نگاه روز
برای دهه شصتیها
- نگاه روز
- نمایش از سه شنبه, 01 مهر 1393 19:23
- بازدید: 4696
این روزها صحبت از اول مهر و شروع سال تحصیلی جدید هست و بازار خرید لوازمالتحریر و لباس فرم مدارس داغه. خیلی از دهه شصتیها هم دلشون لکزده واسه اینکه برای چند لحظه برگردن به اون قدیما. بچههای دهه شصتی از جمله کسانی هستند که هنوز هم گوش به زنگ مدرسه هستند.
adidas born original women costume for sale - تسوق تشكيلة اديداس اوريجينالز للرجال مع تخفيضات 25 , نمشي - 75% أونلاين في السعودية | Yeezy Boost 350 Trainers
به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا)، یادش بخیر، بچههای دهه شصت صبحهای اول مهر با صدای رادیویی بیدار میشدند که مادرانمان صدایش رو تا آخر بلند میکرد و سرودی از آن پخش میشد که بعید است از خاطر دانشآموزان آن سالها رفته باشد.
"آغاز سال نو با شادی و سرور/ همدوش و همزبان، حرکت به سوی نور/ آغاز مدرسه فصل شکفتن است/در زنگ مدرسه بیداری من است/در دل دارم امید، بر لب دارم پیام/ همشاگردی سلام/ امروز هم برای خیلی افراد نوید بخش شروع تازهای است."
منِ دهه شصتی هم وقتی بوی مهر و مهربانی در کوچه پس کوچههای شهر میپیچد، دلتنگ مدرسه میشوم. دلتنگ روزهای خوش مهربانی در مدرسه، دلتنگ روزهایی که بچه بودیم اما دل با صفایی داشتیم. دلتنگ دل خوشیهای کودکانهمان هستیم که روزی آن را قاب گرفتیم و در چاردیواری دلمان جا گذاشتیم. دیدن لوازم التحریرهای رنگ به رنگی که دانشآموزان را سر ذوق میآورد برای درس خواندن، بهانهای شد تا دوباره سراغ خاطرات و کتب درسی دهه شصت بروم.
یاد اون خط کش چوبی و کلههای تراشیده بخیر
مدرسه حکایت غریبی است. تا زمانی که مشغول درس خواندن هستی انگار سختترین کار روی زمین را انجام میدهی و به محض اینکه تمام میشود هر سال با آمدن مِهر دلتنگش میشوی و دلت میخواهد به آن روزها برگردی. برای بچههای دهه شصت مدرسه رفتن آیین و شرایط خاص خودش را داشت، آن روزها نه خبری از جشن شکوفهها بود و نه خبری از روپوشهای رنگارنگ.
ناخنهای کوتاه، کلههای تراشیده، خوردن یواشکی آب با دست به دور از چشم ناظم با هزار دوز و کلک، همگی از خاطرات دوران مدرسه برای بچههای دهه 60 است.
ناظم مدرسههای دهه شصت از نگاه همه دانشآموزان قد بلند به نظر میرسیدند و خطکش چوبی بلندی در دست داشتند که بیشتر از اینکه به کار برده شود جنبه ترساندن داشت. اما این دلیلی نمیشد که گوشی پیچانده نشود، پس گردنی خورده نشود و دانشآموزی پای دیوار نایستد.
جالب اینجا بود که ناظمها حافظه عجیبی هم داشتند و انگار برای اینکار دوره خاصی دیده بودند چرا که تقریباً اسامی دانشآموزان مدرسه را با جزئیات شیطنتهایشان همیشه به خاطر داشتند و حتی سالها بعد که بهطور اتفاقی در خیابان، دانشآموزشان را میدیدند همه آن خاطرات را مو به مو به یاد داشتند بدون کمترین فراموشی.
در دهه شصت، هر روز صبح که از خواب بیدار میشدیم تا برای مدرسه رفتن آماده شویم بین ساعت 6:40 تا هفت صبح، رادیو برنامه بچههای انقلاب را پخش میکرد. روزهای برفی هم اخبار ساعت هفت رو مخصوصاً گوش میکردیم بلکه خبر تعطیلی مدرسه اعلام بشه. شانس بچههای دهه شصت، همیشه برف و بارون در روزهایی بود که زنگ ورزش داشتیم، اونوقت مجبور بودیم تمام ساعت رو تو کلاس بنشینیم و مشقهای روز بعد رو بنویسیم.
وقتی هم اشتباهی مینوشتیم پاک کنهای جوهری که یک طرفش قرمز بود و یه طرفش آبی، یا کاغذ رو پاره میکرد یا سیاه و کثیف میشد.
نوشتن انشاء از دیگر کارهایی بود که معلم برای ساکت کردنمون مجبور میکرد انجام بدهیم. ما هم که میموندیم چی بنویسیم. نصف صفحه رو شروع میکردیم به مقدمه نوشتن "به نام الله، پاسدار حرمت خون شهیدان، شهدایی که با خون خود درخت اسلام را آبیاری کردند ..." "وقتی هم که انشاء یا مشقمون رو نمینوشتیم، به محض اینکه معلم میآمد بالای سرمون، الکی کیف رو زیر و رو میکردیم، در همون حین میگفتیم آقا، اجازه مداد و خودکارمونو نیاوردیم یا دفترامونو اشتباهی آوردیم."
در کل، دهه شصتیها خوش به حالشون بود. در کلاس 60 نفری درس میخوندند و تا معلم اسامی بچهها رو میخوند نصف ساعت کلاس تموم میشد و درصد پرسیدن درس از همه دانشآموزها کمتر میشد. وقتی هم که شروع به درس دادن پای تخته سیاه میکرد خدا خدا میکردیم گچ نباشه، معلم به ما بگه بریم از دفتر گچ بیاریم.
یکی از لذتها، تیز کردن مداد با آن صدای خرت خرت مدادتراش بود. تو دهه شصت، هر روز که ورزش داشتیم و با لباس ورزشی میرفتیم، در مدرسه احساس پادشاهی میکردیم که ما امروز ورزش داریم.
پیک شادی دهه شصتیها
تکالیف نوروزی ما با عنوان پیکهای شادی به اجبار در اختیار دانشآموزان قرار میگرفت. پیکهای نوروزی همیار همیشگی تعطیلات عید در بین دانشآموزان شناخته میشد و به نوعی جزء خاطرات آنها محسوب میشود. پیکهای شادی شامل 13 صفحه رنگارنگ بود، هر صفحه مخصوص یک روز از سیزده روز تعطیلات نوروزی بود که در پایین صفحه نیز یک لطیفه دو خطی به چشم میخورد.
آموزش کاردستیهای ساده، طرح مسائل ریاضی پیچیده، چیستان و داستانهای کوتاه اجزای تشکیلدهنده پیک شادی بود، اگر هم خدایی نکرده یک سال از پیک شادی خبری نبود، معلم مشق عید رو در حد انبوه میداد، 10 بار از حسنک کجایی، 15بار از تصمیم کبری، 12 بار دیکته و... ما هم که مونده بودیم با این همه مشق چه کنیم مشق را درشت درشت مینوشتیم و بعد چند خط از متن رو عمدی جا میانداختیم، وقتی هم که از شانس بد ما معلم میفهمید شروع میکرد به تنبیه کردن.
شیطنتها و بازیهای دهه شصتیها
همگی بچههای دهه شصت، بچههای آرومی بودن با کلی فضای خوب و صمیمی. بچههای کوچکی که افکار بزرگی داشتن و خیلی خودخواه نبودند. خلاصه مثل بچههای امروزی واسه والدین خود دردسرساز نبودند.
هر آنچه از آن روزگار به عنوان سرگرمی یاد دارم، بازی کردن با چند تکه اسباب بازی مثل عروسک و ماشین و بازیهای ابداعی مثل خالهبازی، دزد و پلیس، هفت سنگ، لی لی، تیله بازی، گل یا پوچ، سبزه قطار، خط نقطه و اسم و فامیل بود. از مکافات بزرگ بازیهای کوچه، افتادن توپ به داخل حیاط خانهها بود. از بدبختی بچههای کوچه، همیشه توپ داخل بداخلاقترین و عصبیترین اهل کوچه میافتاد و پس گرفتنش هم واویلا بود.
یارکشی، جرزدن، کتککاری، شلوار سوراخ شده، دست و پا زخمی، دمپایی پاره، خون دماغ شدن، همه و همه از حوادث لذت بخش بازی در کوچه بود. کاش بچههای امروزی میدونستند چرا دهه شصت یکی از قشنگترین دهههایی هست که هر وقت حرفی ازش به میون میاد دوست دارند برای چند لحظه به اون موقع برگردند.
ماه رمضان بچههای دهه شصت
همه بچههای دهه شصت از روزهداری و روزه گرفتنهای اون موقع خاطراتی دارند که بسیاری از آنها مشترک است اما به نوعی مختص همان دوران بود و در دوره حال کمتر با این مسائل برخورد میکنیم. در ماه رمضان روزهها، کلّه گنجشکی بود. مامان و بابا خیلی تأکید داشتند که بچهها از سن هفت یا هشت سالگی شروع به گرفتن روزه کله گنجشکی کنند.
دهه شصت یعنی خالهبازی دخترا با چادرهای ماماناشون، بیدار شدن با بوی نفت و بخاری نفتی، بوی نون و پنیر و نارنگی تو کیف، یعنی دستای مامان و آب سرد، کارت صد آفرین، قلکهای پلاستیکی سبز یا نارنجی رنگ به شکل تانک یا نارنجک که برای کمک به رزمندگان جبههها میدادند و ما با پولهای خُرد پنجزاری و یک تومنی و دو تومنی پرشون میکردیم.
دهه شصت یعنی کوکب خانوم، حسنک کجایی، صد دانه یاقوت دسته به دسته، دهه 60 یعنی...
گزارش از جواد افتخاری