فروزش 3
زبان فارسی، عامل بنیادین وحدت و پویایی حوزهی فرهنگ ایران
- فروزش 3
- نمایش از جمعه, 14 مرداد 1390 09:59
- بازدید: 6851
برگرفته از فصلنامۀ فروزش شماره سوم (تابستان 1388)، رویه 94 تا 98
شادروان دکتر پرویز ورجاوند (1313- تهران / 19 خرداد 1386)، کارشناس ارشد علوم اجتماعی (مؤسسهی تحقیقات علوم اجتماعی دانشگاه تهران)، دانشآموختهی انستیتوی انسانشناسی فرانسه (مدرسه عالی لوور) و دارای دکترای باستانشناسی ایران (دانشگاه سوربن فرانسه) بود. وی سالها مسؤول بخش «پژوهشهای مردمشناسی و ایلات و عشایر مؤسسهی تحقیقات علوم اجتماعی دانشگاه تهران» و استاد درسهای باستانشناسی، مردمشناسی و مرمت بناهای تاریخی در آن دانشگاه بود. همچنین دو مجلهی «باستانشناسی و هنر ایران» و «فرهنگ معماری ایران» را پایهگذاری کرد. |
نوشتهای را که در ادامه میخوانید، گفتگویی با دکتر «پرویز ورجاوند» است که نخستین بار در یادنامهی روانشاد دکتر بهرام فرهوشی (یاد یار مهربان؛ موسسهی فرهنگی و انتشاراتی فروهر) انتشار یافته است.
با توجه به رویدادهای مربوط به اتحاد شوروی سابق و به استقلال رسیدن جمهوریهای منطقهی قفقاز و آسیای مرکزی، به عنوان پژوهشگری که به اعتبار نوشتههایتان با مسایل این منطقه آشنایی دارید، نظر کلی شما دربارهی آیندهی این سرزمینها چیست و آن را چگونه میبینید؟
پاسخ به این پرسش بحثی گسترده را میطلبد که بیشک از حوصلهی این مصاحبه بیرون است، زیرا که باید نخست نگاهی بیندازیم به توسعهطلبیهای استعماری دوران تزارها و چگونگی به بند کشیده شدن این سرزمینها و سپس ادامهی سلطهی روسها بر این سرزمینها در طول دوران به قدرت رسیدن بلشویکها و کمونیستها. دورانی که طی آن نه تنها شرایط سلطه و فشار روسها بر این سرزمینها کاستی نیافت، که به شهادت گزارشهای بسیار، کشتارها و کوچاندنهای عظیم نیروهای انسانی و غارت منابع این سرزمینها، همراه با استقرار رژیم پلیسی سرکوبگر، شرایطی دردناکتر از دوران تزارها را به وجود آورد.
در حالی که هنوز مشکلات آغازین استقرار حکومت کمونیستی وجود داشت با تمامی نیرو کوشیدند تا خط فارسی را در تمام جمهوریهای آسیای مرکزی و اران به لاتین و سپس به الفبای روسی تبدیل کنند و هرگونه ارتباط فرهنگی از راه کتاب و نوشته میان ایران و سرزمینهای مزبور را از میان بردارند |
با فروپاشی اتحاد شوروی سابق، با توجه به ساختار سیاسی و سازمانی، اقتصادی و نظامی حاکم بر این سرزمینها و با وجود برخی کوششهای جستهگریخته در جهت کسب استقلال مطلوب، در عمل، سُکان همهی کارهای اصلی در دست روسیه و جامعهی روسهای ساکن در این جمهوریها و رهبران محلی وابسته به حزب کمونیست و اعضای وابسته به سازمان وحشتانگیز کا.گ.ب. باقی ماند. کمونیستها از آغاز به قدرت رسیدن با برنامهریزیهای آگاهانه دست به ایجاد جمهوریهایی زدند که از زمان ایجاد با توجه به نحوهی شکلگیریشان، همه نسبت به تعیین مرزها و محدودهی سرزمینهای خود به شدت معترض بودند. این اختلافها تا زمانی که مسکو به عنوان قدرت مرکزی عمل میکرد، مجالی برای بروز نیافتند، ولی با فروپاشی قدرت مرکزی، اختلافها، چه در درون خود جمهوریها و چه در میان همسایگان، رخ نشان داد که با نمونههای آن در هر دو منطقهی قفقاز و آسیای مرکزی مواجه میشویم. روسیه با در اختیار داشتن سکان تمامی ارتش نیرومند اتحاد شوروی سابق، و حفظ و استقرار واحدهای مختلف آن در سراسر جمهوریها، تا به امروز قادر بوده که از هر حرکت استقلالطلبانه جلوگیری به عمل آورد و برای حفظ دولتمردان وابسته به خود در برابر خیزش مردم از این نیروها بهره جوید.
روسیه در زمینهی اقتصادی آنچنان ساختاری را بر این سرزمینها تحمیل ساخته است که با توجه به اوضاع و احوال روز، بعید مینماید که تا سالیان دراز عمدهی آنها قادر به گزینش سیاست مستقل اقتصادی باشند و بتوانند خود را از چنبر وابستگیهای شدید رهایی بخشند و به اقتصاد به شدت بیمار خود سامان بخشند.
موفقیت ناسیونالیستهای تندروی روسیه در انتخابات جدید و مواضعی که از سوی «ژینوسکی»، رهبر آنها، اعلام گردیده، در کنار سیاستهای اعمال فشار «یلتسین» به جمهوریها برای تمکین از نظریات و خواستهای روسیه و حمایت کلی غرب از سردمداری روسیه و قائل بودن منطقهی نفوذ برای آن و سرانجام سیاست ایران در برابر روسیه و عوامل بسیار دیگر، همه دست به دست هم دادهاند و شرایط نابهسامانی را پدیدار ساختهاند که بیم آن میرود، بر اثر درگیریهای درونی جمهوریها، درگیری میان جمهوریها و سرانجام فقر و نارسایی شدید اوضاع اقتصادی، بحرانی شدیدتر از امروز، گریبان همهی جمهوریها را بگیرد و کشورهای همجوار را نیز، با توجه به اوضاع آشفتهی افغانستان، درگیر مشکلات فراوانی سازد که لطمههایی جبرانناپذیر برای همه در بر داشته باشد.
برای آن که از سلطهی روسها بر این کشورها کاسته شود و آنها سالهای دراز دیگر در دام «امپراتوری تزاری نوین روس» باقی نمانند، معتقدید این کشورها چه راهی را باید برگزینند؟
فکر میکنم خود شما هم میپذیرید که به این سؤال نمیتوان به کوتاهی پاسخ داد. بنا بر این، جا دارد این بحث را به گفتار دیگری موکول کنیم، ولی در اینجا لازم میدانم یادآور شوم که برای تمامی این جمهوریها، توجه به موارد بنیادین زیر ضرورت کامل دارد:
بازگشت به هویت ملی و از میان برداشتن اختلافهای فراوانی که روسها عامل پدید آمدن آن بودهاند؛ استقرار حکومتهای ملی متکی بر مردم و برکنار از تشنج و به دور از وابستگی و فرمانبرداری از روسیه؛ تلاش برای ساماندهی اوضاع اقتصادی و نجات از بندهای اقتصاد تکمحصولی و وابستگی به زنجیرهی اقتصادی روسیه؛ تغییر در ساختار بازرگانی، سیاست پولی و کارهای بانکی، و تغییر مسیر شبکههای ارتباطی؛ بیرون راندن ارتش روس از سرزمینها و مرزهای خود با کشورهای همجوار؛ و سرانجام، اقدام سریع در زمینهی بخشهایی از مسایل فرهنگی که لزوم اقدامی هرچه سریعتر را طلب میکند و بدون پرداختن به آن نمیتوان بندهایی را که روسها در زمینههای سیاسی، نظامی و اقتصادی بر پیکر این جمهوریها بستهاند گسست و به استقلال مطلوب رسید.
احساس میکنم که بر بُعد فرهنگی توجه خاصی دارید، به نظر شما در این زمینه به چه راستاهایی باید توجه شود و محور قرار بگیرند؟
بله، درست است. تمامی این جمهوریها در طول سلطهی تزارها و به ویژه از زمان استقرار حکومت بلشویکی و کمونیستی، به شدت زیر فشار جریان استعماری روسیسازی قرار گرفتند. رهبران حزب کمونیست نه تنها از کشتارهای چند میلیونی ابا نداشتند، که به یاری کوچاندن پی در پی گروههای عظیم مردم از سرزمینشان و جانشین ساختن «کلنی»های روس به جای آنها اقدام کردند. در حالی که هنوز مشکلات آغازین استقرار حکومت کمونیستی وجود داشت با تمامی نیرو کوشیدند تا خط فارسی را در تمام جمهوریهای آسیای مرکزی و اران به لاتین و سپس به الفبای روسی (سیریل) تبدیل کنند و هرگونه ارتباط فرهنگی از راه کتاب و نوشته میان ایران و سرزمینهای مزبور را از میان بردارند. با خشونت هرچه تمامتر در جهت سرکوب انبوه فارسیزبانان برآمدند.
به اعتبار آثار به دست آمده در کاوشهای مختلف، از ساحل آمو دریا تا شوش و از قفقاز تا کنارههای سند، ساکنان فلات بزرگ ایران، از هزارهی پنجم پیش از میلاد، از بافت مردمشناسی و فرهنگی همپیوند و مشابهی برخوردار بودهاند. بنابر این، همهی کسانی که در سراسر این فلات طی هزاران سال و نسل در پی نسل زیستهاند و فرهنگ ایرانی را پروردهاند، همه، به یک بنیاد تاریخی - فرهنگی مشخص و همپیوند تعلق دارند |
نخست کوشیدند برای تاجیکان سرزمینی را به حساب نیاورند و زمانی که با ایستادگی شدید آنها برخورد کردند، بر خلاف تمامی مدارک تاریخی و واقعیتهای روز، جمهوری تاجیکستان را که در اصل میبایست یکی از گستردهترین جمهوریهای آسیای مرکزی باشد به کوچکترین جمهوری تبدیل کردند و تمامی ولایتهای تاجیکنشین عمده را از آن جدا ساختند. به این امر بسنده نگردید و تاجیکان در سمرقند و بخارا، قشقهدریا، سرخاندریا، فرغانه و غیره به شدت زیر فشار قرار گرفتند تا نام «تاجیک» را بر خود ننهند. استاد محمدجان شکوری (شکورف) در اینباره چنین مینویسد: «بسیاری از افراد شهادت میدهند که کریماف، منشی اول کمیتهی حزبی ولایت بخارا، در یکی از جلسهها با قاطعیت گفت: روح تاجیکی را در بخارا باید به طور کامل نابود کرد؛ به هر راهی که باشد، باید به این مقصود نائل شویم».
روسها با سیاست زیر فشار قرار دادن تاجیکان و تغییر خط آنان مهمترین جریان فرهنگی را که، به اعتبار پیشینهی بسیار کهن فرهنگ ایران و تعداد پرشمار آثار به زبان فارسی، میتوانست با توانمندی در برابر فرهنگ روس ایستادگی کند و خیزشهای استقلالطلبانه را سبب گردد، از حضور مؤثر در صحنه حذف کردند. هنوز صفحههای تاریخ، این رویداد را در خود ضبط دارند که چگونه در هنگام حملهی اعراب به آسیای مرکزی، فاتحان ناگزیر گشتند تا اجازه دهند که «سغدیان» نماز را نه به عربی که به فارسی به جای آورند. اگر تاجیکان به دست روسهای کمونیست سرکوب نگشته بودند و پیوند فرهنگی آنها با ایران بر جای مانده بود، روند جریانهای سیاسی در آسیای مرکزی تفاوتهای بسیاری با شرایط امروزی میداشت.
امروز، خط و زبان سیاسی، اداری، علمی و آموزشیِ تمامی جمهوریهای آسیای مرکزی و قفقاز در زیر سلطهی خط و زبان روسی است و برای ارتباط با جهان خارج و دانش جهانی تنها از این وسیلهی ارتباطی بهره میجویند. تمامی کتابهای تاریخ و فرهنگ و مردمشناسی و علوم انسانی آنها بر اساس الگوهای مارکسیستی تنظیم یافته است که فرسنگها با واقعیت علمی فاصله دارند.
امروز، مهمترین اقدام برای تمامی جمهوریهای تازه به استقلال رسیده، حرکت در مسیر گزینش فرهنگ غیر روس، بازگشت به فرهنگ دیرین منطقه و زدودن موضعگیریهای قومی میان جمهوریها به شمار میرود. مردم منطقه باید با هم به تفاهمی در خور برسند و دشمنیهای ساختهوپرداختهی روسها را، که برای سلطه بر آنها در میانشان به وجود آورده بودند، از یاد ببرند و با بازگشت به اصالتهای فرهنگی دیرپا و مشترک خویش، برادرانه، دست در دست هم، بندهایی را که هنوز بر آنها پیچیده شده و مانع حرکت مؤثرشان به سوی استقلال واقعی است، بگسلند. طرحی نو دراندازند و راه را بر تثبیت سلطهی مجدد روسها بربندند.
جنابعالی به مسألهی تغییر خط و کاربرد زبان فارسی اشاره داشتید، تصور نمیکنید که این کار در عمل با مشکلاتی مواجه خواهد شد و مقاومتهایی را برخواهد انگیخت؟
شک ندارم که انجام [یافتن] آن، مشکلاتی در برخواهد داشت، ولی چنانچه ضرورت مطلب درست توجیه شود و با جوسازیهای مختلفِ جریانهایی که میکوشند برای حفظ وضع موجود به جنجالآفرینی بپردازند و بر تعصّبات منفی تکیه کنند و گروههای مختلف قومی را رو در رو قرار دهند، سنجیده برخورد بشود، به نظر من انجام [یافتن] آن با یک برنامهریزی درست و آگاهانه، در میانمدت به خوبی میسر خواهد بود.
پیش از هر چیز باید برای باشندگان تمامی جمهوریها این نکته روشن گردد که ادامهی وضع موجود و سلطهی کامل خط و زبان روسی با توجه به قدرت سیاسی - نظامی روسیه و حمایت آن از اقلیت پرشمار روسهای ساکن در این جمهوریها، راه را برای کسب استقلال واقعی بر همهی آنها سد خواهد کرد و موجبات وابستگی و سرسپردگی به روسیه را برای همیشه به آنها تحمیل خواهد ساخت. بنابراین، برای آنها، از ترکمن و ازبک و تاجیک و قزاق و قرقیز و ارانی گرفته تا گرجستانی و ارمنی، مسألهی اساسی حفظ استقلال، بستگی به بازگشت به فرهنگ خویش و بیرون آمدن از زیر سلطهی فرهنگ روس دارد. این اساس مسأله است. بنابراین، همهی آنهایی که به امر استقلال ملی بها میدهند باید بدانند که راهی جز انجام دادن این تغییرات بنیادی فرهنگی پیش رو ندارند.
در مورد تغییر خط، همهی این جمهوریها به جز ارمنستان و گرجستان، که دارای خط خاص خود هستند، از کهنترین دورانها تا زمان سلطهی کمونیستها خطی جز خط فارسی نداشتهاند و بازگشت به آن، چیزی جز بازگشت به بخشی از هویت فرهنگی آنها و پیوند دادنشان با آثار بسیار نوشتههای پیشینیانشان، قبل از سلطهی کمونیستها، نخواهد بود؛ پدیدهای که هیچ انسان آگاه و صاحب شخصیتی که به فرهنگ سرزمین مادری خویش احساس وابستگی میکند، نمیتواند با آن مخالفتی داشته باشد. پذیرش خط لاتین به جای خط «سیریل» هیچ تغییری در اصل موضوع نخواهد داد و آشفتگیها را افزونتر خواهد ساخت.
در مورد زبان نیز به روشنی باید بگویم که قصد بر آن نیست تا جمهوریهای موجود زبانهای رسمی خود را به دست فراموشی سپارند. با توجه به شرایط خاص موجود، این حق آنهاست که زبانهای رسمیشان را در تمامی زمینهها به کار گیرند و بر آن ارج نهند و عزیزش بدارند، ولی نکتهی شایان توجه این است که این جمهوریها برای ایجاد ارتباط میان خود و کشورهای همسایه از یکسو و برقراری ارتباط با زبانهای معتبر جهان از نظر علمی و همگام بودن با دانش جهانی، نیاز به آن دارند تا زبان دومی را به عنوان زبان ارتباطی منطقه برگزینند و با آن آشنا شوند و آن را جانشین زبان روسی سازند؛ از سوی دیگر، با توجه به دو کشور افغانستان و ایران در همجواری با این جمهوریها و ضرورت برقراری پیوندها و ارتباطهای هر چه بیشتر میان این مجموعه و حرکت در جهت ایجاد اتحادیهی بزرگ جمهوریهای قفقاز و آسیای مرکزی، ایران، افغانستان و پاکستان در تمامی زمینهها تکیه بر زبان واحد ارتباطی - فرهنگی منطقهای ضرورت حتمی دارد. سوال این است که با توجه به شرایط جهانی آیا امکانپذیر است که تمامی زبانهای رسمی کشورهای منطقه، همه در کنار هم، نقش این زبان ارتباطی واحد را بر عهده گیرند؟ آیا از نظر اقتصادی و امکانات نیروی انسانی برای همگام بودن با پیشرفتهای علمی جهان میسر خواهد بود، در سطح رشتههای تخصصی دانشگاهی، هر کشوری انبوه انتشارات علمی جهان را به زبان خویش ترجمه کند و به چاپ رساند؟ یا این که باید زبان دیگری را بیرون از زبانهای منطقه برگزید؟
با توجه به مراتب بالا به نظر میرسد عملیترین انتخاب، که هم توان لازم برای پاسخگویی به همهی نیازهای مورد اشاره را داشته باشد و هم در مقایسه با دیگر زبانهای رسمی رایج بیشترین شمار و به اعتباری اکثریت عظیم باشندگان منطقه را در بر بگیرد، جز زبان فارسی، زبان دیگری نیست که از حدود 130 میلیون جمعیت ایران، افغانستان و جمهوریهای آسیای مرکزی نزدیک به یکصد میلیون نفر به نام فارسی، فارسی دری و تاجیکی دستکم بیش از دوازده سده است که به آن سخن میگویند و عمده آثارشان را بدان نوشتهاند.
امروز بر اساس آمار غیررسمی، که بسیار کمتر از میزان واقعی امر است، سالانه نزدیک به سیصد هزار عنوان کتاب فارسی به صورت نسخهی خطی و چاپی در زمینههای مختلف فقط در ایران، هند و پاکستان وجود دارد. افزون بر آن، تعداد بیشمار مقالههایی را میتوان یاد کرد که در زمینههای مختلف دانشی و ادب و هنر و فن و صنعت و غیره تا کنون به زبان فارسی به چاپ رسیده است. به عنوان نمونه تا کنون فقط بخشی از عنوانهای گردآوریشدهی مربوط به مقالههای علوم انسانی در ایران بالغ بر پنجاه هزار است. این گنجینهی عظیم و چشمگیر پشتوانهی کمنظیر فرهنگی برای تمامی منطقهی مورد اشاره به شمار میرود. به ویژه آن که از کنار آمو دریا تا ساحل خلیج فارس و از قفقاز تا سند، همهی باشندگان این گسترهی پهناور، نسل در پی نسل، در پدید آوردن این آثار و آفرینش شاهکارهای معتبر آن نقش داشتهاند. از قبادیان تا خجند گرفته تا سمرقند و بخارا و تاشکند و مرو و بلخ و کابل و هرات و قندهار تا توس و نیشابور و ری و تبریز و شیراز و اصفهان و صدها شهر و بیش از دو صد هزار روستا، همه با این زبان از کهندوران به بیان و ضبط اندیشه، جهانبینی، دانش، غمها و رنجها، عشقها و شادمانیها و احساس لطیف خویش پرداختهاند و شاهکارهای گرانقدری به فرهنگ بشری تقدیم کردهاند.
زبان فارسی در گذشتهای نه چندان دور، از چنان قدرت جهانی برخوردار بود که دایرهی نفوذ آن از یکسو، تمامی آسیای کوچک را تا کنارهی «شاخ زرین» در «بُسفر» در برمیگرفت و از سوی دیگر، بر تمامی شبهقارهی هند پرتو میافکند. در دوران «بابریان» در هند و دوران حکومت سلسلهی «بهمنی» در ناحیهی «بنگلور» و «میسور» در فلات «دکن» با این که حکمرانان مزبور ریشه از نژاد ترکان داشتند، ولی در سرزمینهای پهناور آنها زبان رسمی و مکاتباتی و گفتوشنود، فارسی بود. شاعران و نویسندگان فارسیگو، از بیدل تاجیک تا صائب تبریزی از اصفهان، همه مورد استقبالشان بودند. به عبارت دیگر، از زمان ورود «غور»ها تا انقراض سلسلهی مغولان هند در سال 1771 میلادی، مدت هفتصد سال زبان فارسی در هندوستان از رواجی چشمگیر برخوردار بود.
گذشته از پادشاهی چون «شمسالدین محمد بابر» که خود ادبدوست و شاعری با مایه و اهل مطالعه بود و سفرنامههایش را نیز خود مینوشت، دیگر شاهزادگان این خاندان، چون «دارا شکوه»، چنان در زبان فارسی توانایی یافتند که بخشهایی از اوپانیشادها با نام «سرّ اکبر» به وسیلهی او به فارسی ترجمه شد. در زمانهای دیگر شاهانِ این سلسله، حماسهها و اسطورهها و اشعار هندی چون بخشهایی از رامایانا و مهاباراتا به فارسی برگردانده شد. با استقرار انگلیسها در هند، به ویژه از آغاز قرن نوزدهم، نخست از راه قبضه کردن سیستم آموزش و پرورش و سپس به اجرا گذاردن قوانین استعماری در مورد اجبار به کار بردن زبان انگلیسی در نامهنویسی اداری و حکومتی، کوشش فراوانی شد تا زبان فارسی را از گردونه خارج سازند. به بیان دیگر، برای سلطهی کامل بر هند یکی از هدفهای اصلی انگلیسیها از گردونه خارج ساختن زبان فارسی بود.
انگلیسیها بعد از جنگ اول با افغانستان و شکست سختی که نصیبشان گردید و منجر به آن شد که 16000 کشته به جای بگذارند، بر آن شدند تا حکومت سیکها را در پنجاب براندازند. با براندازی سیکها در پنجاب، کوشیدند تا زبان فارسی را که در تمامی زمینههای مختلف زندگی مردم این ناحیه ریشه و نفوذی ژرف داشت از میان ببرند، ولی جالب آنکه تا سالهای سال حتا در دادگاههای این منطقه نیز زبان فارسی، زبان رسمی به شمار میآمد و شکایتکننده و متهم هر دو میبایست مطلب خود را به فارسی مطرح میکردند. آنچه بر شمردم برای آن بود تا به کوتاهی، آگاهیهایی دربارهی حوزه و منطقهی نفوذ فرهنگ ایرانی و زبان فارسی به دست داده باشم. باشد که همگان تمامی نیروی خویش را در راه سربلندی و توانمندی دیگر بارِ این زبان به کار گیرند و بازماندگان فارسیگوی سرزمین چین و ختن را برای زنده نگه داشتن این زبان تشویق کنند و بر سر شور آورند.
نکتهای که بیمناسبت نمیدانم تا در این گفتوشنود به آن اشارهای کنم و نظر جنابعالی را دربارهاش جویا شوم آن است که گهگاه در برخی گفتهها و نوشتهها چنین میخوانیم که تکیه بر زبان فارسی سبب میشود عواملی خاص، هم در خارج مرزها و هم در داخل میهن خودمان، آنهایی را که در گفتوشنودهای روزمره از زبانها و گویشهای دیگر و محلی استفاده میکنند به واکنش وا دارند، شما مطلب را چگونه میبینید؟
پاسخ به این پرسش با توجه به جوسازیهایی که تنی چند، گاه به گاه با بهره جستن از برخی فرصتها ایجاد کردهاند شاید ضروری به نظر برسد، زیرا که میتواند از بعضیها رفع شبهه کند، ولی این احتمال نیز وجود دارد که این پاسخ بهانهای به دست برخی از آنها بدهد تا بار دیگر حرمت قلم را نادیده انگارند و بر زمین و زمان بتازند و بدون آن که از ملت ایران آزرم داشته باشند در چارچوب باورهای دیرین خویش که از آغاز دههی دوم قرن بیستم تا کنون چند بار استقلال و وحدت ملی این سرزمین را با مشکل مواجه ساخته و با وجود تحولات شگرف چند سال اخیر و بیاعتبار گشتن دیدگاه کمونیسم در جهان، هنوز با تغییر لحن سرسختانه بر آن پا میفشارند، از ایران به نام کشور «کثیرالمله» و «سرزمین خلقها»! یاد کنند و در پی آن زبان فارسی را به «فارسها»! نسبت دهند و از «ستم فرهنگی»! بر دیگر مردم سخن بگویند. با این حال بیمناسبت نمیبینم تا برای روشن شدن مطلب در تکمیل گفتهی پیشین، مطالبی را در پاسخ به این پرسش بیان کنم، امید آن که مؤثر افتد و موجبات برآشفتگی کسی را فراهم نیاورد.
آنهایی که با بررسیهای باستانشناسی، مردمشناسی، نژادشناسی، تاریخی و زبانشناسی این سرزمین آشنایی دارند، به روشنی میدانند که اکثریت عظیم باشندگان فلات ایران را دستکم از هزارهی دوم پیش از میلاد آریاییان تشکیل میدادهاند. این گفته به اعتبار نظریهای است که معتقد به مهاجرت آریاییان به فلات ایران است، در حالی که گروهی دیگر معتقدند که ایران خود مهد آریاییان بوده است. این که نام ایران در دوران اسطورگانی «ایرانویج»، یعنی سرزمین و کشور تخمهی آریایی، خوانده میشد و تنها سرزمینی است که از دیرباز نام آریاییان بر آن گذارده شده، دلیل شایان توجهی بر درستی نظر این گروه دانسته شده است. همچنین به اعتبار آثار به دست آمده در کاوشهای مختلف، از ساحل آمو دریا تا شوش و از قفقاز تا کنارههای سند، ساکنان فلات بزرگ ایران، از هزارهی پنجم پیش از میلاد، از بافت مردمشناسی و فرهنگی همپیوند و مشابهی برخوردار بودهاند. بنابر این، همهی کسانی که در سراسر این فلات طی هزاران سال و نسل در پی نسل زیستهاند و فرهنگ ایرانی را پروردهاند، همه، به یک بنیاد تاریخی - فرهنگی مشخص و همپیوند تعلق دارند. از سوی دیگر، واقعیتهای تاریخی حکایت از آن دارند که مردم این سرزمین نیز، مانند دیگر سرزمینهای جهان، بر اثر جنگها و یورشها و مهاجرتها با دیگر تبارها آمیختگی داشتهاند. تبارهایی از نژادهای دیگر در گروههای کوچک؛ چون هموطنان ترکمن به این سرزمین کوچ کرده و در آن سکنا گزیدهاند. از سوی دیگر، گسترده بودن فلات ایران و گوناگونی ویژگیهای جغرافیایی آن، که گاه رشتهکوههای بلند، یا رودهای خروشان، ارتباط بخشی را با بخش دیگر مشکل میساخته، سبب گردیده تا باشندگان هر ناحیه با توجه به تأثیرات جغرافیایی منطقه و ارتباطهای فرهنگی محدود و یا گستردهشان با ساکنان ناحیههای مجاور، هر یک افزون بر حفظ جنبههای اساسی فرهنگ ایرانی که میان همهی باشندگان فلات مشترک است، به خلق ویژگیهای محلی به صورت پارهفرهنگها در جهت غنیتر ساختن، بارورتر ساختن و پرجاذبهتر ساختن فرهنگ ملی بپردازند.
بر اساس کدام ضابطهی علمیِ باستانشناسی و مردمشناسی، تاریخی و فرهنگی میتوان کرد، لر، آذربایجانی، بلوچ، خراسانی، سیستانی، مازندرانی، گیلانی، اصفهانی و کرمانی را ملیتی یا خلقی متفاوت با دیگری به شمار آورد؟ اگر تفاوتهای گویشی در زبان این مردم ملاک جدایی آنها شمرده شود که در میان هر یک ازگروههای زبانی نیز اختلاف گویش تا حدّ فهم نکردن هم به همان اندازه چشمگیر است! کیست که نداند [در کردستان] میان مردمی که به گویش کردی زازا، گورانی، سورانی و شمالی سخن میگویند و یا در گیلان میان کسانی که به گیلکی و تالشی حرف میزنند، همانقدر مشکل فهم یکدیگر وجود دارد که میان لری و آذربایجانی و یا بلوچی و مازندرانی مطرح است؛ چنان که هموطنان کرد سنندجی، لری و لکی را بهتر از کردی شمالی در مییابند.
دستکم در طول 1200 سال، به شهادت آثار بر جای مانده، همهی باشندگان این سرزمین از هرجا که بودهاند، خودخواسته، عمدهی آثار فرهنگی و علمی خود را، به جز در زمینههای فلکلوریک، به زبان فارسی که زبان مشترک همگان و همریشه با دیگر زبانهای ایرانی موجود در فلات ایران بوده است نوشته و ضبط کردهاند |
به همین دلیل است که دستکم در طول 1200 سال به شهادت آثار بر جای مانده، همهی باشندگان این سرزمین، از هرجا که بودهاند، خودخواسته، عمده آثار فرهنگی و علمی خود را، به جز در زمینههای فلکلوریک، به زبان فارسی که زبان مشترک همگان و همریشه با دیگر زبانهای ایرانی موجود در فلات ایران بوده است نوشته و ضبط کردهاند. چگونه میتوان فرزندان سلحشور لر و کرد این سرزمین که مادها از میانشان برخاسته و یکی از چند سلسلهی قدرتمند ایرانی را تشکیل دادهاند، ملیتی و خلقی جدا از شیرازی و اصفهانی و کرمانی و آذربایجانی به شمار آورد؟ چگونه و با چه معیار علمی و سند تاریخی میتوان به خود اجازه داد تا از آذربایجانیان، این پاسداران همیشه بیدار آزادی و استقلال ایران و حماسهآفرینان نهضت مشروطیت به نام خلقی متفاوت با دیگر مردم ایران سخن گفت؟
چنین است دربارهی مردم خوزستان و بلوچهای آزاده و دیگر باشندگان این سرزمین. در جریان هشت سال جنگ با عراق، مردمِ جایجای این سرزمین کهنسال، از سرخس گرفته تا کنار بهمن شیر، و از ارس گرفته تا گواتر، باری دیگر حماسههای گذشتهی فرزندان این سرزمین در جان باختن برای دفاع از وجب به وجب خاک این سرزمین را زنده ساختند. آنها نمیخواستند تا بار دیگر عهدنامهای ننگین چون ترکمانچای و گلستان بر این مردم تحمیل گردد. در جبههای نبود که اصفهانی و کرد و لر و شیرازی و کرمانی و آذربایجانی و گیلانی و بلوچ و بوشهری و غیره در کنار هم، مشتاقانه و با تمامی وجود، بر دشمن نتازند و از یکپارچگی میهن و استقلال آن دفاع نکنند.
با نگرشی بر تاریخ این سرزمین، هیچگاه در ایران زبان فارسی از سوی هیچ حکومتی بر هیچ مردمی تحمیل نشده است، در حالی که برخی زبانها در طی جریانهای خاص تاریخی بر اثر یورش قبایل غیر ایرانی و اعمال فشارهای شدید سیاسی و نظامی به زور در بخشهایی از این سرزمین جایگزین فارسی و یا گویشهایی از آن گردیده است. حال، این دردناک است که جماعتی متعصب و تنی چند مغرض بخواهند گسترش زبان فارسی و پویا ساختن هرچه بیشتر آن را، برای پاسخگویی به نیازهای روزافزون علمی و انتقال پیامهای فرهنگی در داخل و سرزمینهای همجوار به عنوان سلطهی فارسیزبانان تلقی کنند. تبریزی و زنجانی و مهابادی و سنندجی و تایبادی و بجنوردی و گیلانی و مازندرانی و بلوچ و خوزستانی و شیرازی و اصفهانی و کرمانی، همه و همهی باشندگان این سرزمین پهناور، با زبانها و گویشهایشان، هر یک گلهای خوشرنگوبویی دراین پهنهی بیانتها به شمار میروند که با آثار فلکلوریک خود در افسانه، ترانه و موسیقی به غنای هرچه بیشتر فرهنگ ایرانی پرداختهاند. در این میان، زبان فارسی از دیرباز و خودخواسته توسط همهی آنها به عنوان زبان ارتباط فرهنگی و سازمانی و اداری و به بیان دیگر، زبان ملی و رسمی و علمی و ارتباطی کشور پذیرفته شده و جز معدودی از کجاندیشان، نه آن لر و نه آن کرد و نه آن آذربایجانی و نه آن بلوچی و نه آن گیلکی و تالشی را هیچگاه با آن سر عناد نبوده است و نیست. ما اگر هرچه سریعتر به تقویت زبان فارسی و پویا ساختن هرچه بیشتر آن نپردازیم و از نظر واژگان و علم زبانشناسی و منابع عظیم فرهنگ این سرزمین و از جمله گویشهای مختلف محلی و فارسی دری رایج در افغانستان و فارسی رایج در تاجیکستان و ازبکستان، نکوشیم تا آن راپربارتر کنیم، روز به روز مجبور به پذیرش واژههایی از زبانهای بیگانه، به ویژه انگلیسی، خواهیم بود که به شدت بر آن لطمه وارد خواهد کرد - پدیده ای که از نظر فرهنگی و مصالح ملی ما میتواند فاجعهآفرین باشد.
بنابراین، ملت ایران باید نسبت به برخی موضعگیریهایی که در زمینهی پویاتر کردن هر چه بیشتر زبان فارسی و گسترش آن صورت میگیرد، هوشیار باشد و با آنهایی که میکوشند تا برخی را تحریک به موضعگیری در برابر زبان فارسی کنند و آن را به عنوان تسلط فارسها بر دیگران توجیه میکنند و یا کسانی که میکوشند برای ایجاد وحشت در همسایگانِ برادر و هم پیوند، گسترش زبان فارسی را به عنوان عامل سلطه توجیه کنند به شدت برخورد کند.
بار دیگر تکرار میکنم که با پیدایش منطقهی جغرافیایی - سیاسی تازهای مرکب از قفقاز، ایران، افغانستان و جمهوریهای آسیای مرکزی که میتواند در آیندهی نزدیک در کنار پاکستان، به عنوان اتحادیهای عظیم، قدرتی بزرگ برای حفظ منافع تمامی اعضای آن و رو در رویی با تجاوزگریها و سلطهی روسها و قدرتهای غربی و عوامل آنها در منطقه مطرح گردد، به زبانی ارتباطی نیاز است که هم از پیشینه و گنجینهای طولانی و غنی برخوردار باشد و هم از توان علمی مناسبی بهرهمند، به نحوی که بتواند پاسخگوی نیازهای جهان امروز باشد. به اعتبارهای مختلف، به گمان من مشکل بتوان به جز فارسی، زبان دیگری را برای این منظور برگزید. از یاد نبریم که مهد آفرینش و پویایی مراحل نخستین و تکوین این زبان در آسیای مرکزی و خارج از مرزهای سیاسی ایران کنونی قرار دارد. به بیان دیگر، این زبان بیش از هر تهرانیای، به مردم بخارا و سمرقند و خجند و هرات و مرو تعلق دارد.