نامآوران ایرانی
در خلوت انس با حافظ - بخش نخست
- بزرگان
- نمایش از جمعه, 07 مهر 1391 17:47
- بازدید: 7658
برگرفته از روزنامه اطلاعات
دکتر سیدحسین محییالدین الهی قمشهای
اشاره: استاد الهی قمشهای ضمن تصحیح دیوان حافظ، مقدمه عرفانی راهگشایی بر آن نوشتهاند که به کار همه حافظپژوهان و بلکه فرهنگ دوستان میآید. متن زیر از پایگاه اینترنتی ایشان بر گرفته شده است.
دوستان عیب نظربازی حافظ مکنید
که من او را ز محبـــان خدا میبینم
حافظ از محبان خداست و به مصداق سخن مولانا که گفت:
هرکه عاشق دیدیاش معشوق دان
کو به نسبت هسـت هم این وهم آن
دلبران بر بیدلان فتــنه به جان
جمله معشوقان شــکارعاشقــان
(مثنوی)
خودنیز از محبوبان حضـــرت حق و از مستوران خیمه عزتّ اوست که چون سخنش درآن درگاه مهرقبول یافت، مقبول طبع مردم صاحب نظرگردید ومهرش دردل عارف وعامی بنشست:
دلنشین شدسخنم تا توقبولش کردی
آری آری سخن عشق نشان دارد
(حافظ)
سرّ محبوبیت سعدی و مولانا و همه شاعران و هنرمندانی که به جاذبه حسن و کرشمه و دلبری ملک دلها راتصرف کرده اند،همین است که ازنقش و نغمه ایشان بوی خوش آشنایی به مشام میرسد و چون عطارآفاق جهان را به بوی آن یار که پنهان وآشکار محبوب جمله جهان است عطرآگین کردهاند.
کردی ای عطاربرعالم نثار
نافه مشک هرزمانی صدهزار
ازتوپرعطراست آفاق جهان
وزتودرشورزعشاق جهان
(منطقالطیرعطار)
شمس تا ملک ولایت به تصرف آورد
سنخش درهمه آفاق روان میبینم
(دیوان شمس)
هر کجا بوی خدا میآید
خلق بین بی سر و پا میآید
چون به عهد جوانی از در تو
به درکس نرفتم از بر تو
همه را بر درم فرستادی
من نمیخواستم، تو میدادی
(هفتپیکر نظامی)
حسن تو نادراست در این عهد و شعر من
من چشم بر تو و همگان گوش بر منند
(سعدی)
مردمان عاشق گفتار من ای قبله خوبان
چون نباشد که من عاشق دیدارتو باشم
(سعدی)
این خسروخوبان و محبوب عالمیان که:
عین پیدایی است و بس پنهان
سّّر پنهانی است و بس پیدا
(الهی قمشهای)
همان شاخ نبات و شمع شبافروز و غزال رعنا و سرو بلندبالای حافظ است که جمله عاشقان به داغ او مردهاند و جمله عاشقان به داغ او زندهاند.
زنده کدام است برِ هوشیار؟
آن که بمیرد به سرکوی یار
(سعدی)
و دیوان حافظ خود شرح جمال همان ساقی است که هشت جنّت یک فروغ روی او و هفت دوزخ شمّهای از درد فراق اوست:
حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهر
کنایتی است که از روزگارهجران گفت
(حافظ)
هشت جنت شمّـهای از وصف تمثال جمالش
هفت دوزخ مجملی از شرح آه آتشینم
(الهی قمشهای)
و هم عالم نامنتهای کثرت شرح تطاول جعد مشکین اوست که عین پریشانی است و درعین پریشانی، مایه جمعیّت است و در عین جمع مجموعان عالم را پریشان خودکرده و مجنونوار سر به کوه و بیابان داده است:
تا سر زلف پریشان تو در جمع آمد
هیچ مجموع ندانم که پریشان تونیست
(سعدی)
زلف آشفته او موجب جمعیّت ماست
چون چنین است، پس آشفتهترش باید کرد
(حافظ)
این ساقی سرمست که اول بارشراب هستی را درجام تعیّنات وماهیّات ریخت و به تعبیر حافظ جرعه?ای
برخاک فشاند و عوالم بی نهایت را مست و شیدای خود کرد، هرچند در مقام ذات از نام و نشان و تجلیّ و صورت مبرّاست و در پس پرده غیب ازلاً و ابداً از اندیشه عقول و دیده ناظران پنهان است؛ اما حافظ او را به هزار نام و نشان بر پردة غزلیّات خویش نقش کرده و به مصداق سخن محییالدین که گفت: «خداوند دوست داردکه او را در همه صورتها عبادت کنند»، او نیز معبودِ خویش را در جلوه های گوناگون «از صنم تا صمد» و از شاهد هرجایی تا عزیز و مهیمن ستوده است:
گفتم: صنمپرست مشو، با صمد نشین
گفتا: به کوی عشق هم این و هم آن کنند
(حافظ)
راهِ تو به هر روش که پویند، خوش است
وصل ِ تو به هرجهت که جویند، خوش است
روی تو به هردیده که بینند، نکوست
نام تو به هر زبان که گویند، خوش است
(منسوب به ابوسعید)
وهرچند گاه و بیگاه پرده اسراربرکشیده و حضرت دوست رابا کلمات آشنایی چون خدا ویزدان وایزد و رحمن و عزیز و رحیم یاد کرده، اما بیشترسخن را در پرده تخیّلات شاعرانه ازچشم اغیار پنهان داشته و در پیش خرقهپوشان ِریاکار،سرپیاله را پوشانده است؛ چنان که در ابیات زیر از یک معشوق به نامهای گوناگون و درجات مختلف از روشنی و ابهام یاد کرده است:
هردوعالم یک فروغ روی اوست
گفتمت پیدا و پنهان نیز هم
این همه عکس خوش و نقش مخالف که نمود
یک فروغ رخ «ساقی» است که در جام افتاد
هرچند که هجران ثمر وصل برآورد
«دهقان ازل» کاش که این تخم نکشتی
در نهانخانه عشرت، «صنمی» خوش دارم
کز سر زلف و رخش نعل در آتش دارم
خیز تا بر کلک ِآن «نقاش» جان افشان کنم
کاین همه نقش عجب در گردش پرگار داشت
اگر آن «ترک» شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم
مگر آن«شهاب ثاقب» مددی دهد سها را
تا ابد معمور باد این خانه کز خاک درش
هر زمان با بوی «رحمان» می وزد باد یمن
من از دیارحبیبم، نه از بلاد غریب
«مهیمنا»، به رفیقان خود رسان بازم
دامن دوست به دست آر و ز دشمن بگسل
مرد «یزدان» شو و فارغ گذر از اهرمنان
(حافظ)
زلیخا نیز به روایت مولانا از بیم نامحرمان، نام یوسف را در نامها پنهان کرده بود، سخنان پراکنده میگفت، اما دل با یکی جمع داشت:
آن زلیخا ازسپندان تا به عود
نام ِجمله چیز یوسف کرده بود
نام او در نامها مکتوم کرد
محرمان را سرّ آن معلوم کرد
گر بگفتی: موم ز آتش نرم شد،
این بُدی کان یار با ما گرم شد
گر بگفتی: مه برآمد، بنگرید
ور بگفتی: سبزشد آن شاخ بید
ور بگفتی: چه همایون است بخت!
ور بگفتی که: برافشانید رخت
ور بگفتی: هست نانها بی نمک
ور بگفتی: عکس میگردد فلک
صدهزاران نام اگربرهم زدی
قصد او و خواه ِاویوسف بدی
توان گفت که حتی کلمات آشنا چون ایزد و رحمن نیزپردهای است تا بیگانگان گمان بردند او درهمان سوداها وخیالات ایشان است؛ چنان که حافظ مصریان، ابن فارض درقصیده معروف تائیه کبری فرمود:
فاوهمت صبحی ان شراب شرابهم
به سرسّری فی انتشایی بنظرتی
(قصیده تائیه کبری)
پس یاران خویش رابه گمان انداختم/که وجد ونشاط و شور و مستی من که ازنظاره معشوق است/ نیزازهمان شراب باشد که ایشان نوشیدهاند!
و بی گمان در میان آن «الله» که گدای نانطلب بر زبان میآورد و آن «الله» که سّر جان و نور دل حافظ است، جز اشتراک لفظ چیزی نیست.
مؤمن و کافر«خدا» گویند، لیک
درمیان هردو فرقی هست نیک
آن گدا گوید خدا، از بهر نان
متّقی گوید خدا، ازعین جان
سالها گوید خدا آن نان خواه
همچوخر، مصحف کشد از بهر کاه
(مولانا)
ازاین روست که مولانا با یاران میگوید:
همی گوی آنچه میدانم من و تو
ولی پنهان کنش در ذکر الله
ابن فارض در بیتی از همان قصیدة شکر میگوید وجود جوانانی را که به سبب مشابهت ظاهربا وضع ایشان توانسته است عشق خویش را پنهان کند.
وفی حان سکری حان شکری لفتیه
به تمّ لی کتم الهوی مع شهرتی
پس درهنگام مستی زمان آن رسید/ که شکر و سپاس خویش راازجوانانی بیان کنم/ که به سبب ایشان توانستم کار پنهان کردن عشق را/ علیرغم شهرت و درخشش به اتمام رسانم.
حافظ نیز مکرر اشاره کرده است که در باطن کلام او سرّ نهانی هست که ظاهربینان را به آن راه نیست.
من این حروف نوشتم چنان که غیرندانست
توهم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی
(حافظ)
مدعی گو لغز و نکته به حافظ مفروش
کلک ما نیز زبانیّ و بیانی دارد
(حافظ)
درعین حال حافظ هر کجا ازمعشوق یا تجلیّات جمال وجلال او به مجاز و استعاره و رمز و راز یاد کرده، اغلب برای محرمان قرنیه صارفه نیزآورده است تا ذهن را از معنی ظاهرمنصرف کرده و به معنای حقیقی سوق دهد؛ برای مثال آنجا که میفرماید:
یارب، به که بتوان گفت این نکته که درعالم
رخساره به کس ننموده آن «شاهد هرجایی»
عبارت «رخساره به کس ننمود»، «شاهد هرجایی» به روشنی حکایت ازآن دارد که شاهد هرجایی همان حقیقت یکتایی است که فرمود: «هر کجا روکنید، آنجا خداست.» (قرآن)
درعشق خانقاه و خرابات فرق نیست
هر جا که هست، پرتو روی حبیب هست
و نیز فرمود: چشمها هرگزاورانمی بینند.(قرآن)
به صورت از نظرما اگرچه محجوب است
همیشه در نظر خاطر مرفه ماست
(حافظ)
روی تو کس ندید و هزارت رقیب هست
درغنچهای هنوز و صدت عندلیب هست
(حافظ)
در بیت اخیرسخن ازمعشوقی است که هرچند هیچ کس روی او ندیده وهمچنان درمقام «غیبالغیوب» چون غنچه اسرار خویش را پنهان کرده و از معمّای ذات خویش لب فرو بسته وازاین رو به گفته عطار:
گفت را چون بر دهانش ره نبود
از دهانش هر که گفت، آگه نبود
(منطقالطیر)
اما به مقتضای تجّلی اوصاف از پشت هزار پرده، صدهزار بلبل بیدل را چون داوود به زبورخوانی برانگیخته و دلهای سخت و سنگین غافلان را نیز به ناله داوودی چون موم نرم کرده و به شور و نوا آورده است.
به جهان گر اثر ناله عشّاق نبود
زیرصد پرده جهانی به تومشتاق نبود
زیرصد پرده نهان است وعیان است رخت
گر نهان بود، چنین شهره آفاق نبود
(الهی قمشهای)
قرینه صارفه را حافظ اغلب درخود بیت درج کرده؛ اما گاه نیز باید برای درک معنا از ابیات دیگر آن غزل یا غزلیّات دیگرمدد گرفت؛ چنان که درباره قرآن گفتهاند بعضی آیات مفسر آیات دیگر است، و اگر باز سخن در پرده ابهام باشد، بهترین شارح دیوان حافظ، کلام سعدی ومولانا وشیخ محمودشبستری است که آنها سخنشان اغلب به دلالت ظاهر نزدیکتر است، از جمله در همان بیت «روی تو کس ندید...» اگرهمچنان بعضی شبهه کنند که مقصود از«غنچه» جوان نورستهای است که شاید هنوز به کمال نرسیده و آفتاب رویش از خط مشکین سایه نینداخته است، غزل زیراز سعدی که شاید منبع الهام حافظ درغزل فوق بوده، پرده ابهام را بر میگیرد وآن غنچه ناشکفته را که هیچ کس ندیده، با تعبیراتی نزدیک به زبان عطّار معرفی میکند:
آستین برروی و نقشی درمیان افکندهای
خویشتن پنهان و شوری درجهان افکندهای
همچنان در«غنچهای»، و آشوب استیلای عشق
در نهاد بلبل فریادخوان افکندهای
هر یکی نادیده از رویت نشانی میدهد
پرده بردار، ای که خلقی درگمان افکندهای
هیچ نقّاشت نمیبیند که نقشی بر کشد
وآن که دید، ازحیرتش کلک از بنان افکندهای
این دریغم میکشد کافکندهای اوصاف خویش
در زبان عام و خاصان را زبان افکندهای
و بازهمین معنا را مولانا به زبان دیگر درغزلی بیان کرده است:
عاشقان پیدا و دلبر ناپدید
درهمه عالم چنین عشقی که دید؟
همچنین نظامی در صفت شیرین که مرزی از معشوق ازلی است، میگوید:
هزارآغوش را پرکرده ازخار
نچیده از گلشن یک خار، دیّار
پیشرو مولانا، عطار نیشابور، نیز در قصیده بلندی با مطلع زیرازهمین شاهد غیبی که بر سر هر کوی و برزن معرکه جمال اوست، سخن گفته است:
ای روی درکشیده به بازار آمده
خلقی بدین طلسم گرفتار آمده
برخود جهان فروخته از روی خویشتن
خود را به زیر پرده خریدارآمده
با این همه، درک سخن حافظ همچون سعدی ومولانا، نیازمند سنخیّت است و بیش از شرح، به سینه شرحه شرحه و بیش ازهوش و زیرکی، حیرت و بیهوشی می خواهد.
دل چون شمع میباید که بر جانم ببخشاید
که جز وی کس نمیبینم که میسوزد به بالینم
(حافظ)
هر که شد محرم دل، درحرم یاربماند
وآن که این کار ندانست، در انکار بماند
(حافظ)
محرم این هوش، جز بیهوش نیست
مر زبان را مشتری جز گوش نیست
(مثنوی)
ما را به توسرّی است که کس محرم آن نیست
گر سر برود، سرّ تو با کس نگشاییم
(دیوان شمس)
رفیقان، چشم ازاین ظاهر بدوزید
که ما را درمیان سرّی است مکتوم
همه عالم گراین صورت ببینند
کس این معنی نخواهد کرد معلوم
چنان سوزم که خامانم نبینند
نداند تندرست احوال محموم
(سعدی)
باری، خواجه شمسالدین حافظ شیرازی که چون خورشید غریب و تنها وبی کس درجهان زیست، معشوقش همان شمس حقیقهالوجود است که آفرینش سایه لطف او بر آفتاب جمال اوست که عارفان به خط و خال تعبیرکردهاند:
خطّ و خالی برکشید از کائنات
شد مرید خطّ و خال خویشتن
(دیوان شمس)
نازم آن حسن کز آن بر رخ عالم خالی است
عکس هر ذرّه آن، مهر بلند اقبالی است
(الهی قمشهای)
آن ماهرو که عالم خالی است بررخ او
کفر شکنج زلفش، ایمان ماست امشب
(مولانا)
ای که بر ماه ازخط مشکین نقاب انداختی
لطف کردی، سایهای بر آفتاب انداختی
(حافظ)