جستار
درتحقیق اغراقات هرودوت درباب جنگهای مِدیک و غیره و رد او با دلایل
- جستار
- نمایش از شنبه, 16 شهریور 1392 20:22
- بازدید: 7067
برگرفته از کتاب بازگشت ده هزار یونانی، رویه 277 تا 298
این کتاب ترجمهای است از کتاب بازگشت ده هزار یونانی (انتشارات اساطیر) تالیف کزنفون مورخ یونانی به وسیلۀ حسینقلی میرزا سالور عماد السلطنه فرزند عبدالصمد میرزا عزالدوله سومین پسر محمد شاه قاجار.
این کتاب به نامهای آناباسيس یا بازگشت ده هزار یونانی یا لشکرکشی کوروش کوچک نیز نامیده شده است. شایان ذکر است غیر از ترجمه عمادالسلطنه سه ترجمه دیگر از این کتاب موجود است:
یکی نوشته اثرجفری هاوس هولد که خلاصهایست از کتاب و بوسیلۀ آقای منوچهر امیری در سال 1339 به فارسی ترجمه شده است، ترجمه دوم از مرحوم وحید مازندرانی نشر دنیای کتاب و دیگری احمد بیرشک از نشر کتابسرا.
ترجمه کتاب یادشده بوسیله عماد السلطنه در سال 1309 قمری ( 1271 شمسی ) یعنی 121 سال قبل انجام پذیرفته است. مطلب قابل ذکر دیگر این است که عمادالسلطنه علاوه بر ترجمه کتاب بخشهایی را در رد جعلیات مورخین یونانی به کتاب افزوده است، وی در پایان ترجمه آورده: «پس از اتمام ترجمۀ بازگشت ده هزار سوار به خاطر رسید که دو سه مطلبی در رد مجعولات مورخین یونانی در باب اهالی ایران بنویسم و توضیحاتی در این مسئله را با براهین و ادله ذکر نمایم که برای هر خواننده و هر کسی که داخل علم تاریخ شده باشد بی فایده نباشد». وی این ادله و براهین را در چهار فصل نوشته است، لازم به ذکر است ایشان بسیار پیشتر از اندیشمند بزرگ امیر مهدی بدیع ( در کتاب یونانیان و بربرها ) آرای نویسندگان یونانی و دنباله روهای آنان را به بوته نقد کشیده است. فصل سوم از رد مجعولات یونانیان در ادامه خواهد آمد.
در مورد اهمیت این اثر استاد ارجمند، شادروان ایرج افشار در مقدمه کتاب چنین بیان میدارد:
«این کتاب گرانقدر نوشته ای است بسیار مشهور از گزنفون مورخ یونانی.
تردید نیست که بخشی از تاریخ ما در تواریخ یونانیان مندرج است و ناگزیر از آن هستیم که همۀ آن نوشته های درست یا نادرست، دوستانه یا مغرضانه را به فارسی منتشر سازیم و نباید خم به ابرو بیاوریم که در فلان فصل از فلان کتاب یونانی سخنی ناجور و ناروا نسبت به ما ابراز شده است.
کتاب گزنفون هم از این رویه خارج نیست ولی مورد استفادۀ هر مورخ تاریخ ایران باستان واقع شده است و مردانی مانند مشیر الدوله سخنان پریشیدۀ آن را شکافته و بدان ها اشاره کردهاند.
ترجمۀ عماد السلطنه از این کتاب می بایست به چاپ برسد به سه مناسبت یکی آنکه مشخص باشد که نخستین کسی که متوجه به ضرورت این ترجمه شده است که بوده و از چه زمان ایرانیان خواندن متون یونانی را آغاز کرده اند و چرا.
دیگر اینکه چه بسا از مطابقت میان ترجمه ها معلوم شود فلان کلمه ای که فلان مترجم در قبال فلان اصطلاح مولف قرار داده است بهتر، شایسته تر و مناسب تر از آن کلماتی باشد که در ترجمه های تازه تر آوردهاند.
سه دیگر آنکه حق شناسی از زحمات علمی و فرهنگی پیشینیان کاری است بجا و در خور ملتی که صاحب فرهنگ رخشان و گذشته ای درخشان بوده است و مردی مانند عمادالسلطنه را که علاقه مندی خاص به تعلیم و تعلم داشت و مدارج اداری و دولتی را تصدی کرده بود می باید به نسل کنونی شناسانید. (ایرج افشار 8 شهریور 1381)
گفتی است عمادالسلطنه در 1285 ه.ق (1247 شمس) متولد و پس از فراگرفتن تحصیلات معمول زبانهای عربی و فرانسه را آموخت . عمادالسلطنه در آذرماه 1311 شمسی به رحمت ایزدی پیوست.
حسینقلی میرزا سالور عمادالسلطنه
فصل سوم
درتحقیق اغراقات هرودوت درباب جنگهای مِدیک و غیره و رد او با
دلایل و همچنین ردّ اغراقات اگزنوفون در بازگشت ده هزار.
تحقیق آنکه اهالی یونان به هیچ وجه به
این درجات رشیدتر از
ایرانیها نبودند.
هرکس بدیده انصاف کتاب هرودوت را بخواند میداند مقصود آن مورخ توهین ایرانیهاست و هرودوت به واسطه خوش آمد اهالی یونان و هم وطنانش البته کار صحیحی کرده و بر او بحثی نیست لیکن به مردمان این عصر بحث وارد است که چرا آنچه او اغراق گفته پذیرفته و صحیح بلکه از جمله آیات آسمانی میدانند. هرودوت که احوال چهار پادشاه ایران را مینویسد برای هر یک لابداً یا عیب بزرگی ذکر میکند یا شکستهای آنها را تفصیل میدهد فتوحاتشان را ذکر نمیکند. از سیروس کبیر که به واسطه صفات محسنه و فتوحات نمایانی که کرده بود دیگر نمیتواند تکذیبی بنماید باز میگوید در آخر سلطنتش از قوم ماساژت شکست فاحش خورد و در میدان جنگ کشته شد و حال آنکه این روایت هرودوت مخالف قول «اگزنوفون» و «کتزیاس» بلکه سایرین است و خودش هم در آخر کتاب اوّل میگوید از تمام روایات مختلفی که برای آخر عمر این پادشاه مذکور بوده من این روایت را قبول کردم.
در تاریخ عالم مسیو لوئی دوبو که در 1841 مسیحی چاپ شده و یک جلدش مخصوص احوالات تاریخی و جغرافیای قدیم و جدید ایران است از صفحه 57 الی صفحه 87 که احوال سیروس کبیر را از روی اقوال این سه مورخ مینویسد و تطبیق میکند، میگوید قول «اگزنوفون» در بزرگ منشی و کارهای نمایانی که سیروس کرده خیلی بر قول هرودوت ترجیح دارد و مقصود هرودوت توهین است والا محال است یک سرداری مثل سیروس یا قشون رزم آزموده جنگی رشید او که تقریباً ثلث آسیا را با آن قشون به حیطه تصرف و تملک در آورده بود از قشون ملکه ماساژت که در فنون جنگ و علم ابداً بهره نداشتند شکست بخورد. علاوه بر آن اگر مثل سیروس پادشاهی که تازه این ممالک را فتح کرده بود در جنگ ماساژتها کشته میشد چطور کامبیز پسرش بدون منازع و بدون تزلزل پادشاه کلِ این ممالک فسیحه میشد و مملکت او چنان منظم میبود که شخصاً به خیال فتح سایر ولایات که پدرش فتح نکرده بود میافتاد مثل مصر و غیره. بعلاوه «آرین» و «استرابون» و «کنت کورس» بالصراحه میگویند که در وقت لشکر کشی و ورود قشون مقدونیه با اسکندر به ایران در پازارگاد مقبره سیروس کبیر معلوم بود.
و همچنین در آنجا تصریح میکند که هرودوت جنگ با لیدیها را مثل «اگزنوفون» نقل مینماید سوای آنکه واقعات بزرگی که برای سیروس مایه افتخارات است از تاریخش انداخته که «اگزنوفون» تصریح مینماید و در کتب مقدس هم از سیروس و فتوحات او بیشتر از اینها تمجید شده.
هرودوت معین است از سیروس به آن رشادت و دارای صفات حسنه که تکذیب و توهین بکند، از سایرین چه خواهد گفت. کامبیز که ظاهراً شکستی در مدت سلطنت نخورد و مملکت مصر را فتح کرد، گذشته از عیوبات و صفات مذمومه که به جهت او ذکر میکند باز میگوید قشونی تجهیز کرد که به جنگ اتی اوپی (حبشه) برود و در راه از کمی آذوقه نصف قشونش تلف شد و بدون رسیدن به مقصود مراجعت کرد. همچنین قشونی که برای خراب کردن معبد ژوپیتر «آمون» فرستاد بود تماماً زیر نفوذ شن از شدت باد و طوفان هلاک شدند زیرا میخواستند معبد بزرگ خدایان را خراب کنند. عجب آنکه میگوید کامبیز با دست خودش آپی (آپیس) خدای بزرگ مصریها را که گاو بود کشت و خدا نتوانست جان خودش را از آسیب خنجر کامبیز نگاه دارد، ولی بعد از مدتها که در وقت سوار شدن نوک شمشیر یا کاردی که در کمر کامبیز بود به رانش فرو رفت و به همان زخم هلاک شد و آن موضع زخم ران همان موضعی بود که کامبیز با خنجر گاو آپی را کشته بود.
دارای اول را هم که دارای صفات محسنه بوده و بر این ممالک وسیعه قدیم قدری از اروپا و ماسِدوان و بیشتر جزایر دریای اژه را افزود باز توهین میکند که از سیتها شکست [خورد] اگر چه نخورد ولی فرار کرد و نتوانست در آن لشکر کشی کاری از پیش ببرد و قشونش در ماراتن از قشون آتن شکست خورد، از کزرسس و آن شکستهای پی در پی که از قشون یونان با عدت و کثرت قشون خودش خورده دیگر واضح است چه میگوید و ما هم مقصودمان همان جنگهای مِدیک است که یک جنگ آن در عهد دارا، دو سه جنگ دیگرش در عهد کزرسس و آرتاکزرسس اوّل واقع شده و آنچه سایر مورخین از بابت این جنگها مینویسند بعینه همان است که هرودوت نوشته.
آن مورخ مشهور چنین میگوید پس از آنکه دارای اول از جنگ سیتها مراجعت نمود، مشغول فتح جزایر واقع در دریای اژه [شد] و پس از مدتی که این ملل مختلفه مطیع ایرانیان شدند به واسطه «آریستاگوراس» و ناکزوس و کاری به شاهنشاه ایران شورش نمودند و اعلان آزادی کردند. «آریستاگوراس» چون میدانست با قشون ایران این مردم تاب مقاومت ندارند خواست یکی از دول معتبر یونان را همدست کند تا در موقع از شورشیان تقویت نماید. بنابراین به یونان سفر کرد در اسپارت قول او را قبول نکرده و بیرونش کردند ولی آتنیها که تازه از قید سلطنت «پیزیستراو»ها خلاص شده و جمهوری شده بودند، قبول طرفداری و حمایت را نموده بیست فروند کشتی قشون آماده برای امداد شورشیان فرستادند. کشتیها و قشون بَرّی شورشیان به تقویت کمک آتنیها به سارد پایتخت لیدی حمله برده نصف شهر را متصرف شده بودند که به واسطه یک سرباز آتشی در یک خانه افتاد، چون تمام خانههای سارد از چوب و نی ساخته شده بود آتش در اندک زمانی اغلب شهر را سوزاند. لهذا اهالی شهر با ایرانیها متفق شده قشون آتن و شورشیان را پس نشاندند و آتنیها به واسطه این شکست دیگر حمایتی از شورشیان نکرده بقیة السیف به آتن مراجعت کردند. این شورشیان تا مدت سه چهار سال تماماً معدوم و مرتبه مطیع و منقاد ایرانیان شدند. دارا چون فهمید که اهالی آتن و اِرتری کمک به شورشیان نمودهاند عزمش جزم شد که قشون به یونان برای تنبیه آنها بفرستند و «داتیس» را با دویست هزار قشون ( هرودوت عدد این قشون را معین نمیکند ولی سایر مورخین اینطور نوشتهاند) که بیست هزار سوار و مابقی سرباز پیاده بود با کشتی زیاد به طرف یونان روانه کرد. این قشون در بین راه چند جزایر یونان را مطیع کردند و شهر اِرتری را خراب کرده سکنه آنجا را اسیر و به غلامی همراه بردند. چون «هیپیاس» برادر «هپارک» که سابقاً پادشاه آتن بوده و پس از اعلام جمهوری و شورش اهالی پناه به پادشاه ایران آورده بود در این لشکر کشی همراه بود او به « داتیس » سردار قشون نصیحت کرد که کشتی ها را کنارهٔ دریا نگاه داشته قشون را به ماراتون که صحرای وسیع و برای تاخت و تاز سوار مناسب است فرود بیاورند. «داتیس» بگفته او عمل کرد.
چون قشون به ماراتون رسید و اهالی آتن مسبوق بودند که این قشون برای جنگ آنها میآید و مقصودشان خراب کردن آتن و دو مرتبه پادشاه کردن « هی پیاس » است تدارک قشون دیده مأمور به اسپارت هم فرستاده بودند که کمک به آنها بدهند. ولی اسپارتی ها به واسطه آنکه در قانونشان نبوده پیش از آنکه ماه بدر بشود حرکت کنند معطّل شدند تا ماه بدر بشود حرکت کنند معطّل شدند تا ماه بدر بشود ولی این تأنی آنها باعث پس افتادن جنگ نشد ده هزار آتنی با هزار نفر پلاته و ده نفر سردار که از جمله آنها « میلسیاد » و « آریستید » و « تمیستوکل » باشد به طرف صحرای جنگ حرکت کردند و دو روز بعد جنگ در آن صحرا واقع شد، آتنی ها از فاصله زیادی یک مرتبه به قدم دو به طرف ایرانیان رو آوردند و در اول وهله قشون ایران که در مرکز بود مرکز قشون آتن را شکست داد، ولی آتنی ها در یمین و یسار غلبه کرده دشمن را عقب نشاندند و همان قشون یمین و یسار به کمک قشون مرکز آمده در آنجا هم غلبه کردند. یک دفعه شکست بر قشون ایران افتاده و به طرف کشتی های خودشان فرار کردند و چند کشتی را هم قشون آتن متصرف شده مابقی به واسطه قوت پاروزن ها فرار کردند. از اهالی آتن در آن روز صدونود دونفر، از ایران شش هزار چهار صد نفر مقتول شدند.
این بود مختصر جنگ ماراتون که بدون کم و زیاد و اضافه مطلبی هرودوت با شرح و بسط بیان میکند حال در وقوع این جنگ با آنکه سند تاریخی دیگر به دست نداریم انکاری نمیتوان کرد الا آنکه به چندین دلیل عقلی می توان گفت شکست به این تفضیل دروغ محض است اوّلاً هرودوت عدد قشون ایرانیان را بیان نمیکند. ثانیاً اگر دویست هزار نفر ایرانی در آن جنگ بوده از دویست هزار نفر شش هزار نفر اگر کشته بشود و در صورتی که قشون دشمن عدداً یازده هزار باشد چطور صد و نود و چهار هزار نفر از جلوی یازده هزار نفر فرار میکند و چطور یا به چه فرصت به کشتی مینشیند که با کشتی فرار کنند زیرا این عدد عدد کمی نیست، یک صحرای بزرگ را آنقدر قشون پر میکند. مسلم است اگر در میان دویست هزار قشون، شش هزار کشته شود آن قشون در حالت جنگ ابداً ملتفت نمیشود به جهت آنکه عدد کمی از قشون کم شده و قابل اعتنا نبوده ثالثاً هرودوت میگوید طول خط قشون آتن مقابل با طول خط قشون دشمن بوده. این هم خیلی مشکل است که یازده هزار قشون در طول مقابل دویست هزار قشون بشود زیرا در اول هم قید شده و معین است که ما را تون صحرا بوده نه کوه و تنگه که بگوئیم ممکن نبوده که طول خط لشکر زیاد بر این بشود. دیگر آنکه تصریح کردهاند که قشون ایرانی سوار خیلی همراه داشته پس در آن صحرا که برای سوار مساعد بوده و یونانیان کلیتاً از قشون سواری بیبهرهتر از ایرانیان بودند و مخصوصاً در قشون آتن سوار هیچ نبوده، چطور است که هرودوت هیچ ذکری از سوار ایرانی نمیکند و معین است که بیست هزار قشون سواره چابک به آن عده کثیر قشون پیاده از یازده هزار قشون یونانی اینطور شکست نمیخورد. در صورتی که بگویند قشون ایران بینظم و بیاطاعت مثل چریک بوده که هر شخصی رائی داشته و با قشون منظم تاب مقاومت نمیآورده. گوئیم قشون ایران که ثلث آسیا را به ضرب شمشیر متصرف شده بود و با دشمنهای بزرگ مثل مصر و لیدی و بابل و سایر جزایر معتبر یونان مصاف داده و غلبه کرده نمیتوان گفت بینظم و از قنون جنگ بی بهره بودهاند و آن وقت موقع کمال اقتدار ایرانیان بوده که هنوز صلح ممتد و این امنیت طولانی دست نداده بوده که اهالی ایران در تجربه لشکر کشی و فنون جنگ بیبهره شده دمبال عیش و نوش بوده باشند.
گذشته از آن هرودوت در کتاب ششم فصل یکصد دوازده می گوید اسم اهالی مِد و ایران یونانیان را به وحشت میانداخته و ذکر آن اسم مایه وحشت بود. البته معنی این کلام پوشیده نیست و واضح است که به واسطه رشادت و فتوحات پیدرپی و مملکت وسیعه که مفتوح و مطیع ایرانیان شده و گوش زد خاص و عام شده بود اسم آنها مایه وحشت میشده. بالاخره هرودوت میگوید پس از شکست، داتیس اسیران اِرتْری را که عدد زیادی میشدند همراه به ایران برد البته اگر شکست به این سختی روی می داد هرگز در فکر بردن اسیر نمیشد بلکه فوراً فرار میکرده تا جان خود و سایر قشون راسلامت به دَر ببرد و در عدد قشون ایرانی اختلاف است مسیو لوئی دوبو در تاریخ ایران صد هزار مینویسد مسیو دوروئی دویست هزار و غیره از جملهٔ این مقالات همچه معلوم میشود که یا عدد قشون ایرانی خیلی کمتر از اینها بوده ویا عدد قشون یونانی آنقدرها کمترنبوده یا آنکه پس از یک روز جنگ چون صرفه در جنگ نبوده قشون مراجعت نموده والّا از جملهٔ محالات است که آن یک مشت قشون آتن بدون داشتن سوار، دشمن به این کثرت را منهزم کند. نه چنان است که نگارنده منکر این مسئله می شود که ممکن نیست قشون کم به قشون کثیر غلبه نکند یا تا حال واقع نشده. شاه طهماسب اول صفوی قشون عبدالله خان ازبک را که تقریبا بیست مقابل قشون خودش بود در تربت جام خراسان شکست داد. همچنین نادرشاه سیصد هزار قشون محمد شاه هندی را با قشون خیلی قلیلتر شکست داد و همچنین قشون محمود افغان نسبت به لشکر صفویه خیلی قلیل بود و از این قبیل بسیار واقع شده که متون کتب تواریخ از ایراد آنها پر است. لیکن لابد باید در یک چیز یا دو چیز این قشون کم بر آن لشکر تفوق داشته باشد تا بتواند فتح کند. در قدیم چون توپ و تفنگ و این آلات حرب نبود همیشه عدد کثیر اگر از فنون جنگ بیبهره نبودند و یا سردار بد نداشتند غلبه میکردند و ما در این قشون دارا میبینیم که به واسطه جنگهای پی در پی که از عهد سیروس تا آن وقت واقع شده بود قشون ایران از فنون جنگ بهره داشتند و همیشه بر دشمن غالب میشدند و البته سرداران عهد هم رزم آزموده و جنگی بودند و همینطور می بینیم و می دانیم که قشون سواره ایرانی نسبت به سوار یونانی خیلی رجحان داشته و در این جنگ قشون یونانی ابداً سوار نداشتند. چیزی که یونان در این جنگ و سایر جنگها بر ایرانیان برتری داشتند همان سرداران قابل آنها بوده و میتوان گفت که هر قدر سردار قابل باشد با یازده هزار قشون بدون داشتن سوار با قشون ایران که هم سوار داشتند و هم بی بهره از فنون جنگ نبوده اند نمی تواند این طور غلبه کند. گذشته از آن هرودوت بعد از جنگ ماراتون می گوید قشون آتنی به ریاست همان « میلسیاد» سردار کل خواستند جزیره پاردُس را به غلبه بگیرند و چندین ماه هم حزیره و شهر داخل جزیره را براً و بحراً محاصره کردند. آخر کاری از پیش نبرده و « میلسیاد » هم زخم منکر برداشت خائب و خاسر به آتن مراجعت کردند. پس سردار قابل که دویست هزار قشون ایران را که چندین جزیره خیلی بزرگتر از جزیره پاردُس را فتح کرده باشند و چندین ممالک بزرگ را مطیع نموده باشند در یک روز آن طور شکست بدهد چطور شده یک جزیره مختصر پاردُس را با آن همه جد و جهد نتواند بگیرد و این خود دلیلی است بزرگ ، دیگر حاجت به شرح نخواهد بود. « کُرنِلیوس نپوس» و « بارتلمی» در سفرنامهٔ «آناکارزیس» جوان میگویند آتنیها در جنگ ماراتون قشون را به دامنه کوه کشیده بودند و درختهای جنگلی زیادی که در اطراف بود محض دفع شر سواران ایرانی بریده و به اطراف صحرا ریختند تا مانع حرکت سوار باشد. هرودوت که در این مطلب ساکت است و به نظر خیلی غریب مینماید که در آن وقت کم و موقع خطرناک قشون آتنی بتوانند آنقدر درخت ببرند و صحرا را به جهت حرکت سوار دشوار نماید.
پلوتارک میگوید پس از شکست کراسوس از سورنا سردار قشون اشکانی و قتل آن سردار بزرگ رم، طولی نکشید که آسمان انتقام خون آن سردار را از سورِنا و اُرُد پادشاه اشکانی کشید. جناب اعتمادالسلطنه هم بدون تحقیق همین مطلب را در جلد دوم دُرَرُالتّیجانْ مینویسد و بلکه از خودشان هم شرحی مینویسد که اینطور در آخر اُرُد مرد و سورنا مقتول شد. نمیدانم «میلیساد» هم به واسطه آنکه ایرانیان را شکست داده بود و آنقدر ایرانی کشته بود که پس از زمان قلیل در محاصره پاردُس مجروح شد و در مراجعت آتنی ها جریمه خیلی زیادی هم از او گرفته و زخم پایش روز به روز متزاید شد تا او را در فلاکت تمام از پا در آورد. یا این است که البته در موقع جنگ هر قدر سردار بتواند رشادت ظاهر نماید و طرف مقابل را خوار و زبون بکند محل تمجید است و انتقام آسمانی که پلوتارک می گوید محض حب وطن است والّا «میلسیاد» هم به انتقام آسمانی مبتلا شد. تعجب از گفته پلوتارک ندارم بلکه تعجب از مصنف دُرَرُالتیجان است که این قول را میپسندد. جنگ ماراتون در سال 490 قبل از مسیح واقع شده.
اگر بخواهیم شرح جنگ های کزرسِسْ را بدهیم کتابی دیگر لازم است البته هر کس بخواهد به کتاب هفتم و هشتم و نهم هرودوت رجوع خواهد کرد. ما در اینجا آنچه به نظر خیلی دور می آید بیان میکنیم. بعد رای خود را در باب وقوع آن جنگهای بزرگ بیان مینمائیم. هرودوت میگوید دارا پس از شکست ماراتون مشغول تهیه قشون کثیر شد که رفع این چشم زخم را بکند و همان اوقات فوت کرد. کزرسس پسر او مالک تاج و افسر شد به واسطه نطق های ماردونیوس پسر «گوبریاس» در پی خیال پدر شد و تجهیز قشون بی حدو حصری کرد. در سال چهارصدوهشتاد پیش از میلاد ارسوز حرکت کرد. چندی در سارد ماند از آنجا به کنار هلسپون ( داردانل حالیه ) رسید روی آن بغاز عریض پلی بست و داخل یونان شد. در اینجا هرودوت کزرسس را توبیخ میکند و میگوید به دریا متغیّر شد که چرا دفعه اول پل بستند طوفان و امواج خرابش کردند. لهذا حکم کرد دریا را قمچی1 زیادی زدند و آهن سرخ نشانش دادند از جانب پادشاه به دریا خطاب کردند که چرا به آقای خودت، بندهٔ ذلیل، عاصی شدی.
در این مسئله مطلبی هرودوت گفته راست و دروغش را نمیدانیم ولی کزرسس در 485 سال پیش از تولد مسیح که هنوز کمال و شعور انسان ترقی تمام نداشت اگر همچه حرفی زده آنقدر عجیب نیست، که کشیش ونیز در هزار سال بعد انگشتر خودش را سالی یک مرتبه به دریا میانداخت و به دریا خطاب میکرد که من تو را به عقد خود درآوردم. بالاخره آنچه هرودوت درباب عدد قشون بری و بحری کزرسس میگوید از روی حساب صحیح این است. قشون بحری هزار و دویست و هفت کشتی جنگی که هر کشتی دویست مرد داشته روی هم دویست و چهل و یک هزار چهار صد نفر عمله و سایر اجزای کشتی از قرار هر کشتی سی نفر. سی و شش هزار دویست و ده نفر، سه هزار کشتی کوچکتر که هر کشتی هشتاد مرد داشته روی هم دویست و چهل هزار نفر که کلیتاً عدد قشون بحری پانصد و هفتاد هزار و ششصد [و] ده نفر.
قشون بری پیاده نظام یک ملیون هفتصد هزار نفر سوار هشتاد هزار عرادههای جنگی و شتر بیست هزار، جمع قشونی که از آسیا آمده بودند چهار کرور سیصد و هفده هزار ششصدو ده نفر. قشون بری و بحری که از تراس کزرسس را همراهی کرده و داخل یونان شدند، رویهم سیصد هزار نفر. که روی هم عدد قشون آسیا و اروپا پنج کرور [و] صد و چهل و یک هزار ششصد و ده نفر. بعلاوه هرودوت می گوید مقابل آنقدر قشون همان قدر هم نوکر و سایر مردمی که برای بار کردن اسباب و آوردن آذوقه و سایر مایحتاج لازم است کزرسس همراه آورده بود که در حقیقت عدد نفوس قشون کزرسس ده کرور دویست و هشتاد[و] سه هزار و دویست و بیست نفر بوده. و هرودوت تصریح میکند که در حرکت کزرسس تمام رودخانه ها خشک می شدند مگر بعضی شط های بزرگ که می توانست کفایت شرب این همه جمعیت را بنماید.
حال نمیدانم آنقدر قشون [را] میتوان در یک موقع با بینظمی که هرودوت میگوید حرکت داد یا نه و نمیدانم آذوقه آنقدر قشون را از کجا و چه کس میتواند حاضر کند. عدد قشون نقابدارانی که مصنف اسکندرنامه میگوید به این زیادی نیست. «توسیدید» مورخ مشهور در کتاب ششم از فصل نهم الی بیست و چهارم که نطقهای «نی سیاس» را یرای منع لشکرکشی به طرف جزیره سیسیل بیان میکند و اشکالاتی که برای این حرکت پیش میآورد یکی این است که از کجا ما آذوقه برای این قشون در سیسیل حاضر میتوانیم بکنیم و چقدر مشکل است که ما را از راه دور ملت آتن کمک بکند و حال آنکه معین است جزیره سیسیل آنقدر ها از یونان دور نیست، علاوه بر آن قشون آتن که با کشتی تماماً می رفتند به همه جهت دویست پنجاه کشتی داشتند. پس آتن با نزدیک بودن سیسیل و قشون قلیل که نتواند آذوقه به قشونش برساند چطور ممکن است کزرسس در دو سال متحمل آذوقه ده کرور قشون بشود آن هم از مملکت غیر. جائی که آب رودخانه کفاف شرب قشون را ندهد پس حاصل زمین کجا کفاف میداده. آتن با کمال اقتدار یک شهر جزیره سیسیل را نتواند فتح کند [و ] بر خلاف ، چنان شکستهای فاحش از سیراکوزیها براً و بحراً ببیند، دیگر چرا باید طرف تمجید و تعریف از جهت جنگ و فتوحات دروغی هرودوت باشد.
همچنین توسیدید در کتاب ششم از فصل بیست و سوم الی فصل چهل و یکم که «هرموکراتس» و «آرتاکوراس» سیراکوزی نطق می کند میگوید در باب لشکرکشی آتنیها نباید ترسید و هر قدر با استعداد آمده باشند. چون از راه دور میآیند و در زمین ما میجنگند به دلایل زیاد به ما کاری نخواهند کرد. آنچه «توسیدید» در آنجا دلیل اقامه میکند تماماً دلیل بر صحت قول ماست که کزرسس اگر مراجعت از یونان کرد و شکست خورد به جهت زیادی قشون و نرسیدن آذوقه بود نه به واسطه رشادت آتنیها. زیرا آتنیها با «سیراکوز » فقط نتوانستند بجنگند پیش از آنکه قشون اسپارت به کمک سیراکوزی ها بیاید. باز فتحی نکردند.
همچنین «توسیدید» در همین کتاب فصل شصت و نه و هفتاد میگوید قشون آتنی با وجود کمک قشون آرکوسی و سایرمتفقین نتوانستند بعد از شکست جزئی سیراکوزها را دمبال کنند برای آنکه اهالی سیراکوز هزار دویست سوار داشتند. پس چطور قشون میلسیاد در ماراتون دویست هزار قشون پیاده «داتیس» را با وجود داشتن ده بیست هزار سوار تعاقب هم کرده بلکه بعضی کشتی ها را هم متصرف شده و غرق کردند.
پس از این مسائل گوئیم هرودوت می گوید اغلب شهرهای یونان شمالی به تصرف قشون کزرسس آمد و اهالی تسالی [و] به اوسی هم سر اطاعت پیش آورده داخل قشون کزرسس شدند و برای یونانیان نماند مگر ممالک جنوبی و آنها متفقاً چهار هزار نفر به ریاست «لئونیداس» پادشاه اسپارت فرستادند که تنگه ترموپیل را محافظت کنند. در عدد قشون «لئونیداس» اختلاف است «دیودور» و «یوزانیاس» هر یک چیزی میگویند. جهت این اختلافات را به شرح و بسطی تمام «بارتلمی» در سفر نامه « آناکارزیس » بیان می کند و بالاخره عدد قشون را هفتهزار میداند. و نگذاردند قشون کزرسس از آن تنگه عبور کند پس از آنکه کزرسس به ترموپیل رسید خواست به غلبه قشون مختصر را مقهور کند ممکن نشد و عدد کثیری از قشونش تلف شدند تا بالاخره یک نفر مرد خائنی آمد و جاده باریکی که از طرف دیگر به کوه بالا میرفت نشان کزرسس داد و قشون ایران از آن جاده عبور کرده از اینطرف هم قشون مشغول نزاع شد تا آن قشون هم از پشت سر رسیدند و بالاخره تمام چهار هزار نفر لشکر یونانی که سیصد نفرش اسپارتی بود کشته شدند و این جنگ ترموپیل یکی از جنگهای بزرگ نامی عهد قدیم است که یک مشت یونانی جلوی این همه قشون مدتها ایستاده و تا بیست هزار نفر از ایرانیان را نکشتند تنگه کوه را به تصرف دشمن ندادند و عبور کزرسس از آن دره امری محال بود اگر آن «اِپییالیت» خائن جاده شوم را نشان نمیداد. اگر چه تنگه ترموپیل روئت نشده ولی از قرار تحقیق جغرافیائی معبر سختی است و راه تنگی دارد (عرض معبر بیست و هشت پا هر دو پا یک یارد انگلیسی تقریباً نه زرع تمام عرض معبر بود) که ممکن نیست چند نفر به عرض بتوانند در آنجا حرکت کنند و نمیتوان انکار کرد که این جنگ اغراق زیاد دارد زیرا چون قشون ایران جمعاً نمیتوانستند حرکت کنند هرقدر هم که زیاد میرفتند باز کمتر از قشون یونانی به جنگ داخل میشدند ولی هرودوت میگوید قشون کزرسس که همراه «اپی یالیت» از جاده غیر معمول بالا میرفتند اوّل طلوع صبح در قله کوه جمعیت کثیری دیدند اول ترسیدند که مبادا اسپارتی باشند بعد معلوم شد از اهالی فوسید هستند که هزار نفر میشدند به آنها حمله آورده تمام را مقتول و متفرق نمودند.
از همین یک عبارت معلوم میشود که خیلی در باب رشادت اشخاصی که تنگه نگاهداری میکردند اغراق گفته چون کزرسس از تنگه ترموپیل بیرون آمد تمام ممالک اطراف را غارت کرد و سوخت تا داخل آتن که اصل مقصودش بود شد، آنجا را هم به غلبه گرفت و معابد را آتش زد قلعه و عمارات را با خاک یکسان نمود، قشون بحری کزرسس در آرتمیزیوم با قشون بحری یونانیان مقابل شده چند جنگ واقع شد، شکستی به هیچ طرف وارد نیامد. ولی کشتیهای بحری کزرسس به وسطه دو طوفان شدید قریب ششصد فروندش غرق شدند که دویست فروند آن در بین جنگ آرتمیزیوم، چون رفته بودند که دور جزیره «اوبه» سیر کرده از پشت سر کشتیهای دشمن را غفلتاً به دام بیاورد. شکسته شدند. چهار صد فروندش پیش از این جنگ.
حال حرف در سر غرق شدن دویست فروند کشتی است که آن طوفان شدید که دویست کشتی را یک مرتبه غرق کند. چطور شد به کشتیهای یونانیان خسارتی وارد نیاورد و این مسئله محال است که باد و امواج با یک کشتی به ملایمت رفتار کند با کشتی دیگر به عنف مگر به اعتقادِ آن وقت. چون یونانیان قربانی برای نپطون کرده بودند امواج دریا به آنها کاری نکرده باشد. بعد هرودوت میگوید کشتیهای متحد یونانیان از آرتمیزیوم حرکت کرده نزدیک تنگه کورنت رفتند ولی نمیگوید که ترسیدند یا شکست خوردند، میگوید خواستند که یونانیان جنوبی را حفظ کرده والّا شمالیها که در تصرف ایرانیان در آمده بود در آنجا پس از آرای مختلف کشتیها بنا به رأی تمیستوکل سردار بزرگ آتنی به سالامین که جزیره کوچکی است در جنوب آتن جمع شدند و تمیستوکل عقیدهاش این بود که در دریای وسیع نباید مقابل دشمن شد بلکه در جای تنگ که همه قوت قشون دشمن به کار نیاید و قشون بحری کزرسس بعد از آرای مختلف قرار به جنگ گذاشتند کزرسس هم از آتن حرکت کرد نزدیک دریا به تماشای جنگ بحری آمد. اهالی کورنت رای «اوری پیاد» اسپارتی رئیس کل قشون متحد یونان را زدند که در سالامین جنگ ننماید و قرار شد که در نزدیکی تنگه خاکی کورنت این جنگ واقع شود.
تمیستوکل هر چند ابرام کرد نتوانست رأی «اوریپیاد» و سردار کورنتی را بزند لهذا آدمی پیش سرداران کزرسس فرستاد و به آنها از روی خیرخواهی پیغام داد که یونانیان میخواهند کشتیها را نزدیک تنگه خاکی کورنت ببرند. اگر آنجا بروند کار شما مشکل میشود. من که باطناً دوست شما هستم به شما نصیحت میکنم که معبر این راه را حفظ کنید. در همان مکان که به جهت شما پیشرفت بیشتر است جنگ بنمائید. سرداران کزرسس فریب خورده معبر را گرفتند لهذا «اوریپیاد» نتوانست کشتیها را به کورنت ببرد. روز بعد جنگ مشهور سالامین واقع شد، عدد کشتیهای کزرسس پس از وضع2 غرق شدهها ششصد بوده، مال یونانیان سیصدو نود و تقریباً در آنجا چون دریا تنگ بوده قشون کزرسس شکست خورده بیشتر کشتیها غرق شدند بقیةالسیف در «فالِر» پناه برده به کمک قشون بری محفوظ ماندند.
این بود مختصر جنگ سالامین و ما در این مطلب ابداً حرفی نیست که یونانیان در فنون کشتیرانی و جنگ بحری ماهرتر از ایرانیان بودهاند و تردیدی در آن نداریم که در جنگ بحری فایق آمدند الا آنکه هرودوت میگوید به واسطه تدبیر تمیستوکل اهالی یونی که قسمت عمدهٔ کشتیهای کزرسس مال آنها بود به طور دلگرمی جنگ نمیکردند و معین است که بیشتر کشتیهای شاهنشاه ایران از اهالی یونی و مصری و سایر جزایر یونان که مطیع ایران بودهاند و آنها هم میل به آزادی زیاد داشتند بود. لهذا میتوان یقین کرد که طوری که باید جنگ نمیکردند و از آن گذشته موقع و مکان جنگ برای یونانیان که عدداً کمتر بودند خیلی اسباب پیشرفت کار بوده.
هرودوت گوید پس از این شکست کزرسس ترسید و به آتن آمد از آنجا فرار کرد، «ماردنیوس» را با سیصد هزار قشون به یونان گذاشت خودش از هلسپون رد شده با مابقی قشون به سارد رفت.
همین رفتن کزرسس را دیگر مورخین بعد بخصوص مورخین این عصر به قدری به زبانهای بد مینویسند که اندازه ندارد و حال آنکه گذاشتن «ماردنیوس» را در یونان با سیصد هزار قشون و مطالبی که بعد از این مسئله هرودوت میگوید تمام دلیل بر این است که در مراجعت هم هیچ از اقتدار کزرسس کسر نشده بود بلکه به منتهای مقصود سفرش که خراب کردن آتن و کشتن پادشاه اسپارت باشد رسیده بود و بعلاوه بیشتر ولایات شمالی یونان را قتل و غارت کرده و مطیع نموده بود. اگر چشم زخم به این شدت به او رسیده بود دیگر محال مینمود که کزرسس بتواند ممالک وسیعه قدیم خودش را به همان طور که روز اوّل در تحت تملک داشت بازداشته باشد. البته بعد از آن در هر سَری سودائی پیدا میشد و این ممالک متعدده و مطیع آسوده نمینشستند و از این قبیل در تواریخ بسیار دیده شده که به محض یک چشم زخم جزئی که به پادشاه در یک موقع رسیده تا مدتها ولایتش چقدر شلوغ و بینظم میشده و حال آنک کمتر پادشاهی به قدر این پادشاهان کیان مملکتشان وسیع و از ملل و دول مختلفه متشکل بوده. پس ظاهراً و بنابرعقل سلیم چنان باید باشد که پس از شکست سالامین کزرسس چون دید به مقصودش رسیده و زیاده بر این اگر در خاک یونان بماند البته ولایات دیگرش مغشوش خواهد شد و از همه گذشته کمی آذوقه مجبورش کرده که مراجعت به مملکت خودش نماید و یک نفر سردار برای جنگ با یونانیان بگذارد.
هرودوت گوید پس از رفتن کزرسس «ماردنیوس» و « آرتاباز» دو سردار، قشون خودشان را در تسالی نگاه داشته آنجا قشلامیشی3 نمودند یونانیان هم متفرق شدند. از پیغاماتی که «ماردنیوس» به توسط «الکسندر» پادشاه ماسدوان برای اهالی آتن میفرستد واضح میشود که شاهنشاه ایران به آن خفت که مورخین این عهد مینویسند به آسیا مراجعت نکرد.
باری چون نصایح «ماردنیوس» را آتنیها نمیپذیرند «ماردنیوس» به طرف آتن حرکت کرد و آتن را مجدداً فتح کرد و متصرف شد. آتنیها با لاسهدِمونیها و اهالی تژه و آرکادی و پلاته و اِژین با سایر دول جنوبی یونان متحد شده صدو ده هزار تقریباً قشون جمع کردند «ماردنیوس» هم از آتن حرکت کرد نزدیک رودخانه آزوپ قشون را نگاه داشت. آنجا یک طور سنگری از چوب و نی درست کرد که برای حفظ قشون مثمر ثمر باشد. یونانیان هم به پلاته آمده مشغول تهیه جنگ شدند. سردار کل قشون «پوزانیاس» اسپارتی سردار آتنیها «اریستید» بود.
در اینجا لازم است مسئله بزرگی را تشریح کنیم تا بتوانیم اغراقات جنگ پلاته را که اهّم از همه جنگهاست رد نمائیم. هرودوت در بیشتر از مواضع کتابش میگوید که اهالی ایران اسلحه خوب نداشتند از آن جمله در کتاب پنجم فصل نود و هفت مینویسد که «آریستوگوراس» به اسپارتیها میگفت چرا با شاه ایران جنگ نمیکنید تا آنقدر دولت به دستشان بیفتد. دشمن شما البته مغلوب شما خواهد شد. زیرا نه سپر می شناسد نه خود و نه نیزه بلند و نه زره دارند نه هیچ اسلحه دفعی4 و همچنین در جنگ پلاته دو سه دفعه مکرر هرودوت میگوید ایرانیان در قوت بدنی و جنگجوئی از یونانیان در این جنگ کم نمیآمدند الا آنکه اسلحه دفع نداشتند و مشکل است کسی که اسلحه درست ندارد به قشون منظم پوشیده از اسلحه خوب مقابل شود. اسلحه ایرانیان ترکش بوده و کمان و شمشیر و نیزه کوچک و یک نوع سپری از نی که خیلی بزرگ بوده پیش از قاطی شدن قشون آن سپرها را سنگر کرده میجنگیدند همین که قشون یونان نزدیک شد آن سپرها شکسته و نابود شد چون قاطی شدند دیگر اسلحه دفع که عمدهاش سپر و خود و زره است نداشتند مگر زره که بعضی دون بعضی داشتند. معین است سر انسان که اسلحه نداشته باشد فوراً به ضرب شمشیر و نیزه مجروح میشود و جهت شکست این بوده.
حال گوئیم این امر به نظر محال مینماید زیرا تمدن مصر و بابل و آسیر5 خیلی پیش از یونان بوده ایرانیانی که به قوت اسلحه بر مصریها و سایر ممالک آسیای صغیر که عمده آنها لیدی، مملکت متمدن قدیم باشد، غلبه بکنند و تمام شهرهای یونانیان واقع در آسیای صغیر را فتح کنند ماسِدوان و غیره را به تحت تملک در بیاورند، چطور میتوان گفت که اسلحه درست نداشتند. پس این جنگهای بسیار بزرگ که اهالی مصر در قدیم کرده با آسیریها و بابلیها همچنین پادشاهان مِد با لیدی کرده بودند بیاسلحه جنگ باید کرده باشند. زیرا اگر تصور کنیم که جنگهای قدیمتر با اسلحه بوده و مردمان متمدن مصر و بابل و آسیری ممکن نبوده که اختراع آلات حرب دفعی و حملهٔ ننموده باشند.
هرودوت در کتاب چهارم فصل یکصد و هشتاد که احوالات طوایف لیسی را مینویسد تصریح میکند که بر من یقین شده استعمال کلاهخود و سپر را یونانیان از مصریها یاد گرفتهاند و این دو اسلحه دفع مال آنها بوده. پس ایرانیان که بعد از پنجاه سال از فتح مصر قشون به یونان بردند نمیتوان قبول کردکه اسلحه دفع نداشتهاند.پس هیچ ممکن نیست که اهالی ایران در فتح آن ممالک آلات حرب نداشتند یا از ممالک هم جوار متمدن یاد نگرفته باشند.
هرودوت گوید چون قشون در پلاته مقابل شد و قشون یونان از سواران ایرانی صدمه زیاد میدید، آب چشمهٔ «کارکافی» را گرفته راه بردن آب و آوردن آذوقه از کوه «سیترون» برای یونانیان مسدود شد. یونانیان از آنجا حرکت کرده در کنار رودخانه اُواِراِ بدون آنکه جمع بشوند برای عجله «ماردونیوس» جنگ در گرفت. قشون ایرانی به واسطه بدی اسلحه شکست خورد «ماردنیوس» کشته مابقی قشون ایران پناه به همان سنگر قدیم برده یونانیان آنجا حمله آورده سنگر را گرفتند، جمیع قشون ایرانی را سوای چهل و سه هزار نفر که چهل هزار نفرش پیش از وقت همراه «آرتاباز» فرار کرده بودند و سه هزار هم بعد از این قتل عام زنده ماندند کسی باقی نماند. یعنی دویست و پنجاه و هفت هزار نفر از اهالی ایران و مِد سوای قشون یونانی تب و تسالی مقتول قشون یونان شد. از اهالی اسپارت در این جنگ بزرگ نود و یک نفر، آتنیها پنجاه و دو، راژینیها شانزده نفر کشته شد.
دیگر اغراق و دروغ این مطلب لازم توضیح نیست که دویست و پنجاه و سه هزار نفر قشون را در یک روز بکشند و روی هم اهالی یونان صدو پنجاه و نه نفر کشته شده باشد. اگر تمام قشون یونان هرکول و یا رستم و اسفندیار هم میشدند آنقدر گوسفند نمیتوانستند در یک روز بکشند و شکست بدهند و برای این مسئله دلیلی که اقامه باید بکنند باید بگویند ایرانیان نه آلات حرب داشتند و نه از فنون جنگ بهره و نه در بند جان خود بودند و حکماً مردمان جبون، ذلیل، خیلی نالایق کم قوتی بودهاند. آن وقت نمیدانم بچه حمل کنند شکست قشون معتبر رزم آزموده رُم را به سرداری «کراسوس» از قشون مختصر اشکانیان. یا شکست قشون منظم «سلوکوس کالینکوس» که از مشتی قشون بینظم «تیرداد» اشکانی. یا شکست «آنتوان» سردار بزرگ رم از «فاراآت» پادشاه اشکانی. یا شکستهای پی در پی امپراطوران روم از پادشاهان ساسانی. زیرا اشکانیان و ساسانیان و ممالک آنها همان ممالک و همان جنس مردم عهد کیان بوده بلکه در بعضی مواقع پستتر زیرا تیرداد پادشاه دوم اشکانی که هنوز توسعه ملکش خیلی کم و حالت جنگی بودن قشونش خیلی کمتر از عهد پادشاه ذیشانی مثل کزرسس بوده با یک مشت مردمان پارت بی تمدن و تجربه، بر یک دسته قشون معتبر سلوکوس دوم پادشاه پرشام غلبه نمیکرد. یا چه خواهند گفت اهالی اروپا که درهزاروصدسال بعدازمیلادنصف اعظم ممالک اروپ با اسلحه و آلات حرب ممتاز و حضور سلاطین خودشان با تعصب دینی و مذهبی با یک سلطان مصر و شام نمیتوانستند جنگ کنند و پس از آن همه جنگ و جدال بیت القدس معبد حقیقی خودشان را از دست دادند. از سلطان صلاح الدین یوسف آن همه قشون فرنگ چند کرّت به آن ذلت که خودشان با ملاحظه تمام مینویسند شکست نمیخوردند. هرکس فیالجمله از جنگهای «کروازاد»6 (جهاد) فرنگیها مطّلع باشد داند آن ...7 اغراقات قدیم چندان پایه مایهٔ ندارد زیرا روز به روز علوم وصنایع یونان و رُم به فرنگستان سرایت میکرد. اگر در هزار پانصد سال پیش از واقعه «کروازاد» آنقدر اهالی یونان از فنون و آلات حرب بهرهور بودند که به این سهلی قشون ایرانی را مقتول مینمودند، چه باعث شده بود که اهالی فرنگ همجوار که باز جزوی از آن قشون از اهل روم بوده به آن عدد و کثرت از سلطان صلاح الدین یا از آن پستتر از عماد الدین زنگی و نورالدین محمود که در جنب سلاطین آن عهد ایران قابلیتی نداشتند به آن اشکال شکست میخوردند. برای مثال گوئیم پس از آنکه پیر اِرمیت تمام فرنگ را به کمک پاپ به هیجان مذهبی آورد و قشون خیلی کثیری فراهم آمد که تقریباً هشتصد هزار میشدند در بین راه از طایفه بلغاری و بلگراد که خیلی مختصر بودند این قشون شکست خورد و از شدت بد اعتقادی و بیفهمی یک بز و دو غاز جلوی این همه قشون میانداختند که به راهنمائی آنها حرکت نمایند. درنیسه و جنگهای دیگر از ترکها چقدر شکست خوردند.
درجلد اول و کتاب هفتم «کروازاد» تصنیف مسیو میشو نوشته است که یک نفر مسلمان صد فرنگی را نگاه داشته بود و منتظر فرمان قتل آنها بود و با یک تسمه ده نفر سوار مجاهدین را مسلمانان میبستند که از ترس قوه حرکت نداشتند. در جنگ «دوریله» در بی غیرتی مجاهدین فرنگ با کمال تعصب دینی و ملاحظه در کتاب اول صفحه یکصد و هیجده الی یکصد و بیست و شش نوشته است که زنها زینت کرده جلوی صفوف میایستادند که دلربائی مسلمانها را بنمائند تا اگر آنها را اسیر کنند اقلاً نکشند. همین قدر کفایت است که هر کس بخواهد قدری ظنّش قریب به یقین بشود و بداند که نه یونانیان و نه رومیها به آن درجات که شرح میدهند رشید و با غیرت نبودند. باید کتاب «کروازاد» راخواند تا انسان ملتفت شود که چقدر از قشون فرنگ به دست یک مشت قشون مسلمان شکسته میشدند و چه کارهائی عجیب و قریب که از بیاعتقادی باشد از آنها سرایت میکرد. یا چقدر در بعضی موارد بیغیرتی نشان میدادند و از این مرحله باید دست کشید. پس از جنگ پلاته جنگ میکال است که آن هم مثل این جنگ منتها در یونی واقع شده حکایت شکست آنجا هم به عینه مثل پلاته میماند، لازم به تحریر نیست.
حال اگرکسی هرودوت را بخواند باز به واسطه مطالب شیرینی که نوشته و حکایات خوبی که تحریر کرده و از پس و پیش مطالب درست معلومش میشود که مورخ در کجا ملاحظه کرده در کجا اغراق گفته کجا منظورش توبیخ است. ولی کتب معتبره فرنگ را که به اسم تاریخ قدیم نوشتهاند وقتی انسان میخواند چون مطالب را مختصر میکنند و عیوبات را بیشتر ذکر میکنند، محسنات را میاندازند همچه تصور میکند که معین است مورخ مشهور که همه تواریخ را خوانده البته صدق مطالب را جمع کرده و نوشته و حال آنکه چنین نیست غرض اینها بیشتر از «هرودوت» است والّا باز «هرودوت» و «اگزنوفون» خیلی تعریف از پادشاهان و بعضی صفتهای خوب اهالی ایران مینمایند. چنانچه از هیچ کس به قدری که «اگزنوفون» از سیروس کبیر تعریف میکند کسی تعریف نمیکند همچنین کرنلیوس نپوس از «داتام» سردار ایرانی و همچنین هرودوت در بعضی مواقع از دارا و سیروس بزرگ چنانچه در کتاب ششم فصل یکصد و نوزده میگوید پس از آنکه داتیس سردار ایران اسیران شهر ارتری را به حضور دارا آورد با وجود آنکه نسبت به دارا چقدر بدی کرده بودند، به آنها اذیتی نرساند سهل است زمین و ملک و خانه به آنها داد تا به معاش و زندگی خود صرف کنند. همچنین نسبت به «آرتافرن» با کمال خلافها که «هیستیه» کرده بود وقتی که بدون اجازه دارا.«آرتافرن» او را کشته بود چقدر متغیر شد و یا «سی لوزن» که یک سرداری در مصر به او داده بود، پس از پادشاه شدن چقدر خوبی کرد و جزیره سامُس را برای او فتح کرد به او بخشید.
پس از جنگ پلاته و میکال، بعد از چند سال جنگهای سیمون سردار بزرگ آتنی است یا قشون ارتاکزرسس اول در خاک آسیای صغیر و فتوحات او که میگویند پس از این فتوحات سیمون با شاهنشاه ایران صلح با افتخاری کرد. از جمله شرایط صلح این بود که جزایر و شهر های یونانی واقع در کنار بحرالروم و دریای اژه از او باشند و کشتیهای شاهنشاه داخل دریای یونان به مسافت سه روز [بحرپیمائی] نشود و به قدری از سیمون و رشادت او در این جنگها و قرار گذاشتن این شروط در مصالحه، فرنگیان تمجید میکنند که حساب ندارد.
پس گوئیم صد سال پس از جنگ مِدیک با تسلط فتوحات نمایانی که در آن مدت یونانیان کرده بودند به خصوص فتوحاتی که آژیاس پادشاه اسپارت کرده بود چرا یونانیان مجبور شده با آرتاکزرسس دوم صلح مشهور آنتالسیداس را کردند آن صلح همانقدر که به جهت ایرانیان مایه افتخار و اظهار شوکت است همانقدر مایه سرزنش و خجالت یونانیان میباشد. صلح آنتالسیداس که در سنه 387 پیش از مسیح واقع شده در آن صلح تمام ولایات واقع در کنار دریا و جزایر اطراف را به اردشیر واگذار میکنند و بالجمله شروط مصالحه بر عکس مصالحه سیمون بوده. پس چرا مورخین این عهد در این موقع از ایرانیان تمجید و از یوناینان تکذیب نمیکنند یا چرا فرنگیان در این مسئله که در جنگ پلوپونز و ما بعد قشون اسپارتی و آتنی جیرهخوار حکام ایرانی بودند توبیخی نمینمایند محض وضوح گوئیم از سال 431 پیش از میلاد و الی اواخر سلطنت اردشیر دوم که مقارن است با سال 362 یونانیان با هم اغلب اوقات زد و خورد سخت داشتند و هر یک به التماس از حکام سرحدات ایران مثل «تیسافرن» و « فارناباز» و سیروس و «تیری باز» کمک میگرفتند، درخواست پول میکردند، بلکه به قوت قشون ایران بر یکدیگر غلبه میکردند. از این قرار است غلبه آتنی ها بر اسپارتی به واسطه قشون « فارناباز» و «کونون» در بالای سیینه که یکی از جنگهای معروف است و قشون بحری اسپارت آن روزبالمره معدوم شد، همچنین غلبه اسپارتیها در جنگ «اگوپو تاموس» که آن هم باز به واسطه پول ایرانیان و کمک آنها بود و الا کشتیان اسپارت ملاح نداشتند تمام ملاحان کشتیها جیره و مواجبشان را از حکام ایران میگرفتند. درجه اقتدار ایرانیان آن وقت نسبت به یونانیان به قدری بود که «کونون» سردار بزرگ بلکه رئیس جمهور آتن را «تیری باز» حاکم ایران از آتن احضار نمود، چون در خفیه با وجود خوبیهایی که به «کونون» کرده بود میدانست توطئه دیده تا یونی را از دست ایرانیان بگیرد. «کونون» را حبس نمود یا در حبس مقتول شد. یا بنا به گفته بعضی مورخین او را به سوز بردند آنجا مقتول شد. یا فرار کرد و نابود شد. اگر آتن و این جمهوری معتبر در این موقع اقتداری داشته البته هرگز راضی نمیشدند که سردار بزرگ مملکتشان در حبس یک نفر حاکم ایرانی بماند یا مقتول شود.
نگارنده را در علم و هنر و صنعت اهالی یونان به خصوص مردمان آتن ابداً حرفی نیست ودر این که مردمان بزرگ از آن خاک حاصلخیز بر خاستهاند تردیدی ندارم چه از فیلسوفان معتبر، چه سرداران رشید، چه صنعتکاران و حجاران و شاعران ممتاز، لیکن حرف در این است که چون مملکتشان خیلی کوچک و محقر بود البته آنقدر استعداد نداشتهاند که پادشاهان ایران با آن مخالفت آرای هردول یونان جنگ کنند و البته در این مسائل جنگ مِدیک و مابعد اغراقات بیاندازه مورخین آن عصر و این عصر مینویسند. اگر کسی ایراد کند که اسکندر هم یونانی بود و از آنجا برخواست که تمام ایران و ترکستان نصف هندوستان را فتح کرد گوئیم که فتوحات اسکندر البته دلایل چند دارد و ما انشاءالله در فصل چهار به شرح آن خواهیم پرداخت و در اینجا برای جنگ مِدیک و غیره آنچه نوشته شد کفایت است باید از اغراقات «اگزنوفون» در بازگشت ده هزار سخن برانیم.
چقدر خوب و صدق مطلب میگوید یکی از مصنفین معتبر که کتاب بازگشت ده هزار (سوار ) را «اگزنوفون» خوب نوشته ولی بهتر این بود که سردار قشون نمیبود این کتاب را مینوشت واقعاً و از روی حقی همین است. زیرا سردار قشون در زمان قدیم که مراوده دول با هم کم بود و صنعت چاپ نبود کتب مصنفین زود منتشر نمیشده. اگر تاریخی بنویسد معین است چقدر اغراق خواهد نوشت و نه چنان است که هرکس کتاب بازگشت ده هزار را بخواند ملتفت اغراقات گزاف او نشود و بر ما چندان لازم نیست که ایرادات زیاد و دلایل بی شمار ذکر کنیم.
پلوتارک در احوالات «آنتوان» سردار بزرگ رم «اُکتاو» و «اُگوست» مینویسد که «آنتوان» در بازگشت چقدر دچار زحمات زیاد و حملههای پی در پی سواران اشکانی می شد و چقدر از قشونش در این حملات کشته و خسته و مجروح شدند، از قحطی و بی آبی تا وارد ارمنستان شد نصف قشونش نمانده بود. روزی که پیش از سایر روزها به ششدَر حیرت از جهت حمله سواران و بیآبی و بیآذوقهگی مبتلا شده بود سرش را به آسمان کرده و مکرر میگفت (ای بازگشت ده هزار) و تعجب می کرد که «اگزنوفون» با ده هزار یونانی چطور از کنار بابل تا ساحل دریای سیاه آن قشون را به آنطور محفوظاً همراه برد که به آنها صدمه قابلی نرسید.
نگارنده گوید به نظرم چنان میآمد که «آنتوان» در آن موقع یقینش شده بود که بازگشت ده هزار به آن ترتیب که « اگزنوفون» شرح داده تماماً دروغ و اغراق بوده و امر محال به نظرش می آمده که آنقدر تعجب می نموده زیرا محقق است که « آنتوان» یکی از سرداران خیلی قابل رُم بوده البته در هیچ چیز کمتر از «اگزنوفون» نبوده بلکه رجحان داشته.
عجب آنست که جناب اعتمادالسلطنه در جلددوم دُرِرُالتیجان این حکایت را که ذکر میکند به تقریب ذکری از بازگشت ده هزار هم مینمایند و مینویسند «اگزنوفون» چنان آن ده هزار نفر قشون را از کنار بابل تا ساحل دریا برد که یک نفرش تلف نشد. عوض آنکه اغراقات «اگزنوفون» را رد نمایند بر اغراق او میافزاید با آنکه در آن وقت قشون یونانی همراه اگزنوفون از وضع مملکت آسیای صغیر ابداً اطلاع نداشته و راهی نمیدانستند و از جهت سرما و گرما و نبودن آذوقه ممتنع بلکه محال مینماید که «اگزنوفون» آن قشون را سالماً برده باشد. زیرا قشون ایران هر قدر هم بد بودند لامحاله میتوانستند که دهات عرض راه را آتش بزنند. راه بردن آذوقه را برای یونانیان مسدود نمایند و اگر اینطور ایرانیان خوار و زبون بودند که از این قشون مختصر بی سردار یونان بترسند و آنها را به اصراری که به معدوم کردنشان داشتند صدمهٔ نزدند دیگر چه طور این مملکت وسیع را حفظ میکردند. آخر مجاور این ممالک و در ملل مختلفهٔ که مطیع شاهنشاه ایران بودند، مردمان رشید جنگجو خیلی پیدا میشد. تمام خلق رشید جنگجوی خدای متعال در آن عهد منحصر به یونانیان نبوده. آن مردم مطیع یا ترکان مجاور خاک ایران یا سیتها چطور بود که باز اطاعت این ایرانیان به این شدت ترسوی بیکاره را میکردند. یا هوس گرفتن و انتزاع این مملکت را نمینمودند. در کتاب دوم فصل سوم «اگزنوفون» میگوید چنانچه ترجمه شده که شاهنشاه مامور نزد سرداران قشون یونانی فرستاد از آنها خواهش متارکه و اتحاد نمود. یونانیان گفتند ما برای آذوقه مجبور به دعوا کردن هستیم پس اگر آذوقه پیدا نمیشد مسلم است یونانیان هلاک میشدند و راه قحط کردن آذوقه را به جهت یونانیان به همه شکل با هزار دلیل میتوان مبرهن کرد. ازجمله قشون یونانی با تأنی زیاد حرکت می کردند، زیرا سواره نبودند و راه را نمی شناختند پس ممکن بوده که یک دسته سوار ایرانی از جلو ، تمام دهات که آذوقه داشته خراب کرده بسوزانند.
گذشته از آن بنا به گفته هرودوت ایرانیان مخترع چاپار در عهد قدیم بودند خبر و کاغذ از امکنهٔ دور، به جهت اسب عوضی و آدمهای مستعد برای این کار که در هر منزلی حاضر بوده زود می رسیده، پس ممکن بوده که شاهنشاه ایران احکام به حکام عرض راه بنویسد که جلوی قشون یونان را از آذوقه خالی کنند و مسلم است به فاصله هفتاد ساعت اگر آذوقه به یونانیان نمی رسیده تماماً هلاک میشدند و این راه عبور یونانیان اغلبش خاک ایران در تحت ریاست حکام ایرانی بوده. از این گذشته ممکن بوده که یک دسته سوار ایرانی در هر منزل از دور و نزدیک به واسطه تیر این قشون یونان را معدوم نماید چه مهارت سواران ایرانی در تیر اندازی به گفته خودشان محل تردید نبوده و نیست و «اگزنوفون» چندین حمله قشون ایرانی را در تعاقب آنها ذکر میکند ولی میتوانیم گفت که هر قدر هم ایرانیان شکست میخوردند باز برای آنها نقلی نداشته زیرا هم مملکت مال خودشان بوده و هم قشون زیاد. مرمت خسارت شکست برای آنها سهل و برای یونانیان محال. پس دلیلی نداشته که برفرض شکست هم که میخوردند دیگر صرف نظر کرده مراجعت کنند.
«اگزنوفون» در کتاب دوم فصل پنج از زبان «تیسافرن» بیشتراین مطالب را که ما نوشتیم بیان می کند که به چندین دلیل ایرانیان میتوانستند آن یک مشت یونانی را تلف بکنند.
در کتاب میشو در جلّد اول « کروازاد» مسطور است که بعد از جنگ «دوریله» قشون مجاهدین چون شناسائی به احوال مملکت نداشتند چقدر از جهت آذوقه به آنها صدمه رسید و به هلاکت رسیدند و همچنین در صفحه یکصد و هفتاد و پنج میگوید که پس از فتح انطاکیه، «کرلوقا» آن شهر را محاصره کرده بود و بقدری در آنجا از سختی و قحطی و گرسنگی که به مجاهدین رسیده بود تعریف میکند که نمیتوان شرح داد و میگوید فرنگیان چنان به تنگ آمده بودند که یکدیگر را ترک کرده فرار می کردند و دین و مذهب را به یک تکه نان به مسلمانها میفروختند. تعجب میکنم که «اگزنوفون» چطور با پس و پیش دشمن و سوخت دهات به واسطه «تیسافرن» راه میجست و آذوقه پیدا میکرد. تقریباً یک کرور قشون منظم ناپلیون اوّل پس از فتوحات زیاد و فتح شهر مسکو به واسطه یک تدبیر حاکم مسکو که شهر را آتش زد و دیگر آذوقه به قشون ناپلیون نرسید ببینیم چقدر صدمه به ناپلیون وارد آمد نه این است که از یک کرور قشون سیصد هزار نفرش در این بازگشت از جهت بیآذوقه و سرما تلف شد.
در متون کتب تواریخ ببینیم که چقدر شاهان و سرداران بزرگ بعد از فتوحات نمایان به واسطه بیآذوقهگی چطور مجبور شدند که چشم از نفع آن فتوحات پوشیده و فرار کنند. نه این است که «تراژان» و «سِوِر» و «اُورِلیوس» قیصر روم بعد از فتوحات تَرک ممالک اشکانی را کرده خائب و خاسر به واسطه بیآذوقهگی برگشته. نه این است که سلطان ذیشان روم سلیم و سلطان سلیمان دو سه دفعه تا تبریز را از صفویه منتزع نمودند بعد از مدت قلیل از جهت عدم آذوقه مجبور به تخلیه شده فرار کردند و این جمله از مطالب یقینی است پس معلوم می شود که راه مسدود کردن آذوقه از هر جهت به ایرانیان باز بوده و اگر در صدد معدوم کردن یونانیان بودند البته یونانیان کلاً تلف میشدند.
پس گوئیم ممکن است شاهنشاه ایران چون به مقصود نایل شده بود یونان را عفو کرده و با آنها هم همراهی ننموده ولی شخصاً در صدد گرفتاری و معدوم کردن آنها نبوده ولی باز یونانیان می بایستی با بعضی طوایف مختلف بی تمدن عرض راه در زد و خورد باشند و همین که از شر آنها محفوظ شده نجات یافتند باز مورد تمجید و تحسین هستند. یا واقعاً مذاکره کرده پادشاه ایران جان آنها را بخشیده و مرخص کرده که سالماً بروند. یا چنانچه معلوم است به واسطه اتحاد و صلحی که میان اردشیر و یونانیان در آن وقت قائم بوده اردشیر نخواسته خلف قرار داد نماید و به این دسته قشون یونان که مستخدم سیروس بوده و چندان تقصیری نداشتند آزاری نرسانده و پس از رسیدن یونانیان به مقصد «اگزنوفون» این مسئله را مایه افتخار خود دانسته با این شاخ و برگ زیاد این تاریخ را تألیف نموده و به جز این هیچ دلیلی برای بردن این یک دسته قشون سالماً غانماً از کنار بابل تا ساحل دریا نمی توانیم ذکر نمائیم و اگر بخواهیم تصور کنیم که به اصرار و ابرام و میل مفرط شاهنشاه و ایرانیان به معدوم کردن و قتل این دسته قشون، «اگزنوفون» این قشون را در میان این بلاها سالماً بیرون برده ممتنع بلکه تصور و خیال محال است.
حال دلایلی چند به جهت آنکه یونانیان آنقدرها رشیدتر از ایرانیان نبودند بیان میکنیم. مسلم است که پس از جنگ مِدیک که شرحش نوشته شد یونانیان کاری به مملکت ایران نکردند و خودشان گاهی در زد و خورد با یکدیگر مشغول بودند گاهی در صلح و امنیت. مگر چند وقتی « آژسی لاس» پادشاه اسپارت را می گویند درسواحل دریا از خاک آسیا فتوحات چندی کرد ولی بهره از فتوحات نبرد و به واسطه اعلان جنگ آتنی ها به اسپارت احضار شد و مراجعت نمود. اگر در بعضی از جنگها به قشون ایران شکستی یونانیان داده باشند ایرانیان هم آنها را خیلی شکست دادند چنانچه در جنگ مِدیک اشارت شد ، دارای اول خیلی از ممالک یونان را فتح کرد. کزرسس تا آتن را تاخت و تاز و غارت نمود و «آژِسی لاس » پادشاه اسپارت که به کمک یاغیان مصر رفته بود از ایرانیان شکست خورد همان دسته قشون آتن که به کمک شورشیان یونی رفته بود چنانچه نوشته شد در سارد شکست خورده فرار کردند و قشون آتن که به کمک مصریها رفته بودند چنانچه توسیدید هم در کتاب اول فصل یکصد و نه می نویسد از مکابیز سردار ایرانی مقهور شده با مصری های شکست سخت خورده و مصر مجدداً مطیع ایران شد. همچنین « سیمون» که به کمک مصری ها رفته بود از ایرانیان شکست خورده و در جنگ مصر که آتنی ها با مکابیز می کردند یک سال این قشون متفق نتوانستند یک قطعه را از چنگ ایرانیان ساخلو با ابرام زیاد منتزع کنند و بعد که مکابیز رسید آن قشون از قلعه خارج شده مصریان و آتنی ها را مقهور کردند.
این جمله شکستهائی بود که از ایرانیان دیدند از جهت دیگر می بینیم ملت و دولت آتیک با جدّ و جهد زیاد نتوانست به اهالی سیراکوزیک شکستی بدهد و در آن جنگها هیچ رشادتی از یونانیان بنا به قول مورخ مشهوری مثل «توسیدید» ظاهر نشد سهل است کل آن قشون تلف شد.
پینوشتها:
1. شلاق
2. کم کردن.
3. رفتن به قشلاق، گرمسیرات
4. دفاعی
5. مراد آسور است
6. صلیبی
7. یک کلمه ناخوانا
دیدگاهها
«امروز نیز باز روح خشایارشا میتواند هنوز دلواپس باشد، زیرا اضطرابی که از ۲۵ قرن پیش آغاز شده بود هنوز ادامه دارد. تا هنگامی که آتن و اسپارت بر سر رهبری یونان با هم کشمکش داشتند، آتنیها به دستاوردهای ادعایی خود میبالیدند و از حماقت و بزدلی ادعایی که به دشمنان خویش، به ایرانیان و یونانیان، نسبت میدادند استفاده میکردند تا مدعی شوند که چون آزادی را نجات دادهاند پس برتری حق آنان است. و روزی هم که آتنیها با تسلط بر دریا بر بخش اعظم یونان دست انداختند و چیره شدند با وقاحت تمام همان حقوق ادعایی همان دستاوردهای آزادیخواهانه پیشین را دستاویز قرار دادند تا شهرهای دیگر یونان را از هرگونه آزادی محروم کنند. روزی که اسپارتیان امپراتوری آنان را تصرف کردند باز آتنیها به همان دستاوردهای پیشین خود دربارهٔ خدمت به آزادی هلن متوسل شدند تا در مورد بیدادی که گویا بر آنان رفته بود زبان به شکوه بگشایند. روزی هم که اسکندر مقدونی برای فتح بابل و اکباتان و شوش نیاز به تحریک یونانیان داشت تا لقب «شاه بزرگ» بر خود بگذارد و اسپارت و آتن و بقیهٔ یونان را نیز به زیر یوغ خود کشد، باز همان بوق تبلیغاتی آتن علیه ایرانیان را بر دهان گذاشت تا آنان را به دنبال خود بکشاند و هنگامی هم که یونان یکی از ایالات امپراتوری روم شد و از یونان، سالامیس و از عظمت آتن جز خاطرهای باقی نمانده بود، و رومیان پس از تاراج آتن و کورینت و دلف و بقیهٔ یونان و به غارت بردن همهٔ ثروتهای آن، یونانیان را «انگل» مینامیدند، خود را وارث مشروع هلنها اعلام کردند و بنابراین همچنان افسانههای تبلیغات کهنهٔ آتنی جان گرفتند و گُل کردند و این جان گرفتن به این دلیل بود که فاتحان جدید به این افسانهها به عنوان دستاویزی برای چپاول آسیا نیاز داشتند، و حتی مغلوبان نیز در این افسانهها تسلایی برای بدبختیهای خود مییافتند. از آن پس با آن که بارها جای غالبان و مغلوبان عوض شدهاست، اما همان بهانهٔ قدیمی هنوز زندهاست و مورد بهرهبرداری قرار میگیرد. راست آن است که این بهانه یک آرزوی آرمانی بود و بعضی آرزوها و آرمانها جانسخت هستند.»
میآموزیم که دموکراسی(مردمس الاری) ادعایی آتن بهراستی چیزی جز «دمونکراسی» (= دیوسالاری) نبوده زیرا آتنیان انگشتشمارِ مسلط بر تمام بقیهٔ ساکنان شهر، اصولاً بردگان را «مردم»و«آدم» نمیدانستهاند که برای آنان آزادی قایل باشند (ارسطو برده را «ابزار جاندار» میدانست) و از حدود ۴۵۰ هزار نفر جمعیت آتن در عصر طلایی پریکلس، ۴۰۰ هزار نفر برده بودهاند و بقیه را نیز زنان و کودکان غیرشهروند تشکیل میدادهاند که حق رأی نداشتند و فقط حدود ۵ هزار تن، یعنی اشراف و بردهداران و ثروتمندان، از حق رأی برخوردار بودند.میآموزیم که آتن آنروزی چنان غرق در فساد و توطئه «آزادان» علیه یکدیگر بود که همواره همهٔ دولتشهرهای دیگر خواهان صلح با ایران و حتی پیوستن به شاهنشاهی ایران بودند و بزرگترین سرداران و فرمانروایان آتنی و اسپارتی (حتی همان کسانی که فرماندهی نبردهای «سرنوشتساز» سالامیس و پلاته را علیه ایران برعهده داشتند)یا به دربار ایران پناه میآوردند (از جمله پیسیستراتوس فرمانروای آتن و خاندان او، خاندان آلوئادهای هوادار ایران در ایالت تسالی، دماراتوس پادشاه اسپارت،تمیستوکل س فرمانروا و دریاسالار آتن در نبرد سالامیس) یا به جرم ایراندوستی اعدام میشدند(پائوزان یاس فرماندهِ اسپارتی یونانیان در نبرد پلاته)؛و فیلسوفان و اندیشمندان بزرگ آن به جرم حقیقتگویی اعدام میشدند(سقراط) یا در حسرت نظامهای پادشاهی ایران و اسپارت میسوختند تا از شرّ دموکراسی خودخواندهٔ آتن رهایی یابند (گزنفون و افلاطون بزرگترین شاگردان سقراط) و افلاطون چنان به ستوه میآید و از «دموکراسی» پوشالی و فریبکار آتنی بیزار میشود که رؤیای یک جامعهٔ آرمانی دیکتاتوری را در سر میپروراند
در پایان باید ذکر کنم که استرابو مورخ دقیقی بوده و در همان کتاب یازدهم (2-6-11) می گوید:« قبایلی که در آن سوی دریای کاسپین بودند، بعضا سکاها و بعضا ماساژت ها می دانستند. هرچند خبر از جنگ میان کورش بزرگ و ماساژت ها می دادند، اما وصف دقیقی از آن در دست نداشتند. تاریخ نویسان شرح درستی از این مردم ندادند و گفته های آنها در این مورد معتبر نیست، و نیز به آنچه مورخان در مورد پارسیان، مادها و آشوریان می گویند نمی توان استناد کرد، زیرا مورخان اصولا زودباور و افسانه پرستند.»(ترجمه از همایون صنعتی زاده، موقوفات افشار)
they called those who lived across the Caspian Sea in part "Sacians" and in part "Massagetans," but they were unable to give any accurate account of them, although they reported a war between Cyrus and the Massagetans. However, neither have the historians given an accurate and truthful account of these peoples, nor has much credit been given to the ancient history of the Persians or Medes or Syrians, on account of the credulity of the historians and their fondness for myths.
در نتیجه من بازهم نظر خودم را در یادداشت پیشین تکرار می کنم. اولا استرابو کشته شدن کورش به دست سکاها را تایید نکرده، و حتی از پیروزی ایرانیان در نبرد با سکاها یاد می کند و دوم اینکه گفته های هرودت را در این مورد را نباید بدون چون و چرا پذیرفت.
Now this is the account which some writers give of the Sacae. Others say that Cyrus made an expedition against the Sacae, was defeated in the battle, and fled; but that he encamped in the place where he had left behind his supplies, which consisted of an abundance of everything and especially of wine, rested his army a short time, and set out at nightfall, as though he were in flight, leaving the tents full of supplies; and that he proceeded as far as he thought best and halted; and that the Sacae pursued, found the camp empty of men but full of things conducive to enjoyment, and filled themselves to the full; and that Cyrus turned back, and found them drunk and crazed, so that some were slain while lying stupefied and asleep, whereas others fell victims to the arms of the enemy while dancing and revelling naked, and almost all perished; and Cyrus, regarding the happy issue as of divine origin, consecrated that day to the goddess of his fathers and called it Sacaea; and that wherever there is a temple of this goddess, there the festival of the Sacaea, a kind of Bacchic festival, is the custom, at which men, dressed in the Scythian garb, pass day and night drinking and playing wantonly with one another, and also with the women who drink with them.
ترجمه ی بخشی از کتاب یازدهم استرابو( 5-8-11)(بخش سبزرنگ) : «کورش بزرگ باز پس آمد و سکاها را مست و بی هوش یافت. پاره ای را در مستی و خواب کشت و بقیه را که می رقصیدند و برهنه بودند، کشت و از پا درآورد، و تقریبا همه نابود شدند.»
و سپاس از مهندس قاسمی شاد به سبب درج مطالب آموزنده
این مطلب ارزنده بخش سوم نقد مسعود میرزا سالور به نوشته های مورخان یونانی است. هدف از درج این نوشته به هیچ عنوان رد تمامی روایات هردوت نیست، بلکه مقصود بیان این نکته است که تمامی مطالب ذکر شده در تاریخ هردوت را نیز نمی توانیم بدون چون و چرا بپذیریم. برای نمونه در واقعه¬ی نبرد کورش بزرگ و ماساژت ها، هردوت بر این باور است که کورش بزرگ در این نبرد کشته شد و سر از بدن جدا شد، اما نظر مورخان دیگر از جمله؛ گزنفون، کتزیاس و استرابو با هردوت متفاوت است. بنابراین این واقعه را تنها با مد نظر قرار دادن نظر هردوت نمی توانیم بررسی کنیم، نکته ای مسعود میرزا سالور هم به آن اشاره کرده و بیان می دارد که اگر ایرانیان در آن زمان در نبرد با ماساژت ها شکست خوردند و کورش بزرگ هم کشته شد، چگونه فرزند و جانشین او کمبوجیه ، به جای اینکه چاره ای برای هجوم ماساژت ها تدبیر کند که مرزهای شمالی ایران را در نوردیده بودن، آهنگ تصرف مصر می کند؟
از دیگر سو، این استدلال مسعود میرزا سالور پاسخگوی این ادعای نشریه ی «سرزمین من» است که در شماره ی 37 خود( مهر 1391) با چاپ تصویری در قطع بزرگ از سر بریده ی کورش بزرگ در پیشگاه ملکه ی ماساژت ها، درصدد جا انداختن این ادعای ثابت نشده ی هردوت بود، و از نظرات سایر مورخان در مورد این واقعه ذکری به میان نیاورد. با این حال همانطور که گفتیم بررسی دقیق تر منابع تاریخی قطعیت این امر را زیر سوال می برد.
نویسندگان این نشریه همچنین در همان شماره؛ بزرگی کورش و اهمیت یافتن این چهره ی تاریخی را به توطئه ی خاندان پهلوی نسبت داده بودند ، در صورتیکه، مطالعه ی نوشته های مسعود میزا سالوردر کتاب بازگشت ده هزار نفر یونانی ( نگاشته شده به سال 1271 ه.ش)، ثابت می کند که نویسندگان دوره قاجار هم کورش بزرگ، این چهره ی برجسته ی دنیای باستان را ستایش کرده اند.
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا