تاریخ معاصر
میراث پانعربیسم
- تاريخ معاصر
- نمایش از چهارشنبه, 02 بهمن 1392 06:54
- بازدید: 4941
برگرفته از مجله افراز (نامه درونی انجمن فرهنگی ایرانزمین)، شمارهٔ هشتم، از تابستان 1384 تا بهار 1385 خورشیدی، صفحه 51 تا 57 به نقل از مجله اطلاعات سیاسی – اقتصادی، بهمن و اسفند 1383
نوشته: کاوه فرخ
ترجمه: منوچهر بیگدلی خمسه
اندکشمارند ایرانیان یا غربیهایی که نام ناسیونالیستهای پانعربی مانند ساطع الحُصری، سامی شوکت، میشل عفلق یا خیرالله طُلفاح (1) را شنیدهاند. نوع ناسیونالیسم عربی اینان به همان اندازه ضدغربی است که ضدایرانی. فلسفهی این افراد در الهام بخشیدن به نسلهایی از رهبران عرب، چون عبدالناصر، منادی پر حرارت تغییر نام خلیج فارس، یا صدام حسین که عربگرایی خود را با سفاکی نسبت به ایرانیان (کردها و شیعیان) اثبات میکرد، تأثیر فراوان داشته است.
[...] برای درک پانعربیستها، افکندن نگاهی کوتاه به تاریخ و خاستگاه این جنبش و خطری که از ناحیهی این ذهنیت، پیوسته متوجه صلح و ثبات بینالمللی است، ضرورت دارد. ساطع حُصری، در کنار دیگر متفکران پانعرب، چون میشل عفلق، هویت امروزین پانعربیستی در سدهی بیستم را شالودهریزی کرد. بدبختانه، شیوهی تفکر پانعربیستی، مانند دیگر فلسفههای نژادپرستانه (شوینیستی)، همچون نازیسم، پانترکیسم،... ناگزیر به خشونت و برخورد و در این مورد، ضدیت با غربیها و ایرانیان میانجامد. اُسامه بنلادن در واقع آخرین فرآوردهی چنین پانعربیسمی است. تنها تفاوت بنلادن و پانعربیستهای پیشین چون جمال عبدالناصر و صدامحسین، در این است که بنلادن آشکارا از معنویت دین اسلام برای پیشبرد هرچه بیشتر پندار امپریالیسم پانعربیستی خود بهرهبرداری میکند. در سطح عام، بسیاری از عربها ایرانیان را به علت خدماتشان به تمدن عربی و اسلامی میستایند و محترم میشمارند. همین عربها پیوسته از رجزخوانی ضدایرانی پانعربیستها ناخوشنودند. نمونهی کامل از این ناخوشنودی، پیامهایی است که بهصورت ایمیل از کشورهای عربی، در محکوم شمردن اقدام نشریهی نشنال جئوگرافیک در کاربرد اصطلاح مجعول برای خلیجفارس فرستاده شده است. به دو نمونه که در روزنامهی ایرانی محلی «پیوند» در ونکوور آمده است، توجه کنید:
«من عربی از امارات هستم. پدر و پدربزرگ من هنوز اینجا را خلیجالفارسی مینامند... چرا برخی کسان میخواهند ما و ایرانیها همیشه دشمن باشیم؟».
«من عربی کویتی هستم. میپذیرم که خلیجفارس باید پارسی باقی بماند».(2)
پانعربیسم تنها به منزلهی آرمان ایجاد یک ابرکشور یکپارچهی عربی تبیین میشود. این جنبش، در شورش عربها در برابر حکومت ترکان عثمانی در جنگ جهانی اول ریشه دارد. عوامل اطلاعاتی بریتانیا که تامس ادوارد لارنس (1935 – 1888)، «لارنس عربستان» یا «اللارنس»، مظهر مجسم آنهاست، با وعدهی ایجاد ابرکشوری عربی در گسترهای از خلیج فارس تا آبراه سوئز – و فراسوی آن – عربها را بر ترکها شوراندند. شورش عربها، شورشی ضدایرانی نبود، بلکه نهضتی بود استقلالطلبانه که خواست و هدفش یکسره ضدیت با فرمانروایی ترکان عثمانی بود.
شورش پانعربی، نخست در حجاز پا گرفت. خانهی بعدی پانعربیسم، دمشق در سوریه بود که روز سوم اکتبر 1918 باورودپیروزمندانهی رزمندگان عرب به این شهر باستانی، حکومت ترکها به گونهای تراژیک پایان گرفت. اما عربها به تلخی نومید شدند. بریتانیا و فرانسه، که از عربها استفاده کرده – یا فریبشان داده بودند؟ - از مستملکات عربی امپراتوری عثمانی چند کشور مانند سوریه و لبنان – به تحتالحمایگی فرانسه- تراشیدند، و فلسطین، اردن و عراق زیر قیمومت بریتانیا درآمد. فیصل، از قهرمانان قیام عربها، در سوریه (نبرد میسَلون) از فرانسه شکست خورد، اما بریتانیا جبران مافات کرد و او را به شاهی کشور نوپای عراق گمارد. تولد ناسیونالیسم «مدرن» عربی را باید پیامد همین رویدادها، یعنی ایجاد کشورهای عربی مجزا، به دست فرانسه و بریتانیا دانست. عربها احساس کردند از آنها سوءاستفاده شده است و فریب خوردهاند؛ احساسی که نزدیک به 90 سال است بر ضمیرشان سایه افکنده است.
در 1932، جامعهی ملل استقلال دولت عراق را به رسمیت شناخت، اما سوریه، فلسطین و لبنان، تا دههی 1940 همچنان زیر فرمانروایی فرانسه بودند. کسانی چون میشل عفلق اثرات حکومت فرانسه را از نزدیک دریافتند.
نخستین ناسیونالیستهای عرب، که بیشتر تبار فلسطینی و سوری داشتند، فلسفهی خود را در بغداد پایهگذاری کردند. چهرههای برجستهی این فلسفه کسانی چون حاجامین الحسینی (مفتی اورشلیم) و ناسیونالیستهایی مانند شکری القُوتلی(3) و جَمیل مَردَم، همهی اینان به علت گرایش به سرنگون کردن حکومت بریتانیا و فرانسه، تبعید شده بودند. از میان عراقیها رشیدعالی گیلانی، به سبب کودتای 1941 به طرفداری از آلمان، به امید بیرون راندن بریتانیا، نزد همهی عربها معروف است. در سوریه، نظریهپردازانی از قبیل میشل عفلق (مسیحی) و صلاحالدین البیطار، بنیادگذار جنبشهای بعثی امروزی شدند.
آنچه بر ایران اثر گذاشت، نوع کسانی بود که فیصل آنان را در نظامهای جدید آموزشی و سیاسی عراق بهکار گماشت. ساطع حصری را در سال 1921 به عراق آوردند. وی نخست مشاور وزارت آموزش و پرورش، سپس مدیر کل آموزش و پرورش، و سرانجام، رییس دانشکدهی حقوق عراق شد. حصری بیدرنگ گروهی از آموزشگران فلسطینی و سوری همفکر خود را بهکار فراخواند و آنان نظام آموزشی عراق را شکل دادند. این افراد هسته و بنمایهی پانعربیسم واقعی را پدید آورند و بدبختانه، اندیشهی ضدایرانی را به جریان اصلی آموزش و رسانههای گروهی عربی وارد کردند.
اندیشهی ضدایرانی را میتوان در وجود یکی از پایهگذاران پانعربیسم، یعنی ساطع حصری دید. جالب توجه است که حصری نوشتهای دارد با عنوان: «آموزگاران ایرانی که برای ما (عربها) مشکلات بزرگ ایجاد کردهاند». از مبارزهی او با مدرسههایی که مظنون به داشتن نظر مثبت به ایران بودند، اسنادی روشن در دست است. نمونهای از این اسناد، حکم وزارت آموزش و پرورش عراق، در دههی 1920 دایر بر انتصاب محمد الجواهری به عنوان آموزگار در یکی از مدرسههای بغداد است. گوشهای از مصاحبهی حصری با این آموزگار، افشاکننده است:
«حصری: پیش از هرچیز میخواهم ملیت شما را بدانم.
جواهری: من ایرانی هستم.
حصری: در این صورت نمیتوانیم شما را به کار بگماریم (4)».
وزارت آموزش و پرورش عراق نظر حصری را نپذیرفت و جواهری مشغول بهکار شد. جواهری در حقیقت عرب بود، [!؟] اما مانند بسیاری از عربها در آن دوران و امروز، دلیلی بر پیروی از نژادپرستی تعصبآلود و ایرانیستیزانهی حصری نمیدید. نکتهی جالب اینکه حصری که ادعا میکرد عربی سوری است، در واقع به عنوان یک ترک در خانوادهای ترک بزرگ شده و کوشیده بود خواندن و نوشتن به زبان عربی را بیاموزد. چنین به نظر میرسد که آقای حصری چون بسیاری از کسان در تاریخ – برای نمونه، آدولف هیتلر- گرفتار عقدهی هویت یا عقدهی حقارت بوده و تبلیغ نفرتورزی نسبت به «دیگران» را راه گریزی از احساسات پریشان خود مییافته است.
حصری به درستی دریافت که «روحیهی تازهی» عربی را میباید از راه آموزش، به ویژه آموزش کودکان ترویج کرد؛ و در این راه توفیق فراوان بهدست آورد. یار و یاور او در این مأموریت، مستشاری انگلیسی در وزارت آموزش و پرورش عراق به نام لیونل اسمیت بود. چنین مینماید که اسمیت دلبستگی حصری به آموزش و پرورش را میستوده، اما این گفتهی او هم در سوابق ضبط شده است که «عقاید» حصری «نادرست است». پیداست که نظرات دشمنانهی حصری دربارهی غیرعربها، به پسرش خَلدون الحصری، تاریخنویس ناسیونالیست عرب که کوشیده است نابودی قهرآمیز جامعهی آسوری در شمال عراق در دههی 1920 را کماهمیت جلوه دهد، منتقل شده است.(5)
ساطع حصری نسلی کاملی از افرادی پرورد که منادی خشونت بودند. نمونهی اینان سامی شوکت است که به سبب سخنرانیاش با عنوان «صناعه الموت» در سال 1933 معروف شد. سامی شوکت در این سخنرانی جنگ و کشتار انبوه را ابزار دستیابی عربها به آمالشان میشمارد. فاجعه اینجاست که متن این سخنرانی در سطح گسترده در مدرسههای عربی، بهویژه در عراق، توزیع شد. جالب توجه اینکه شوکت تعلیم میدهد: «زور، خاکی است که بذر حقیقت را میرویاند». اگرچه همگان نمیدانند، شوکت قوهی محرکه اصلی در تشکیل سازمان جوانان فتوه – نهضتی بیواسطه الگوگرفته از جنبش جوانان نازی هیتلر – بود. فتوه، طلایهدار جنبشهای شوینیستی عربی بعدی، همچون حزب بعث، و پیروان امروزی بنلادن بود. باید توجه داشت که ایدههای شوکت چنان افراطی بود که حتا پانعربیستهایی چون ساطع حصری بعدها از او تبری جستند.
گفتنی است که ناجی، برادر سامی شوکت، که در سال 1941 عضو کمیتهی عرب در عراق بود (این کمیته فتوه را در خود جذب کرده بود)، نامهای به فرانتس فُنپاپن (از مقامهای بلندپایهی آلمان نازی) نوشت و طی آن به هیتلر از بابت قساوتهایی که نسبت به یهودیان مرتکب شد بود، تبریک گفت.
سخن زیرین، که طرز تفکر سامی شوکت را به خوبی نشان میدهد، اهمیتی به مراتب بیشتر دارد: «کتابهای تاریخی را که سبب بیاعتباری عربها میشوند، باید سوزاند، و بزرگترین اثر در زمینهی فلسفهی تاریخ [مقدمه.م]، نوشتهی ابنخلدون را هم نباید مستثنا کرد».(6)
اما چرا ابنخلدون؟ در سنجش با تاریخنویسان یونانی و رومی، همچون پلوتارک و گزنفون، ابنخلدون (1406 – 1332 میلادی) از برترین تاریخنویسان، و به راستی یکی از مهمترین دانشمندانی است که عربها پروراندهاند. برای درک این نکته که چرا پانعربیستها از ابنخلدون ناخشنودند باید از اثر او مقدمه، نقل قول مستقیم کرد.
«از شگفتیهایی که واقعیت دارد این است که بیشتر دانشوران ملت اسلام، خواه در علوم شرعی و چه در دانشهای عقلی به جز در مواردی نادر غیرعربند و اگر کسانی از آنان هم یافت شوند که از حیث نژاد عرباند از لحاظ زبان و مهد تربیت و مشایخ استادان، عجمی هستند... چنانکه صاحب صناعت نحو، سیبویه، و پس از او فارسی و به دنبال آنان زَجاج بو و همهی آنان از لحاظ نژاد، ایرانی بهشمار میرفتند... آنان زبان را در مهد تربیت آمیزش با عرب آموختند و آن را به صورت قوانین و فنی درآوردند که آیندگان از آن بهرهمند شوند... و همهی عالمان اصول فقه چنانکه میدانی و هم کلیهی علمای علم کلام و همچنین بیشتر مفسران ایرانی بودند و به جز ایرانیان کسی به حفظ و تدوین علم قیام نکرد و از اینرو مصداق گفتار پیامبر پدید آمد که فرمود: اگر دانش بر گردن آسمان درآویزد قومی از مردم فارس بدان نایل میآیند و آن را به دست میآورند. و اما علوم عقلی نیز در اسلام پدید نیامد مگر پس از عصری که دانشمندان و مؤلفان آنها متمیز شدند و کلیهی این دانشها به منزلهی صناعتی مستقر گردید و در نتیجه به ایرانیان اختصاص یافت و تازیان آنها را فروگذاشتند و از ممارست در آنها منصرف شدند... مانند همهی صنایع... و این دانشها همچنان در شهر متداول بود تا روزگاری که تمدن و عمران در ایران و بلاد آن کشور مانند عراق و خراسان و ماوراءالنهر مستقر بود...».(7)
اکنون درمییابید که چرا آقای شوکت نابودی تاریخ ابنخلدن را لازم میشمرد. نژادپرستان عرب، از جمالعبدالناصر تا بنلادن امروزی، عزم قاطع دارند وانمود کنند که میراث فکری فارسی [ایرانی- ویراستار] وجود ندارد. مبالغه نیست اگر بگوییم که ناسیونالیستهای عرب بخش اعظم تاریخ عرب را، به ویژه هرجا که به سهم و خدمات ایرانیان به تمدن اسلامی و عربی مربوط میشود، بازنویسی کردهاند. در نظرهای زیرین سرریچارد نلسون فرای، بحران نگرشهای عربی به ایرانیان چنین خلاصه میشود: «عربها دیگر نقش ایران و زبان فارسی را در شکلگیری فرهنگ اسلامی درک نمیکنند. شاید میخواهند گذشتهها را از یاد ببرند. اما با چنین کاری شالودهی معنوی، موجودیت اخلاقی و فرهنگی خود را از میان میبرند... بیمیراث گذشته و احترام در خور به گذشته... ثبات و رشد مناسب، بختی اندک دارد».(8) میتوان استدلال کرد که یکی از سرچشمههای رکود سیاسی، اقتصادی و تکنولوژیک که اکنون در جهان عرب چنین نمایان است، از چیزهایی سرچشمه میگیرد که در دورههای ابتدایی، متوسطه و عالی، به عربها آموخته شده است و همچنان آموخته میشود.
پس جای شگفتی نیست که بسیاری از عربها – از جمله دولتمردان بلندپایه و استادان تحصیلکرده – اکنون بر این باورند که دانشمندانی ایرانی که نامشان در زیر میآید، همگی عربند: زکریای رازی (860- 922 یا 923 م. متولد ری، نزدیک تهران)، ابوعلی سینا (1037 – 980، متولد اَفشَنه، نزدیک بخارا، پایتخت کهن سامانیان)، ابوریحان بیرونی (1043- 973، متولد خیوه، خوارزم قدیم و افغانستان کنونی)، عمرخیام (1123 – 1044، متولد نیشابور خراسان)، محمد خوارزمی (وفات 844، متولد خیوه، خوارزم قدیم و افغانستان کنونی). حتا یکی از این دانشمندان از ناحیهای عربزبان برنخاسته است؛ همهی آنان در جایی زاده شدهاند که ایران امروزی یا قلمرو پیشین جهان فارسیزبان است.
این موضوع برای پان – ناسیونالیستهای عرب تناقضی ناخوشآیند پیش میآورد. واکنش آنها در برابر این واقعیتها بیشتر بر دو پیشفرض استوار است:
الف) ادعا میشود کسانی چون بیرونی عربند، تنها به این دلیل که حرف تعریف «ال» بر سر نامشان آمده است، یا نام عربی – اسلامی مانند «عمر» دارند. چنین ادعایی مثل این است که بگویند همهی بزرگان تاریخ با نامهای مسیحی، چون کریس، مایکل یا جان، یهودی بودهاند، چون نامهای یهودی دارند. اگر این منطق را بپذیریم، پس باید اذعان کنیم که کریستف کلمب (اسپانیا)، میکل آنژ (ایتالیا) و یوهانس کپلر (دانمارک) هم یهودیاند. ایران پس از سدهی هفتم، به همانگونه اسلام را پذیرفت که اروپاییان بیشمار پس از سدههای سوم و چهارم مسیحیت را پذیرا شدند. سادهتر بگوییم، ملیت و دیانت یکی نیست. هیچکس به صرف مسلمانی، عرب نمیشود؛ همچنان که فرد مسیحی، یهودی به حساب نمیآید. پانعربیستها تعریف عرب بودن را چنان کش دادهاند که به سادگی شامل غیرعربهایی شود که میخواهند آنان را عرب وانمود کنند.
ب) ادعا میشود که همهی این بزرگان – بیاستثنا – بازماندگان عربهای هستند که پس از پیروزی عربها در ایران متوطن شدند. هرچند حقیقت دارد که سپاهیان عرب ایران را نزدیک به 222 سال در اشغال داشتند، اما چگونه و چهوقت این جنگجویان صحراهای بیآب و علف عربستان به این سرعت دانشمند شدند؟ تاریخ و سنتهای آموزشی ایران با مشابه آن در یونان، هند و چین پهلو میزد، و مانند آنها هزاران سال بر تمدن عربها تقدم داشت. عربها هنگامی که از مواطن بیابانی خود در عربستان بیرون تاختند و امپراتوری بیزانسی – رومی، و شاهنشاهی ساسانی را برانداختند، به آسانی وارث ماتَرَک غنی روم و پارس شدند. صرف تسخیر قلمرو دیگران کسی را مالک دستاوردهای ایشان نمیکند، اگر چنین باشد دانشمندان یونانی چون ذیمقراطیس (دموکراتیوس) و فیثاغورث (پیتاگوراس) خود به خود ایرانیاند، زیرا در آن روزگار سپاهیان هخامنشی بر یونانیان ایونی (ترکیهی غربی کنونی) فرمان میراندهاند.
بهترین ردیه بر نظر پانعربیستها شخص ابنخلدون است که به صراحت تمام و بی هرگونه تعقید و ابهام، خدمات عظیم ایرانیان را برمیشمارد.
بسیاری از عربها – مانند مصریها – یکسره از ذکر زادگاه دانشمندان ایرانی و محل درگذشت آنان خودداری میکنند، و شماری فراوان از عربها وقتی آگاه میشوند که آرامگاه ابنسینا در همدانِ ایران است، شگفتزده میشوند.
برای فهم خامکاری – و در واقع عقلستیزی – پانعربیسم ناگزیر باید بنیادگذاران حقیقی حزب بعث، یعنی میشل عفلق و صلاحالدین بیطار را بشناسیم. این دو در دمشق زاده شدند؛ عفلق، مسیحی ارتدوکس یونانی و بیطار، مسلمانی سنی بود. هر دو شاهد رفتار تحقیرآمیز فرانسه با کشورشان، سوریه بودند، بهویژه در خلال قیام 1926- 1925. این دو دانشجو در سال 1929 در دانشگاه پاریس با یکدیگر آشنا شدند و دانسته نیست که آیا در آن روزها در عمل به دانشجویان کمونیست عرب پیوستهاند یا نه؛ اما این نکته روشن است که حزب خود را، همانند جنبشهایی که در کشور همسایه، عراق، در دههی 1920 پیش آمد، بر پانعربیسم استوار ساختند. دیگر سوری پرنفوذ و دانشآموختهی فرانسه (سوربن)، زکی اَرسوزی بود. ارسوزی، به ویژه در نژادپرستی خود برضد ترکان بومی در سوریه بیپروا و در ابراز نفرت از یهودیان زهرآگین بود. خلاصه اینکه پیروان ارسوزی به گروه عفلق – بیطار پیوستند. شخص ارسوزی سخت از عفلق بیزار بود و همین نکته روشن میسازد که چرا خودش به این دارودسته نپیوسته است.
عفلق غیرمسلمان، به ساختن هویت پاناسلامی اعتنا نداشت و در عوض به ترویج و تبلیغ پانعربیسم خالصی همت گماشت که با جوهرهی چیزی که خود آن را «الروح العربیه» میخواند، سازگار باشد. عشق و ایمان به «نژاد»، سنگ پایهی پانعربیسم و هرگونه شووینیسم نژادی دیگر است. عفلق همین «روح عربی» را به «دستاوردهای بزرگ (عربها) در گذشته» نسبت میدهد، «که در آینده هم میتوانند به آن نایل شوند». جالب توجه است که عفلق هم در آن زمان، درست مانند بنلادن در زمان ما، با عربهای متأثر از فرهنگ غرب، یا دلبستگان به این فرهنگ، سرِ دشمنی داشت.
میشل عفلق اسلام را تنها به مثابهی «یک نهضت انقلابی عربی که هدفش احیای عربیت بود» تبیین میکرد9 [...] میشل عفلق از ساطع حصری هم جلوتر رفت و آشکارا «دشمن امت (عرب)» را معرفی کرد. این اصطلاح را بسیاری از محافل آموزشی و تودهای عرب فراگرفتند و کار به جایی رسید که امروز نسلی تمام از عربها، ایرانیان را «دشمن عربها» میپندارند (از مقالهی «ما و دشمنان ما» نوشتهی میشل عفلق، بیشتر به مثابهی برهان قاطع در اثبات این طرز تفکر، نقل قول میشود). خوشبختانه بسیاری از عربها، دلیرانه و با شهامت این اندیشه را نفی کردهاند؛ با این همه، انگیزهی ایرانیستیزی در آموزشهای عربی و رسانههای همگانی عربی – چون شبکهی تلویزیونی الجزیره – ریشه دوانده است.
نژادپرستی عربی در رژیم صدام حسین به مبتذلترین گونه که به راستی با فلسفهی نئونازیهای امروزی همتراز است، سقوط کرد. بهترین نمونهی این ابتذال، رسالهی خیرالله طلفاح، دایی صدام است، با عنوان «سه موجودی که خدا نمیباید میآفرید: ایرانیان، یهودیها و مگسها». در دوران حکومت صدام حسین، نوشتههای خیرالله طلفاح به گونهی گسترده در عراق پخش میشد.
از این باور نکردنیتر توضیح زیر از سعید ابوریش است: «... دولت (صدام) به «عراقیهای خالصی» که همسر ایرانیتبار داشتند پیشنهاد کرد در برابر طلاق گفتن همسر خود 2500 دلار پاداش بگیرند».(10) این فراز، یادآور دردناک حوادثی است که در دههی 1930 – برای نمونه در راهپیمایی نورمبرگ – در آلمان نازی روی داد و قوانین «خلوص نژادی» بر ضد یهودیان را در پیآورد. صدام هزاران ایرانیتبار را در دههی 1970 از عراق اخراج کرد که بسیاری از آنان هماکنون در ایران زندگی میکنند. گرچه همگان نمیدانند اما واقعیت این است که در اوایل سدهی بیستم، شاید دو سوم جمعیت بغداد فارسیزبان بودهاند. بیگمان چندین دهه تبلیغات مستمر ضدایرانی، بر تخریب جامعهی متزلزل ایرانی مقیم عراق مؤثر بوده است. کردها نیز، که قومی ایرانیاند، بیگفتوگو، دشمنی قهرآمیز پانعربیسم را حس کردهاند. فجایع ناشی از سیاست صدام در کاربرد گازهای سمی – برای نمونه در حلبچه – و اخراج اجباری کردها از کردستان عراق به سود مهاجران تازهی عرب نیز به اندازهای معروف و مستند است که نیازی نیست بیش از این به آن بپردازیم.
خودم به هنگام نقل توصیف ابوریش از سیاست «پاداش طلاق» صدام، شگفتزده شدم. عربها اگر بدانند که معنای واقعی «عراق» چیست، یکه خواهند خورد. «عراق» برگرفته شده از گویش پهلوی پارسی میانه، و به معنای «پستبوم» (سرزمین کمارتفاع) است؛ درست مانند اصطلاح ژرمانیک «ندرلاند» (Niederland) که به هلند امروز اطلاق میشود. در ایران کنونی ناحیهای با همان نام برگرفته از ریشهی پهلوی موجود است: اراک. نام «بغداد» هم ریشهی ایرانی دارد: «بغو» (خدا) + «داد» (اعطا شده، داده، اهدایی از سوی). بغداد معادل دقیق اصطلاح «گادیوا» (Godiva = خداداد) است. بقایای تیسفون، پایتخت شاهنشاهی ساسانی در فاصلهی فقط چهل کیلومتری بغداد امروز واقع است.
از میان همهی کشورهای عربی، عراق وارث غنیترین میراث ایرانی است؛ همچنان که فرد هالیدی تأکید میکند: «عراق، قرنها در معرض نفوذ ایران بود، آن هم نه فقط در دورانی که فارسها بر امپراتوری عباسی نفوذ داشتند؛ فرهنگ عربزبانها زیر تأثیر ایرانیان است. کافی است به گویش عربی عراق گوش دهید، یا نگاهی به گنبدهای فیروزهایرنگ مساجد شهرهای عراق بیندازید، تا ببینید که تأثیر ایران تا چه اندازه است».(11)
ترسیم چهرهی منفی از ایرانیان امروزه همچنان در رسانهها و نظام آموزشی عربها ادامه دارد: تصویر اخیر کاریکاتوری ایرانیان در شبکهی تلویزیونی الجزیره به راستی نمونهای است نکوهیده. عربها – بهحق – شکوه دارند که در مطبوعات، رسانهها و نظام آموزشی مغربزمین، از آنها چهرهای منفی ارائه میشود، ولی چه بسا کسان که در دنیای عرب از وجود میراث نژادپرستانهی حصری – شوکت – عفلق در میان خود بیخبرند.
هرچند باور نکردنی بهنظر میرسد، نگرش پانعربیسم ایرانیستیز، در جهان غرب نیز متحدانی غیرمنتظر پیدا کرده است: مُشتی از دانشگاهیان و سیاستمداران غربی، که انگیزههای سیاسی، اقتصادی و حتا علایق رمانتیک دارند.
ریچارد فارمر در کتاب خود آغازگر القای شبهه دربارهی ملیت ایرانی دانشمندان یاد شده – از جمله رازی – بود. (12) حملهی بیمحابا به ایران و تأثیرات ایران بر عربها در وجود مونتگمری وات تجسم مییابد.13 وی گستاخانه سهم ایران را یکسره منکر میشود. وات با انکار یا ناچیز شمردن هرگونه میراث ایرانی در تمدن عربی و اسلامی، حتا روی شوکت را سپید کرده است.
اصطلاح مجعول برای خلیج فارس، در برگیرندهی عصارهی تاریخ منافع اقتصادی غرب – و بیشتر بریتانیا- است. سرچارلز بلگریو نخستین جاعل این اصطلاح و کسی بود که کوشید نام خلیج فارس را تغییر دهد. بلگریو در دههی 1930 مشاور انگلیسی رهبری عرب در بحرین بود. بلگریو نام مجعول را به وزارت مستعمرات و وزارتخارجهی بریتانیا در لندن پیشنهاد کرد، که مسکوت ماند. ولی بلگریو به گونهای موفق شده بود، زیرا صحنه را برای اختلافات ایران و عربها در آینده آماده ساخته بود.
دیری نگذشت که بریتانیا خود به مزایای تبلیغ پروژهی «نام مجعول» پی برد؛ بهویژه پس از آنکه دکتر محمد مصدق در سال 1951 دست انگلیسیها را از صنعت نفت ایران کوتاه کرد. رودریک اُوِن عامل خفیهی بریتانیا که با بریتیش پترولیوم (در اصل شرکت نفت ایران و انگلیس) پیوند داشت و از این کار جسارتآمیز به خشم آمده بود، استفاده از اصطلاح مجعول را به منزلهی سلاحی بر ضد ایران مناسب تشخیص داد. اُوِن سرانجام کتابی به نام «حباب طلایی خلیج ع ر ب ی» منتشر و آن را تبلیغ کرد.(14) انگلیسیها نمیخواستند بیمبارزه از خلیج فارس دست بردارند و برای حمله به میراث، تاریخ و ماترک تمدن خود ایران، چه شیوهای بهتر از روش مشهور «تیراندازی پارتی»؟!(15)
فقط جیمزباند، مأمور 007 و قهرمان داستانهای یان فلمینگ میتواند در مقام مأمور سری بریتانیا، موفقتر از اوون عمل کند. نبوغ این مرد صحنه را برای افروختن آتش دشمنی عربها نسبت به ایران آماده ساخت و به بریتانیا مجال داد تا از رویارویی مستقیم پرهیز کند. مهم این است که اوون برای نسلی جدید از نژادپرستان عرب پس از حصری، مهماتی تازه تدارک دیده بود؛ نسلی که بر حسب تصادف در دههی 1950 پا یه میدان مینهاد.
عربدوستی غربی، در اصل آمیزهای است از منافع سیاسی – اقتصادی و ستایش خام از عربها بادیه. این نکتهی اخیر در خور ذکر است چنانکه باری پیت در تاریخ جنگ جهانی اول مینویسد:
«انگلیسیها... فضایل عربها را ستودهاند... اما پیوسته تحت تأثیر جاذبهی بادیهنشینان، ضعفهای ایشان را نادیده گرفتهاند...»(16) این «جاذبه» - در کنار دلارهای نفتی – توانسته است بر ذهن شماری از غربیها بهویژه دانشگاهیان، سیاستمداران و بازرگانان انگلیسیزبان سایه افکند.
بسیاری از غربیان خوشنیت اما سادهدل، بیشتر به گونهی گزینشی و انحصاری خدمات عربها به طب، علوم و ریاضیات را تجلیل میکنند. بیگمان عربها دست کمی از اقوام بزرگ تاریخ ندارند، و دانشمندانی چون هیثم، یا خدمات علمی عربها در رشتههایی مانند چشمپزشکی را نمیتوان انکار کرد.با این همه، نژادپرستان عرب و عربدوستان غربی به دلایل سیاسی، اقتصادی و رمانتیک، دربارهی این خدمات بیاندازه اغراق کردهاند.
از دیدگاه غربیان، این اشتباه را میتوان به خبط و خطای آنان در عرب پنداشتن همهی مسلمانان نسبت داد، و این مسأله از دوران اشغال اسپانیا به دست عربها آغاز شد. اصطلاحات «علوم عربی» یا «صابون عربی» در آن دوران درمیان اروپاییان غربی رواج یافت. آنها در آن دوران «عرب» و «مسلمان» را مترادف گرفتند – و هنوز هم میگیرند-. «مسلمان» به همان اندازه نژاد شمرده میشود، که «مسیحی». هیچکس «مسیحیان» را به مثابهی یک «گروه قومی» نمیشناسد. این منطق نادرست و سادهنگرانه در جهان غرب به آنجا انجامیده است که در آموزش و پرورش، رسانههای همگانی و مطبوعات کنونی غرب، ایرانیان و عربها را یکی میشمارند. این منطق را میتوان در مورد مسیحیان کاتولیک به کار برد و نتایج ابلهانه گرفت: چون فیلیپینیها کاتولیکاند، پس باید ایتالیایی باشند! بسیاری از غربیها در خصوص ایرانیان به این منطق نادرست گرفتار آمده و به نتایج آکادمیک فجیعی رسیدهاند. نمونهای از این عالمنمایی آماتوری را در مقالهی فرید زکریا، در مجلهی نیوزویک میبینیم: «چرا از ما نفرت دارند؟» (15 اکتبر 2001) و «چگونه جهان عرب را نجات دهیم؟» (24 دسامبر 2001).
زکریا بیدقت – یا شاید به عمد – ایرانیان را همچون عربها تصویر میکند و ایران را عضوی از جهان عرب مینمایاند. (17) همچنین مینویسد: «عربها جبر را ابداع کردند». (15 اکتبر 2001، نیوزویک). تا آنجا که میدانم، نیوزویک هرگز پاسخی به آقای زکریا نداده، پوزش نخواسته و اظهارات او را تصحیح نکرده است.
درست که اسلام در ایران دین اکثریت عظیمی از مردمان است، اما این امر به آن معنا نیست که ایران کشوری «عرب» باشد. شاید منظور آقای زکریا روبنای کلی فرهنگ «اسلامی» باشد؛ ولی این فرهنگ بر دیگر مسلمانان غیرعرب از قبیل چچنها، ترکها، بوسنیاییها، پاکستانیها، هوکهای فیلیپین، و ترکان سینکیانگ در شمال غربی چین هم شمول دارد. اسلام جامعهای است چندفرهنگی که نژادها و فرهنگهای متعدد را در بر میگیرد. کاربرد اصطلاح «عرب» در اینجا، شبیه مثال قبلی ما دربارهی ایتالیایی بودن فیلیپینیهاست، تنها به دلیل کاتولیک بودن آنها. آقای زکریا با قصور در تمایزگذاری بین دیانت و قومیت، معیارهای آکادمیک را پایین آورده است. این چه رازی است که آقای زکریا 1- این همه مورد عنایت رسانههای آمریکایی است (و پیوسته به عنوان «کارشناس» به تلویزیون دعوت میشود)، و 2- چرا در برابر نوشتههای سادهفریب و گمراهکنندهاش دربارهی خاور نزدیک، پاداش میگیرد؟
نباید تعجب کرد که چرا بیش از 80 درصد آمریکاییان شمالی (و شماری افزاینده از اروپاییان) معتقدند که ایرانیان هم عرباند.(18) هیاهوی اخیر دربارهی استفادهی نشنال جئوگرافیک از نام مجعول برای خلیج فارس به موازات نام تاریخی و قانونی «خلیج فارسِ»، تنها نمونهای دیگر از دانشمندنمایی سطح پایین – و با انگیزهی سیاسی؟- است.
این نام مجعول را اِلی کوهِن، یهودی سوری، که با حزب بعث مرتبط بود، در مصر به سرعت رواج داد. این الی کوهن مدتی بعد به اتهام جاسوسی برای اسرائیل، در سوریه اعدام شد.
به هر روی، جمال عبدالناصر رهبر مرموز و ناسیونالیست پانعربِ مصر بود که در دههی 1950 به واقع کاربرد این عنوان ساختگی، اهدایی بلگریو- اُوِن را در میان تودههای عرب شایع کرد. رجزخوانیهای آتشین و ندای احساساتی که او دربارهی وحدت عربی با چشمانداز مقابله با ایران، در سایهی وجود نسلی از عربها که در معرض تعلیمات مکتب حُصری- شوکت قرار گرفته بودند، در میان عربها شنوندگانی گوش به فرمان پیدا کرد. شیخنشینهای کوچک خلیج فارس، شادمانه با ناصر همنوا شدند و با پرداخت مبالغی هنگفت از دلارهای نفتی، هزینهی پروژهی بلگریو- اوون را تأمین کردند. هدف، نه تنها تغییر نام خلیج فارس، که تغییر تاریخ جهان در خصوص ایران بود. «عربینمایی» خدمات و سهم ایران در عرصهی جهانی، در دهههای 1960 و 1970 به اوج رسید.
سیاست به راستی همبسترهای عجیب و غریبی میسازد: امپریالیسم نفتی بریتانیا و پانعربیسم، با هدف کمرنگ ساختن و سرانجام به حاشیه راندن مردهریگ و میراث ایرانی در تاریخ جهان، همدست شدند. مظهر این همدستی، وضع اصطلاح «خلیج» از طرف بیبیسی است که به راستی یکی از بزرگترین دستاوردهای پانعربیستی شمرده میشود. دیگر رسانههای انگلیسی هم این خط را دنبال کردند و به لطف معیاری که بیبیسی برای «بیطرفی» خود تعیین کرده بود، دیگر دستگاههای رسانهای اروپایی و آمریکای شمالی نیز به همین راه رفتند.
ولی پس از آنکه نیروهای مسلح اسرائیل نیروی نظامی عربها را در جنگی ششروزه در سال 1967 در هم شکستند، پانعربیسم و حیثیت ناصر لطمهای فاحش خورد. رژیم بعث عراق در سال 1968 ردای پانعربیسم بر تن کرد و شاهد عروج صدامحسین به اوج اقتدار در سال 1979 شد. رژیم بعثی به منظور دادن مشروعیت جهانی به نام ساختهشده از سوی بلگریو – اوون، دست اتحاد به ابوظبی داد. اتحاد عراق و ابوظبی محوری موفق از کار درآمد. یک رشته همایشهای ساختگی آکادمیک و مؤسسات مشکوک (برای نمونه مرکز مطالعات... در بصره) با هدف تثبیت پروژهی پانعربیسم، در محافل دانشگاهی و سیاسی غربی برپا شد. در مورد اخیر، پانعربیستها در غرب لابی نیرومند و همنوایی داشتند. شرکت بریتیشپترولیوم و شرکتهای دیگری چون آرامکو، لویدز و شل نیز به هیچ روی نمیتوانستند در برابر وسوسهی چشمانداز میلیاردها دلار نفتی که به صندوقهاشان سرازی میشد، مقاومت کنند. پذیرفتن نام جعلی ساختهی بلگریو- اوون در معاملات سیاسی و مالی «کسب و کار خوبی» است.
این واقعیت که دانشگاهیان غربی – بیشتر انگلیسی – سخت از پروژهی یادشده پشتیبانی و آن را ترویج میکنند، نمیتواند اتفاقی باشد. در واقع، بهویژه از دههی 1980 به اینسو، انبوهی از کتابها به یاری آرمان ناسیونالیستهای پانعربی چون بنلادن شتافتهاند. فقط به سه متن این چنینی که پس از انتشار کتاب اوون در 1957، در انگلستان، اروپا و آمریکای شمالی چاپ شده است، توجه کنید.(19)
عنوانهای این کتابها از لحاظ آکادمیک، تاریخی و حقوقی تناقضآمیزند. از زمانی که تاریخ نوشته شده، یونانیان از این آبراه با نام «سینوس پرسیکوس» و رومیها با عنوان «آکواریوس پرسیکو» یاد کردهاند. بایگانیها، نقشهها و تاریخنویسان از جمله خود عربها، این آبراه را با همین عنوان شناختهاند.(20)
در ضمن میتوان به مجموعهی نقشههای گروه مطالعات ایرانی در انستیتوی تکنولوژی ماساچوست ( MIT)، که این آبها را با همان عنوان خلیج فارس نشان میدهد، مراجعه کرد. (21)
در 22 سپتامبر 1980، پانعربیسم از کلاس ادبیات نفرت به کلاس بالاتر یعنی خشونت عریان ارتقا یافت: عراقیها به ایران هجوم آوردند. درست در همان حین که تانکهای عراقی خاک ایران را درمینوردیدند، ملکخالد، پادشاه عربستان (1982 – 1975) آشکارا از صدامحسین خواست که: «این ایرانیهای احمق را له کنید».
جای تأسف است که در آن روزها، آنهمه از جهانیان از رژیم صدام و سیاست نوعکشی آن پشتیبانی کردند. به بندی از نوشتهی اریک مارگولیس توجه کنید: «بریتانیا، ایالات متحده، کویت و عربستان، عراق را متقاعد کردند که به ایران حملهور شود؛ سپس مخفیانه، پول، جنگافزار، اطلاعات و مستشار در اختیار عراق گذاشتند. ایتالیا، آلمان، فرانسه، آفریقای جنوبی، بلژیک، یوگوسلاوی، برزیل، شیلی و اتحاد جماهیر شوروی، همگی در جنگ صدام با ایران، که حتا از تجاوز او به کویت در سال 1991 عریانتر بود، یار و یاور او بودند».(22)
رژیم صدام بر این باور بود که در مدتی کمتر از دو هفته در این جنگ پیروز خواهد شد. اما به جای پیروزی برقآسا، عراقیان و جهان عرب هشتسال تمام تا گلو در باتلاق جنگی پرتلفات، عبث و بیحاصل با ایران فرو رفتند. این جنگ، پیروز نداشت؛ میلیونها تن جان باختند و میلیاردها دلار خسارت به زیربناهای ملی ایران و عراق وارد آمد. داوطلبان عرب از سراسر جهان عرب روانهی جنگ با کشوری شدند که صدام آن را «فارسِ مجوسِ آتشپرست» (کنایه از ایران زردشتی باستان) میخواند. داوطلبان عرب، سودانی، مصری، مراکشی، سوری، اردنی، یمنی، الجزایری، لبنانی و فلسطینی بودند. عکسهای فراوانی در دست است که عربهایی از ملیتها و نژادهای گوناگون را نشان میدهد که به اسارت نیروهای ایرانی درآمدهاند.
در تاریخ جدید عرب، عربها هرگز در برابر هیچ دشمن مشترکی، تعصب، سماجت، شور و حرارت و اتحادی به این دیرپایی نشان ندادهاند.
در کنار نکتهی یادشده، باید واقعیتی قابل تأمل را در نظر گرفت. بسیاری از این «داوطلبها» در کشورهای متبوعشان افرادی فقیر و بیسواد بودند که در برابر دریافت پاداش مالی با ایران میجنگیدند. بسیاری دیگر، کارگران مهمان در عراق بودند - برای نمونه، کشاورزان مصری – که ناگزیر به خدمت رژیم صدام درآمده بودند. روحیه و کیفیت جنگی اینگونه کسان، بر سرِ هم بسیار بد بود و بسیاری از سربازان بومی عراقی – به ویژه شیعیان، کردها و آسوریها – نیز که به جنگ با کشوری همسایه [و همتبار] که با آن دشمنی نداشتند، مشتاق نبودند، پیوسته از معرکه میگریختند.
یکی دیگر از هدفهای تهاجم صدام، تجزیهی همیشگی استان خوزستان از ایران بود. پانعربیستها از دیرباز ادعا کردهاند که خوزستان در جنوبغربی ایران، یک ایالت «از دسترفته»ی عربی است، و خواهان «آزادسازی» آن از قید «فارسهای نژادپرست» بودهاند. درست است که موزائیک چندقومیتی ایران شامل عربیزبانهای خوزستان و کرانهی خلیج فارس هم میشود؛ ولی خوزستان از روزگار بنیاد گرفتن مادها و پارسها، ایرانی بوده است.
این همان منطقهی ایلام باستان با ساکنان ایلامی – دراویدی است که یونانیان آن را به نام پِرسیس میشناختند. پیشینهی کوچ عربها به جنوبغربی ایران به زمان شاپور دوم (379 – 309 م.) بازمیگردد.
ساسانیان گروهی از عربها را به منزلهی حائل بین ایران و دیگر عربها غارتگر از صحراهای عربستان، در ایران اسکان دادند. عربهای لَخمی به تاج و تخت ایران بسیار وفادار، و در ارتش ساسانی جنگاورانی فداکار بودند. نمونهی بارز آن، نقش ایشان در پشتیبانی از سوار نظام ساسانی در کالینیکوم به سال 531 بود. در این جنگ منذر، فرماندهی عربهای لَخمی، پشتیبان جناح چپ (میسره) سواران ایرانی بود و در شکست دادن بلیساریوس، سردار رومی بیزانس سهم داشت. عربهای خوزستانی پس از میلاد را میتوان با چند عنوان تعریف کرد: ایرانیان عربزبان، عربها ایرانیشده، عربهای ایرانی، و... اما واقعیت این است که خوزستان از عهد باستان تاکنون جزو جداییناپذیر ایران بوده است.
هنگامی که خوزستانیها در سال 1980 در برابر تهاجم صدام ایستادگی کردند، آمال پانعربیستها بر باد رفت. آنان دلیرانه برای ایران جنگیدند. صدام گمال میبرد که عربها خوزستان قیام میکنند و خود، به نیابت ارتش آقای صدام شهرها را به تصرف درمیآورند. به نقل قولی از دیلیپ هیرو توجه کنید:
«آتش میهنپرستی ارتش (ایران) و غیرنظامیان- از جمله عربهای خوزستانی – یکباره شعلهور شد... در حالی که به نیروهای عراقی باورانده بودند که بیشتر جمعیت خرمشهر و آبادان از عربها خوزستاناند و از آنها به منزلهی ارتش آزادیبخش استقبال خواهند کرد، ناگهان خود را با مقاومتی سرسختانه رویارو دیدند». (23)
پانعربیستها با سرخوردگی دیدند که عربهای خوزستان، از همان آغاز تهاجم، در برابر صدام جنگیدند و به نیروهای مسلح ایران فرصتی گرانبها دادند تا تجدید سازمان کنند و دست به ضدحمله زنند. شایان ذکر است که فقط 200 تن از مدافعان خرمشهر سربازان حرفهای و بقیه اهالی شهر و بسیاری از آنان، عرب بودند. ساکنان شهر در کنار نظامیان، به معنای واقعی کلمه، تا آخرین نفر و آخرین نفس جنگیدند. عربها خوزستان نیز، همانند اجداد لَخمی خود در کالینیکوم، به کشور خویش وفادار ماندند.
همین عربهای خوزستان بار دیگر به هنگام آزادسازی خرمشهر از اشغال صدام در سال 1981، دوش به دوش سپاهیان جنگیدند. پانعربیستها، بیآنکه از این ناکامی – و طرد شدن از سوی خوزستانیها – عبرت بگیرند، همچنان بانگ جدایی خوزستان از ایران را سر میدهند. (24)
فاجعهی جنگ ایران و عراق را تا اندازهای میتوان به فلسفهی آموزشی حصری و سامی شوکت نسبت داد، که پیشینهی آن به دهههای 1920 تا 1940 میرسد و اثر فراوانی بر دشمنی عربها با ایرانیان داشته است. گذاشته شدن عنوان مجعول بر خلیج فارس بهوسیلهی بلگریو – اُون (و حواریون آنها از جمله پریدام، رایس یا اولسن) بیگمان عاملی دیگر در تیز کردن آتش احساسات عربی برضد ایران است. به عقیدهی من، بلگریو و اوون نیز در تلفات فاجعهبار انسانی و خسارات مالی و مادی دو سوی جنگ مسؤولند. این نکته هم دردناک است که جهان غرب نتوانست خطرهای پانعربیسمی را که صدام حسین در طول جنگ گسترش میداد دریابد، بهویژه هنگامی که صدام بارها از گازهای سمی بر ضد سربازان و مراکز غیرنظامی ایران، و همچنین برضد کردهای بیدفاع در خود عراق استفاده کرد. در این مورد، توجه به نوشتهی مارگولیس بیفایده نیست:
«چه کسی گاز خردل و اعصاب در اختیار «علی شیمیایی» (حسن المجید، پسر عموی صدام) گذاشت؟ البته غرب. در اواخر 1990، چهار تکنسین انگلیسی را در بغداد دیدم که به من گفتند وزارت دفاع بریتانیا و تشکیلات اطلاعاتی امآی6 به آنها در عراق «مأموریت» دادهاند تا در آزمایشگاهی سری واقع در سلمان پاک (25) سلاحهای شیمیایی و بیولوژیک، از جمله میکرب سیاهزخم، تب کیو (26) و طاعون تولید کنند». (27)
تا به امروز معدود کسانی دربارهی سبعیت و قساوتهای نیروهای صدام نسبت به غیرنظامیان ایرانی سخن گفتهاند. از سفاکیهای صورت گرفته در مورد غیرنظامیان عراقی و کویتی هم بنا به مصالح سیاسی روز یاد میشود. شانزده سال پس از پایان جنگ ایران و عراق، ایرانیان باید صدای خود را بلند کنند. تازهترین کسی که ایرانیستیزی از نوع حصری را ترویج میکند، اسامه بنلادن است که آشکارا از ایران و فرهنگ ایرانی نفرت دارد. پیش از آنکه طالبان، به دنبال تراژدی 11 سپتامبر، به دست ایالات متحده از اریکهی قدرت به زیر کشیده شوند، بنلادن در عمل چنان بر افغانستان حکم میراند که گفتی سرزمین خلافت شخصی اوست، و در آنجا برای از میان برداشتن فرهنگ ایرانی (زبان فارسی، موسیقی، نوروز و غیره) به جد میکوشید. بسیاری از پیروان غیرعربِ بنلادن در پاکستان نیز چنین گرایشی پیدا کردهاند و حامیان او در راهپیماییهای منظم ضدغربی خود بارها بانگ «مرگ بر ایران» سر میدهند. در غرب، بسیاری کسان، به غلط، بنلادن را متعصبی مذهبی تلقی میکنند؛ اما وی در واقع نژادپرستی است از خمیرهی ساطع حصری، سامی شوکت و خیرالله طلفاح. بیگمان رفتار او با فارسیزبانان افغانستان، گویای مطلب است [...]
پینوشتها:
1- خیرالله طلفاح، دایی صدام حسین و مربی و پرورندهی او بود. پسر خیرالله طلفاح، عدنان خیرالله، در دوران جنگ ایران و عراق مدتی رییس ستاد ارتش و سپس وزیر دفاع عراق بود، که – به ظاهر- در یک سانحهی هوایی کشته شد. مترجم
2- Payvand newspaper، Vancouver (Vol. 11، Issue 667، Friday، Dec.3، 2004)
3- شُکری القُوتلی، به ریاست جمهوری سوریه نیز رسید و با فشار جمالعبدالناصر به وحدت مصر و سوریه رضایت داد و به این ترتیب جمهوری متحد عربی بهوجود آمد که عمر آن کوتاه بود و با کودتایی که به سرنگونی قوتلی انجامید، آرزوهای جمالعبدالناصر نیز بر باد رفت. مترجم
4- بنگرید به:
Samir El-Khalil، Republic of Fear، New York: Pantheon Books، 1989، p. 153-154.
5- بنگرید به:
Husri، H. (1974). The Assyrian affair. The International Jouranal of Middle East Stud.ies، 5، 161- 176، 344- 360، Stafford، R.S (1935)، The Tragedy of the Assyrians. London: Allen & Unwin Ltd
6- بنگرید به سامی خلیل، پیشین، ص. 177.
7- نویسنده، ترجمهی انگلیسی این بخش از مقدمهی ابن خلدون را به قول روزنتال نقل کرده است:
Translated by F. Rosenthal (III. Pp- 311- 15، 271- 4 [Arabic]: R. N. Frye (p. 91)
اما مترجم ترجیح داد که ترجمهی فارسی همین بخش را از جلد دوم مقدمه، به ترجمهی محمدپروین گنابادی (ص 1148 تا 1152) بیاورد. م
8- بنگرید به:
R. N Frye، The Golden Age of Persia، Lon Don: Butler and Tanner Ltd، 1989، p. 236.
9- بنگرید به خلیل، پیشین، ص 198.
10- بنگرید به:
Aburish، Saddam Hussein: The Politics of revenge، London: Bloomsbury، 2000، p. 123.
11- بنگرید به:
Halliday، Fred، Arabs and Persians- from Cahiers d’etudes sur la Mediterrance Orientale et Ld monde Turco – Iranien، no 22، july- December. 1996
12- بنگرید به:
Farmer، Richard، A History of Arabian Music to the xlllth Century، London: Luzac Oriental، 1996.
13- بنگرید به:
Watt، Montgomery، the majaesty that Was Islam: The Islamic Word، 661- 1100، New York، praeger، 1974.
14- بنگرید به:
Owen Roderic، The Golden Bubble of the Ar abian Gulf: A Documentary، London: Collins، 1957.
15- اشاره به شیوهی جنگ و گریز سواران ایرانی در عهد اشکانیان که با شکست کراسوس سردار رومی بهدست سورنا نابغهی نظامی ایران در جهان باستان، مشهور و ماندگار شد. در زبان انگلیسی این شیوهی جنگی را Parthian shot نامیدهاند.
16- Pitt، Barri، History of World War One (edited by A. J. P Taylor. London: Octopus Books، 1974، p. 136.
17- بنگرید به:
Zakaria Fareed، Newsweek. October 15، 2001 and Dec. 24، 2001.
18- بنگرید به:
Saheen Jack، the Tv Arab، Bowling Green Press، 1982.
19- بنگرید به:
Pridhan، B. R. (1985). The A r a b Gulf، and The West، Croom Helm and Centre for Ar ab Gulf Studies، University of Exeter. Pohs، D. T. (1997)، the Ar abian Gulf in Antiquity: Volume I: From prehistory to the fall Of Achaemenid Empire. Oxford University press. Rice، M. (1994). The archaclogy of the Ar abian
Gulf، c. 5000- 323BC. London: New York: Routledge، 1994. Olsen، P. R (2002). Music in Behrain: traditional music of the Ar abian Gulf. Moesgaard:
Tutland Archaelogical Society: Moesgaard Museum; Bahrain: Ministry of Information.
20- بنگرید به:
Hourani George F. Arab Seafaring، New jersey: Princeton University press، p. 85.
21- بنگرید به:
http:// stuff.mit.edu/athena.mit.edu/activity/i/isg/.
22- بنگرید به:
Margolis، Eric، Toronto Sun (Sunday، January، 19، 2004)
23- بنگرید به:
Hiro Dilip، The Longest War: The Iran – Iraq Military conflict، London، Paludin Books، 1990، p. 43
24- بنگرید به:
www. Alahwaz. com
25- سلمان پاک شهر کوچکی است نزدیک تیسفون، پایتخت ساسانیان و بغداد، پایتخت کنونی عراق. وجه تسمیهی این محل، وجود آرامگاه سلمان فارسی است – مترجم.
26- تب کیو (Q-fever) نوعی بیماری شبیه ذاتالریه است که به بافتهای ریوی آسیب میرساند.
27- بنگرید به: مارگولیس، پیشین.