سه شنبه, 15ام آبان

شما اینجا هستید: رویه نخست کتاب‌شناخت کتاب‌ کتابی نه در شأن نیما

کتاب‌

کتابی نه در شأن نیما

برگرفته از تارنگار ایرانچهر

 

کاظم   سادات‌اشکوری

 

کتابی نه در شأن نیما

یادداشت‌‌های روزانۀ نیما یوشیج
به کوشش: شراگیم یوشیج
ناشر: انتشارات مروارید
چاپ اول: 1387

  

- اگر نیما زنده بود آیا تمامی یادداشت‌هایش را، به صورتی که منتشر شده، منتشر می‌کرد؟
مدتی‌ست که این سؤال ذهنم را مشغول کرده و پاسخ قانع‌کننده‌ای برای آن نیافته‌ام.
می‌دانیم که آدمی همیشه در یک حال و هوا نیست. گاهی عصبانی است؛ گاهی خوشحال است، گاهی رفتار تندی از او سر می‌زند و گاهی کاری می‌کند که نمی‌بایستی بکند و بعد پشیمان می‌شود. گاهی دیگران رفتاری با او می‌کنند که درخور او نیست و سبب رنجش او می‌شود. در لحظۀ وقوع واقعه چه‌بسا آدمی از کوره درمی‌رود و به زمین و زمان ناسزا می‌گوید؛ اما اگر اندکی تأمل کند و آن لحظه را پشت سر بگذارد، از این که توانسته است خشم خود را فرو خورد، اظهار رضایت می‌کند.

یادداشت‌های روزانه گاهی ممکن است دربارۀ مسائل اجتماعی و سیاسی باشد و گاهی دربارۀ مسائل ادبی و هنری و گاهی دربارۀ مسائل شخصی. برخی مسائل سیاسی و اجتماعی را ترجیح می‌دهند و برخی مسائل هنری و ادبی را؛ اما گمان نمی‌کنم کسی، پس از مطالعۀ یادداشت‌های فرد فرزانه‌ای، توقع داشته باشد از زندگی خصوصی او سر درآورد و این که او خورش قرمه‌سبزی را بیشتر می‌پسندد یا قیمه بادمجان را. افراد سطحی‌نگر چه‌بسا به این قبیل مسائل علاقه دارند؛ اما به‌طور معمول، آدمی توقع دارد پس از مطالعۀ کتابی از فرزانه‌ای، نکته‌های تازه بیاموزد وگرنه می‌دانیم که هرکس، به هرحال، از چیزی یا  کسی خوشش می‌آید یا بدش می‌آید و طرح موضوع «خوش‌آمد» و «بدآمد» شخص نه چیزی به نویسنده می‌افزاید و نه چیزی به خواننده.
هستند کسانی که از بد و بیراه‌گفتن دو نفر به هم لذت می‌برند؛ اما آیا چنین کسانی محق هستند؟ و هم در مواردی شاهد بوده‌ایم که شخصی گفته است، می‌خواهم پنبۀ فلانی را بزنم که می‌پرسیم، آیا این کار نقادی است؟ کسی که اثری، خواه شعر و خواه نثر، خلق می‌کند، به یک معنی خود را در معرض قضاوت قرار می‌دهد و اگر کسی دربارۀ اثر او حرفی دارد می‌تواند عیب و هنرش را بگوید، اما آیا پذیرفتنی‌ست که کسی بی‌دلیل و استدلال، فلان اثر را مزخرف و فلان نویسنده را بی‌سواد بنامد؟
باری، نوشتن یادداشت روزانه در کشورهای اروپایی و آمریکایی، در بین اهالی قلم، متداول است و ایرانیان نیز، پس از آشنایی با فرهنگ اروپایی، به این شیوۀ نوشتاری گرایش پیدا کردند؛ البته به صورت پراکنده و نیما نیز از کسانی است که به این کار پرداخته است که آن را به فال نیک می‌گیریم، اما می‌پرسیم: هدف از نوشتن یادداشت روزانه چیست؟
می‌دانیم که گلایه و شکوه و شکایت بسیار است و هم در جایی که برای شاعر قدر و منزلتی قایل نیستند، آن‌هم شاعری مثل نیما، که به راه خود می‌رود و به عادات ذهنی خوانندگان شعر روی خوش نشان نمی‌دهد، بی‌گمان دشمنانی دارد و هم آنان گهگاه بر او می تازند و چه‌بسا قدر او را نمی‌دانند و سنگ پیش پایش می‌اندازند. بر اینها مشکلات معیشتی را نیز، که دامنگیر این قبیل کسان است، باید افزود و هم مشکلات دیگر را.
از این‌رو چه‌بسا بسیاری از یادداشت‌های نیما در زمرۀ مقولاتی است که آدمی از خواندن آنها دلگیر و آزرده‌خاطر می‌شود؛ اما از طرفی هم فکر می‌کند لابد مولف و ناشر «صلاح و مصلحت خویش» چنان دیده‌اند که همۀ آنها را منتشر کنند. به گمان من اگر کسی منصفانه برخی از آنها را حذف می‌کرد، نمی‌توانستیم نام عمل او را سانسور بگذاریم؛ برای این‌که خود نیما هم، اگر قصد انتشار آنها را داشت، شاید چنین می‌کرد و این کار، البته، بر قدر و اعتبار او می‌افزود و اکنون، به صورتی که چاپ شده، تصور می‌کنم نیما را به گونه‌ای دیگر معرفی کرده است که شایستۀ او نیست. به هر حال از این موضوع می‌گذرم و به یادداشت‌ها می‌پردازم.
نکته‌ای که، به‌ویژه، می‌خواهم بر آن تأکید کنم این است که این کتاب را می‌بایستی ویراستار صاحب‌نظری ویرایش می‌کرد؛ برای این که وقتی کسی یادداشت روزانه می‌نویسد، می‌خواهد بی‌درنگ آنچه را به ذهنش رسیده به روی کاغذ بیاورد و لابد حک و اصلاح آن را به بعد موکول می‌کند. پس کسی که بعدها آن یادداشت‌ها را برای انتشار در نظر می‌گیرد، نخستین وظیفۀ او ویرایش متن است. برای مثال: «دسیسه‌های تازه (از قبیل دفاع متحد همکاری ملل و غیره) می‌زند« (ص 15). از آنچه در داخل پرانتز آمده سر درنیاوردم و نمی‌دانم «دفاع متحد همکاری ملل» یعنی چه، اما این را می‌دانم که در زبان فارسی دسیسه‌زدن نداریم بلکه دسیسه‌کردن و دسیسه‌چیدن داریم. یا در همین صفحه «از دست کشید و با پا پس زد» درست نیست و درست آن «با دست پس زد و با پا پیش کشید» است. یا به نمونه‌هایی که نقل می‌کنم دقت کنید که به گمانم برخی از آنها نامفهوم است: «باید در نحوه‌ی زمانی هم به جلو رفته باشد» (ص 16)؛ «وقتی زندگی مادی برای او مزه بیشتر می‌کند» (ص 16)؛ «کسی که از خود آزادیت آزادی ندارد» (ص 17)؛ «اول در هر کس، زندگی اخلاق او را درست می‌کند.» (ص 18)؛ «خانلری وزن را نمی‌شناسد مثل توللی نمی‌داند چه می‌کند، اصالت طرز کار را از دست می‌دهند. شیبانی و شاملو و دیگران از اصالت وزن را می‌اندازند» (ص 33) این سخن بی‌گمان درست است و به قول معروف مو، لای درزش نمی‌رود که خانلری به واقع وزن را نمی‌شناسد!!! یا متن کامل یادداشتی زیر نام «چیزهای مخرب نوشته» : «فروتنی، خودنمایی، در خاتمه چه می‌گویم، لفت‌دادن که من چه می‌نویسم (به استثنای من خلاصه می‌کنم) به خودگرفتن، بداتیسم (!)، خودپسندی، حرف‌های رکیک خنک می‌کند نوشته را» (ص 33) راستی! از این سطرها چیزی سر درمی‌آورید؟
اضافه کنم که تا همین صفحۀ 33 می‌توانستم نمونه‌های بسیاری نقل کنم، اما سرسری گذشتم و اگر بخواهم به همین صورت، حتی، از کتاب 350 صفحه‌ای نمونه بدهم، لابد صفحات بسیاری را باید سیاه کنم.
موارد دیگری هم هست که نمی‌دانم ناشی از غلط‌خوانی دستنوشته‌هاست، غلط چاپی است و یا متن اصلی چنین است. از جمله شعر نظامی گنجوی: «ز خود بگذر که در قانون مقدار / حساب‌هایی بیش و بسیار» (ص 25) که غلط است و درست آن : ز خود بگذر که در قانون مقدار / حساب آفرینش هست بسیار، است. و همین‌طور «مماکات» (ص 54) به جای محاکات؛ «تومال» (ص 54) [مرا خواستند تومال کنند] که از معنای آن سر درنیاوردم و در هیچ فرهنگی هم آن را نیافتم؛ «تمنعات» (ص 152) به جای تمنّیات یا تنعمّات؟؛ «مالاکوفسکی» (ص 156) به جای مایاکوفسکی؛ «فاتح» (ص 194) به جای فاتحه؛ «مخلوط» (ص 247) به جای مغلوط؛ «ریاضی‌العارفین» (ص 296) به جای ریاض‌العارفین و ... و نیز شعر حافظ «نمی‌دهند اجازت مرا سیر و سفر / هوای خاک وکیل و آب رکن‌آباد» (ص 280) که غلط است و درست آن «نمی‌دهند اجازت مرا به سیر و سفر / نسیم خاک مصلّی و آب رکناباد» است.
از این نمونه‌ها به‌قدری زیاد است که نگو و نپرس؛ هم از این‌رو از نقل همۀ آنها صرف‌نظر می‌کنم.
نمونه‌ای نقل می‌کنم از کتابی که به همت سیروس طاهباز و با نظارت شراگیم یوشیج چاپ شده است و همان نمونه را از کتابی که از آن سخن می‌گوییم، تا معلوم شود که نقطه‌گذاری درست و ویرایش نقش مهمی در ارائۀ مطلب و درست‌خوانی متن دارد:
نمونۀ اول: «آثار یوسف حکیم‌نوری (که در ص 94 مجمع‌الفصحا ذکر او رفته است) در نزد خود من جمع است. البته حکیم‌نوری جد من است. پدرِ مادر من. از طایفه‌ی نائیج است. رضاقلی‌خان هدایت نوشته است که به واسطه‌ی اشتغال به شغل استیفا افکار خود را جمع نکرده است.
معلوم می‌‌شود در خانواده‌ی من حماقت کمیاب نبوده است.
این مرد فیلسوف و شاعر با این قدرت طبع افکارش را فرو ریخت در پای شغل مستوفی‌گری، چنان‌که پدرم گله‌های گاو و مادیان و گوسفندش را به باد داد برای این‌که بلکه در طهران کسی بشود. و احمقانه این‌که همیشه از طهران دوری می‌کرد.» (برگزیدۀ آثار نیما یوشیج (نثر)، ص 276، انتشارات بزرگمهر، تهران: 1369).
نمونۀ دوم: «آثار یوسف حکیم‌نوری (که در صفحۀ 94 مجمع الفصها ذکر او رفته است) در نزد خود من جمع است، البته بعضی آثار، حکیم‌نوری جد من است پدر مادر من از طایفه‌ی ناییج است.
رضاقلی‌خان هدایت نوشته است که به واسطه اشتغال به شغل استیضا افکار خود را جمع نکرده است. معلوم می‌شود در خانواده‌ی من حماقت کمیاب نبوده است. این مرد فیلسوف و شاعر با این قدرت طبع افکارش را به دور ریخت که شغل مستوفی‌گری او برجا باشد.
چنان که پدرم گله‌های گاو و مادیان و گوسفندش را به باد داد برای این‌که بلکه در تهران کسی بشود و احمقانه این که همیشه از تهران دوری می‌کرد.» (ص 247).
این‌که کسی بیاید «طهران» نیما را به «تهران» امروزی تغییر دهد، کار مهمی نکرده؛ مهم آن است که کسی مجمع‌الفصحا و استیفا را که به صورت غلط در متن آمده اصلاح کند و هم به ویرایش و نقطه‌گذاری توجه کند تا خواندن متن آسان شود.

در این کتاب، رونویسی دست‌نوشته‌ها به صورت مغلوط و ارائۀ یادداشت‌ها بدون ویرایش و ... «به‌کوشش» نامیده شده است؛ حال آن‌که اگر یادداشت‌ها به دست اهل فن می‌افتاد، بی‌گمان آنها را طبقه‌بندی موضوعی می‌کرد و هم سیر تاریخی آنها را در نظر می‌گرفت و نیز تعریف‌های نیما از غواص را (کلیم کاشانی دوم است و... ) (ص 129)، اگر آشنا به قضایا بود، حذف می‌کرد. قضیه از این قرار است که دیوان خطی حزین لاهیجی به دست غواص افتاده بود و او که لابد تصور می‌کرد نسخة او منحصر به فرد است، شعرهای حزین را با تغییردادن تخلص به نام خود چاپ می‌کرد تا این که دکتر محمدرضا شفیعی‌کدکنی دست جناب شاعر را رو کرد و همه پی بردند که آن شعرهای زیبا از غواص نیست. اگر کسی علاقه‌مند به دانستن بیشتر باشد می‌تواند به نشریه‌های دهۀ سی مراجعه کند.
دیگر این‌که بالاخره سر درنیاوردم چه کوششی در تدوین و انتشار این کتاب به کار رفته است یا «نمایه»‌ی این کتاب چه کمکی به خوانندۀ امروز و فردا می‌کند؟ یکی از ویژگی‌های «نمایه» این است که خواننده برخی از نام‌های مستعار و یا کمتر مشهور را بیابد و پی ببرد که اگر نامی در متن ناآشناست، می‌توان درست و آشنای آن را در «نمایه» یافت. به چند نمونه از این نام‌ها اشاره می‌کنم: رشید (در ص 70)، که به همین صورت در «نمایه» آمده است، کیست؟ بله، منظور غلامرضا رشید یاسمی، شاعر و نویسنده و از مؤلفان کتاب دستور زبان فارسی معروف به دستور پنج استاد است. آزاد (ص 117) منظور محمود مشرف آزادتهرانی است. موسوی (ص 129) منظور رحمت موسوی شاعر است. کسمایی (ص 129) منظور جعفر کسمایی شاعر است که با علی‌اکبر کسمایی روزنامه‌نگار نسبتی ندارد. معالی (ص 129) منظور محمدرضا معالی است. آتش (ص 129) منظور منوچهر منوچهری رشتی است. شهیدی (ص 129) منظور شهدی لنگرودی است. فغان (ص 135)، که نامش در نمایه نیامده، فریدون گیلانی متخلص به فغان از شاعران و روزنامه‌نگاران دهه های سی و چهل است. شیدای پیریا (ص 139) منظور محمد بی‌ریای گیلانی متخلص به شیدا از شاعران معروف غزل‌سراست. مجلۀ جنگ (ص 253) منظور «جنگ هنر و ادب امروز» حسین رازی است. بادیه‌نشین (ص 267)، که نامش در نمایه نیامده، هوشنگ یگانیان شاعر مشهور به هوشنگ بادیه‌نشین است...
دربارۀ این کتاب گفتنی زیاد است که من بیش از این نمی‌گویم و بی‌آن‌که تمامی کارهای سیروس طاهباز را تأیید کنم، به روان او درود می‌فرستم که دست‌کم نامه‌ها و داستان‌ها و بخشی از یادداشت‌های نیما را به گونه‌‌ای آبرومند به چاپ رساند و بر قدر و اعتبار نیما افزود.

 
برگرفته از: مجلۀ پایاب، دوفصل‌نامۀ فرهنگ، هنر، ادبیات، شمارۀ بیست و یکم پی‌در‌پی، پاییز و زمستان 1388، ص 118-113.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه