کتاب
کتاب «جغرافیای تاریخی و تاریخ مفصل کرمانشاهان» از نگاه دکتر عبدالحسین نوایی
- كتاب
- نمایش از جمعه, 01 شهریور 1392 19:45
- بازدید: 6517
برگرفته از روزنامه اطلاعات
دکتر عبدالحسین نوایی
اشاره: آنچه در پی میآید، بخشی از مقدمه مفصل مرحوم استاد نوایی بر مجموعه تحقیقی و گرانسنگ «جغرافیای تاریخی و تاریخ مفصل کرمانشاهان» اثر استاد محمدعلی سلطانی است.
***
کتاب حاضر تحقیق ارزنده و تلاش بزرگ و پردامنهای است در مورد شناساندن پیشینه درخشان و شرح تاریخ و جغرافیای منطقهای بسیار مهم از کشور ایران و بیان وضع و حال مردم سرزمین زرخیر و مردپرور آن یعنی کرمانشاهان.
سرزمین اهورایی ایران از کنارههای سیحون تا فرات و از دریای خزر تا دریای فارس برای هر ایرانی پاکنژاد، مقدس و گرامی است. من همانقدر که به آذربایجان همیشه سربلند و مردم سختکوش و دلاور آن دلبستگی دارم، به بلوچستان پهناور و زرخیر و مردم منیعالطبع و دلیر آن سامان نیز علاقهمندم و همچنین به مازندران که زادگاه من است و فارس و دیگر مناطق عشق میورزم؛ زیرا همه این سرزمینها جزئی از سرزمین پهناور و مقدس ایران است و قسمتی از پیکر مادر وطن و هرگز در میان اجزای بدن نمیتوان چشم را بر دهان، یا دست را بر پا ترجیح داد و این چشم و خط و خال و ابرو هر کدام به جای خویش نیکوست و دوستداشتنی و هر یک را ویژگی خاص خود، البته همین ویژگیهاست که باعث میشود ما درباره منطقهای بیش از دیگر مناطق به سخن پردازیم.
کرمانشاهان منطقه پراهمیتی است که در غربیترین بخش ایران قرار گرفته و سرحد سکونت اقوام ایرانی با غیرایرانی و به عبارت دیگر مرز بین ایران و انیران بوده است و از همین راه بود که فرزندان ایران برای سرکوبی مهاجمان و دشمنان خارجی به جنگ دشمن میشتافتند و متقابلاً اقوام بیگانه به سرزمین ایران حملهور میشدند.
کرمانشاهان جزوی از کشور ایران است و مردمش که بیشتر از نژاد کرد میباشند، تیرهای نیرومند از «ایرانشهر» هستند و زبانشان که کردی است، شاخهای از زبان فارسی یعنی زبان ایرانی است.
سرزمین ایران قدمتی بسیار دارد. حفریات تپه سیلک گستردگی تمدن ما را در هفتهزار سال پیش روشن میسازد. کاوشهای باستانشناسی در هر استان، از مارلیک گرفته تا حسنلو، از کناره کویر گرفته تا شوش، همه جا از تمدن ایرانی و قدمت فراوان آن در دوران تاریخ بشری حکایت میکند و در دنیای امروز کمتر کشوری میتوان یافت که تمدنی چنین پیشرفته در سپیدهدم تاریخ داشته باشد و تا امروز همچنان آن خلاقیت بر جای مانده باشد.
آری، اهرام مصر عظیم و شگفتآورند و حقا سازندگان این بناهای پررمز و راز و پرعظمت از دانش و بینش فراوانی برخوردار بودند و علوم طبیعی و معماری و ریاضی و هیئت، مسلماً در آن سرزمین به مرزهای وسیعی رسیده بود که چنین بناهایی با توجه به دقایق علمی ساخته شده، اما تمدن روزگار فراعنه به یکباره از هم فرو ریخت و یونانیان برآن مرز و بوم دست یافتند و دانش و بینش یونانیان جایگزین طب و فلسفه و ریاضی مصر باستان شد و آن نیز چندان نپایید و با هجوم مسلمانان، مصر که کشوری عظیم و مستقل بود، به صورت جزئی از امپراتوری اسلام در آمد و تمدن قدیم خود که سهل است، حتی زبان و هویت ملی خود را از دست داد و زبان اصلی خود (یعنی قبطی) را فراموش کرد و آداب و سنن قومی خویش را به دست فراموشی سپرد؛ اما ملت ایران هرچند در برابر سیل حوادث آسیب فراوان دید و در قبال هجومها و حملههای اقوام بیگانه همچون اقوام زردپوست هیاطله و هونها و یونانیان و عربها و مغولها بسیار لطمه خورد و ضررها دید، ولی زبان و فرهنگ و ذوق و اندیشه خود را هرگز از دست نداد، حتی پختگی و خلاقیت خود را تا آنجا که فشار روزگار و قدرت حوادث اجازه داد، در زمینههای اندیشه و بیان و هنر و معماری حفظ نمود.
تاریخ بشر شاهد ظهور دولتهای عظیمی چون سومر و کلده و آشور و اکد بوده است؛ ولی هیچ یک از آنان نتوانست در برابر تندباد حوادث ایستادگی کنند جز ایران که با همه طوفانها و گردبادهای سیاسی باز همچنان برپای ایستاده و اصالت تمدن و فرهنگ خود را صلا زده است.
کرمانشاه نیز جزئی از کشور ایران (ایرانشهر) بوده و در تمام این سربلندیها و بزرگیها و چیرگی بر دشمنان و پدید آمدن گشایشهای مادی و معنوی سهیم بوده، همچنان که در شکستها و انحطاطها و نابسامانیها نیز شریک بوده و حقاً در همه موارد سهم خود را به مردی و مردانگی پرداخته و سنگ تمام گذاشته و کتاب حاضر هرچند به نام کرمانشاهان و جوشش و کوشش مردم پاکدل آن سامان در زمینههای شعر و نثر و خوشنویسی و نقاشی و معماری و ایجاد سازمانهای علمی و تمدنی و اجتماعی موافق با دانش و بینش نوین در آن سرزمین است، ولی در واقع اشاره به تلاش مردم ایران زمین است در طول تاریخ بشریت.
با این همه من به کرمانشاهان به دیده دیگری مینگرم؛ تصور من این است که کرمانشاهان در چشم نیاکان ما از قداست و حرمتی الهی برخوردار بوده و این سرزمین در روزگار مهرپرستی در چشم و دل ایرانیان جایگاهی الهی و پایگاهی مذهبی داشته است. آنچه تصور مرا در این نظر تأیید میکند، وجود جماعت محترمی در کرمانشاه است به نام «اهل حق» که عملاً عقاید مذهبی و جهانبینی دینی و حتی روش زندگی و آداب و رسوم مهرپرستان را دارند؛ مثل: جمخانه و رسم قربانی و دفن استخوان قربانی و اعتقاد به هفت و اعتقاد به «پیر» و نظایر آن که من در حدود هجده، نوزده سال پیش در سال اول مجله گوهر بدان اشاره کردهام و این خود بحث شیرین و ممتعی است با وسعتی فراوان که شرح آن «یک دهان خواهد به پهنای فلک».
آنچه بر این تصور من باز مهر تأیید میزند، وجود دو اثر مهم از روزگار هخامنشی است؛ یعنی روزگاری که هنوز آیین زرتشتی توسعه همگانی نیافته و هنوز سخن از مهر و ناهید یا میترا و آناهیتاست و این دو اثر مهم یکی کتیبه داریوش است و دیگر معبد آناهیتا.
همه میدانند که در محل موسوم به بیستون، داریوش نخست کتیبهای بسیار مهم به سینه کوه کنده و شرح فتوحات خود را بر دل کوه برای فرزندان این آب و خاک باقی گذارده. اما این کلمه «بیستون» صورت عامیانهای است از «بغستان»، یعنی جایگاه خدایان. کلمه «بغ» در فارسی باستان یعنی در همین کتیبههای هخامنشی بسیار فراوان به کار رفته است، به معنای «خدا» و کلمه بغداد (بغ+داد) به معنای موهبت الهی و بخشش یزدانی است و برابر با عطاءالله و هبهالله عربی، در کلمه فغفور هم همین کلمه بغ باز تجلی میکند و این کلمه مرکب است از فغ (بغ) و فور (پور) و جمعاً یعنی پسر خدا که به سلاطین چین گفته میشد؛ زیرا آنان خود را پسر خدا میدانستند.
اینکه داریوش چنین کتبیه عظیم و مهم خود را در نقطهای به نام جایگاه خدایان ایجاد کرده، به نظر من علت و حکمتی داشته و او خواسته در حضور ایزدان به بیان شرح فتوحات خود پردازد و این خود سپاسی بوده است به درگاه آنان. کما اینکه کمال خضوع و خشوع او نسبت بدان آستان مقدس از هر کلمه و سطر این نوشته پیداست؛ همچنان که اصالت اندیشه و نجابت تفکر ایرانی. این کتیبه بسیار مفصل است و نقل آن موجب درازی سخن و کسالت و ملالت خواننده خواهد بود؛ اما دریغم میآید که چند جملهای از آن را نقل نکنم.
در این کتیبه که بزرگترین سنگنوشته عصر هخامنشی است، اصالت اندیشه تمدنساز ایرانی به وضوح خوانده میشود. کتیبه بر خلاف کتیبههای دیگر که با یاد «خدای بزرگ، اهورامزدا» شروع میشود، با این کلمات سنگین و حاکی از اعتماد به نفس کامل آغاز میشود که: «منم داریوش، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه پارس، شاه بسیاری از کشورها، پسر ویشتاسب، پسر ارشام هخامنشی».
شاید هم این گونه شروع از این جهت باشد که داریوش خود را در جایگاه خدایان و در برابر «بغ وزرک اهوره مزدا» احساس میکرده و سخن را از معرفی خود شروع نموده و بعد نام پدر و نیاکان خود را برده و سپس نام اجزای مختلف امپراتوری هخامنشی یعنی سرزمینهای تحت فرمان را آورده؛ اما این سخنان افتخارآمیز را بدین جمله به پایان آورده که: «به یاری خدا این کشورها فرمان مرا حرمت نهادند و هرچه من بدیشان گفتم، انجام دادند.» آنگاه با خضوع تمام میگوید: «اهوره مزدا مرا این پادشاهی داد، اهوره مزدا مرا یاری کرد تا این شاهی به دست آوردم، به یاری اوره مزداست که شاهی با من است.»
آنگاه به ذکر کارهای خود میپردازد و شرح میدهد که چگونه یاغیان را سرکوب کرده و گوماتای غاصب را کشته و سلطنت را از دست نااهلان باز گرفته: «و مردم پارس و ماد و سایر کشورها را به حال سابق برگرداندم و آنچه از ایشان گرفته بودند، از رمه و چراگاه و اثاثیه و خانمان بدیشان باز پس دادم». و در پایان کتیبه مینویسد: «داریوش شاه گوید: ای آن که از این پس شاه باشی، خود را از دروغ تا میتوانی برکنار دار. اگر میاندیشی که چه باید کرد تا کشور در امان باشد، دروغگوی را سخت بازخواست کن.»
و پس از تأکید بر اینکه آنچه گفته، جز حقیقت چیزی نیست، باز میگوید: «از آن جهت اهورهمزدا و دیگر خدایان مرا یاری کردند که نه من دروغگو و ستمگر بودم، نه خاندانم. من به راستی و دادگری رفتار کردم. هرگز ناتوانی یا توانایی را نیازردم، آنان را که با دودمان من همکاری کردند، نواختم و آنان را که بدی کردند، به کیفر رساندم.» و سرانجام در بند سوم از ستون پنجم یعنی در قسمت ما قبل آخر کتیبه مینویسد:
«هر کس اهوره مزدا را بپرستد، چه در زندگی، چه در مرگ، برکت خداوندی بر او خواهد بود.» من این نکته را توضیح و تفصیلی دادم تا دیگر کسی نگوید که نیاکان ما کافر بودند، بلکه خدا را میپرستیدند و خود را تحت حمایت ذات حق میپنداشتند و کشور خویش را هدیه الهی میشمردند و چه سندی بالاتر از این در ایمان نیاکان ما به نیروی لایزال الهی در آن روزهای نخستین تاریخ بشری؟
و اما معبد آناهیتا بناهای عظیم و زیبایی بوده بسیار گسترده و با شکوهی فراوان. بدبختانه اکنون آن بنا یا به علت گذشت زمان و گزند باد و باران یا بر اثر تیشه مردم نادان در هم ریخته و چیزی از آن باقی نمانده است. حتی مقداری از سنگها و آجرهای آن را مردم برای ساختمان خانه و باغ خویش بردهاند! ولی از همین قطعات شکسته سر ستونها و میان ستونها و از صفه و سکوی باقیمانده و ظروف و سکهها و آثار میتوان به عظمت این بنا پی برد و از همین نقش و نگار در و دیوار شکسته «آثار پدید است صنادید عجم را»!
این معبد عظیم به نام آناهیتا یا به قول زرتشت: اردویسور آناهیتا، دوشیزه، آناهید، خدای بارانهای سودمند و پشتیبان زنان به ویژه زنان باردار و احشام و گلهها. و با توجه به اینکه در آن روزگار و در تمدن اولیه مبتنی بر کشاورزی و دامپروری میبینیم که ناهید خدای آب است، یعنی مایه اصلی حیات و حامی زنان است، یعنی محور اجتماع و نگهدارنده گلهها و رمهها. یعنی حاصل و دسترنج مردم آن روزگار همین الهه ناهید است که در عربی از آن ناهد ساختهاند و در یونان بدان «آنائیتیس» و یا «آرتمیس انائی تیس» میگفتند.
شاید قدیمیترین کسی که از این بنا یاد کرده، ایزیدور خاراکسی باشد که آن را معبد ارتمیس «ناهید» خوانده و از گنجینههای آن یاد کرده است و آخرین دانشمندی که بدان اشاره کرده، رومان گیرشمن است که او نیز این مکان را معبد ارتمیس خوانده؛ ولی طرح آن را غربی دانسته و آن را قابل مقایسه با معبد خورهه و لائودیسه تشخیص داده، خاصه با معبد کرهه (خورهه) که آن نیز غربی است. و غربی صورت زرورق پیچیدة یونانی است؛ یعنی مردمی مذهبی و خدائی و معبدی داشتهاند، اما بلد نبودند برای خود معبد بسازند و دست توسل به دامن سخاوتمند یونان زدهاند که برایشان طرح معبد بکشد!
از این دست اظهار نظر، فراوان است که یونان قيّم و سرپرست کلیة مسائل فکری و ذوقی و هنری مشرق زمین است و گویی این قوم اول به یونان مراجعه کردهاند که برایشان مذهبی و خدایی و معبدی در نظرگیرند تا بعد ایرانی بتواند مذهب و خدا و معبدی داشته باشد، غافل از اینکه این بنا که یک معبد آناهیتاست، در ایران تنها نبوده و هر جایی و منطقهای متناسب جمعیت و اقلیم و قدرت مالی خود معبدی داشته و این معابد همه زاییدة معماری تمدن مهری بوده و با هم مشترکات فراوان و مشابهتهای بسیار داشتهاند؛ منتها در شکوه و تجمل و ریزهکاری چنان که گفتیم، برحسب قدرت مالی و جمعیت مردم منطقه متفاوت بوده، همچنان که امروزه نیز کلیة مساجد یعنی معابد اسلامی سراسر ایران حتی جهان اسلام از لحاظ صحن و شبستان و محراب و منبر و طاق و سردر و محل نماز و متوفی و غیره مشترکند، ولی بعضی مساجد عظیمتر و مجللتر و شکوهمندترند، مثل مسجد شاه اصفهان یا مسجد شیخلطفالله یا مسجد سپهسالار که امروز مطهری خوانده میشود.
تختجمشید، معبد یا کاخ؟
باری، از این اظهارنظرهای مغرضانه فراوان است، بگذریم. حتی از شرح و بسط بنای معبد و ویرانههای آن که مورخان اسلامی از آن به قصراللصوص یاد کردهاند، میگذریم و به این نکته اشاره میکنیم که بنای معبد آناهیتا با بنای تختجمشید بسیار نکات مشابه دارد که درگزارشهای فنی باستانشناسی بدان اشاره و این تشابهات در سکو و صفّه و فرم ستونبندی و پلکانهای ممتد و کوتاه و حتی اندازه و ارتفاع پلهها با پلههای تخت جمشید این اندیشه را پیش میآورد که نکند بنای تختجمشید هم بنای معبد بوده و اظهار نظر فرنگیان که آن را کاخ سلطنتی نامیدهاند و ما ایرانیان هم این نظر را وحی منزل پنداشتهایم، مثل اظهار نظر جناب گیرشمن است.
دلایل فراوانی این نظر را تأیید میکند که تخت جمشید معبد میترا بوده و قصر اللصوص معبد آناهیتا. اینجا فرصت مقایسه نیست؛ اما اشاره میکنیم که خشایارشا معبد شهر آتن را آتش زد و یونانیان هم به انتقام علی القاعده میبایست معبدی را آتش زده باشند؛ یعنی تخت جمشید را از آن گذشته درکنار تختجمشید کوهی بوده به نام مهر و در پای کوه روستایی به نام کومهر (کوهمهر) که در «شدّالازار» نام علمای منسوب بدان آمده است، امروز این کوه به نام رحمت خوانده میشود که اگر نگوییم «رحمت» همان کلمة «مهر» است (چون تای آخر رحمت جزو اصل نیست)، دیگر نمیتوانیم بار مذهبی و عرفانی کلمه رحمت (و در اصل مهر) را ندیده بگیریم، خاصه آنکه چند تن از سلاطین هخامنشی در همین کوه رحمت (مهر) دفن شدهاند و قبور آنان هنوز باقی است.
وانگهی تزیینات سراسر منطقة تختجمشید گل نیلوفر است به صورت مقاطع مختلف و نماد مذهبی و الهی نیلوفر در مذهب مهری سخت روشن و فراوان است و در همین گل لوتوس (نیلوفرآبی) است که نطفة زرتشت جای میگیرد تا در سر هزاره ازطریق استحمام دوشیزهای در دریاچة سیستان به بطن وی منتقل گردد و سوشیانت پدید آید و اساساً همین ناتمام ماندن ابنیة تخت جمشید دلیل بر آن است که این منطقه جنبه قداست مذهبی داشته و هر یک از سلاطین هخامنشی تبرعاً و تیمناً خواستهاند که در این مکان مقدس، اثری و بنایی از خود باقی گذارند کما اینکه در اماکن متبرکه هر امروز نیز این رسم باقی است که هرکس به قدر همت خویش در آن حجرهای، گودی، آب انباری و بنایی به یادگار بگذارد.
مؤلف نستوه و مشتاق
از مطلب به دور افتادیم. بازگردیم به کتاب نفیس «کرمانشاهان». کتاب حاضر حاصل تحقیقات چندین و چند سالة مؤلف جوان نستوه و مشتاق و کوشایی است که در عرصة تحقیق خستگی احساس نمیکند و چندان شور و شوق و ذوق برای رسیدن به هدف خویش دارد که سر از پای نمیشناسد و درست مصداق شعر سعدی است که میفرماید:
جمال کعبه چنان میدواندم از شوق
که خارهای مغیلان حریر میآید
آقای سلطانی بیش از دوازده سال در تحقیق راجع به زادگاه خود کرمانشاه صرف عمر و بذل جهد نموده است و در روزگار ما چنین پشتکار و کوشش و تلاش نه تنها مغتنم است، بلکه موجب شگفتی و ازجمله موارد «خرق عادت» است.
در روزگاری که حتی پزشکان متخصص و استادان دانشگاه در خط خرید و فروش و سفارش و پروفرم و دلار رقابتی و تزریقی و حمایتی افتادهاند و تب ارز و صادرات و واردات و زمینخری و بساز و بفروشی همه را گرفته، وقتی کسی دوازده سال از عمرگرانبها ـ و این روزها بسیارکوتاه ـ را صرف تحقیق در تاریخ و جغرافیا و رجال و تأسیسات دولتی و مؤسسات ملی و خلاصه مسائل گوناگون کرمانشاه میکند، بیدرنگ آدمی به یاد دانشمندان بزرگوار تاریخ ایران میافتد که از بخارا و دیگر شهرهای خراسان به قصد شنیدن حدیث یا استفاده از محضر درس فلان استاد پای پیاده به راه میافتادند و یا با کاروان خراسان به سوی بغداد راهی میشدند و شب از روز و رنج از راحت نمیشناختند و فقط به شوق تحصیل و اشتیاق به حضور در حوزة درس بزرگان نامور عرصة علم و ادب، سرماها و گرسنگیها و بیخوابیها را تحمل میکردند و به سائقة عشق و شیفتگی به دانش و دانشیان، از جان و مال میگذشتند و رنجها را به جان و دل میپذیرفتند، راست گفتهاند:
آن غم که به دل ز یار جانی است
خوشتر ز نشاط و کامرانی است
عشق است که روح روزگار است
او باقی و روزگار فانی است
و همین عشق و شیفتگی موجب شده که چنین کتاب عظیم تحقیقی فراهم آید که خود دایرهالمعارفی است راجع به کرمانشاهان، از تاریخ و جغرافیا گرفته تا شرح حال شعرا و ادبا و نویسندگان و موسیقیدانان تا شرح زندگانی نقاشان و شکارچیان و روزنامهنگاران و مطبعهداران و بازیگران تئاتر و خوشنویسان، از صنایع دستی گرفته تا صنعت مدرن و از آداب و رسوم و سنن گرفته تا زبان و لهجة کردی و شعب آن دردسر ندهم که هیچ نکتهای از نظر آقای سلطانی دور نمانده و از آنچه لازمة بیان و تفصیل است، کوتاه نیامده تا جایی که حتی صورت اسامی مکتب داران عصر قاجاریه و بنیانگذاران فرهنگ و معارف کرمانشاه و رؤسای فرهنگ و انجمنشهر و امثال آن را نیز به دست داده و این کاری است شگرف و سترگ و تحقیق عظیمی سخت گسترده که سلطانی صرفاً به قصد ادای دین وجدانی به زادگاه خود و شیفتگی به همشهریان بزرگوار خود انجام داده، وگرنه با معیار عقل و میزان منطق هرگز کسی در این وادی دشوار گام نمینهد،
با عاقلان بگوی که ارباب ذوق را
عشق است رهنمای نه اندیشه رهبر است
از این هم بالاتر که سرمایة کتاب را نیز از خود پرداخته و به تعبیری دیگر هست و نیست خود را وقف این خدمت کرده است و از گلوی خود و زن و فرزندانش گرفته، صرف چاپ چنین کتاب عظیمی نموده.
داستان این است که سه سال پیش وقتی ایشان پیش من آمدند و یک کیف بزرگ و مملو از دفتر و کاغذ و یادداشت و یک بقچه از اسناد و عکسها و اوراق کهنه به من نشان دادند و شرح کار تحقیق خود را بیان داشتند، در دل بدو آفرین گفتم و چون کار ایشان در جهت آرزوی دیرین من در مورد انجام تحقیقات اصیل و دقیق دربارة شهرها و استانهای کشور و مآلاً سرزمین اهورایی ایران بود، ایشان را تشویق کردم تا هر چه زودتر ناشری یابد و کتاب را چاپ کند.
چون او جوانی محجوب و شهرستانی بود و در تهران همکسی را نمیشناخت. از من خواست تا ناشری بدو معرفی کنم. اما من هم زیاد عمرو و زید را نمیشناختم (و حالا هم نمیشناسم) و نمی توانستم خدمتی کنم، ولیخواه ناخواه از افراد و مؤسساتی که درکار نشر دستی و سرمایهای داشتند؛ نام بردم و او تشکر کرد و رفت؛ ولی بعد از سه سال که او را این بار همراه اوراق حروفچینی شده دیدم و از ناشرکتاب جویا شدم، معلوم شد که این سازمانهای عریض و طویل دولتی بیشتر به «خط» علاقه دارند نه به معنا و به قدرت خرید مشتریان توجه دارند، نه به ارزش کتاب و مؤسسات انتشاراتی هم به برگشت پول بیشتری اندیشند تا سرمایهگذاری برای دانش و فرهنگ باری سازمانهای دولتی و مؤسسات خصوصی، بنابر سنت معمول و صنعت فراموش نشده، سلطانی را تا توانستهاند «سر دوانده» یا «پی نخود سیاه» فرستاندهاند.
چندان که مؤلف غیرتمند جوان عطای بزرگان را به لقایشان بخشیده و ترک احسان خواجه را «اولیتر» از تحمل «جفای بوابان» دانسته و خود دامن همت به کمرزده و خرج این کتاب عظیم را خود متقبل شده است و امیدوارم که کارش به کام باشد و این عشق سوزان جوانی به شهر و همشهریانش «چون هنرهای دگر موجب حرمان نشود»!
این ایثار و فداکاری همراه با دقت نظر و وسعت تحقیقی که ایشان در جمعآوری مطالب و تلفیق و تألیفی چنین شریف و منیف نشان دادهاند، از شمول تفکر و بینش و توجه کافی و عنایت وافی ایشان به کلیة مسائل حتی موضوعات ریز و کوچک واقعاً درخور تمجید و شایستة هرگونه تحسین و تقدیر است.
تنها یک نگاه به فهرست مطالب کتاب و فراوانی مسائلی که در زیر هر عنوان طرح شده، میتواند هر کس را به عمق تحقیق و عظمت کار آقای سلطانی آگاه سازد و این کار وقتی با اهمیتتر و ارزندهتر جلوه میکند که عکسهای فراوان تاریخی و زیبای کتاب را «به دیدة تحقیق» ملاحظه کنید.
تهیة چنین عکسهایی از اشخاص و اشیا، ازگذشته و حال، مستلزم شناخت و سپس شور و اشتیاق است و بعد نیازمند به مراجعهها و رو انداختنها و خواهشها و تمناها و خلاصه دوندگیها و دریوزگیها و در راه منظوری بزرگ خود را کوچک کردنها و من که عمری در این وادی گام میزنم و دست به قلم دارم، میدانم که آقای سلطانی چه رنجی برده و چه خون دلی خورده تا توانسته مجموعهای بدین عظمت و صحت و دقت در بارة زادگاه گرامی خود فراهم آرد و یاد گذشتگان را زنده و نام استادان و معلمان و هنرمندان و ادیبان و شاعران و بازیگران و موسیقیدانان و ورزشکاران و حتی متصدیان و رؤسای سازمانهای دولتی و به تعبیر دیگر خدمتگزاران به کرمانشاه را در هر رشته و هر زمینه جاودان سازد. دست مریزاد، خداوند یارش باد.
برومند باد آن همایون درخت
که در سایة آن توان برد رخت