سه شنبه, 15ام آبان

شما اینجا هستید: رویه نخست نام‌آوران ایرانی بزرگان تنها یک زن - در شناخت یک عارف: رابعه عدویه

نام‌آوران ایرانی

تنها یک زن - در شناخت یک عارف: رابعه عدویه

برگرفته از نشریۀ کتاب هفته، ش133، پیاپی 520، شنبه 25 مرداد 1382

سهیل محمودی

 

 

بلکه از روی حقیقت آنجا که این قومند، همه نیستِ توحیدند. در توحید، وجود من و تو کی ماند؟ تا به مرد و زن چه رسد! (تذکرة الاولیاء)

عجب زنی است این رابعه عدویه، که شیخ شوریده نیشابور، در تذکرة الاولیاء، شرح حال او را به قلم آورده.

میان آن همه مردان، که در تذکرة الاولیاء به شرح حال و ذکر اقوالشان پرداخته شده، این زن، جوانمردانه قد علم می‌کند. و نوری می‌بخشد بر این محفل حال و صفا که عطار برای ما فراهم آورده. میان این همه مرد، عجیب می‌درخشد این وجود به گهر. و یکی از ویژگی‌های این زن عارفه، صراحت لهجه و حاضر جوابی و رندانگی در سؤال و جواب‌هایش. و عطار نیز از قول هم عصران او نقل می‌کند که گفتند: «عظیم شیرین زبانی.»

و گفتم، این زن که تنهای تنهاست در تذکرة الاولیاء. و در میان آن همه یاد کرد از مردان، شگفتی وجود و حضورش، عطار را به وجد آورده. که اگر بخواهی شورانگیزترین فصول تذکرة الاولیاء را برشماری، یکی ذکر اویس است و دیگری ذکر منصور حلاج و بایزید و شیخ بسطامی. و این یکی که یاد کرد رابعه است. و عطار در شرح حال او به نوعی تلطیف رسیده و قلم به شوریدگی و شاعرانگی بر صحیفه رانده است.(1)
و اصلاً بگو زنانی از این دست که رابعه بود، در تاریخ ادبی ما با همه تنهایی‌شان، عظمتی شگرف و شگفت یافته‌اند و عجیب تأثیرگذار بوده‌اند. این رابعه عدویه، اولین زن در عرصه تصوف و عرفان رسمی ماست که در تذکرة الاولیاء و متون دیگر اهل معرفت از او یاد شده. و اولین زن شاعر نیز، رابعه‌ای دیگر است. رابعه بنت کعب قُزداری. او نیز عظمتی دارد در تأثیرگذاری در میان آن همه شاعری که در قرن سوم و چهارم و پنجم سراغ داریم. با آن شوریدگی و عاشقانگی جانانه‌اش. و مرگ عاشقانه‌اش. و سخن ماندگارش که از ناب‌ترین تغزل‌های شعر دوره خراسانی است. این غزلش را می‌گویم:

عاشقی باز اندر آوردم به بند
کوشش بسیار نامد سودمند
توسنی کردم ندانستم همی
کز کشیدن تنگتر گردد کمند

و باز، آن زنی دیگر که یک لحظه به قلم ابوالفضل بیهقی در تاریخ سرشار از فراز و نشیب او، چهره می‌نماید. مادر حسنک را می‌گویم که «زنی بود سخت جگرآور».
و بگیر و بیا تا زیب‌النساء بیگم «مخفی»، که در هند فارسی زبان روزگار گورکانی، ابهتی عجیب دارد رفتارش و سخنش. این بیت که مطلع غزلی از زیب‌النساء است کافی است تا آشنایان به صلابت کلام و قوام سخن، او را تحسین کنند:

بشکند دستی که خم بر گردن یاری نشد
کور به چشمی که لذت‌گیر دیداری نشد(2)

و بیا تا پروین اعتصامی با آن اعجاز شعرش؛ در روزگار هیجان‌های پس از مشروطه و دوره بیست ساله تک و تنها از داد و قال اهل ادب و قلم و مطبوعات زمان، فاصله می‌گیرد و عمیق‌ترین نکات فرهنگی و اجتماعی را یادآوری‌مان می‌کند. و می‌بینیم که ، بعضی‌ها برای نادیده گرفتن این عظمت تقواپیشه و پاکیزه دامان، به انکار شعر و شاعری او می‌پردازند تا انتقام کوچکی و ناچیزی و حقارت خود را – به زعم خویش – از او گرفته باشند.
و بعدها، آگاهی و زندگی آگاهی و مرگ آگاهی فروغ را هم به بوته فراموشی سپردند و او را فقط شاعر زنانه خواندند. در حالی که «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» ، نوعی مرثیه بر این «سرزمین بی حاصل» و «دشت سترون» بود. و در عرصه شلتاق‌های نام خواهانه و جاه طلبانه، در اوج سال‌های بوی تند غفلتی که از پول نفت برمی‌خاست و بسیاری با آن بوگیج و منگ بودند، بر ما و رفتار «مدرن‌زده»‏ی ما تشر زد که:

و هیچ کس نمی دانست
که نام آن کبوتر غمگین
کز قلب‌ها گریخته ایمان است

به متن سخن بازگردم که از رابعه گفتن بود. در شرحی که عطار در فصل نهم تذکرة الاولیاء از «آن سوخته‏ی عشق و اشتیاق، آن شیفتهٔ قرب و احتراق» آورده، عاشقانگی‌اش یکی دیگر از صفات ممتاز اوست.
ما بارها از قول حضرت مولی‌الموحدین ع، وصف عبادت «غلامان خائف» و «تاجران طامع» و «عاشقان صادق» را شنیده‌ایم. و در تذکرة الاولیاء، به چهار نوبت در همین یاد کردِ رابعه، چنین مفهومی را از زبان وی می‌شنویم. یکی از آنها این است:
«گفت خداوندا! اگر تو را از خوف دوزخ می‌پرستم، بر من حرام گردان. و اگر از برای تو، تو را می‌پرستم، جمال باقی از من دریغ مدار».(3)
و ما که با شعر زیسته‌ایم و از زبان شاعران حکمت آموخته‌ایم، خوب می‏دانیم که دستمایه عاشقانگی «استقامت» است. و این یکی دیگر از صفات شاخص رابعه عدویه است. در تذکرة الاولیاء، صفات برجسته هر یک از عارفان گاه به تأکید یاد شده. مالک دینار به ریاضت مذکور است. اویس قرنی به عبارت فُضَیل عیاض در ورع و معرفت. حلاج به سُکر و مستی. شبلی به صحو و مستوری. سری سقطی به مروت و شفقت. و یکی دیگر به توکل و آن یکی به مجاهدت و ... و رابعه به «استقامت». و من فکر می‌کنم استقامت از صفات فطری زن است و از آن دارایی‌های مهم او نسبت به مردان. «نخواستن» و «استقامت» برای آنچه عاشق را به معبود خود می‏ر‌ساند، در شخصیت رابعه عدویه، منشی چشمگیر است. که همه رنگ‌هایی که تعلق پدید می‌آورند در زیر این گنبد کبود، از همین آمده. تفرق و جدایی میان بنده و حق نیز باز از همین برخاسته. جا به جا در این یاد کرد عطار از رابعه با همین استقامت و نخواستن او رو به روییم.

استقامت از صفات فطری زن است
یک جای می‌گوید: «که من بنده‌ام و بنده را به آرزو چه کار.»

و جایی دیگر:

«نقل است که یکی روز، چهار درم به کسی داد که: از برای من گلیمی بستان. گفت: سیاه یا سپید؟ در حال، درم بازستد و در دجله انداخت و گفت: از گلیم ناخریده تفرقت بادید [پدید] آمد که: سیاه باید یا سپید؟»
و این یکی دیگر، که ابهت استقامت او لرزه بر اندام می‌اندازد:
«... صادق نیست در دعوی خود، هر که فراموش نکند الم زخم در مشاهده مطلوب خویش».
چند سالی است که از خواندن خیلی چیزها که مرا مفتون صورت خود می‌خواهند و این بت «فرم» را در نظرم می‌آرایند فاصله گرفته‌ام. مطالعات دلبخواهم آثاری است که مرا به جهان معنا و معنویت دعوت کنند. این است که بارها و بسیارها، بی ملال تکرار و به اختیار، در شعر، دیوان اقبال را می‌خوانم و غزلیات شمس را و غزل معجزه وار ابوالمعانی بیدل دهلوی را. و در نثر یاران همیشگی‌ام «اسرارالتوحید فی مقامات شیخ ابوسعید» است و «مقالات شمس» و همین تذکرة الاولیاء؛ که از عجایب عالم معنا و معنویت است. و شب‌های بسیار را که به بازخواندن و دوباره خواندن به تکرار خواندن تذکرة الاولیاء می‌گرانم، سیرم در این جهان جان‌های ارجمند و روان‌های بی مانند، با بازخوانی «ذکر رابعه عدویه، رحمه‌االله»، روشنایی و شکوهی افزونتر می‌یابد.

 

پی‌نوشت:

و البته و صد البته نباید از ذکر ابوسعید ابوالخیر، رند یگانه تاریخ تصوف و عرفان ایرانی- اسلامی در تذکرة الاولیاء غافل بود. اما یکی از احفاد او در قرن ششم یعنی محمدبن منور، به کمیتی در خور و کیفیتی بایسته درباره او حق مطلب را گزارده. و به همین دلیل ذکر بوسعید در تذکره در مقایسه با «اسرارالتوحید» رنگ می‌بازد.
و به قولی دیگر:

کور به چشمی که لذت گیر دلداری نشد

که من همان تن اول را خوشتر دارم و بیشتر می‌پسندم. رابطه «چشم» و «دیدار» به سیاق کلام برازنده‌تر است.
حیفم می‌آید که به عنوان حاشیه و پاورقی و پی‌نوشت و امثال این تعابیر، یادی نکنم از یک قطعه شادروان مهدی اخوان ثالث (م. امید) با عنوان «خداوندا» که در مجوعه «تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم» آمده است. اگرچه این حاشیه قدری طول و تفصیل می‌یابد،اما به نقل کردن من و خواندن تو – و برای آنکه آن مجموعه را خوانده، به دوباره خواندنش – حتماً و تحقیقاً می‌ارزد. شعر و یادداشت مقدمه اخوان ثالث این است: «در ترجمه به شعر فارسی از کلام منسوب به امام علی بی ابیطالب (ع) که نظیره بسیار زیبا و جسورانه آن را به عبارتی دیگر از رابعه عارفه و زاهد معروف قدیم هم شنیده‌ایم. کلام مشهور و بلند امام علی (ع) این است: الهی ما عبدتک خوفاً من نارک و لا طمعاً فی جنتک، بل وجدتک اهلاً للعبادة، فعبدتک ... من آن معنی را در قطعه‌ای به فارسی چنین سروده‌ام:

خداوندا، تو را هر چند بی شک
چو توفیقت کند یاری پرستم
ولی از شوق جنت، بیم دوزخ
که دانم هر دو را داری پرستم
ترا از بهر آن کاندر دو عالم
پرستش را سزاواری پرستم

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید