سه شنبه, 15ام آبان

شما اینجا هستید: رویه نخست تاریخ تاریخ معاصر ماجرای یک جاسوسی از زبان سه کتاب

تاریخ معاصر

ماجرای یک جاسوسی از زبان سه کتاب

دکتر محمدرضا توکلی صابری

 

1- Witness (From the shah to the secret arms deal, an insider's account of U.S. involvment in Iran, Mansour Rafizadeh, former chief of SAVAK. William Morrow and Company, Inc. New York, 1987.
2- داورى (سخنى در کارنامه ساواک)،نوشته سرتیپ  منوچهر هاشمى، رئیس ساواک معاون و مدیر کل اداره ضد جاسوسى  ساواک، انتشارات ارس، لندن، ١٣٧٣.
3- Inside the KGB (my life in soviet espionage, Vladimier Kuzichkin, forword by Federick Forsyth, Pantheon Books, New York, 1990.

با سقوط رژیم شاهنشاهى در سال ١٣۵٧ خورشیدى، ایران که یکى از پایگاه‌هاى مهم غرب در خاورمیانه و غرب آسیا محسوب مى‌شد و با روسیه شوروى و دو کشور دوست و هم پیمان آن یعنى افغانستان و عراق همسایه بود، صحنه فعالیت‌ها و کشمکش‌هاى آشکار و نهان میان گروه‌هاى سیاسى و عقیدتى گوناگون شد. در ماه‌هاى اول و در اولین سال سرنگونى رژیم شاهنشاهى که کشور در هرج و مرج به سر می برد و حکومت جدید هنوز پایه‌هاى قدرت خود را مستحکم نکرده بود، ایران صحنه فعالیت‌هاى پنهانى براى دستیابى و قاچاق دونوع کالاى گرانبها شده بود: قاچاق اشیای عتیقه و قاچاق اسرار مملکتى.  در همین فاصله کم، بخش بزرگی ازاین دو کالا به مقدار زیادى دست به دست شده و از کشور خارج شدند. قاچاقچیان کالاهاى عتیقه کمتر به شرح هنرهاى خود و چاپ خاطرات خود مى‌پردازند؛ اما کارمندان سیاسى، کارگزاران دولتى، و ماموران امنیتى، به ویژه پس از کناره گیرى، اخراج از سازمان متبوع و یا تغییر رژیمى که براى آن کار مى‌کرده‌اند، معمولا به نقل و شرح خاطرات خود مى‌پردازند. خواندن این خاطرات علاوه بر تفنن، براى اطلاع از تاریخ و از وقایع گذشته بسیار مفید است. مقایسه و مطابقت بعضى از حوادث از زبان کسان گوناگونی  که در آن شرکت داشته‌اند، گاهى به روشن شدن این رویدادها کمک بسیارى مى‌کند، به ویژه آن که اگر این افراد زنده باشند و بتوانند به پرسش‌های ناشى از مقایسه روایت‌های گوناگون از این رویدادها پاسخ دهند و ابهامات و اتهامات  پیش آمده را رفع کنند. در این مقاله خاطرات  دو نفر از ماموران امنیتى ایرانى و یک مامور امنیتى روسى را در باره یک رویداد که در دوران پیش از انقلاب اسلامى اتفاق  افتاده است و دامنه آن به پس از انقلاب هم کشیده مى‌شود ، بررسى مى‌کنیم.


خاطرات این سه نفر در سه کتاب انتشار یافته است که به ترتیب زمانى انتشار عبارتند از:
1.  شاهد ، نوشته منصور رفیع زاده رئیس ساواک مستقر در آمریکا(به زبان انگلیسى) ؛
2.  داورى (سخنى در کارنامه ساواک)، نوشته سرتیپ  منوچهر هاشمى، رئیس ساواک و معاون مدیر کل اداره ضد جاسوسى  ساواک (به زبان فارسى)؛
3.  درون کا.گ.ب.، نوشته  ولادیمیر کوزیچکین ( مامور کا.گ.ب. سازمان امنیتى شوروى در تهران ، بین سالهاى ١٩٧٧ تا١٩٨٢) ( برگردان این کتاب  با نام  « کا.گ.ب در ایران (افسانه و واقعیت) » ، به ترجمه اسماعیل زند و دکتر حسین  ابوترابیان از سوى نشر حکایت منتشر شده  است).

 

واقعه مورد بحث دستگیری یک جاسوس شوروى به نام سرلشکر مقربى  و اعدام او به دست رژیم شاهنشاهى است و ارتباط  یافتن پرونده او با  محمدرضا سعادتى، از رهبران سازمان مجاهدین خلق و جنجال‌های فراوانى که پس از دستگیری سعادتی در مطبوعات به راه  افتاد و  با اعدام او پایان یافت.
نویسندگان هر سه کتاب در سازمان هاى اطلاعاتى رژیم‌هایى کار مى‌کرده‌اند که سرنگون شده‌اند و دستگاه حکومتى دیگرى جانشین آنها شده است. از آن جا که  این سازمان‌هاى  اطلاعاتی در کشور خود  بسیار بدنام و ضد مردمى قلمداد می‌شوند، هر یک از این نویسندگان  دلایل و توجیهاتی ویژه خود را براى کار در یک چنین سازمان هاى مخوفى ابراز مى‌دارند که عبارت است از « میهن پرستى و خدمت به کشور خویش»؛  و سعى مى‌کنند آن  خاطره مهیبی  را که  شنونده حتا امروزه از شنیدن واژه «ساواکى» و یا «مامور کا.گ.ب» به یاد می‌آورد، ملایم کنند  و خود را همانند هر شهروند دیگر، و برخوردار از احساسات انسانى و ایده‌آل‌ها  و علایق نشان دهند. این نویسندگان با همه افشاگرى هایى که در این کتاب ها مى‌کنند و بعضى نکات نانوشته و مخفى را باز گو مى‌کنند، با این حال در موارد بسیارى، از گفتن بعضى نکته‌های  مهم و حساس به علل شخصى و امنیتى، و یا به دلایل نامعلوم دیگر طفره مى‌روند.


تیمسار مقربی 

مقربى که بود؟
 سرلشگر مقربى یکى از افسران عالی رتبه ارتش شاهنشاهى بود که در ستاد ارتش کار مى‌کرد. علاوه بر آن  او  در دربار شاه و ساواک نیز نفوذ زیادى داشت. به گفته کوزیچکین، مقربى به مدت سى سال یعنى از زمان دانشجویى در سال ١٩۴٧ براى شوروى جاسوسى مى‌کرده است. او یکى از مهمترین مهره‌هاى جاسوسى شوروى در ایران بود و اطلاعات بسیار ارزشمندى را به شوروى‌ها مى‌رسانده است. از آن جا که او در ستاد ارتش کارمى‌کرده است، از تمام خریدهاى نظامى ایران از آمریکا، وضعیت پایگاه‌هاى نظامى و پایگاه‌هاى موشکى ایران آگاهی داشته است. چنان که کوزیچکین می‌گوید، چون اطلاع از فعالیت‌هاى آمریکائیان در ایران از نظر شوروى بسیار مهم بوده است، ارزش سرلشکر مقربى براى کا.گ.ب. بسیار بوده است و هیچکس همانند او اطلاعات دست اول و مهم نظامى را به آنها نمى‌داده است. 


سرتیپ هاشمى مى‌گوید، «محمدرضاشاه  یک بار به نصیرى  (رئیس ساواک) مى‌گوید: روس‌ها از طرح‌هاى ارتش ایران اطلاع پیدا مى‌کنند و آن را در اختیار عراق قرار مى‌دهند». رفیعى نیز مى‌نویسد، « یک بار ارتشبد اویسى به او مى‌گوید که یک افسر عالی رتبه ارتش براى روس‌ها جاسوسى مى‌کند. وقتى رفیعى در این موضوع اظهار شک مى‌کند، اویسى مى‌گوید که هربار در مرز با عراقى ها درگیر مى‌شویم و طرح یک حمله را مى‌ریزیم، مى‌بینیم که عراقى‌ها در محل کاملا آماده  هستند. مطمئنا کسى این اطلاعات را به روس‌ها می‌رساند و آنها هم این اطلاعات را به عراقى‌ها مى‌دهند.» وقتى رفیعى این موضوع را براى تیمسار نصیرى رئیس ساواک و تیمسار مقدم، رئیس ضد جاسوسى ارتش، بازگو  مى‌کند، آنها این موضوع را تکذیب می‌کنند و مى‌گویند، «اویسى همیشه دنبال بهانه‌اى مى‌گردد تا اشتباهات نظامى اش را به گردن آنها بیاندازد.» با این که ساواک و ضد اطلاعات ارتش کوشش هاى بسیاری را براى پیدا کردن این جاسوس مى‌کنند ، اما نتیجه اى نمى‌گیرند.

دستگیرى مقربى براى کا.گ.ب. و طبیعتا براى روس‌ها آنچنان غیرمترقبه و تکان دهنده بوده است که پس از دستگیرى او، از مرکز کا.گ.ب. به عوامل مستقر در تهران دستور داده مى‌شود تا همه فعالیت‌هاى اطلاعاتى خود را در ایران متوقف کنند و به ارزیابى خسارت های  حاصل  از این دستگیری بپردازند. ماموران کا.گ.ب. تحلیل ها و استدلال‌هاى گوناگونی را براى چگونگی لو رفتن مقربى ارائه مى‌دهند و سرانجام به این نتیجه مى‌رسند که چون او تماس‌هاى خود را با رابط روسى خود زیاد  کرده بود و هفته‌اى یک بار با او تماس مى‌گرفته است، لو رفته است. این حدس و گمان  کا.گ.ب. بوده است؛ ولى هیچگاه به طور مستند این دستگاه اطلاعاتی  دلیل لو رفتن او را پیدا نمى‌کنند. رفیعى مى‌نویسد: «روس‌ها تا امروز هم نتوانسته‌اند بفهمند که چه عاملى باعث لورفتن جاسوسشان در ایران شد. و به علت مسائل امنیتى، حتى اکنون هم نمى‌توان همه داستان را بازگفت». (صفحه ٢٣٨). همه داستان را سرتیپ هاشمى هفت سال پس از انتشار شاهد در کتاب خود به طور مشروح باز گو مى‌کند.


مقربی چگونه به دام افتاد ؟ 

مقربى به طور اتفاقى و کاملاغیرمترقبه به دام افتاد و دستگیر شد .. جریان از این قرار است که در طى یکى از گشت هاى معمولى ماموران ساواک در شمال تهران متوجه مى‌شوند که یکى از افسران کا.گ.ب. با یک کیف سامسونت از اتومبیل خود خارج شده و پس چرخاندن کیف خود به اطراف، پس از چند لحظه توقف، سوار اتومبیل خود شده و محل را ترک مى‌کند. ماموران ساواک با مراقبت از محل مزبور مى‌بیند که روس‌ها هر چند هفته  یک بار به آن محل می‌آیند و در تاریکى شب، کیف دستى را به این سو و آن سو می‌گردانند  و سپس از محل دور مى‌شوند. پس از بررسى‌هاى ساواک معلوم مى‌شود که دو نفر از امیران ارتش که در ستاد ارتش خدمت مىکنند  ،ساکن آن محله هستند. ساواک در محله مزبور مستقر می شود  و حدود یک سال ، دو امیر مزبور را تحت نظر مى‌گیرند. در اواسط عملیات از امیر دوم رفع سوء ظن مى شود ؛ اما سوء ظن نسبت به امیر دوم و یا سرلشگر مقربى بیشتر مىگردد. اطلاعات به دست آمده نشان مىدهند که مقربى مدت ها در اتاق دربسته خود کار مىکند و هیچ کس را به آن راه نمىدهد. در یکى از روزها که ساواک مطلع مىشود که مقربى و خانواده اش به مسافرت رفته است  ، خانه را بازرسى مىکند ؛ ولى هیچ چیز غیرعادى در آن پیدا نمی‌کند. از آن جا  که مدت مراقبت از مقربى به درازا کشیده شده بود و ستاد عملیاتى ساواک مىترسید که ماموران خسته شده و جنبه‌هاى پنهانکارى و پوششى آنها آشکار شود، تصمیم مى‌گیرد که در اولین ملاقات مقربى با روس‌ها، آنها را دستگیر کرده و به عملیات خاتمه دهد.

 چگونگی دستگیرى مقربى را هر سه نویسنده، کم و بیش، مانند هم شرح مى‌دهند. بدین ترتیب که در یکى از شب‌هاى ملاقات مقربى و روس ها، طبق برنامه ریزى قبلى، یکى از خودروهای ساواک  به طور عمدى با خودروی روس ها در محل ملاقات تصادف مىکند. روس ها از ماشین پیاده می شوند و سعى مىکنند قضیه را به نحوى فیصله دهند. ماموران دیگر ساواک که پیشاپیش در صحنه حاضر بوده اند  ،دخالت می کنند و بین آنها از یک طرف ، و روس ها و مقربى از طرف دیگر زد و خورد مىشود که سرانجام ساواکى ها موفق مىشوند بر جریان مسلط شوند  و روس ها و مقربى را به کلانترى ببرند. در ابتدا روس ها خیلى عادى رفتار مىکنند و وانمود مىکنند که تبعه معمولى روس هستند و فارسى هم نمىدانند و مىخواهند خسارت را بپردازند و بروند؛ ولى در محل به آنها گفته می شود که آنها باید به کلانترى محل بیایند و کارشناس تصادف باید خسارت اتومبیل را معین کند. وقتى روس ها مىبینند که قضیه جدى است،  اظهار مى‌کنند که دیپلمات هستند و به این ترتیب ، پس از حضور درکلانترى قرار مىشود که به وزارت امور خارجه باز گردانده شوند. در این حال یکى از روس‌ها، ساواکى ها را تهدید می کند و به فارسى مىگوید :« ما تلافى خواهیم کرد. مىدانیم چگونه با شما تسویه حساب کنیم» . این چند دیپلمات روس بعدا اخراج مىشوند و ماشین آنها برگردانده مىشود. مدتى بعد  ،سفارت روسیه طى نامه اى به وزارت امور خارجه مىنویسد که بعضى « اقلام شخصى »  که در خودروی این دیپلمات ها آنها بوده است ، مفقود شده است  و درخواست مىکند که آنها را برگردانند. وقتى  موضوع را به تیمسار نصیرى مىگویند،  او به  وزارت امور خارجه اطلاع مى‌دهد که «لطفا مشخصات این اقلام را بنویسید تا ما با کمال میل تحقیق کرده و آنها را پیدا کرده و  پس بفرستیم! ». البته واضح است که سفارت روسیه دیگر دنبال مطلب را نمىگیرد.

این «اقلام شخصى»، یعنى کیف دستى، بخشى از یکى از پیچیده‌ترین دستگاه‌هاى گیرنده - فرستنده الکترونیکى بوده است که کا.گ.ب. آن را به هیچیک از عوامل خود در جهان، به جز به مقربى، نداده بود؛ به طورى که هیچیک از کارشناسان ساواک و اداره الکترونىک ارتش چیزى از آن سر در نمىآورند و وقتى از نمایندگى سیا و سازمان جاسوسى انگلستان در تهران هم کمک مىخواهند، آنها هم نمى توانند طرز کار آن را کشف کنند تا سرانجام ، بنا به نوشته رفیعى  ،  بر اثر اصرار فراوان استانفیلد ترنر ، رئیس سیا در آن زمان ، سرانجام  دستگاه را براى ارزیابى به مقر سیا در آمریکا مىفرستند. نکته جالب این است که در حالى که هاشمى و رفیعى به طور مشروحى در باره طرز کار این دستگاه  توضیح مىدهند،  کوزیچکین کوچکترین سخنى از نوع دستگاه به میان نمىآورد و فقط به ذکر این که دستگاه از نوع «سیستم ارتباط اطلاعاتى از نزدیک » بوده است کفایت مى‌کند.

 علاوه بر تعدادى دروبین حساس، روس ها یک رادیو به مقربى داده بودند که درون آن یک دستگاه فرستنده- گیرنده حساس جاسازى شده بود. از طریق این فرستنده او با روس ها ارتباط برقرار مىکرد و از وجود خطر، لزوم ملاقات و زمان و محل آن، و نیز دریافت پاداش اطلاع مىیافت. هم چنین ضبط صوتى به او داده بودند که درون آن نیز یک دستگاه فرستنده- گیرنده حساس جاسازى شده بود و  در زمان معینى که روس ها از طریق فرستنده رادیو به او اطلاع مىدادند، مقربى  پس از ضبط اطلاعات  مورد نیاز روس ها، آن را به دور تندى تبدیل مىکرد و از طریق آنتن مخصوص دستگاه را آماده فرستادن پیام مىکرد. روس ها نیز با اطلاع از زمان ارسال پیام ،  در حوالى خانه او  حضور یافته و گیرنده خود را که به شکل کیف بود،  به کار می انداختند و پپام هاى او را در دستگاه خود ضبط مىکردند. چون کار دستگاه هاى گیرنده و فرستنده روى دور تند تنظیم شده بود ، انتقال پیام در چند ثانیه صورت مىگرفته است.

 به این ترتیب دلیل پیاده شدن کارمندان کا.گ.ب. از ماشین و چرخاندن کیف به اطراف براى ساواک روش مى‌شود. اما اینکه چرا و چگونه مقربى لو رفت ،همواره  براى کا.گ.ب. لاینحل ماند.  رفیعى مى‌گوید پس از انقلاب  و هنگام محاکمه ساواکى ها در کمیته ها که اعضای آنها را عناصر چپ، ملى و اسلامى تشکیل می دادند ، بارها  از آنها پرسیده شده بود که «پرونده مقربى کجاست؟» (صفحه ٢۴۴). آیا این روس‌ها بودند که به دنبال پرونده مقربى مى‌گشتند و یا حکومت جدید بود که مى‌خواست راز مفقودشدن پرونده مقربى را بداند؟ رفیعى معتقد است که روس ها به  دنبال پرونده بودند؛ ولى احتمال زیادى  نیز هست که روس ها پرونده را به دست آورده بودند و این حکومت جدید بود که به دنبال پرونده و علت گم شدن آن بود. حوادث بعدى این گمان را تقویت مىکند. سرلشکر مقربى پس از محاکمه در سال ١٣۵۶ اعدام شد،  اما ماجراى جاسوسى او به همین جا ختم نشدو ماجراى جاسوسى دیگرى را به دنبال خود آورد.

  کوزیچکین مى‌نویسد،  پس از  وقوع انقلاب اسلامى کا.گ.ب کوشید تا  با سازمان‌هاى سیاسى و انقلابى ایرانى تماس بگیرد. تماس با حزب توده، بسیار آسان بود و از قبل از طریق کمیته مرکزى حزب کمونیست شوروى امکان آن فراهم شده  بود. او شرح مفصلى از نحوه ارتباط کا.گ.ب را با حزب توده برای دریافت اطلاعات سرى نظامى، اقتصادى، و سیاسى و پرداخت پاداش به آنها را مىآورد. بر طبق نوشته کوزیچکین این ارتباط علاوه بر مسیرهای‌هاى دیگرى مانند حزب کمونیست روسیه و هیئت بازرگانى شوروى بوده است که حزب توده را به شوروى وصل مى‌کرده است. نکته جالب این است که مى‌نویسد کیانورى در یکى از مکاتبات خود درخواست مى‌کند که پول‌هاى پرداختى براى مصرف شخصى او را به طور مستقیم به خود او بدهند نه از طریق مسیرهای معمول دیگرمانند هیئت بازرگانى شوروى . با این که کا.گ.ب. خطر این مسئله را به مرکز خود گزارش مى‌کند، مسکو توجهى به این مسئله نمى‌کند و ملاقات‌هاى شخصى کیانورى با مامور کا.گ.ب. براى دریافت مقررى‌اش ادامه مى‌یابد و به گفته کوزیچکین، «کیانورى زندگى خود و آبروى حزب خود را با این کار در معرض خطر مى‌اندازد.» (صفحه ٢٩٣). پس از این کوزیچکین می‌افزاید که حزب توده هم مثل اربابش (حزب کمونیست شوروى) فاسد است (صفحه ٢٩٣).


 برخلاف حزب توده که زایده‌اى از حزب کمونیست شوروى محسوب مى‌شده است، کوزیچکین مى‌نویسد که تماس و همکاری با دیگر سازمان‌هاى انقلابى نظیر سازمان مجاهدین خلق ایران مشکل بود. مجاهدین خلق ایران در ابتدا به این ارتباط  بسیار بی‌علاقه و بیمناک بودند؛ اما سرانجام  کا.گ.ب. رهبری سازمان مجاهدین را قانع مى‌کنند که اگر تماس هاى آنها مخفیانه و با شرط رعایت اقدامات احتیاطى باشد، مقامات ایرانى به این رابطه پى نخواهند برد. این رابطه با مجاهدین برقرار مى‌شود و آن طور که کوزیچکین مى‌گوید، مجاهدین اطلاعات جالبى در اختیار او مى‌گذارند؛ از جمله این که مرکز ساواک در خیابان سلطنت آباد در اختیار مجاهدین است. از مرکز کا.گ.ب. فورا دستور مى‌رسد که پرونده مقربى را از آنها بگیرید. زیرا ماجراى دستگیرى مقربى بزرگترین شکست کا.گ.ب. در ایران بوده است  و روس ها بسیار علاقه‌مند بودند که بدانند چه عاملى باعث لو رفتن مقربى شده است.  مامور رابط مجاهدین خلق با  کا.گ.ب. یکى از رهبران مجاهدین به نام محمدرضا سعادتى بود . پس از تماس کا.گ.ب با مجاهدین خلق قرار مى‌شود که براى دریافت پرونده مقربى ، یکى از ماموران کا.گ.ب. در یک خانه امن با سعادتى ملاقات کند.


 شرح ملاقات مامور کا.گ.ب . با سعادتى و اطلاع از این که آپارتمان محل ملاقات آنها تحت نظر ماموران امنیتى ایران است و فرار مامور  کا.گ.ب.  از تله ماموران امنیتى  ایران و بازگشت او  به سفارت شوروى خود داستان جالبى است ( صفحات ٢۶۶-٢۶٨). اما باز هم نه در اینجا و نه بخش‌هاى دیگر کتاب، کوزیچکین از این که آِیا  توانستند پرونده مقربى را از سعادتى و یا از کسان دیگر پس بگیرند یا نه، چیزی نمی گوید و آن را مسکوت مى‌گذارد و تنها به ذکر همان جلسه ملاقات ناموفق با سعادتى مى‌پردازد. اما با توجه به نوشته رفیعى که مى‌گوید در ماه‌هاى اول انقلاب کسانی در کمیته‌ها به دنبال یافتن پرونده مقربى بودند و مطالبى که روزنامه‌هاى آن زمان در مورد جاسوسى سعادتى  نوشتند مبنى بر این که سعادتى در ازاى دریافت یک سلسله وسایل جاسوسى (از جمله عینکى که وقتى به چشم مى‌زنند مىتوانند پشت سر را دید) اطلاعات محرمانه را به یک کشور خارجى داده است، و  اینکه  او تا زمان اعدام ممنوع ملاقات بود، این حدس تقویت می‌شود  که مجاهدین ماه ها پیش از ٢٢ بهمن، تماس خود را با کا.گ.ب. برقرار کرده بودند. به این ترتیب مجاهدین پس از گرفتن مرکز ساواک اولین معامله مهم خود را با روس‌ها به انجام رساندند . در واقع این روس ها نبودند که به دنبال پرونده مقربى مى‌گشتند بلکه این حکومت جدید بود که  به دنبال پرونده مى‌گشت، و عامل سرقت پرونده را که سعادتى بود، پیدا کرد و اعدام کرد. دیگر اینکه دستگاه امنیتی ایران پس از آگاه شدن از ارتباطات مجاهدین و سعادتى با کا.گ.ب، در واقع جلسه دیدار سعادتی و ماموران کا.گ.ب. را طراحی کرد و هدف آن از این کار، به دام انداختن ماموران روسى بود.


محمدرضا سعادتی

 دلیل دیگرى که این حدس را تقویت مى‌کند مطالب و اطلاعاتی است که در خاطرات تیمسار هاشمی در باره دستگیری فردی به نام نسیم  دیده می‌شود. فرد پیشگفته در سال‌های پیش از انقلاب براى شوروى جاسوسى مى‌کرده است. ساواک پس از دستگیرکردن نسیم  از او مواد منفجره اى به دست مى‌آورد که روس ها به او داده بودند. این ماده منفجره به شکل یک نیمه آجر بود و قرار بود نسیم با آن باشگاه آمریکائیان را منفجر کند. هاشمى سپس مىگوید:«در جریان سپتامبر سیاه مقدارى از این آجرها را در اختیار فلسطینى قرار داده بودند که خرابی ها و تلفات زیادى را موجب گردید... در بعد از انقلاب هم انفجارهایى در ایران رخ داد که تلفات زیادى به بار آورد. از جمله انفجار ساختمان مرکزى حزب جمهورى اسلامى و کشته شدن آیت الله بهشتى و ده ها نفر از اعضاع حزب جمهورى اسلامى، انفجار ساختمان نخست وزیرى و کشته شدن رجائى و باهنر و انفجارهایى  مانند آنها که شبیه انفجار به وسیله آجر و فرمان از راه دور بود.«(صفحه ۵٧٣).  بدین ترتیب ارتباط نوع ماده  انفجارى که منشاء آن معلوم است و انفجارهایى که  انجام آنها را کار  سازمان مجاهدین می‌دانند، وجود ارتباط  کا.گ.ب. را با مجاهدین  خلق، بیش ازپیش، محرز مى‌سازد. نکته جالب در اینجا دوراندیشى روس‌ها براى روزهاى آینده بوده است که  علاوه بر گرداندن حزب توده، سعى داشتند با یک سازمان انقلابى اسلامى نیز ارتباط داشته باشند تا در حکومت اسلامى آینده از امکانات آنها استفاده کنند.
محاکمه سری سعادتی در زمانی روی داد که هنوز مجاهدین و حکومت اسلامى  بر روی یکدیگر شمشیرنکشیده بودند و هر دو زیر پرچم آیت الله خمینى بودند؛ در همین زمان آیت الله طالقانى بزرگترین پشتیبان آنها بود و هم او و هم مجاهدین محبوبیت و طرفداران وسیعى در جامعه داشتند؛ حکومت جدید هنوز بر اوضاع  و احوال کشور چیره نشده بود و مطبوعات آزادى کامل داشتن . به ویژه آن که پس از مرگ سعادتى یادداشتى از او به چاپ رسید که در آن از جاسوسى خود ابراز  ندامت کرده بود و وفادارى خود را به آیت الله خمینى اظهار داشته بود. سعادتى در  دفاعیات خود که  در مطبوعات منتشر شد گفته بود که  بعنوان مسئول روابط خارجى مجاهدین  مامور«تبادل نظر» با یک خبرنگار روسى بوده است! علاوه بر مجاهدین، سعادتی از مدافع بزرگی همچون آیت الله طالقانى بهره‌مند بود و جمله معروف او مبنى بر این که «ماجراى سعادتى جاسوسى نیست» در شعارنویسی های مجاهدین خلق بر هر کوى و برزن در شهرهاى ایران نوشته شده بود. با این حال اعدام سعادتى نشان می دهد که جرم او جرم کوچکی نبوده است و بر خلاف اظهار کوزیچکین  ،فقط به خاطر یک ملاقات ناتمام با مامور کا.گ.ب او را اعدام نکردند بلکه مسئله مهمى در میان بوده است؛  زیرا در آن موقع مجاهدین مانند حالا هنوز داراى رهبر، رئیس جمهور، پارلمان،  و ارتش نبودند تا بتوانند به  طور مستقل با یک دولت خارجى ارتباط بگیرند و تبادل اطلاعات کنند. پشتیبانى طالقانى از آنها نیز به دو علت ممکن است بوده باشد: یا مجاهدین به او دروغ گفته بودند و یا  او خود ماجرا را مىدانست و انکار می کرد . آنچه از بررسی روند فعالیت این سازمان  برمی آید ، این است  که سازمان مجاهدین خلق از همان آغاز کار سازمانى بود که هدف خود را دستیابی قدرت قرار داده بود و در این راه  هیچ گونه اعتقادی به اصول اخلاقى ، سیاسى و یا میهن پرستى از خود نشان نداد . اقدامات بعدى این سازمان نیز به طور عملى این را نشان داد: از رفتن به عراق و حمله به خاک ایران و سپس جاسوسى براى سازمانهاى اطلاعاتى عربى، و سپس غربى. رهبران و اعضای این سازمان روز به روز از ایده آل هاى بنیانگذاران این سازمان فاصله گرفتند و به یک سازمان جاسوسى ضدایرانى تبدیل شدند که از راه خیانت به میهن خود نان مى‌خورد.

 
     ٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭

  به طور کلى هر سه کتاب ، کتاب هایی خواندنى هستند و  بسیاری از ماجراهاى پشت پرده را که معمولا در زندگینامه‌ها و کتاب‌هاى تاریخ به آنها نمى‌پردازند، در آنها مى‌توان یافت برای مثال می‌توان به این نکته جالب اشاره کرد که هم هاشمى و هم رفیعى بر این نکته که ساواک با وجود این که با سیا تبادل اطلاعات و همکارى داشته است، اما از دهه شصت میلادى به طور مستقل از سیا کار مى‌کرده است و حتى تلفن‌هاى ماموران سیا در ایران را شنود مى‌کرده و آنها را تحت نظر داشته است. از میان این سه کتاب، کتاب کا.گ. ب در ایران نوشته کوزیچکین مستدل‌تر و دقیق‌تر است و شرحی که از رویدادها داده است، گزارشی قابل اعتماد تر است. زیرا او با آگاهى کامل به غرب فرار کرده بود تا کالاى خود را که اطلاعات محرمانه است، در اختیار غربی‌ها بگذارد؛ از این رو ناگزیر بود در کار ثبت وضبط نام ها و تاریخ ها و رویدادها دقیق باشد. بر خلاف او ، دو مؤلف دیگر به طور غیرناگهانی دچار رویدادی نا خواسته شدند و به ناگزیر از کشور خود گریختند تا جان خود را نجات دهند. تیمسار هاشمى اعتراف مى‌کند که این کتاب را تنها بر اساس  حافظه و خاطرات  خود و بدون دسترسى به منابع و مدارک اصلى نوشته است. هم هاشمى و هم رفیعى به ابعادى از قدرت ساواک در مبارزه با ماموران جاسوسى کشورهاى دیگر اشاره مى‌کنند که درمنابع دیگر کمتر از آن سخن رفته است. هاشمى با اطلاع از مطالب کتاب کوزیچکین ، از بعضى از حوادثى  که کوزیچکین ذکر کرده است ، روایت دیگری  به خواننده عرضه کرده است  و کوشش کوزیچکین را در کوچک نشان دادن قدرت ساواک در مبارزه با کا.گ.ب. رد مى‌کند. گو این که کوزیچکین در چند جا ، نیرومندی ساواک را به طور ضمنى تایید مى‌کند. رفیعى صفحات بسیاری از کتاب خود را به توجیه کارخود در ساواک و توضیح در باره آن  و تبرئه کردن خود  اختصاص داده است. اما سکوت او درباره بعضى مسائل و بعضى وقایع عجیب که در کتاب های دیگر به آن اشاره شده است  و اطلاعات او در باره آنها می توانست به خوانندگان در باره درستی یا نادرستی آنها یاری برساند ، اعتبار نوشته او را با پرسش روبرو می کند .. با همه این ها، خواندن این سه کتاب به خوانندگان علاقه مند یاری می کند تا از چند و چون فضای سیاسی  ایران در روزگار محمدرضاشاه  پهلوی و جایگاه نیروهای بازیگر در آن و دخالت های ابرقدرت ها آگاهی های مناسبی به دست آورد .

دسامبر ١٩٩٩

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه