خبر
به مناسبت فرارسیدن سالروز شهادت امام محمدتقی جواد الائمه(ع) - جوانترین پیشوا
- خبر
- نمایش از شنبه, 29 شهریور 1393 02:34
- بازدید: 1960
برگرفته از روزنامه اطلاعات، شماره 25980، پنجشنبه 3 مهر 1393
دکتر عباس زریاب خویی
حضرت ابوجعفر محمدبن علی(ع) نهمین امام از ائمه اثنی عشر(ع) و یازدهمین معصوم از چهارده معصوم است. تولد آن حضرت به اشهر اقوال در مدینه در پانزدهم یا نوزدهم رمضان سال 195ق و وفات ایشان در آخر ذوالقعده سال 220 ق در بغداد اتفاق افتاد. روز تولد آن حضرت را دهم رجب نیز گفتهاند. خطیب بغدادی در تاریخ بغداد وفات آن حضرت را روز سهشنبه پنجم یا ششم ذیالحجة سال 220 ق گفته است. مزار آن حضرت در مقابر قریش نزدیک قبر جدش امام موسیالکاظم(ع) است.
مادر ایشان امولد و از مردم نوبی بوده و نامش را به اختلاف «سکن» یا «سبیکه» و یا «دره» و «ریحانه» نوشتهاند و ظاهراً حضرت رضا(ع) او را «خیزران» نامیدند.
مشهورترین القاب آن حضرت «جواد» و «تقی» است. کنیة حضرت در کتب اخبار و احادیث «ابوجعفر» است و چون امام باقر(ع) نیز کنیة ابوجعفر دارند، امام جواد(ع) را «ابوجعفر ثانی» میگویند.
آن حضرت تنها فرزند ذکور حضرت رضا(ع) بود و به نص ایشان و به تفصیلی که در «ارشاد» شیخ مفید آمده است، پس از او «امام» و «حجت خداوند» در روی زمین گردید و با آنکه به هنگام وفات پدر بزرگوارش بیش از هفت سال نداشت، بنابه حدیثی که شیخ مفید در ارشاد از معلیبن محمد نقل کرده است، مصداق قول قرآن کریم است که: «و آتیناه الحکم صبیا».
در «تاریخ بیهق» آمده است که حضرت جواد در سال 202ق برای دیدن پدرش از مدینه به خراسان رفت و در سر راه خود، که از راه طبس بود (زیرا راه قومس یا سمنان و دامغان در آن زمان بسته بود)، از بیهق به قریة ششتمذ رفت و از آنجا رهسپار زیارت پدرش گردید؛ اما بنا به روایت دیگر حضرت جواد(ع) به هنگام شهادت پدرشان در طوس، در مدینه بود و بنابراین اگر خبر تاریخ بیهق درست باشد، باید گفت که حضرت جواد پس از زیارت پدر به مدینه بازگشت.
مؤید این مطلب آن است که مأمون پس از بازگشت به بغداد، حضرت جواد(ع) را از مدینه فراخواند و دخترش امالفضل را به او تزویج کرد؛ زیرا با وجود کمی سن، ادب و کمال عقل آن حضرت را پسندیده بود. پس مأمون میبایست او را در خراسان دیده باشد تا آثار بزرگواری و کمال در او مشاهده کرده باشد و در مراجعت به بغداد او را از مدینه فراخوانده باشد.
شیخ مفید در ارشاد روایت میکند که چون مأمون خواست دخترش را به حضرت جواد(ع) بدهد، بنیعباس و خویشان نزدیک او ناراحت شدند و ترسیدند که مأمون مبادا او را نیز مانند حضرت رضا(ع) ولیعهد خود سازد.
پس نزدش رفتند و او را هشدار دادند که: «مبادا این امر خلافت که خداوند به بنیعباس بخشیده است، به سبب این وصلت از چنگ ایشان بیرون رود و به دست خاندان علی افتد!» و همچنین دشمنی و عداوتی را که میان آلعلی و بنیعباس از دیرباز وجود داشت، یادآور شدند.
مأمون در پاسخ گفت که: «دشمنی میان شما و آلعلی را سبب خود شما بودهاید و اگر انصاف میدادید، ایشان برای خلافت از شما اولی و اصلح بودند. اما آنچه گذشتگان من با ایشان کردند، چیزی جز قطع رحم نبود و من از ولیعهد کردن رضا پشیمان نیستم و میخواستم که خلافت را به او واگذار کنم؛ اما او نپذیرفت و آنچه مقدر بود، پیش آمد. پس از او ابوجعفر محمدبن علی با آنکه هنوز کودک است، در علم و دانش بر دیگران مقدم است و امیدوارم که فضل و برتری او بر دیگران آشکار گردد.»
ایشان در پاسخ گفتند: «اگر هم سیرت و رفتار این جوان مقبول و پسندیده باشد، اما هنوز کـودک اسـت و از دانش و فقه بهرهای ندارد. پس باید صبر کرد تا علم و ادب و فقه فراگیرد. آنگاه آنچه میخواهی، درباره او در عمل آر.» مأمون گفت: «من او را میشناسم و میدانم که از اهل بیت فضل و دانش است و ماده علم او از الهام الهی است. اگر سخن مرا باور ندارید، او را بیازمایید.»
پس رأی ایشان بر این قرار گرفت که او را بیازمایند و یحییبناکثم قاضیالقضات را مأمور آزمایش او کردند تا مسائلی در فقه از او بپرسد. آنگاه مجلسی آراستند و امام را که هنوز به ده سالگی نرسیده بود، حاضر ساختند.
یحییبناکثم را نیز گفتند تا در آن مجلس در حضور مأمون از آن حضرت سؤالاتی در فقه بکند. یحیی از آن حضرت پرسید که: «حکم کسی که در حال احرام صیدی را بکشد، چیست؟» حضرت در پاسخ فرمود: «آیا آن شخص در حرم این صید را کشته است یا در بیرون حرم؟ به عمد کشته یا به خطا؟ اگر به خطا کشته است، عالم به مسأله بوده یا جاهل به آن؟ آزاد بوده یا بنده؟ صغیر بوده یا کبیر؟ آن صید از پرندگان بوده یا غیر آن؟ آیا این قتل در شب بوده یا روز؟ و آن شخص احرام عمره داشته است یا تمتع؟»
چون آن حضرت شقوق و وجوه مختلف مسأله را پرسید، یحیی در جواب فرو ماند و مأمون روی به خویشان خود کرد و گفت: «آیا اکنون شناختید آن کسی را که نمیشناختید؟» پس از آن دختر خود را به ازدواج آن حضرت درآورد.
تفصیل این واقعه و جواب شقوق مختلف مسأله که حضرت به یحییبناکثم گفت، در ارشاد مفید مذکور است. ظاهراً حضرت جواد(ع) مدتی پس از ازدواج با امالفضل در بغداد بود و پس از آن به مدینه رفت و در آن شهر سکونت گزید. از روایات برمیآید که میانه امالفضل دختر مأمون با حضرت جواد چندان گرم نبود و از آن حضرت به پدرش شکایت برد.
بنا به روایتی خروج امام از بغداد به مدینه، در سالی بود که مأمون به قصد جنگ با بیزانس به «بدئدون» رفته بود. پس از وفات مأمون، معتصم در سال 220ق آن حضرت را از مدینه فراخواند و امام فرزند خود امام هادی(ع) را در مدینه گذاشت و خود با امالفضل در محرم سال مذکور به بغداد رفت. وفات آن حضرت چنان که گذشت، در همان سال در بغداد اتفاق افتاد و بنا به بعضی از روایات مسموم گردید و امالفضل را پس از وفات آن حضرت به کاخ معتصم بردند.
امام جواد(ع) در علم و حلم و فصاحت و عبادت و سایر فضایل اخلاقی ممتاز بود. هوشی فوقالعاده و زبانی بلیغ و گویا داشت و مسائل علمی را بالبداهه پاسخ میفرمود. با وجود کمی سن در علوم و حکم و فضائل و آداب نظیر نداشت. در نظافت تن و جامه اهتمام مینمود. از پدر بزرگوارش روایت میکرد. ادعیه و احادیث ایشان در عیون اخبارالرضا، تحفالعقول، دره الباهره ؛ معالم العتره و مناقب و بحارالانوار و سایر کتب حدیث و تاریخ مندرج است.