانگیزی انجامید که به اروپاییان رخصت میداد نظری به دنیای شگفتانگیز مشرق بیفکنند.
دومین رویارویی اروپاییان با دنیای اسلام، باز پس از یک مقابله نظامی در قرن دهم/ شانزدهم و یازدهم/هفدهم، بعد از آنکه دولت توسعه طلب عثمانی وین را در 1529 محاصره کرد، رخ نمود. تکانی که از این حادثه بر پیکر غرب افتاد موجب طغیان احساسات ضدترکی، یعنی در واقع ضد اسلامی، شد و این احساس در ادبیات عامیانه انعکاس یافت، چنانکه «ترکنامه» های آلمانی و اتریشی فوقالعاده عامیانه و لبریز از نفرت و دشمنی است و نمایشنامههای ترکی لوهنشاین، ترکان را به صورت پستترین مردم قابل تصور در روی زمین نشان میدهد. در همان دوره، سیاحان و جهانگردان از اروپا وارد دنیای جدیدی شدند، یعنی جهان ایرانی، آنجا که شاه اسماعیل صفوی (یا به گفته منابع غربی و عربی: صوفی) مذهب شیعه دوازده امامی را در سال 907/1501 دین رسمی مملکت قرار داده بود.
اسماعیل صفوی دشمن خونین ترکان عثمانی بود، ترکانی که در جنگ چالدران در 920/1514 سپاهیان او را در هم شکسته بودند و از این رو، متحد بالقوه قدرتهای اروپایی علیه عثمانیها به نظر میرسید. دهههای پیدرپی، جهانگردان اروپایی از ایران دیدار کردند و درباره سفرهای خود سفرنامهها نوشتند و از شکوه اصفهان و بعداً بارگاه شاه عباس گزارشها دادند. سفرنامههای پزشک آلمانی انگلبرت کامپفر و سیاحان اروپایی چون شارون، تاورنیه و برنیه و جهانگرد ایتالیایی پیترو دلاواله، توده و عامه مردم اروپا را از تحولات ایران آگاه ساختند و از این راه، علاقهمندی بیشتری نسبت به دولت صفویه ایجاد کردند. این علاقهمندی در آلمان بیشتر از همه جای دیگر بود و یکی از امیران کوچک بیشمار آلمان، فرمانروای امیرنشین کوچک «شلسویک.هولشتاین»، گوتورپ، یک گروه سی و چهار نفری را در ششم نوامبر 1633 برای استقرار روابط تجاری و سیاسی به دربار پادشاه ایران فرستاد. گرچه این اقدام با شکست مواجه شد، اما ثمرات زیادی در سطح معنوی– اما نه مادی– به بار آورد.
یک سال بعد از گسیل این هیات، یک دیپلمات فرانسوی به نام دوریه، نخستین ترجمه فرانسوی گلستان سعدی را منتشر ساخت و ترجمه آلمانی همین اثر را از زبان فارسی میتوان مهمترین نتایج سفر هیات نمایندگان شلسویک.هولشتاین شمرد. شخصیت برجسته این هیات، آدم اولئاریوس بود، که شرح رویدادها و ماجراهای بیشمار یا مصیبتهای فراوان این سفر طولانی و مشقتبار را در کتاب خود به نام Reyssbeschreiburg(1647) Neue Orientalische نگاشت. رفیق همراه او، پاول فلمینگ، نیز که شاعر آلمانی خوبی بود، بعضی از این ماجراها را به شعر با طراوت آلمانی به نظم کشید. پس از آن، اولئاریوس در 1653 به ترجمه گلستان سعدی به زبان آلمانی دست یازید و در آن، مترجم لاف زد که: «از این پس مرا پارسی- آلمانی خواهند نامید» و حال آنکه فلمینگ با نخوتی که موجه مینمود، مدعی بود که: «ما را سپاس باید داشت که فارسی را وارد کشور هولشتاین کردیم.» این سخن البته بسیار محجوبانه است، زیرا در حقیقت گلستان هرجا ادبیات آلمانی شکوفا می شد با آغوش باز استقبال میگردید.
همراه با رهیافت جدید به مشرقزمین در دوره روشنگری، دو ترجمه از گلستان سعدی تصویر شرق را در نظر غربیان شدیداً تحت تاثیر قرار داد. از آلمانیها، یوهان گوتفرید هردر (فت1803)، متأله و فیلسوف و دوست پدری گوته، از جوانی یکی از شیفتگان آثار سعدی بود. هردر از این عقیده هامان پیروی میکرد که: «شعر زبان مادری بشریت است» و به حق بر آن بود که: «ما یقیناً از شعر دانش عمیقتری به دست میآوریم تا از تاریخ یأسآور و پرنیرنگ جنگها و سیاستها.» با آنکه وی مطالعات اولیه خود را وقف «روح شعر عبرانی» کرده بود، اما تا آن حد سعه صدر داشت که هر رگه و نشانه از بیان شعری را در زبانهای جهان گواهی فوقالعاده مهم بر کارکرد روح انسان به شمار آورد. تحسین و ستایش وی از شعر او را به ارزیابی منصفانهای از شعر عربی در مقالهای، در 1972، رهنمون شد، اما بر روی هم، کل توجه او معطوف به شعر فارسی بود که از راه ترجمه گلستان و روایت تامس هاید از بوستان سعدی داشت شناخته می شد و پیوسته با تحقیقات دانشمندان بریتانیایی، فورت ویلیام، کلکته و نیز شرقشناسان اتریشی ترتیب یافته در آکادمی مترجمان در وین– که به وسیله امپراتوریس «ماریا ترزیا» تأسیس شده بود– غنیتر میگشت.
هردر که با شور و شوق، نخستین اخبار مربوط به تخت جمشید و کشف رمز کتیبههای آنجا را دریافت میداشت، فریفته سعدی بود: زیباترین گلی که میتواند در باغ سلطان بشکفد. سعدی برای او تجسم همه چیزهای زیبا و سودمند در ادبیات فارسی بود و دیدگاه اخلاقی او برای نظرگاه اخلاقی خود هردر جاذبه داشت. هرآینه باید گفته شود که اشعار لطیف سعدی را «هردر» به شعر سنگین تعلیمی آلمانی درآورد که فاقد زیبایی و فریبندگی کلام سعدی است (که البته هردر آن را درک نمیکرد).
او بیشتر شیفته محتوا و معنای شعر بود تا صورت و قالب آن و درباره سعدی نوشت که: «به نظر میآید که وی گل شعر اخلاقی را در گستان زبان مادری خود چیده است [یعنی به بالاترین هدف ممکن رسیده است] و گویند در این زبان به شیوهای فوقالعاده ناب و دلانگیز قلم زده است، زیرا که شعر او هنوز هم سر گل آن زبان شمرده می شود.»
شعر فارسی در نظر هردر «دختر بهشت زمینی» بود، اما خواننده امروزی هنگامیکه اظهارنظر این محقق آلمانی را در مجلهاش به نام Adrastea درباره حافظ میخواند بر جایش خشک میشود: «ما از شعرهای حافظ به حد کافی داریم، سعدی برای ما سودمندتر است.»
جای تردید است که هردر با نخستین ترجمه لاتینی یک غزل از حافظ– که دانشمند اتریشی، منینسکی، در سال 1806 منتشر ساخت– آشنا بوده باشد. ممکن است برگردان مختصر یک غزل را به وسیله تامس هاید(1767) دیده باشد، ولی قطعاً از دو گلچین شعر که دو تن از دوستانش، یکی اندکی پس از دیگری، منتشر ساخته بودند آگاهی داشت. از این دو مجموعه یکی فراهم آورده و ترجمه کنت رویتسکی بود و «نمونههای شعر فارسی» (وین 1771) نام داشت و مجموعه دیگر که دوستش، ویلیام جونز، تدارک دیده بود با عنوان «شعرهای آسیایی»، با شرح و تفسیر، کتاب ششم (1774)، منتشر گشت. این دو اثر را میتوان نخستین گامهای عمدهای دانست که برای شناساندن شعر فارسی به جامعه فرهیخته کتابخوان غربی برداشته شد. به درستی نمیتوان قضاوت کرد که ترجمه چند غزل حافظ به شعر انگلیسی به وسیله ج.نات در 1787 تا چه حد به شناخت مردم از حافظ کمک کرده است. برخلاف عقیده شخصی هردر، این حافظ بود نه سعدی که بزرگترین الهامبخش محققان غربی آن دیار در طی قرن بعد گشت. این سخن به ویژه درباره آلمان نیز صادق است و این به علت ترجمه کامل دیوان حافظ به آلمانی به وسیله مستشرق خستگی ناپذیر اتریشی، یوزف فن هامر، (پورگشتال) بود که در 1813-1812 به بازار ادب عرضه گشت.
هامر در 1774 در گراتس متولد شد؛ یعنی، درست همان سالی که ترجمه ویلیام جونز منتشر گشت. هامر وارد آکادمی مترجمان وین شد و در آنجا زبانهای ترکی، فارسی و عربی را فراگرفت. مدتی در اداره دیپلماسی اتریش خدمت کرد و سراسر عمرش را وقف ادبیات شرقی نمود. توانست دوستان توانگری بیابد که یک مجله عمده را برای مطالعات شرقی به ویژه اسلامی بنیان گذارند. پورگشتال، که خود را رابط میان فرهنگ شرقی و غربی میدانست، شعر ترجمه کرد، مقالات بسیار نوشت و ترجمه آزاد اشعاری را که خوانده و از آنها لذت برده بود منتشر ساخت و آثار بزرگی درباره تاریخ ادبیات و نیز تاریخ سیاسی نوشت. کتاب «تاریخ امپراتوری عثمانی» او که در ده مجلد منتشر شد هنوز از مآخذ ضروری برای محققان است. نخستین اثر او که به ویژه با شعر فارسی ارتباط داشت نمایشنامهای بود به نام «شیرین» (1809) که بر مبنای خسرو و شیرین نظامی نوشته شده بود. اما فتح باب بزرگ او در این زمینه با انتشار «دیوان شمسالدین محمد حافظ» آغاز شد که در دو مجلد کوچک در 1812-1813 منتشر گردید و ترجمه دیوان حافظ را به آنچه هامر شعر آلمانی میشمرد دربرداشت. مهمترین جنبه این ترجمه، که در واقع به هیچوجه شفافیت الماسگون و زیبایی غزلیات حافظ را منعکس نمیسازد، مقدمه آن است. در این مقدمه، هامر از مشکلات و دشواریهایی که بر سر راه مترجم شعر کلاسیک فارسی قرار دارد سخن میگوید. مشکل جنس معشوق را وی با اینکه نکته عملی برای خود حل میکند که میگوید از تغییر دادن جنسیت کسی که موضوع عشق است به مؤنث امتناع ورزیده است، «زیرا اگر این کار را میکردم، میبایست دختران را به خاطر ریشی که بر صورتشان سبز میشود بستایم!»
گوته، که به موضوعات اسلامی از جوانی علاقه داشت و این را از اقدام وی برای نوشتن نمایشنامهای درباره «حضرت محمد»، پیامبر اسلام، در 1779 میتوان دریافت، ولی دنیای شرق نزدیک را برای دههها به غفلت سپرده بود، فریفته کتاب هامر شد. گوته با غریزه یک شاعر واقعی اهمیت حافظ را حتی از خلال این ترجمههای نابسامان احساس کرد و خود بر اثر تکانی که این اشعار در وی به جای گذاشت بارور گردید. گوته، برای آنکه درک و شناخت بهتری از حافظ داشته باشد، ادبیات مربوط به ایران و اسلام را بررسی کرد، سفرنامهها، ترجمهها و اولین اقدامات شرقشناسان غربی را برای نوشتن تاریخ ملل اسلامی خواند. هنگامی که گلچین اشعار خود را که آن را «دیوان غربی- شرقی» می نامید تقریباً به پایان آورد، به سراغ کتاب «تاریخ ادبی ایران» هامر که در 1818 در وین منتشر شده بود، رفت. به استناد قول خود هامر، این تاریخ ادبی «ثمره بررسی پنجاه مثنوی و دیوان شعر که بیش از یک میلیون بیت میشد» بود.
روی هم رفته، این کتاب، تقلیدی از تذکرههای قدیم فارسی چون «تذکرةالشعرا»ی دولتشاه است و از جهت آنکه وسعت اطلاع مؤلف را در گزینش و ترجمه صدها قطعه از شعر فارسی نشان میدهد، اهمیت دارد (البته از تجزیه و تحلیل واقعی مطالب در این کتاب اثری یافت نمیشود)، اما بزرگترین مزیت و شایندگی کتاب آن است که مقدمهای سودمند برای شناساندن صور خیال در شعر فارسی است؛ شناختی که برای هر کس که بخواهد از شعر فارسی به طور کلی لذت ببرد– و از شعر حافظ به خصوص– ضروری و گریزناپذیر است، زیرا بازیهای فوقالعاده ظریف و تقریباً ناپیدای حافظ با کلمات، جناسها و ابتکارات بلاغی او را که شعرش را به صورت الماسی گرانبها بیرون میآورد جز با آگاهی از این هنرهای بدیعی و بلاغی نمیتوان دریافت. در این زمینه، دستاورد و سهم هامر، که اکنون در محافل شرقشناسی فراموش شده است، اهمیت زیادی دارد. با وجود این، همه این کار عظیمی که وی به تنهایی نوشت، مایه جاودانگی نام او نشد، بلکه تاثیری که کتابش بر گوته گذاشت باعث شد تا شناسانده شود. در بخش عمده دیوان غربی- شرقی، گوته به شعر حافظ و گاهی سعدی به شعر آلمانی پاسخ گفت و با تسخیر حال و هوای این شاعران، خوانندهاش را در فضاهای گوناگون افکار شاعرانه، با به بازی گرفتن تصاویر و موضوعهای ادبیات کهن فارسی به گردش در آورد.
اما وی یک رشته یادداشتها و گفتارها بر کتاب دیوان غربی- شرقی، افزوده است که در آنها به دقت زمینه تاریخی شعر فارسی و عربی را و نیز سابقه اجتماعی، سیاسی و دینی بسیاری از این نوشتهها را بررسی میکند و نمادها و تصاویر ادب فارسی و ادبیات فارسی شده را مورد تجزیه و تحلیل قرار میدهد. در هنگام بحث از سبک خاص غزل– موضوعی که در چند دهه گذشته موضوع بحث از سبک در میان ایرانشناسان بوده است– نباید اظهارنظر گوته را نادیده گرفت که میگفت غزل «یک نوع لغز و چیستان است» و شاعر باید با قیود وزن و قافیه خود را همساز کند و ما «شاعری را که با ظرافت براین مشکلات فایق آید، میستاییم و از اینکه میبینیم وی چگونه هوشمندانه و با دقت راه خود را در این وضعیت لغزنده و خطیر میگشاید، شادمان میشویم.» اما این تاکید بر دشواریهای بیرونی غزل به هیچ روی درک معنای رمزی و باطنی آن را از نظر دور نمیدارد. هامر از تفسیر ساده دنیوی حافظ طرفداری میکرد و حال آنکه شرقشناس فرانسوی، سیلوستر دوساسی، از شارحان و مفسرانی که ذهنی عرفان گرا داشتند پیروی مینمود.
اما گوته که شاعر بزرگی بود می دانست که «واژه چون بادبزن است» که هم میپوشاند و هم آشکار میسازد و هر بیتی از شعر میتواند قرائت مختلفی داشته باشد، زیرا هنر شاعر آن است که این دو سطح از تجربه را، بدون آنکه احتیاجی به شرح و تفسیر سنگین فلسفی و عرفانی یا تعبیر ساده و آسان مادی باشد، با هم تلفیق کند. هنر واقعی به ویژه در غزلیات فارسی در سطح استعاره و مجاز و هم در سطح واقعیت ارزشمند است. تفسیر گوته از شعر حافظ، که هانس هاینریش شدر بحثی مستوفی و عالی از آن در کتاب خود به نام «تجربه شرقی گوته» کرده است، راهی را که اروپاییان در بررسی شعر فارسی باید در پیش گیرند، به آنها نشان داد، اما بدبختانه کتاب «دیوان غربی- شرقی» گوته از میان تمام آثاری که گوته پدید آورده، کمتر خوانده شده و کمتر درک شده است.
اما درباره تاثیر و نفوذ هامر- پورگشتال، باید بگوییم که گذشته از گوته، وی تاثیر بارزتر و ثمرات محسوستری در آثار فردریش رویکرت داشت. رویکرت (1788-1866) هنگام بازگشتش از ایتالیا در بهار سال 1818 مدتی را با هامر در وین گذرانید و بلافاصله مقدمات فارسی و عربی را از او فراگرفت. چون به زادگاه بومی خود فرانکونیا بازگشت، برای مدتی در کوربوگ اقامت گزید و تنها به اشتغالات موقتی پرداخت و هم خویش را با تمام دل و جان مصروف مطالعه و ترجمه شعر فارسی کرد و به دنبال آن به ترجمههای استادانه از زبان عربی و سنسکریت دست زد. رویکرت بیش از یک دهه بود که در آلمان به عنوان شاعری با قریحه شناخته شده بود، ترانههای کودکانه او، که در مدرسههای آلمان تا این اواخر تعلیم داده میشد، برای او شهرت به بار آورد و حتی فراتر از آن سرودههای آتشین او (که مجموعهای از ترانههایی است که در طی جنگهای آزادی علیه ناپلئون در 1812-1813 سروده شده بود) بر شهرت او افزود. اقامت وی در ایتالیا منتج به پدید آوردن اشعاری در قالب و وزنهای شعرهای ایتالیایی شد و فراگرفتن زبانهای شرقی که اخیراً تحقق پذیرفته بود به نوبه خود گنجینه پایانناپذیری از شعر در اختیار این مترجم چیرهدست گذاشت. رویکرت در شعری که بیست سالی پس از آشنایی و شیفتگیاش به ادبیات عربی و فارسی منتشر ساخت دم از عشقی دوگانه میزند– یعنی عشق به شعر فارسی و عربی– و به عنوان یک کودک پرگو به «بانوی شعر فارسی» می گوید:
«نسیم بهاری را بر آن میدارد که راز گلها را فاش سازد
مانند موجی که تصویر ابرها در آن انعکاس مییابد
میخواهد بداند که چشم و چشمه چگونه در هم منعکس میشوند
در نغمات گلها و بلبلان رویاهایش را میبیند و ناله سر میدهد
در رنگها و بویها نهان میشود
و یکراست از باغ به آسمان پرواز میگیرد
و زندگی و تاریکیهایش را به فراموشی میسپارد.»
در اینجا انسان به آسانی جناس میان چشم و چشمه (در عربی «عین» به هر دو معنی) را درمییابد و از تصویرهای دلانگیزی که مضامین اصلی غزل فارسی را تسخیر کرده است لذت میبرد. عشق رویکرت به ادبیات فارسی باعث شد که اشعار بسیاری در آن حال و هوا بسراید و اغراق نیست اگر گفته شود که وی هر آنچه را از ادبیات فارسی در نیمه قرن نوزدهم در دسترس بود به شعر آلمانی درآورد. همان گونه که گوته در دیوان غربی- شرقی به ندای حافظ پاسخ گفت، رویکرت نیز در آغاز مطالعات شرقی خود مجموعه شعری به نام گلستان شرقی (stliche Rosen) منتشر ساخت که گوته خواندن آن را به ویژه به موسیقیدانان سفارش میکرد. در حقیقت، بر روی تعدادی از قطعات زیبای این مجموعه آهنگهایی مثلا به وسیله شوربرت ساخته شد و در سالهای بعد آهنگسازان، از شومان گرفته تا مالر (بیآنکه نامی از آهنگسازان معاصر ببریم)، از غزلیات قابل سرایش رویکرت الهام گرفتند. اما «گلستان شرق» فقط پاره کوچکی از آثار رویکرت است، هر چند این اشعار صور خیال و بدایع سبک حافظ را بهتر از ترجمههای «دقیق» اشعار او منعکس میسازد. این مستشرق و شاعر تا آخر عمرش دلبسته شعر حافظ باقی ماند. همچنان که گلستان شرق در لطافت و زیبایی کلام با غزلیات اصلی حافظ پهلو میزند، رویکرت توانست راز فریبندگی و سحر بیپایان کلام این شاعر پارسیگوی را در شعری که حتی از پیچیدهترین جناسهای لفظی و هنرهای بدیعی دیگر شعر فارسی فراتر میرود و از اینرو، قابل ترجمه به هیچ زبانی نیست، فاش سازد.
با اشاره به معنای محسوس و در عین حال غیرمحسوس شعر حافظ، رویکرت کوشید تا این موازنه را در ترجمهها و اقتباسهای آزاد از مضامین شعر او حفظ کند. وی حدود هشتاد غزل از غزلیات حافظ را به شعر آلمانی ترجمه کرد، ولی، چنانکه عادت او بود، برای چاپ آنها اقدامی نکرد. از این رو تقریبا یک قرنی از مرگش گذشت که دانشمندان و محققان آنها را در میان کارهایش یافتند و در تاریخهای مختلف منتشر ساختند، شاید هنوز دستنوشتههایی در میان میراث عظیم بهجایمانده از او باشد که روزی کشف شود. دلبستگی او به حافظ تا واپسین سالهای زندگی با او بود و چهار سال پیش از مرگش، در 1862، بار دیگر به حافظ «که مست از میخانه عشق آمد» برخورد و برای مدتی جلیس و همنشین خلوت او شد. این شاعر و شرقشناس خستگیناپذیر در مراحل اولیه کارش به فردوسی هم پرداخت. چنان که شاهنامه را در سال 1811 در «لومسدن» چاپ کرده بود و این چاپ الهامبخش یوزف فن گورس برای ترجمه آزادی از آن به زبان آلمانی در 1819 شد. وقتی ویرایش شاهنامه به وسیله مهل در سال 1838 در فرانسه انتشار یافت، رویکرت درست در آن ایام ترجمه آلمانی خود را از مشهورترین داستان شاهنامه– یعنی داستان رستم و سهراب– به شعر حماسی به وزن «الکساندریایی» منتشر میساخت و این ترجمه چنان برایش دوستداشتنی بود که اگر گوته زنده می بود، میخواست آن را بدو هدیه کند، اما استقبال آلمانیها از این منظومه دلسردکننده بود. از اینرو، رویکرت فاش نساخت که قسمت اعظم شاهنامه را به شعر آلمانی ترجمه کرده و مطابق یادداشتهایی که نوشته، در پی تهیه چاپ انتقادی متن است. باز مانند ترجمههایش از شعر حافظ، متن ترجمه منظوم شاهنامه پس از مرگش یافت شد و در برلن در سه جلد از 1891 به بعد منتشر گشت. ناگفته نگذاریم که پیش از آن، در سال 1850 ترجمه منظوم دیگری از این حماسه بزرگ ایرانی به زبان آلمانی منتشر شده بود و آن تصنیف کنت شاک بود و رویکرت آن را، به خاطر آنکه مترجم متن را به درستی درنیافته و به زبانی خیلی نرم ترجمه کرده بود، مورد انتقاد قرار داد. ترجمه خود وی را تئودور گوته، بزرگترین شرقشناس آلمانی اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، فراوان ستود و آن را «بزرگترین شاهکار هنر رویکرت به عنوان یک مترجم» شناخت و ترجمههای او را از جهت کمک فقه اللغوی به شرقشناسان همان اندازه مهم دانست.
یکی از نخستین شاعران ایرانی که در غرب شناخته شد «عبدالرحمان جامی» بود که ترجمه لاتین «بهارستان» او را آکادمی ترجمه وین، در 1778 در گلچینی از شعر فارسی، به چاپ رسانید. رویکرت که پاره کوچکی از «یوسف و زلیخا»ی جامی را (پس از آنکه وینچنتس فن روزنتس ویگ. شوانو آن را در 1824 به آلمانی ترجمه کرده بود) در 1828، ترجمه کرده بود، نسخهای از دستنویس دیوان جامی در کتابخانه «گوتا» یافت و نتوانست از ترجمه غزلیات لطیف و زیبای جامی به شعر آلمانی خودداری کند و در شعر سرآغاز آن، آن را به رایحهای از مشک آهوی ختا مانند کرد که وی از دشتهای ایران آورده و با قیود ترنمانگیز قافیه شعر آلمانی مقید ساخته است. به راستی، ترجمههای او که پارهای از آنها در مجلهای تازه تاسیس یافته انتشار یافت هم معنا و هم قالب و صورت شعر جامی را به خوبی حفظ کرده است. سبک استادانه جامی برای رویکرت جاذبه و کشش خاصی داشت و کسی در اینباره اظهار داشته است: «لفاظی و صنعتپردازی جزء سرشت رویکرت بود» که معنایش آن است که رویکرت به عنوان یک شاعر از طبقه شاعران متکلف و لفظپرداز بود و از اینرو، دلبستگی و علاقه وافری به لطایف و ظرایف بلاغی شعر قدیم فارسی داشت. این نکته نجومی از توانایی وی در ترجمه کتابی درباره بدیع و صنایع شعری فارسی به نام «هفت قلزم» هویداست. این کتاب را معلم پیشین وی، هامر، در اختیار او نهاد و وی جلد هفتم آن را ترجمه کرد. باورنکردنی است که وی توانسته است گرههای این متن فوقالعاده دشوار فارسی را بگشاید– مشکلاتی که حتی یک قرن بعد، وقتی که محققان همه نوع وسیله کار از دستور زبانها و فرهنگهای لغت در اختیار داشتند، هنوز حلنشدنی مینمود. کتاب «دستور و فن شاعری و معانی و بیان فارسی» که شاگرد رویکرت در 1872 به تجدید چاپ آن پرداخت هنوز هم تا روزگار ما برای کسی که بخواهد به مطالعه معانی و بیان و صنعت ماده تاریخ سازی و لغز و چیستان شعری در زبان فارسی بپردازد، کتابی است که از خواندنش گریزی نیست.
رویکرت به آثار نظامی هم– که داستان «توراندخت» از هفت پیکر او در اواخر قرن هجدهم تا آن حد شهرت و معروفیت داشت که «شیللر» نمایشنامهای بر اساس آن نوشت و بعدها مبنای اپرای پوچینی شد– توجه کرد. وی فقط به اسکندرنامه پرداخت و بخش کوچکی از آن را به ترجمه آلمانی، در 1824، به چاپ رسانید. اما هر کسی میداند که وی از خمسه نظامی، به ویژه از دستنویس «مخزن الاسرار» او– که هنوز برخی یادداشتهای به خط او با مداد در آنجا مانده است– هنگامی که سرگرم جمعآوری مواد برای شعر تعلیمی طویل خود بود، استفاده کرد. این منظومه تعلیمی که Die Wiesheit des Brahmanen نام دارد، مجموعهای از سخنان حکمتآمیز و حکایات اخلاقی است که خواننده بسیار داشت و حتی بخشهایی از آن به انگلیسی ترجمه شد و در 1882 در بوستن به چاپ رسید.
برای مؤکدتر ساختن نقش رویکرت در روابط میان ایران و آلمان لازم است به دلبستگی وی به مولانا نیز– که مقدم بر علاقهمند شدنش بر حافظ بود– اشارهای بکنیم. حاصل این دلبستگی انتشار مجموعهای از 24 غزل در سال 1820 به تقلید از مضامین و مفاهیم مولوی بود. در اینجا الهامبخش وی اصل فارسی غزلها نبود، بلکه ترجمه تراشنخورده هامر در کتاب «تاریخ ادبی» بود که هر غزل با مطلع فارسی آن شروع می شد و لذا تصویری از آهنگ و وزن به دست میآمد. به راستی شگفتیآور است که این خاورشناس جوان به چه خوبی بر حال و هوا و روح شعر مولانا دست یافته و آن را در ترجمه آزاد خویش بهتر از بسیاری از شاعران و شرقشناسان بازتابانیده است. حتی مهمتر از این، رویکرت در این مجموعه اشعار برای نخستین بار قالب غزل را با قافیه واحد در آلمانی به کار برد و تعیین داشت که:
«ای آلمان! قالب بیگانه را که من برای نخستین بار در باغ تو میکارم در تاج گل گرانمایه و رنگارنگ تو چندان بد جلوه نخواهد کرد.»
و پیش بینی کرد که مردم فرم غزل را به همان شیوهای که قالب «رمانس» و «سونت» را به کار میبرند، به کار خواهند برد. و پیش بینی رویکرت درست بود؛ فرم غزل در دهههای بعد در ادبیات آلمان شیوع و تداول فراوان یافت. دوست و شاگرد رویکرت، کنت پلاتن، آن را در کتاب خود به نام «آئینه حافظ»، در 1821، به کار برد و آن مجموعهای ظریف و لطیف از غزل بود که وی در آنها از احساسات مهربانانه خویش نسبت به محبوبش یاد کرده بود. رویکرت سپس این فرم را بسیار به کار برد و توانست عمیقترین و هیجانانگیزترین اندیشههای خود را با آن بیان کند، حتی توانست غم و اندوه خویش را از مرگ دو فرزند جوانش در فرم غزل در مجموعه بزرگی از سرودهها و ترانههای کودکان بیرون بریزد.
در سنت ادبی آلمان، که به نظر میآید از حافظ پلاتن برخاسته باشد تا غزلهای مولوی رویکرت، این فرم جدید عموماً با نام حافظ پیوند گرفته؛ این حافظ، استاد بزرگ شیراز بود که به زودی پیر و قدیس حامی و مولای همه کسانی شد که میخواستند احساسات نه چندان پیشپاافتاده خود و بیزاریشان از کلیسا و روحانیان (مانند دومر) یا احساسات دیگری را که به آسانی جز به صورت رمز بیان نمیتوانست شد، بر زبان آورند. در سالهای 1830 و 1840 سیل غزلهایی که به وسیله شاعران درجه دو و درجه سه نوشته شده بود چنان فزونی گرفت که کارل ایمرمان، که مانند همیشه خردهگیر و هوشمند بود، در این بیت معروفش این مولفان را به باد هجا گرفت: «چندان از میوههای باغستان شیراز میدزدند و میخورند که غزل بالا میآورند!» با وجود این حکم، غزل همچنان یکی از صورتها و قالبهای مشروع در شعر آلمانی باقی ماند– هر چند کمتر به کار رفت– و بسیاری از شاعران بعدی آلمان در آن قالب شعر سرودند و هنوز هم شرقشناسان، به ویژه هنگامی که شعر فارسی را ترجمه میکنند یا فارسیمآبانه شعر میسرایند، آن را به کار میبرند.
با آنکه فرم و قالب زیبای غزل جزء جدا نشدنی سنت شعری آلمانی شد، با این همه، این سنت در بریتانیا هرگز پا نگرفت. چند تنی کوشیدند که شعر فارسی را به شیوه غزل به انگلیسی ترجمه کنند؛ ولی این ترجمهها طنین شعر نداشتند و ترجمه روحانی اسکاتلندی «ویلیام هستی»، که غزلهای رویکرت را– که برگردان آزاد شعر مولوی بود– به شعر انگلیسی درآورد، از لطف و زیبایی بیبهره بود. مهم این است که این ترجمه، چنان که خود مترجم میگوید، به عنوان پادزهری در مقابل فلسفه خطرناکی که رباعیات خیام بیان میداشت صورت گرفته بود و هدف دیگری نداشت. در واقع این ترجمه رباعیات خیام بود که بر درک و شناخت جامعه کتابخوان انگلیس اثر گذاشت و به آنها تصویری بدبینانه و درعینحال ولنگارانه نسبت به زندگی– که گمان میرفت شیوه و سنت نوعی تفکر ایرانیان است– عرضه داشت. هر آن کس که زحمت تصفح در کتابشناسی رباعیات خیام تالیف پاتر را به خود داده باشد، از مقدار ترجمههای رباعیات خیام به زبانهای بسیار متغیر و مختلف، از زبان اسکیموها گرفته تا یدیش (یهودی)، از مالایا تا پرتغال، دچار حیرت خواهد شد. این امر محبوبیت اشعار خیام را در ترجمه انگلیسی فیتزجرالد به خوبی نشان میدهد؛ چندان که میرزا قلیچ بیگ در اقتباس و ترجمه «هاملت» از شکسپیر به زبان سندی، قهرمان نمایشنامه، رباعیاتی از عمرخیام را به زبان سندی میخواند که از اصل فارسی ترجمه نشده است– با آنکه میرزا قلیچ بیگ یک دانشمند فارسیدان بود– بلکه از روی ترجمه فیتزجرالد برگردانده شده است.
درست همانگونه که در آلمان حافظ نام خود را بر بسیاری از اشعار– که اغلب از روح و حال و هوای شعر حافظ بسیار دور هستند– داده است، رباعیات نیز در دنیای انگلیسی زبان مورد تقلید قرار گرفت. گویی همه کس به چنین رباعیاتی مترنم بود تا برسد به رباعیات «یک بچه گربه ایرانی» نوشته الیور هرفورد (نیویورک 1905) که درباره بچه گربهای است که آرزو دارد از قید و بند یخچال رهایی یابد، نه اینکه روحش از زندان مادی تن آزاد گردد... به هر روی، در همان ایام مستشرقان به بررسی جدی ادبیات فارسی پرداختند. تحقیقات انتقادی شروع شد و هنوز هم ادامه دارد و بررسیهای محققانی چون ویلهم ایلرز و بندیکت رینرت درباره نظریه رباعی فارسی با اثر استادانه فریتس درباره نخستین زن شاعر ایرانی، مهستی، تحت عنوان Mahsati Die schne و سهم وی در تحول قالب رباعی به اوج خود رسید و به ما در شناخت جنبههای فنی این وزن مطبوع و دلپسند، که از قدیمالایام در مجالس سماع صوفیان به کار می رفت، کمک شایانی کرد.
پیشرفت رهیافتهای تحقیقی به شعر فارسی جای کمتری برای ترجمه این اشعار به شعر آلمانی باقی گذاشت و شخصیت فردریک رویکرت، که دانش عظیم خود را در فقهاللغة با قریحه و استعداد شاعرانه تلفیق کرد، در تاریخ اخذ فرم و قالبهای شعر فارسی بینظیر است، هرچند عده زیادی شرقشناس درجه اول بریتانیا، آلمان، فرانسه و کشورهای دیگر (چک، اسلواکی، ایتالیا، سوئد، دانمارک و بسی کشورهای دیگر) وجود داشتهاند و هنوز هم دارند. گرایش شایع در دنیای انگلوساکسون بر آن است که اشعار لطیف فارسی را به قالبهای جدید و اغلب خیلی جدید درآورند و از صور خیال و تصویرهایی استفاده کنند که با سنتهای فرهنگی جهان اسلامی و ایرانی تضاد فاحش دارد. ظاهرا بحثهای بیپایان درباره قالب و معنای واقعی شعر حافظ میتواند با یک نگاه واحد به تعریف گوته از غزل و یا به بعضی از اشعار گلستان شرق رویکرت، اگر نگوییم به پایان برسد، دستکم تسهیل شود. رویکرت در بسیاری از این اشعار به راز شعر فارسی اشاره دارد و به نظر من یک شعر ساده، خیلی ساده، در مجموعهای که هماکنون از آن یاد کردیم، روح و حال و هوای شعر فارسی را با به کار گرفتن تصاویر و خیالات شعر کلاسیک فارسی به بهترین صورت ممکن تسخیر کرده است: «بر صدها گلبرگ گل سرخ چه نوشته شده است/ و هزار با هزاران تکرار چه میسراید؟»
و رویکرت این پرسشهای بلاغی را (که در آن از جناس میان «صد گلبرگ» و «گل صدبرگ»، و «هزار نغمه» و «هزار»، به معنای بلبل، صنعتآفرینی میکند) اینگونه برای خوانندهاش توجیه میکند که حسن، دایرهای جادویی بر گرد خود کشیده است و حال آنکه عشق از دایره دیگری خبر ندارد. پس بر روی هر گلبرگی همان حقیقتی نوشته شده است که بر روی گلبرگ نخستین و در عین حال، هر بلبلی همان ترانه آرزومندانهای را تکرار میکند که بلبل نخستین. خواننده شعر فارسی با دانستن این راز، انعکاس گفتگوی ابدی گل و بلبل را، حسن و عشق را، به هر کجا مینگرد میبیند: گل در گلستان رایحه گلستان بهشت را به یاد میآورد و با برگهای سرخش نظارهکنندگان را به یاد درخشان یاقوتگون «ردای کبریایی» میاندازد.
با وجود این، همین گل زیبا و دوستداشتنی که میتوان آن را لمس کرد، بویید، در آغوش گرفت، خیلی زود خواهد پژمرد... و حال آنکه بلبل، به عنوان مظهر روح، اشتیاق خود را برای حسن و زیبایی جاودانی در لباس نعمات و ترانههای جدید برون میریزد و از راه دراز رسیدن به وصال و کمال سخن میگوید و در همان حال به عنوان پرندهای دوستداشتنی دل شنوندگان آوازهایش را گاهی شاد و گاهی غمناک میسازد. شعر فارسی از عاشق و معشوقهایی چون گل و بلبل سرشار است و همچنانکه شوق و آرزومندی بلبل پایانی ندارد، پروانه نیز شوق آن دارد که خویشتن به آغوش شعله شمع بیفکند و بسوزاند تا به وصال محبوب، که والاترین هدف است، برسد. عاشق و معشوق، خواهد «فرهاد و شیرین» باشند یا «محمود و ایاز» و یا «مجنون و لیلی» یا «یوسف و زلیخا»، همگی از اشتیاق رسیدن به وصل محبوب، که جز با سپردن راه دراز رنج و از خودگذشتگی میسر نیست، سخن میگویند.
اما داستان «شمع و پروانه» نخستین بار در کتاب «السطواسین» حسین بن منصور حلاج (مقتول در310/923) آمده است و پس از او، شاعران ایران آن را در اشعار خود باز گفتهاند و همین داستان است که پلی میان جهان شعر فارسی و دنیای شعر آلمانی برقرار میکند. گوته آن را به صورت ترجمه در گلچینی از اشعار فارسی یافت و آن را به یکی از عمیقترین شعرهای آلمانی با عنوان Selige sehnsucht (اشتیاق خجسته) مبدل ساخت. نصیحت گوته به خواننده این شعر آن است: "Stirb und werde " (بمیر تا بمانی) «بمیر ای دوست پیش از مرگ، اگر زندگی میخواهی». و این اندیشه مردن و زندگی نو یافتن و از نو متولد شدن در سطح و مرتبهای بالاتر از هستی، بخش بزرگی از شعر کلاسیک فارسی را پر میکند. در همان حال، داستان شمع و پروانه، سرود پویه بیپایان برای رسیدن به کمال عشق، از راه سپردن طریق رنج و مرگ، است که به زبان تمثیل سفر از میان کوهها و وادیها بیان می شود؛ سفری که پایانش به بهشت میرسد و چنانکه گوته در پایان کتاب بهشت در دیوان غربی- شرقی می گوید: «با تفکر در ابدیت عشق، ما به بالا و بالاتر سیر میکنیم تا ناپدید شویم...»