فروزش 1
شاهنامه، کتابی آموزشی است
- فروزش 1
- نمایش از یکشنبه, 29 خرداد 1390 06:53
- بازدید: 6135
برگرفته از فصلنامه فروزش، شمارهی یکم، زمستان 1387 - رویه 72 تا 78
علیمحمد آقاعلیخانی
کارشناس ارشد فلسفهی آموزش
پیشکشبه:
روح بلند فردوسی بزرگ که دانایی را با دادگری و دادگری را با دلیری و هر سه را با خویشتنداری درآمیخت و هستی خود را در راه زنده کردن فرهنگ ایران که میرفت تا با ترکتازیها و دست یازیهای بیگانگان به ورطهی نابودی کشانده شود، در طبق اخلاص گذارد و مصداق عملی سروده خویش گردید که: بسی رنج بردم در این سال سی / عجم زنده کردم بدین پارسی
پیشگفتار
انسان به عنوان اشرف مخلوقات خداوندی و شاهبیت خلقت، ضمن این که از بسیاری ویژگیها و زمینههای طبیعی سایر مخلوقات هستی بهرهمند است، دارای ویژگیهای خاصی است که در فطرت خدایی او نهفته است و تنها و تنها با تربیت و آموزش شکوفا میشوند. با این رویکرد، تربیت به مثابهی روندی است که آدمی را به مقام برخورداری از فرهنگ میرساند (نقیب زاده، 1383). آنچه مسلم است تربیتپذیری انسان به عنوان یک قابلیت بالقوه، بایستی در یک بستر فکری و فلسفی مشخص و مناسب به نحوی که همهی ابعاد و جنبههای وجودی او را مورد توجه قرار دهد با به کارگیری اسلوبهای خاص شکوفا شده و در سایهی برنامهی تربیتی معینی راه کمال را بپیماید تا در نهایت، محصول نهایی تربیتشدهی قابل تعریف، قابل الگوسازی، قابل تعمیم به نمونههای دیگر و به طور خلاصه قابلیت ارائه مدل تربیتی داشته باشد.
در شرایط بسیار متغیر جهانی که همه چیز میل به تغییر و حرکت به سمتوسویی معین دارد و متأسفانه ملاک و معیار این سمتوسو برتریهایی است که جایگاه ارزشمند و تعیینکنندهای برای فرهنگ و ارزشهای انسانی در آن پیشبینی نشده است، هویت ملی یکی از دغدغه های اساسی برای ملتهای دارای فرهنگ غنی و دیرین به شمار میرود. هرچه جهان به سوی یکسانی و بیمرزی پیش میرود در میان جوامع میل به جهانی شدن روز به روز بیشتر و بیشتر میشود و گویی جهان در یک حرکت کلان در حال تهیهی نسخههای واحدی برای همهی جوامع با هر فرهنگ و تاریخ و ملتی است و ملتها نیز خواسته یا ناخواسته در مسیر این سیلاب برگشتناپذیر قرار گرفتهاند. از اینرو جهانی شدن به عنوان یک فرآیند و جریان ناگزیر در حال انجام شدن است و با جهتگیری و حرکت و شتابی که دارد به نظر میرسد دستکم در حوزهی اقتصاد چارهای جز هم گامی و همراهی با آن نیست.
اما با آن که بنیان جهانی شدن به ظاهر اقتصاد و تبعات آن است به لحاظ شرایط خاص جوامع انسانی و ارتباط تنگاتنگ مقولههای سیاسی و فرهنگی به اقتصاد و قدرت اقتصادی، جهانی شدن عملاًدر حوزهی اقتصادی محدود نمیماند بلکه این امر به صورت یک جریان است و همچون یک سیلاب به راه افتاده و هر چه در مسیر است را با خود همراه میکند. در این میان ملتها به ویژه آنهایی که قدرت علمی، اقتصادی و تکنولوژیکی کمتری دارند در یک دو راهی که انتخاب میان آنها بسیار دشوار است، درماندهاند. اگر آنچه را که به عنوان جهانی شدن (یا به عبارت بهتر جهانی کردن!) مطرح است بپذیرند، یا توان علمی، اقتصادی و تکنولوژیکی لازم را دارند، که همراه این کاروان میشوند و یا ندارند که به عنوان یک بخش فرعی، پیرو و مصرفکنندهی افتان و خیزان میروند تا به یک بنبست برسند (در موارد نادری شاید خود قدرتی کسب کنند!). و اگر نپذیرند یا باید منفعلانه بایستند و شاهد رویدادها باشند تا زمانی که صدای ناقوس نابودی خود را بشنوند (برخورد واکنشی) و یا فعالانه به مبارزه و تلاش برخیزند (برخورد فراکنشی)، که البته کاری است بسیار دشوار، چرا که شاخصهای تعیینکننده در این مبارزهی نابرابر، قدرت است و قدرت غالب هم از آن اوست که توانمندی علمی و اقتصادی و... (به قول سعدی هر که را زر در ترازوست، زور در بازوست) دارد.
آنچه مسلم است در جریان جهانی شدن، حوزهی فرهنگ، از مباحث بسیار بااهمیت، حساس و چالشبرانگیز به حساب میآید، چرا که به نظر میرسد قدرتمندان اقتصادی و داعیهداران جهان بدون مرز در پی خاصگرایی فرهنگی هستند و برآناند که فرهنگ برتر را - البته از نگاه خودشان - غالب کنند و پرواضح است که زر و زور و بعضاً تزویر در طول تاریخ هیچگاه دغدغهی انسانیت، فرهنگ و ارزشهای انسانی را نداشته است. با این وصف با روندی که در پیش است (و شاید به دلیل فلسفه و بنیاد جهانی شدن به معنی امروزی است که همانا اقتصاد و حفظ بقاست) در آیندهای نه چندان دور، زبان، فرهنگ، آداب و رسوم، دین، اخلاق، نظامهای تربیتی و... در میان ملتهای آسیبپذیر فقط به جرم اینکه دارای قدرت تولید علمی و اقتصادی نیستند رو به زوال و نابودی خواهند گذارد. در چنین شرایطی کشوری همچون ایران که علاوه بر دارا بودن پیشینهی غنی و پرافتخار، از پشتوانههای غنی طبیعی و گستردهی انسانی برخوردار است بایستی ضمن درک هوشمندانهی اهمیت و حساسیت موضوع، با حفظ هویت فرهنگی و توسعهی حس تعلق مردم به ویژه جوانان به سرزمین ایران و زمینههای عمیق فرهنگی آن (هویت ملی) به تدریج به تقویت نظامهای آموزشی و به تبع آن صنعتی و تولیدی همت گمارد تا در اثر همراه شدن با جریان جهانی، کلیت فرهنگ ایرانی و هویت ملی کمترین آسیب را ببیند.
شک نیست که یکی از عمده دلایل توفیق گردانندهگان شرایط تغییر جهانی، کمتوجهی به فرهنگ خودی از سوی ممالکی است که در عین داشتن غنای فرهنگی از ابعاد فنی و اقتصادی چند گام عقبتر از جهان اول بوده و بر همین اساس خواسته یا ناخواسته پیرو فرهنگ به ظاهر برتر هستند و به ورطهی فراموشی و خودستیزی افتادهاند. در این شرایط میبینیم که در همه عرصهها حتا عرصههای فرهنگی به مدلهای بیگانه ارجاع میشود و لذا این خطر وجود دارد که در آیندهای نهچندان دور پدیدهی «از خود بیگانهگی» (الیناسیون) فراگیری در سطح جامعه گریبانگیر نسلها شده و هویت، آنچنان به مسلخ برود که احیای دوباره آن اگر نه غیرممکن، دستکم بسیار دشوار باشد.
بدون شک توجه به تاریخ و بازخوانی فرهنگ و استخراج مکنونات فرهنگی هر ملت و به روز کردن آن به عنوان نسخهای قابل اجرا و کارآمد در شرایط فعلی، میتواند به ماندگاری فرهنگ کمک نماید. اینکه در برخورداری از فرهنگ که میراثی است معنوی و برجای مانده از ذشته به چه پایهای دست یابیم یعنی در سطح آن بمانیم و یا به ژرفای آن راه بریم، بستگی دارد به توجه و کوشش ما، یعنی به تربیتی که یا به لطف دیگران و یا به شکر همت خویش از آن برخوردار میشویم. از همین روست که تکامل یک جامعه در داشتن یک فرهنگ نیست بلکه نتیجهی رو کردن به آن و کوشش به همگامی و همراهی با آن است. از اینجاست که شگفتانگیز نخواهد بود اگر مردمی که نیاکانشان پدیدآورندگان فرهنگی بس درخشان بودهاند خود راه انحطاط بپیمایند و یا جز به سطح فرهنگی که از گذشته بر جای مانده راه نبرند. چنین است که با آنکه فرهنگ انسانی چون میراثی بزرگ و جهانی پاینده و رو به تکامل است، ولی همهی جامعهها و و همهی نمودهای فرهنگی آنها گاه همگام آن یعنی در راه تکامل و زمانی دستخوش انحطاطاند.
به این سان رو کردن به ارزشها نه تنها شرط لازم دست یافتن به ژرفای فرهنگ است بلکه شرط تکامل فرهنگ و نمودهای گوناگون آن نیز هست. اما به هر حال خواه به معنای ژرف فرهنگ رو کنیم و خواه در سطح آن بمانیم و خواه به سوی ارزشهای حقیقی که زندگانی را تکامل میبخشند گام برداریم وخواه پایبند ارزشهای دروغین شویم، بستگی و وابستگی تربیت انسانی با فرهنگ و ارزشها یک بستگی لازم و ناگسستنی است و همین نکته است که تفاوت بنیادی تربیت انسان و حیوان را آشکار میسازد (نقیبزاده، 1383).
تربیت و فرهنگ در ایران
نگاهی به سیر تحول و تکامل فرهنگ در ایران علیرغم این که پیشینهای بلند و بالنده را هویدا میکند گویای فراز و فرود بسیاری در طول تاریخ این سرزمین است به نحوی که فرهنگ و آموزش، گاه به دلایلی از جمله توجه حکومت؛ نفوذ دین و... در اوج عزت بوده و همّ و غمّ ملت و دولت را به خود اختصاص داده و گاهی دیگر جز کورسویی از توجه و آن هم در موارد بسیار خاص و در طبقات ویژهی جامعه دیده نمیشود، با این همه پیشتازی فرهنگ و تمدن ایران و نقش موثر و زیربنایی که در ساختن و تکامل تمدن بشری داشته است، برهیچ کس پوشیده نیست. فرهنگ ایران باستان و به عبارت بهتر، نظام فکری و فلسفی حاکم بر جامعهی ایرانی به گواهی تاریخ یکی از غنیترین فرهنگها در طول تاریخ بشر است. بیتردید دستیابی به این جایگاه بدون وجود یک نظام تربیتی بالنده – صرف نظر از شکل و ساختار آن – امکانپذیر نبوده است. زیبایی و پیچیدگیهای آثار فرهنگی و تمدنی به جا مانده از دوران باستان نمیتواند ساخته و پرداختهی یک مجموعهای انسانهای عادی بدونِ دانش و یا محصولِ اتفاق باشد، بنابر این در یک نتیجهگیری منطقی و علت و معلولی، با وجود این معلول باید علتی بر آن متصور شد و آن علت همانا نظام تربیتی است که آنچنان انسانهایی را بار آورده است.
به باور قاطبهی صاحبنظران در فرهنگ و ادب ایرانزمین، شاهنامهی فردوسی علاوه بر جنبههای زیباشناسانه و هنری، در بطن خود بسیاری نکات فلسفی، علمی، جامعهشناختی، روانشناختی، دینی، اخلاقی و... دارد که بسیار هنرمندانه، آگاهانه و مسؤولانه در دل اشعار جای گرفتهاند. از اینرو میتوان شاهنامه را یکی از آثاری دانست که در بازنمایی ساختارهای جامعهی ایرانی و فرهنگ و تمدن آن بسیار توفیق داشته است. شاهنامهی فردوسی علاوه بر آن که ترجمانی از تاریخ پرافتخار ایران و شناسنامهای معتبر از پیشینهی فرهنگ و ملت ماست، کارنامهای روشن از تربیت و اخلاق و آیینهی آرمانها و مظاهر گوناگون زندگی ملتی است که از نخستین طلایهداران فضیلت و آزادگی در جهان است، چرا که در آن سوی جنگها و چکاچک شمشیرها و مرگامرگ پهلوانان، ستیزی دیگر در گیرودار است، ستیزی بیامان میان نیکی و بدی و حق و باطل، باشد تا نیرومندترین هنجارهای اخلاقی و تربیتی در ژرفای وجدان جامعه نشأت پذیرد (البرز، 1369). شاهنامه، انسان ایرانی را به حرکت میخواند (قیام کاوه)، توجه به ضعیفان و پرهیز از ستم به آنان خط فکری و اخلاقی شاهنامه است، سراسر شاهنامه راستی را گوشزد میکند و... (بهار، 1362). نقشآفرینان شاهنامه، آنان که در چشم روشن فردوسی به عنوان الگوی انسان کامل و نمونهی ایرانی مد نظر بودهاند همواره انسانهایی شریف و پاکاند. به عنوان نمونه رستم که نماد اصلی یک انسان رو به کمالِ ایرانی است، فردی است که به تربیت جسم خود توجه دارد (تربیت بدنی)، پاک است و گاه و بیگاه در پیشگاه خداوند یکتا کرنش میکند (تربیت دینی)، اندیشهورز است و در مشکلات از خرد یاری میجوید (تربیت عقلانی). با این همه الگوهای شاهنامه معجزهآسا و دستنایافتنی نیستند و در دسترس همگان قراردارد:
تویی آن که گیتی بجویی همی / چنان کن که بر داد پویی همی
فریدون فرخ فرشته نبود / ز مشک و ز عنبر سرشته نبود
به داد و دهش یافت آن نیکویی / تو داد و دهش کن، فریدون تویی!
شاهنامهی فردوسی به عنوان نمایهی فرهنگ دیرین ایرانزمین، میتواند دستمایهای بنیادین برای متولیان نظام تربیتی ایران اسلامی و چه بسا الگویی انسانی برای ارایه به نظامهای تربیتی در سراسر جهان باشد.
مفهوم فرهنگ در ایران ریشهدار و دیرسال است. در آثار کهن ایران، واژهی فرهنگ به معنی ادب و تربیت و بهطور کلی به معنی آموزش و پرورش که تمام پدیدههای مادی و معنوی یک ملت را در بر میگیرد به کار رفته است. این واژه هم به صورت تنها و هم با پسوند «ستان» به صورت فرهنگستان به معنی دبستان هم آمده است. «واژه»ی فرهنگ از دو جزو «فر» به معنی نیروی معنوی؛ شکوه و عظمت و درخشندگی و بالا و جلو و «هنگ» که از ریشهی اوستایی «ثنگ» است به معنی کشیدن و نیز به معنی سنگینی و وزن و وقار آمده است و روی هم رفته واژهی فرهنگ یعنی بالا کشیدن و بیرون کشیدن است. به عبارت دیگر واژهی فرهنگ یعنی از ژرفای وجود افراد معنی دانستنیها و مکنونات و نیروهای نهفته و تراویدههای مستقل ذهنی و استعدادهای درونی و ویژه فردی را بیرون کشیدن و آشکار ساختن و در نتیجه افزودن و پُر بار کردن پدیدهها و خلاقیتهای شناخته و ناشناخته آدمی (بختیاری، 1368). با این تعریف نتیجه میشود که آموزش و پرورش به معنای امروزی جزوی از فرهنگ است نه همهی آن، بلکه فرهنگ شامل طیف گستردهای از معانی از جمله هوش، عقل، معرفت، هنر حکمت، علم و دانش، ادب و تربیت، فضایل روحی، بزرگواری، شرف، فرّ و شکوه و جلال و... است.
اما جایگاه آموزش و پرورش در یک بستر فرهنگی آنقدر رفیع و مهم است که گفته میشود آموزش و پرورش هر ملت و دین، اگر تمام فرهنگ و تمدن آن ملت و دین را تشکیل ندهد و اساس آن نباشد، از اساسیترین پایههای فرهنگ و تمدن آن ملت و دین است (عزتی، 1366) به طوری که تأسیس و ماندگاری یک جامعه و یک فرهنگ بدون تأسیس نظام مستقل آموزش و پرورش امکانپذیر نیست.
در مطالعهی سیر فرهنگ و تمدن ایرانزمین میبینیم که این امر پدیدهای تصادفی نیست و معجزه و جهش در آن دخالت ندارد بلکه به مرور زمان و با یک سیر منطقی و مهمتر آنکه با فکر انسانی یکی پس از دیگری شکل میگیرد (طالع، 1383).
شاهنامه در نگرش ایرانیان
نگرش ایرانیان به شاهنامه، کتابی همپایهی مثنوی، حافظ، گلستان، بوستان و... که هر یک در جای خود گنجینهای گرانبهایند و به وجود آورندگان آنها مفاخری بزرگ برای این سرزمین دیرین بودهاند، نبوده و نیست زیرا از دیدگاهی، اثر عظیم حکیم توس تنها به عنوان یک اثر صرفاً ادبی و اخلاقی نیست. شاهنامه، حماسه است و حماسه در آن تنها جنگ و کشتار نیست. در عین این که به شرح رشادتها و پهلوانیهای یک قوم میپردازد نوع نگرش آن قوم است به جهان پیرامون، روابط میان آدمیان، تفکر، تمدن و چگونه زیستن یک ملت. در شاهنامه، انسان آرمانی و آرمانشهر با تمام ویژگیهای خاص خویش توصیف میشوند، آمال و آرزوهای ملت در سیمای مردان و زنان شکوهمند با افتخاراتی وصفناپذیر در عرصهی زندگی جلوهگری میکنند که هرکدام با توجه به اصل تفاوتهای فردی و روانشناختی خویش و البته با عنایت به خاستگاه اجتماعی خود به گونهای متفاوت و در برابر حوادث و رخدادهای متعدد واکنش نشان میدهند و از این حیث هر کدام در مرتبهای قرار میگیرند. در شاهنامه، ما انسان کامل نداریم بلکه سخن از انسان کاملتر است زیرا در این نگرش جایی برای مطلقاندیشی وجود ندارد و اصلاً تابلوی سفیدِ سفید و یا سیاهِ سیاه به چشم نمیخورد و این میرساند که اندیشهی این قوم که البته شاهنامه گزینهی آن است بر حقایق بیشماری از وجود پیچیدهی آدمی، نه شناخت بلکه یقین داشته است، برای همین است که وقتی سخن از انسان در این اثر است هیچکس عاری از خطا و لغزش نیست، همه پای در خاک دارند گر چه دل به آسمان.
انسان کاملتر هم وجودی با ساخت فیریولوژیک غیر از انسان مرکب از پوست و گوشت و استخوان نیست، بلکه در میان همینهاست. گودرز، خردمندی است که به تعبیر فردوسی با سخنهای چرب و دراز هر شکستهای را پیوند میدهد هر گاه تندبادی برمیخیزد و آشوب دامنگیر ایران است با درایت و خردمندی غائله را پایان میدهد، گیو، پهلوانی که آیینداری در مملکت به او سپرده شده و همهجا فریادرس است، بهرام، پسر گودرز، اوج عشق و دوست داشتن نوع بشر (اُمانیسم) را در آنجا نشان میدهد که به هنگام مرگ زیبای خود - بعد از آن همه دلاوری - قاتل خویش را با استدلالی والا میبخشد.
که گر من کشم یا کشی پیش من / برادر بود کشته یا خویش من
یا سیندخت، زن نمونهای که در اوج پیچیدگیهای سیاسی با درایتی مثالزدنی از جنگ و کشته شدن انسانها پیشگیری میکند. حتا در میان دشمنان ایران هم چهرههایی چون پیران ویسه به چشم میخورند که با سنگ خردمندی سنجیده شدهاند و خود الگویند و یا سیاوش، خداوندگار شرم، که جان بر سر عفت و وفای به عهد میگذارد و او استورهی عصمت است که چون ستارهای در تفکر ایرانیان میبخشد. رستم، که نگهبان مرز و بوم ایران است و در مرکز درگیریها و تضادهاست، حوادث، کینهتوزی، دشمنی، جنگ، صلح، نامردمیها و... رستم درکانون همهی این رویدادهاست ولی جوهر خویش را حفظ میکند نه دلبستهی قدرت است و نه هیچجا در جنگی را که در آن مرز دادگری و بیدادگری مشخص نیست، پای میگذارد و هیچگاه تن به بند نمیسپرد (احمدی دستجردی، 1383).
برتریهای فکری و رفتاری شاهان و مردمان ایران در برجسته و ارزشمند کردن عناصر بنیادین هستی، همچون دانایی و خرد- که امروزه عنوان نخستِ بسیاری کتابها و همایشهای جهانی است - قابل تحسین است که در شعر زیر نمایان است:
بدان گه شود تاج خسرو بلند / که دانا بود نزد او ارجمند
به دانش بود شهریار ارجمند / نه از گنج و مردان و تخت بلند
شاهنامه، کتابی تربیتی، جامعنگر و بیطرف است آنجا که به صفاتی همچون جنگآوری، دلاوری، ثابتقدمی و... برای یک پهلوان اشاره میکند، از بیان رفتارهای شتابزده و غرورآمیز پهلوانان نیز دریغ نمیورزد. به عنوان نمونه در معرفی رستم به عنوان تبلور آرزوهای قوم ایرانی، او را با چهرهی انسانی آرمانی، یزدانشناس، وطنخواه، نیرومند، جوانمرد، دادگر، بزرگ و احترامآمیز، آراسته به انواع هنرهای پهلوانی و... معرفی میکند. در ادامه به دینگرایی (تربیت دینی) او اشاره میکند:
همی جُست بر چاره جستن رهی / سوی آسمان کرد روی آنگهی
چنین گفت کای داور دادگر / همه رنج و سختی تو آری به سر
گر ایدونک خشنودی از رنج من / بدان گیتی آکنده کن گنج من
از نظر حکیم توس در افسانههای شاهنامه، دیوان افسانه نیستند، افراد انسانگونهاند اما بیگانه از دین و بیزار از راستی و پاکی، دشمن نیکیها و دوستدار پلیدیها:
تو مر دیو را مردم بد شمر / کسی کو ندارد ز یزدان خبر
هر آن کو نپوید ره مردمی / ز دیوان شمر مشمرش آدمی (البرز، 1369)
در روایتهای شاهنامه از پادشاهان و سرداران و دیگر مردمان، هر که در باورهای دینی سستتر و در خوی مردمی (انسانیت) اندکمایهتر باشد، آسانتر پیرو دیوان میگردد و از راه راستی و ایزدی کنار میافتد. همچون ضحاک که از نوجوانی پیروی دیوان کرد تا آنجا که دیو شد و روزگاری دراز ایرانیان را گرفتار خود کرد. و در مواردی به دیگر جنبههای پرورش انسانی در زمینههای هنر و ورزشهای رزمی، همچون پهلوانی، سپر گرفتن، نیزه افکندن، کمان کشیدن، چوگان، کشتی و... (تربیت بدنی) توجه شده است (دارایی، 1372).
روند تکامل اندیشههای ایرانیان در زمینههای فلسفی، دینی و علمی قابل توجه است که اینجا به بیان نمونهای از آن در زمینهی تربیت حرفهای و علمی در داستان کیومرث (به عنوان اولین انسان در دیدگاه ایرانیان باستان) بسنده میکنیم:
... نخستین یکی گوهر آمد به چنگ / به دانش ز آهن جدا کرد سنگ
سَرِ مایه کرد آهن آبگون / کز آن سنگ خارا کشیدش برون
چو بشناخت آهنگری پیشه کرد / کجا زو تبر، اره و تیشه کرد (حسینی، 1374)
شاهنامه آوردگاه ستیز جاودانهی نیروهای پیرو نیکی و بدی است که در آن اگر چه گاه و بیگاه شکستهایی برای گروه نیکی پیش میآید اما در نهایت پیروزی و برتری از آن راستی و داد و نیکی است. در جایی دیگر با بیان این که شاهنامه گنجینهی اندرز و حکمت ناب است، حکمت ناب فردوسی را در یادآوری سپنجی دنیا و زندگانی آدمی و چارهناپذیری مرگ (تربیت دینی)، نکوهش آز و افزونخواهی و ستایش اعتبار نام بلند و پرهیز از بیداد و جنگبارگی و پرهیز از دانشمندپنداری خود و غرور علمی (تربیت اخلاقی)، ارجگذاری به خرد و آگاهی و دانش (تربیت عقلانی)، مهرورزی و نرمخویی (تربیت عاطفی)، بیان میکند (دوستخواه، 1384).
پژوهشی دیگر به گردآوری تمامی آن چه به عنوان پسند و ناپسند در حماسهی ملی مطرح است پرداخته است. در این پژوهش، اخلاق به معنای تام آن فرض شده و رفتارهایی همانند ستایش خدا، پارسایی، خداترسی، لزوم اطاعت از فرمان او و... (تربیت دینی) و یا مفاهیمی همچون اندیشه، خرد، دانش و دانایی و... (تربیت عقلانی) دستهبندی شدهاند. در بخش دیگر پژوهش، به انسان و مناسبات اجتماعی او پرداخته شده و مفاهیمی همچون دوستی و دشمنی، کین و کینتوزی، سخاوت و میهماننواری، راستی و ناراستی، دادگری و بیدادگری، کردار نیک و بد و... (تربیت اجتماعی) مورد بررسی قرار گرفته است ودر بعد اخلاقی نیز رفتارهایی نظیر پیمانشکنی، خوی بد، خودپسندی، دروغ، حسد، عیبجویی، فریب، سفلگی، بدگویی، خشم و غضب و... با استناد به محتوای شعری شاهنامه نکوهش شده است (کلانتر هرمزی، 1374).
در تحقیقی تطبیقی، اصول اخلاقی در شاهنامه و ایلیاد و ادیسه مورد بررسی قرار گرفته است که در آن ویژگیها و ارزشهای اخلاقی دو قوم ایرانی و یونانی و یا در واقع شرق و غرب مقایسه شده است. در این پژوهش قهرمانان شاهنامه مبین روح شرقیاند که برای زنده نگهداشتن انسانیت و راستی میجنگند، مرگ را برای پاسداری از ارزشها زندگی میدانند و قهرمانان ایلیاد و ادیسه مبین روح غربیاند و برای دستیابی به زندگی مادی تن به مبارزه میدهند و گاه برای فروکش کردن خشمشان هزاران تن را به مرگ میکشانند. پژوهشگر این چگونگی را به ویژگیهای فرهنگی و تربیتی این دو اقلیم نسبت میدهد و حتا در توصیف شاهان به این نتیجه میرسد که توصیف شاهان ایران در شاهنامه آنگونه است که خود، معلم و هدایتگر و بنیانگذاران راستی وآیین سودمند برای جامعهاند در حالی که این ویژگی در شاهان ایلیاد نه تنها دیده نمیشود بلکه آنان سرشار از خودسری و عدم احساس مسؤولیت در برابر مردماند (امامی، 1373).
شاهنامه به بررسی استورههای کهن ایرانی، داستان پیروزیها و شکستها، شکوه و قدرتها و زوال آنان، نبرد همیشگی اهریمن و اهورا برای حق و حقیقت پرداخته است. اما حکیم چیرهدست توس در میان این صحنههای رزم، اندیشههای ژرف و راستین زندگی را جستوجو میکند و انسان تمامِ زمانها را به زندگی در خور و شایستهی شأن انسانیت میخواند. از این منظر، شاهنامه کتاب زندگی است و فردوسی در آغاز یا پایان داستانها با زبان خود یا قهرمانان، اصول زندگی را به صورت پند و اندرز بیان میکند و راه رسیدن به منش انسانی را با نشان دادن محاسن اخلاقی همچون خردمندی، راستی، درستکرداری، نیکنامی و... از یکسو و برحذر داشتن از رذایل اخلاقی همچون دروغ، ستمگری، آز، خشم و... از سوی دیگر به عنوان یک هدف والا جستوجو میکند. نکتهی قابل تأمل اینکه اندیشهی شاعر محدود به پند و اندرز نیست بلکه به ژرفی درباره آفرینندهی هستی، مرگ، دنیا و روزگار و انسان میاندیشد. در این پژوهش نیز هدف والای «انسان شدن» به طور کلی مدنظر است که نتیجهی تربیت است و به تمام ویژگیهای انسانی به طور کلی پرداخته شده است (نیکدار اصل، 1378).
در شاهنامه، ایران آرمانشهری است که پادشاه آن باید گوهر و نژاد ایرانی داشته باشد، هنر را بگستراند (تربیت هنری)، خرد را سرلوحهی خود بگذارد و خردورزی باریکترین نکتهای است که باید در همهی زمانها و مکانها در دستور کار هر ایرانی باشد و خوار شدن خرد، فنای ایران است (تربیت عقلانی)، مشروعیت یا فره ایزدی به معنای برخورداری جامعه و حکومت از عنایات خداوندی چیزی است که همواره در سربلندی ایران ایفای نقش میکند (تربیت دینی) و دادگری، آرمانی است که در سراسر شاهنامه گسترده است به طوری که هر جا «داد» نیست «ایران» نیست و توصیه به شاهان این است که هر آینه دادگر نباشند، زندگی و حکومت در ایران شایسته و سزاوارشان نیست. ایرانی بودن و نژاد ایرانی داشتن موضوعی است که همواره در شاهنامه تاکید میشود و همین موضوع موجب تقویت هویت ملی است (تربیت عاطفی) و... (کاوه پیشقدم، 1372).
حکیم ابوالقاسم فردوسی در شاهنامه افزون بر بیان استورههای کهن و حماسههای تاریخی و تجلیل از ارزشهای برین انسانی، چون یکتاپرستی و مردمگرایی، میهندوستی و تکریم خصایل و صفات برجسته اخلاق همانند شجاعت و دلیری و راستی و نیککرداری، خردمندی و دانشخواهی و جز اینها از مقولهی دیگری در جای جای این نامهی بزرگ سخن به میان آورده است که با گردآوری همهی آنها و قرار دادن در یک مجموعهی منطقی بهم پیوسته و مشخص و ممتاز زیر عنوان نظام و نهادهای آموزشی و پرورشی در شاهنامه، می توان به تحلیل جدیدی در این باب دست یافت (تکمیل همایون، 1373).
پژوهش در زمینهی اخلاق و تربیت پهلوانی زنان در شاهنامه این واقعیت را میرساند که در ایران باستان و زمانی دور که داستانهای استورهای شاهنامه به آن باز میگردد ارزشهای پسندیدهی اخلاقی و منشهای عالی انسانی زنان مورد توجه و تکریم بوده است که نمونههایی از این ارزشها عبارتند از پاکی، حجب، شرم، عفاف، پوشیدگی، آهستگی و خرد، فرزانگی، تدبیر و پختگی، رایمندی و چارهجویی، زبانآوری و سخنرانی، شجاعت، حمیت ملی، انعطافناپذیری در برابر دشمنان، روحیهی وفاداری، پایداری در عشق و جدی شمردن ازدواج و تولید نسل، عشق به خانواده و... (راکعی، 1373).
در تفکر بدیع شاعر، شخصیت انسان کامل که خود در سیمای جوانمردی جریان گرفته، نیک انعکاس یافته است. زیبایی و مقام عالی آن از روی دو معیار، یکی زیبایی معنوی (اخلاقی)، شجاعت، جانسپاری، محافظ وطن بودن و دوم، زیبایی جسمانی، معین شده است. فردوسی در سیمای قهرمانان خود خصلتهای برگزیدهی انسانی را تنها برای نیکی و نیکوکاری، صلح و آسایش و آزادی خلق و وطن میبیند. فردوسی غایههای عدالت، راستی، خردمندی، وطنپروری و صلحپروری را که یکی از رکنهای مستحکم جوانمردی است، ترغیب نموده و خصوصیات جنگ، نزاعهای ملی، کجرفتاری، بیعدالتی، و... را محکوم میکند: که من با جوانی خرد یافتم / ز کردار بد روی برتافتم (خاکراه، 1373).
حکیم ابوالقاسم فردوسی در اثر جاودانهی خود ضمن بیان داستانهای دلانگیز و پرجاذبه، از قهرمانان زیادی سخن به میان میآورد که هر یک در فراز و فرود زندگیشان چهرههایی پاک یا پلید از خود به نمایش درآوردهاند و فردوسی در نمایاندن شخصیت افراد گوناگون که دستمایهی داستانهای اویند، دستی توانا داشته است بهگونهای که هر گاه از یکی از پهلوانان پاک و پیراسته از پستیها سخن به میان میآورد، به طور ناگهانی و مقطعی او را نمیستاید و به اوج بر نمیکشد بلکه پیشینهی گوهر و سپس بنیاد و میلاد و دوران کودکی، نوجوانی و جوانی و میانسالی و کهنسالیاش را به تناسب اهمیت پهلوان در داستان بیان میکند و شگفتیهای زندگی قهرمانان را بازگو مینماید (براتی، 1373).
انسان نمونهی شاهنامه
بیشتر اندیشمندان و بزرگان انسان را به گونهای خواسته ترسیم نمودهاند و برای این انسان نمونهی خود، خصوصیاتی برشمردهاند و قالب اوقات نیز به داستان و تمثیل روی آوردهاند. به طور مثال عطار انسان نمونهی خود را از هفت منزل گذرانده تا به سیمرغ رسانده و آگاه بر قاف خویش گردد یا همچون مولوی که کوچههای شهر را به دنبال رستم دستان گشته است، اما تفاوتهای اساسی میان انسان نمونه فردوسی با انسان نمونه دیگران است.
اولین تفاوت در رسالت و وظیفهی اجتماعی است. اگر انسان نمونهی عطار و مولوی و... در تجرد به خویشتن خویش میرسد، رستم، انسان نمونهی فردوسی رسالت اجتماعی به عهده دارد و این رسالت در همان ابتدای هفت خوان به چشم میخورد. او روشنفکر عصر خویش است و برای همین نیز رسالت اجتماعی مهمی چون نجات ایرانیان را بر عهده دارد. نکتهی دیگر در انسان نمونهی فردوسی که در دیگران کمتر به چشم میخورد این است که انسان او انسانی خاکی است با تمام خصایل انسانی قابل دسترس و الگوبرداری؛ فریب میخورد، میکشد و کشته میشود... پای در خاک و دل در آسمان دارد، مست میشود، قهر میکند، داد میزند، عشق میورزد، اشتباه میکند و... قدیسوارهای نیست که از سرشت دیگری باشد و معصوم هم نیست. انسان برتر فردوسی، انتخاب میکند؛ بازیچهی خدایانی نیست که نخ سرنوشت او درکوه المپ گره میخورد بلکه رشته در دست اوست و از همین جاست عظمت رستم به عنوان انسان برتر فردوسی.
به طور خلاصه خصوصیات انسان آرمانی از دیدگاه حکیم توس عبارتند از:
جنگاوری -
به روز نبرد آن یل ارجمند / به شمشیر و خنجر به گرز و کمند
برید و درید و شکست و ببست / یلان را سر و سینه و پا و دست
خردگرایی - اگر چه به اشتباه جنگاوری رستم بیشتر در اذهان است اما به جرأت میتوان گفت خردمندی او کمتر نیست. گاهی سخن گفتن او و اندیشههایش همانند بزرگترین متفکران است.
رستم خطاب به فرامرز فرزند خود که در خونخواهی سیاوش بیمهابا میجنگد در چکاچک شمشیرها چنین سخن میگوید:
فرامرز را دید همچون نهنگ / سرو دستش از خون شده لالهرنگ
یکی داستان زد بر او پیلتن / که هر کس که سر برکشد ز انجمن
هنر باید و گوهر نامدار / خرد یار و فرهنگش آموزگار
چو این چار گوهر به جای آورد / به مردی جهان زیر پای آورد
زبانآوری و سخنگویی - حاضرجوابی و سخنوری رستم در رجزخوانیها زبانزد است. در جنگ با اشکبوس هنگامی که حریف نام او را جویا میشود:
بدو گفت خندان که نام تو چیست / سر بیتنات را که خواهد گریست
رستم پاسخ میدهد:
مرا مادرم نام، مرگ تو کرد / زمانه مرا پُتک ترگ تو کرد
همنوعدوستی و عشق به مردم - رستم همواره به بهروزی نوع بشر میاندیشد و در جنگ پیشدستی نمیکند، به قتل و غارت دست نمیزند و دیگران را هم برحذر میدارد. در جنگ با اسنفندیار:
به تنها تن خویش جویم نبرد / ز لشگر نخواهم کسی رنجه کرد
کسی باشد از بخت پیروز و شاد / که باشد همیشه دلش پر ز داد
آزادگی و بی نیازی - رستم هیچچیز را با آزادگی عوض نمیکند. در برابرِ شاه کاووس در داستان سهراب:
من آن رستم زال نامآورم / که از چون تو شه، خم نگیرد سرم
و یا آنگاه که با صدای بلند آزادگی خود را به گوش شاه میرساند:
زمین بنده و رخش گاه من است / نگین گرز و مغفر کلاه من است
سر نیزه و تیغ یار مناند / دو بازو و دل، شهریار مناند
چو آزادم او را نه من بندهام / یکی بندهی آفرینندهام
اعتقاد به مرگ و نترسیدن از آن – رستم، مرگ را پذیرفته و منطقی میداند. آخرین جملات او پیش از مرگ:
بدو گفت رستم که یزدان سپاس / که بودم همهساله یزدانشناس
بگفت این و جانش برآمد ز تن / بدو زار و گریان شدند انجمن
پایبندی به عهد و پیمان – مهمترین خصیصهی پهلوانان پایبندی به عهد و پیمان است. وقتی سیاوش صلح تورانیان را میپذیرد رستم خطاب به شاه میگوید:
کسی کاشتی جوید و سور و بزم / نه نیکو بود پیش رفتن به رزم
و دیگر که پیمان شکستن ز شاه / نباشد پسندیده و نیکخواه (احمدی دستجردی، 1383)
جمعبندی
از مجموع مباحث طرحشده، آنچه به طور خلاصه و فهرستوار می توان گفت این که:
انسان قابلیت تربیت دارد؛ وجود انسان دارای ابعاد و پیچیدگیهای گوناگونی است؛ سعادت و کمال آدمی هنگامی ممکن است که به همهی ابعاد وجودی انسان پرداخته شود؛ هر یک از ابعاد وجودی انسان برای تعالی نیازمند توجه و تربیتاند؛ تربیت، تابع فرهنگ و تمدن هر ملت است؛ دین و اخلاق، بخش عمدهای از شاکلهی فرهنگ و تمدن هر ملت را تشکیل میدهد؛ ابعاد تربیتی انسان به صورت جزیرههایی جدا از هم نیستند بلکه ارتباط ماهوی با یکدیگر دارند؛ غنای فرهنگ و تمدن ایرانی موجب شده است که همهی ابعاد وجودی انسان در تربیت او مورد توجه قرار گیرند؛ فرهنگ غنی ایرانی پیوستگی ویژهای با اخلاق دارد و اساساً دینِ بالنده در سراسر آن موج میزند؛ تلفیق فرهنگ ایرانی کهن با دین و رویکردهای گردآورندهی شاهنامه سبب شده است که گویی در سراسر شاهنامه هر سخن و عملی برای هدایت مخاطب و سوق دادن او به سوی خداگونه شدن است؛ و...
منابع:
فردوسی، ابوالقاسم. «شاهنامه»، بر اساس چاپ مسکو، تهران، انتشارات پیمان، 1382
البرز، پرویز. «شکوه شاهنامه»، تهران، انتشارات دانشگاه الزهرا،1369
امامی، حسن. «اصول اخلاقی در شاهنامه و ایلیاد و ادیسه»، پایاننامهی کارشناسی ارشد دانشکدهی علوم انسانی دانشگاه شیراز، 1373
احمدیدستجری، مظفر. «رستم اَبَرمرد شاهنامه»، تهران، انتشارات بلخ، 1383
بهار، مهرداد. «پژوهشی در اساطیر ایران»، تهران، انتشارات توس، 1362
براتی، محمود. «تعلیم و تربیت جوانان در شاهنامه»، مجموعهمقالات سمپوزیوم بینالمللی هزارمین سال سرایش شاهنامهی فردوسی، ص 27، (1994، تاجیکستان)، تهران، انتشارات مرکز مطالعات ایرانی،1373
تکمیلهمایون ، ناصر. «نظام و نهادهای آموزش و پرورش در شاهنامه»، مجموعهمقالات سمپوزیوم بینالمللی هزارمین سال سرایش شاهنامهی فردوسی، ص 34
حسینی، سید ساعد. «شاهنامه، شاهکار اندیشه»، شیراز، انتشارات نوید،1374
خاکراه، رضا. «آیین جوانمردی در داستان سیاوش»، مجموعهمقالات سمپوزیوم بینالمللی هزارمین سال سرایش شاهنامهی فردوسی، ص41
دارایی، بهیندخت. «پیامهای پرورشی در شاهنامهی فردوسی»، زنجان، انتشارات دانشگاه آزاد اسلامی، واحد زنجان، 1372
دوستخواه، سیدجلیل. «شناختنامهی فردوسی و شاهنامه»، تهران، دفتر پژوهشهای فرهنگی، 1384
راکعی، فاطمه. «اخلاق و تربیت پهلوانی زنان در شاهنامه»، مجموعهمقالات سمپوزیوم بینالمللی هزارمین سال سرایش شاهنامهی فردوسی، ص 121
طالع، هوشنگ. «تاریخ تمدن و فرهنگ ایران کهن»، تهران، انتشارات سمرقند، 1383
عزتی، ابوالفضل. «آموزش و پرورش اسلامی»، تهران، انتشارات بعثت، 1366
کاوه پیشقدم، محمدکاظم. « اندیشههای سیاسی در شاهنامه فردوسی»، پایاننامهی کارشناسی ارشد دانشکدهی علوم انسانی، دانشگاه امام صادق تهران، 1372
کلانتر هرمزی، محمدرضا. «مبانی اخلاقی در شاهنامه»، پایاننامهی کارشناسی ارشد دانشکدهی علوم انسانی دانشگاه شهید چمران اهواز، 1374
محمودی بختیاری، علیقلی. «زمینهی فرهنگ و تمدن ایران (نگاهی به عصر اساطیر)»، تهران، انتشارات پاژنگ، 1368
نیکدار اصل، محمدحسین. «موعظه و حکمت در شاهنامه فردوسی»، پایاننامهی کارشناسی ارشد دانشکدهی علوم انسانی دانشگاه شیراز، 1378
نقیبزاده، میرعبدالحسین. «نگاهی به فلسفهی آموزش و پرورش»، تهران، انتشارات طهوری، 1383