تیرههای ایرانی
قوم گرایی در ایران معاصر 1
- تيرههای ايرانی
- نمایش از یکشنبه, 17 مرداد 1389 06:52
- بازدید: 8401
در گفت و گو با احسان هوشمند بررسی شد؛
قوم گرایی در ایران معاصر - کریم جعفری
ایران امروز گسترهای است از سرزمینی به مراتب پهناورتر که در طول تاریخ تحولات سیاسی و نظامی بنام ایران به جا مانده است. ایرانی که امروز ما میراثدار آن هستیم در گذشتهای نه چندان دور از مناطقی تشکیل شده بود که در آن حیات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و مهمتر از همه فرهنگی با هویتی بنام ایران در جریان بود. این گستره را امروز میتوان در هر چهار جهت اصلی سرزمین ایران جست؛ از آسیای مرکزی گرفته تا قفقاز و آسیای صغیر، عراق، افغانستان و مناطقی از کشور امروزین پاکستان.
این سرزمینها که بیشتر آنها در 200 سال اخیر از ایران جدا شدهاند در خود هنوز هم میراث ایرانی را دارند و از آن به عنوان مرزهای ایران فرهنگی یاد میکنند. ایران بر اساس الگوهای تعریفشده یکی از چهار تمدن به جا مانده از دنیای باستان است که موفق شده است در گذر زمان بسیاری از داشتههای فرهنگی و اجتماعی خود را نگه دارد و از این رو برای بسیاری از پژوهشگران عرصه تاریخ و فرهنگ و اجتماع جذابیتهای فراوانی برای پژوهش دارد. در این گستره تاریخی است که هویت ایرانی شکل گرفت و علیرغم هفت بار تهاجم و اشغال به واسطه بنیه قوی فرهنگی و اجتماعی توانست مهاجمان را نه تنها در فرهنگ غنی خود جذب کند، بلکه توفیق آن را داشت تا داشتههای آنها را هم به عنوان خردهفرهنگ در درون خود نگه داشته و از آنها استفاده کند. ایران به دلیل موقعیت خاص جغرافیایی خود همواره محل گذر اقوام مختلف بوده و این اقوام با مهاجرت به نجد ایران و سکنی گزیدن در آن جزئی از هویت ایرانی به شمار رفته و چند نسل بعد خود از نگهبانان این مرز و بوم شدهاند. کششهای تاریخی و سرزمینی ایران همواره این جایگاه را داشته است تا زودتر از آنچه مردمان دیگر سرزمینها داشتهاند، روابط قوی و همه جانبهای را با مهاجران برقرار کند. ساکنان باستانی ایران از بزرگترین مهاجران به این سرزمین به گرمی استقبال کردند و هنگامی که این مهاجران یعنی آریاییها نخستین جهان امپراتوری را در سطح جهان برپا کردند دوشادوش آنها در راه سربلندی و گسترش این امپراتوری مبارزه کردند و هنگامی که مورد تجاوز و حمله قرار گرفت به مدافعان سرسخت ایران تبدیل شدند.
ایران هر چند تا زمان حمله اعراب ترکیب جمعیتی یکسانی داشت، اما ورود اسلام به ایران و ندای وحدتی که این دین آسمانی با خود آورد، باعث شد تا مرزهای ایران به روی دیگر اقوام هم گشوده شود و جامعه اسلامی پذیرای خیل انبوه مسلمانان گردد. مهاجرت گستردهای که تا زمان هجوم مغولان غیرمسلمان به ایران صورت گرفت، باعث تشکیل حکومتهایی در نجد ایران شد که در دوره سلجوقیان گستره آن از کاشغر در چین امروزین تا سواحل مدیترانه بود. باز هم عامل پیوند دهنده این سرزمین پهناور زبان فارسی و هویت ایرانی بود که در دستگاه دیوانی حکومتها در جریان بود. هجوم مغولان به ایران دوره تاریخی تازهای را گشود که علی رغم وجود قومی مهاجم در ایران میشد برای اولین بار پس از ساسانیان آنها را مدافع نام ایران برشمرد. ایلخانان مغول پس از جدایی از دربار خان بزرگ، به سرعت در چارچوب مرزهای ایران به دفاع از ایران پرداختند و با پذیرفتن دین اسلام، توانستند ایرانیان و به خصوص دیوانیان ایرانی را با خود همراه کنند. در این دوره بود که ایلخانان با نام ایران به مراوده با کشورهای اروپایی پرداختند و نام ایران را بار دیگر وارد عرصه سیاست جهانی کردند.
اما ایران امروز که در خود بسیاری از این خرده فرهنگها را دارد، از زمان اوج گرفتن استعمار نوین و بازی با هویتهای ریشه دار، زمزمههای ناخوشایندی را میشنود که با اطمینان میتوان گفت نه از زبان ایرانی، بلکه از زبان تعدادی ناآگاه از تاریخ بیان میشود. تهاجم به هویت تاریخی ایرانی که در راستای فعالیتهای تفرقه افکنانه بیان میشود بسیاری از ایرانیان را آزرده خاطر کرده است. ایرانیانی که قرنها در کنار هم زندگی کرده و برای حفظ میراث پدران خود جانفشانیها کردهاند. استفاده از برخی واژههای نامانوس توسط این افراد در حالی تمام تاریخ ایران را به زیر سوال میبرد که همه بر این باورند ما در ایران ملیت واحد داشته و داریم و این اقوام ایرانی هستند که در نواحی مختلف ایران زندگی میکنند و خود را پارهای جدانشدنی از ایران میدانند. با این برداشت است که ایرانیان قرنهای متمادی با وجود کثرت اقوام در کنار هم زندگی آرامی را داشتهاند و در گذر تاریخ خوبیها و بدیها، خوشی و غمها را با هم سر کردهاند. گذشته از مواضعی که این گروهها دارند، در بعد دیگر قضیه نیز تشکیلاتی بهنام دولت قرار دارد که چه در پیش و چه در بعد از انقلاب بیشترین نگاهها و توجهها به آن بوده است. چه بسا این گروهها در تهاجم خود برای از بین بردن همآوایی ایرانیان، دولتهای حاکم را به عنوان نماد پیوند سیاسی مورد حمله قرار داده و با استفاده از کوچکترین مورد آن را به باد انتقاد قرار میدهند. حال مواضعی که دولتها میگیرند و عملکرد این دولتها میتواند مورد توجه باشد، چه آنکه دولتها و یا به عبارت بهتر حکومتها در جهان سوم بیشترین بار مسوولیت را بر دوش دارند؛ چرا که نه تنها ثروت، بلکه تمام برنامههای توسعهای نیز با نظر و نظارت آنها اعمال میشود. با توجه به تمام موارد بالا است که درصدد برآمدیم تا با کالبدشکافی موضوع، گوشههایی از آن را بررسی کنیم و در این مورد نقبی به گوشههای مختلف ماجرا بزنیم. در این نقد و بررسی که با حضور آقای احسان هوشمند کارشناس مسائل اجتماعی و از پژوهشگران این عرصه صورت گرفت؛ تلاش شد تا به آنچه که باید بپردازیم.
به عنوان اولین سوال، شما چه تصویری از اقوام ایرانی دارید؟ این تصویر را تعریف کنید و بفرمایید که منظور از اقوام ایرانی چیست؟
من ابتدا تشکر میکنم از اینکه این فرصت به من داده شد. سوال بسیار با اهمیت و شایستهای است. به نظر میآید که در ارتباط با این سوال بایستی به این نکته اشاره داشت که طرح مباحث قومی در متون علمی و متون آکادمیک سابقه چندان درازی ندارد. بیشتر از چند دهه از طرح مباحث قومی در قالب مطالعات آکادمیک نمیگذرد.
اولین بار در کشورهای غربی است که بحث مطالعات قومی مطرح میشود بنابراین تذکر این نکته در این فرصت بسیار مغتنم خواهد بود که گفته شود اساساًدر خصوص مفهوم قومیت یا در تعریف این مفهوم و مفاهیم مشابه در میان محققان این حوزه اشتراک نظر زیادی وجود ندارد. بعضی از محققین اعلام کردهاند بیش از 400-300 تعریف را از مفهوم قومیت ثبت کردهاند.
در زبان انگلیسی قوم و قومگرایی چه تعریف و معنایی دارد؟
اساسا مفهوم قوم در زبان انگلیسی دارای یک پیشینه منفی و نشانگر جداییها و غیرخودی تلقی کردن برخی گروههای اجتماعی است. مفهوم قومیت معادل کفر و موهومات کفرآمیز به کار برد شده است. کما اینکه الان هم شما اگر به فرهنگهای معروف انگلیسی مثل و بستر webester و امثال آن و حتی فرهنگ لغاتی که انگلیسی به فارسی هستند؛ اگر دقت کنید معادل کلمه قومیت به غیر از گروههای اجتماعی و گروههای فرهنگی به کافران ارجاع داده شده است. پس از مدتی مفهوم قوم و قومیت در متون تخصصی سمت و سوی گروههای نژادی پیدا میکند. سیاهان، زردها و یهودیها هم به تدریج وارد این مقوله شدند و البته در دوره پایانی این تحول کمکم مفهوم قومیت شامل گروههای زبانی و مذهبی دیگر میشود. اما آنچه که در کشورهای غربی در ارتباط با این مفاهیم مطرح میشود چندان متناسب با ساختار اجتماعی ما نیست؛ تاکید روی این نکته است که اساساً گروههای قومی در آن جوامع گروههایی هستند که مهاجر هستند. یعنی از جای دیگری به آن سرزمین رفتهاند که این البته در دل خودش حاوی یک پارادوکسی خواهد بود. شما فرض کنید چینیها یا عربهایی که از کشور خودشان به ایالات متحده مهاجرت کردهاند در آن کشور به مثابه یک قوم مورد توجه قرار میگیرند که در سرزمین خود جزیی از یک ملت محسوب میشوند. اما در جامعه آمریکایی به لحاظ سرزمین برخلاف اقوام دیگری که در جاهای دیگر هستند و تعریفشان با سرزمین پیوند خورده است هیچگونه پیوندی با سرزمین جامعه موردنظر یعنی جامعه آمریکا نداشتهاند.
در جامعه ما چطور، چگونه تعریفی از آن داریم؟
به نظر میآید که قبل از اینکه به تعریف قومیت در جامعه ایران بپردازیم، به این نکته بایستی توجه کنیم که اساسا در جامعه ایران، همه گروهها و همه مردم ایران سهمی در ساختن تمدن ایرانی داشتهاند. یعنی آنچه ما به عنوان تمدن ایرانی میشناسیم ماحصل تعامل و تلاش همه ایرانیان است که در گوشه و کنار کشور ساکن بودهاند. جنوب کشور، شمال کشور، غرب کشور، شرق کشور. به نوعی همه در اعتلای این فرهنگ و حتی تلاش برای انعکاس این فرهنگ در حوزههای تمدن دیگر سهم داشتهاند. شما نگاه کنید شعرایی که به فارسی شعر میسرودهاند آیا لزوما همه شاعران نامآور ایرانی و فارسی زبان بودهاند. قطعا پاسخ ما خیر است. شهریار، گلشن کردستانی، قطران تبریزی و نظامی گنجوی و خیلیهای دیگر را میشود مثال زد که کرد، آذری و... بودهاند، اما به فارسی شعر سرودهاند و بر غنای ادبیات فارسی و ادبیات ایرانی افزودهاند. به عبارت دیگر اجزای فرهنگ ایران محصول تعامل همه ایرانیان است. این نکته در فهم تعریف اقوام ایرانی مهم است. نکته بعدی که در این زمینه خیلی حائز اهمیت است این است که باشندگان ایران، عموما هزاران سال است که در این سرزمین ساکن هستند. مهاجرانی نیستند که در 10 یا 50 سال اخیر و یا حتی چند قرن اخیر وارد ایران شده باشند.
در نتیجه باز هم از این منظر بین این گروهها و گروههای مشابه در ایالات متحده یا اروپا تفاوت است.
نکته بعدی که در این حوزه خیلی حائز اهمیت است، ما هیچ وقت در ایران درگیری و نزاع بین گروههای مختلف اجتماعی را مشاهده نکرده ایم. البته اعتراضات به دولت، اعتراضات به حاکمیت بوده است اما درگیری بین اقوام در ابعاد وسیع و یا نسلکشی قومی (آنچنان که در اروپای غربی یا بالکان و یا سایر نقاط نمونههای آنرا دیدهایم) در ایران نداشتهایم. در هیچ دوره تاریخی نه تنها نمیتوان از درگیری میان اقوام ایرانی سخن گفت،بلکه علائمی از پیوستگی عمیق اجتماعی میان همه ایرانیان و اقوام ایرانی هم توسط محققان بیطرف و پژوهشهای میدانی متعدد نشان داده شده است و هم در یک مطالعه عادی قابل مشاهده و بررسی است. شما میدانید مفهوم فاصله اجتماعی در نیمه دوم قرن بیستم وارد جامعه شناسی شد. این مفهوم نشان میدهد که یک گروه اجتماعی، نژادی و یا مذهبی با گروههای دیگر به لحاظ نگرش و به لحاظ مناسبات اجتماعی چه پیوندی دارد یا چه طور مناسبتش را تنظیم میکند. فاصله اجتماعی میگوید که روابط بین دو گروه به چه صورت است. اولین بار میان سفیدان و سیاهان و بعدها زردها این مورد آزمایش قرار میگیرد که چه مقدار پیوستگی میان اینها وجود دارد در این مقیاس مهمترین شاخص ازدواج و هم محله بودن است. هم کلوپ بودن است. همشهری بودن و هم کشور بودن و امثال آن. برخلاف این فاصلهای که در غرب میان سیاه و سفید که خود را در قالب نژادپرستی و به صورت یک تراژدی نشان میدهد در جامعه ایران، میان گروههای اجتماعی نهتنها فاصلهای نیست بلکه ازدواج میان فلان شهروند سنندجی با فلان شهروند همدانی یا کرمانی یا شیرازی یا بالعکس شیرازی با اصفهانی نهتنها با مانعی روبهرو نیست بلکه بسیار هم مورد استقبال قرار میگیرد. هیچگونه محدودیت اجتماعی و فرهنگی در این خصوص تا به حال در هیچ نوع کار پژوهشی، بهرغم تنوع کارهایی که در این حوزه صورت گرفته است،گزارش نشده است.
همچنین یک نکته حائز اهمیت در اینجا، آداب و سنن و رسوم و بهعلاوه مناسک و اسطورهها است. نوروز برای همه ایرانیها عزیز است.
حتی برای آن بخشهایی که از ایران جدا شدهاند مثل مناطق کردنشین ترکیه، افغانستان، تاجیکستان، ازبکستان و آذربایجان.
به آن حوزه فرهنگی ایران میگویند.
دقیقا. حوزه تمدن ایران یا فرهنگ ایرانی است که مرزهایی فراتر از مرزهای امروزی ایران دارد؛ نشان میدهد که اولاً اسطورههامشترک است. چون در تعریف اقوام در غرب، گاه بر اسطوره مشترک بین یک گروه قومی تاکید میشود. شما نگاه کنید بین اسطورهای شهروندان کرد آذربایجان غربی یا حتی ساکن جنوب ترکیه با اسطوره مردم تهران و همدان چه تفاوتی هست؟ کاوه، فریدون، رستم، آرش و امثال آن.
از طرف دیگر خود مناسک و آداب و سنن و رسوم و ذهنیات و خلقیات ایرانیها هم بسیار مشترک است. در نتیجه در این بستر تعریف اقوام ایرانی میسر میشود. کردهای ترکیه چند دهه مبارزه کردند که نوروز به رسمیت شناخته شود. در حالی که نوروز در حوزه تمدن ایرانی نمادی از همزیستی تاریخی ایرانیان است؛ به گواهی مطالعات عمیق محققان گوناگون آمریکایی و اروپایی، نوروز نمادی از فرهنگ ایرانی است.
متعلق به هیچ قومی هم نیست، متعلق به همه است.
بله. کرد، بلوچ، لر، ترکمن، ارمنی و آذری و... همه ایرانیها، با این مقدمه، نکته دوم را هم بیان کنم و بعد به تعریف بپردازیم. عدهای ایران را صرفا محل سکونت گروههای قومی میدانند. در حالیکه اینگونه نیست.
ما در ایران کرد داریم، عرب داریم، آذری داریم، بلوچ داریم. اما لزوما مردم سمنان را در هیچکدام از این اقوام نمیتوان جا داد.
مردم شیراز، مردم بوشهر، مردم هرمزگان را اینهاممکن است که خودشان را شیرازی، بوشهری و یا هرمزگانی بشناسند ولی به عنوان اینکه مثلا فرض کنید قومی به نام قوم فارس در ایران هست محل تردید است و این هم از آن خطاهایی است که برخی از کسانی که درگیر مطالعات قومی هستند متاسفانه به آن توجه نکردهاند.ما در ایران قومی به نام قوم فارس نداریم و زبان فارسی نمادی از تعامل تاریخی ایرانیان و زبان همه اقوام ایرانی است نه زبان یک قوم به نام فارس.
من یک گیومه اینجا باز کنم. قوم پارس یا قوم فارس به این معنی شناخته شدند که در مقابل پارتها و مادها شناخته شوند وگرنه همان موقعی که کوروش میرود هگمتانه را میگیرد و آژیدهاک را سرنگون میکند محققان یونانی اصلا نمیفهمند که قوم پارسی رفته مادی را گرفته است. یعنی اینها اینقدر با هم اختلاط داشتند. برای اینکه مشخص شوند میگویند آقا این پارس است. این ماد است و آن هم پارت است وگرنه اصلا هیچ تفاوتی بین هیچ کدامشان نبود. همان موقع هم اقوام گیل و آمارد و... بودند که در حوزه نفوذ مادها بودند و به عنوان ماد شناسایی میشدند. این توضیح را میخواستم بدهم که متاسفانه رفتاری عجیبی را دارند انجام میدهند و بعدها هم اروپاییها ایران را پرشیا خطاب کردند که بگویند از پارس گرفتهاند در حالی که اینگونه نیست.
بر اساس این توضیحات که شما این بحث را تکمیل کردید اقوام ایرانی را میتوان در این بستر تاریخی تعریف کرد. اقوام ایرانی گروههایی هستند که در عین اشتراکات عمیق فرهنگی با دیگر ساکنان این سرزمین، اسطورههای مشترک، آداب، رسوم، سنن، تاریخ مشترک، سرگذشت مشترک،منافع مشترک، در کنار آن گاه از ویژگیهای زبانی و البته گاه هم از ویژگیهای مذهبی خاص خودشان برخوردارند. ما در این تعریف گاه مذهب را اضافه کرده ایم، چون مثلا بعضی از شهروندان کرد شیعه و برخی سنی هستند یا بلوچها هم سنی و هم شیعه دارند، آذریها و برخی از کردها شیعه مذهب هستند. پس مذهب متغیر اصلی نیست ولی برای برخی از این گروهها ممکن است متغیر مهمی باشد. پس لزوما هویت قومی را تنها نباید با زبان تعریف کرد؛ هویت را با زبان، مذهب و با گذشته طولانی مشترک، تاریخ، سرنوشت و دردها و شادیها و رنجها و جشنها و به هر حال نمادها و نهادهای متعدد اجتماعی فرهنگی مشترک بایدتعریف کرد. در این بستر میشود اقوام ایرانی را تعریف کرد. به این معنا به جای کلمه قومیت بنده در مقالهای هم اشاره کردهام بهتر است از مفهوم اقوام ایرانی استفاده کرد. یک تذکر هم باید اینجا اضافه کرد در فرهنگ ایرانی لااقل در فرهنگ متاخر ایرانی مفهوم قومیت نشان دهنده نزدیکی است. برخلاف آنچه در فرهنگ غربی گفتیم قومیت یاد آور جدایی و فاصله، تنفر، گروههای کافر، گروههای غیرخودی و مهاجراست. ما الان هم میبینیم کسی که فوت میکند در پایان اطلاعیه ترحیم گفته میشود از تمامی کسان و خویشان و اقوام تشکر میکنیم یا کسان و خویشان و اقوام آن فرد دارند پیام تسلیت یا فراخوان برای مجلس ترحیم را اعلام میکنند. طبیعتا در تبارشناسی مفهوم قومیت در ادبیات ایرانی بار مثبت معنایی آن کاملا مشهود است و نزدیکی و پیوند را نشان میدهد برخلاف آنچه در فرهنگ غرب دوری، فاصله، جدایی را به تصویر میکشد.
شما اشاره کردید به تعریف خاصی از فرهنگ ایرانی، تعریف خاص از اقوام ایرانی. ما در غرب اقوامی و گروههایی را داریم که حضور عینی دارند، تفاوت میان ما چیست؟ ما چگونه هستیم و آنها چگونه هستند؟ آیا میشود به این تفاوت هم اشاره کرد؟
بله. به نکته مهمی اشاره کردید، بسیاری از این کشورها پیوندشان به بیشتر از 200سال اخیر نمیرسد. در صورتی که پیوند میان باشندگان این سرزمین لااقل در مورد کردها و بلوچها و آذریها و امثالهم به بیش از چندهزار سال میرسد، آیا در این چندهزار سال پیوندهای عمیق خانوادگی، نژادی، فرهنگی، هویتی شکل گرفته است یا خیر؟ نکتهای که از نکته اول برمیآید این است که در اینجا سرزمین هیچ گروهی به وسیله گروهدیگر اشغال نشده است. مثلا در اتریش یا روسیه تزاری سرزمینی که دولتی قدرتمند آمده در آنجا نظمی را مستقر کرده و البته چالشهایی هم کم و بیش تاکنون به انحاء مختلف داشته است.در حالی که در این سرزمین یعنی ایران هیچگونه سیطره نظامی و یا رابطه غالب و مغلوب شدن، رابطه استعمار و مستعمره شدن میان این گروههای اجتماعی کرد و بلوچ وآذری و همدانی و کرمانی وجود نداشته است.
جالب است بدانیم که بسیاری از حکام ایران در طول این چند هزار سال از گوشه و کنار کشور بودهاند. کریمخان زند و خانواده زند یا خانواده افشار، خاندان صفویه، قاجارها، کرد یا ترکمن یا آذری و...بودهاند، شما کدام گروه ایرانی را میتوانید بگویید که در نظام سیاسی کشور در سدههای اخیر و در چند هزار سال ایران مشارکت نداشته است. در اسطوره، شما شاهنامه را نگاه کنید در آن کرد هست، بلوچ و سیستانی هست، در آن همه هستند یعنی تاریخ مشترک که گفته میشود با همه اجزای فرهنگی و اجزای آن و البته پیوندهای زبانی بسیار مشترکی هم هست. از این نکات نباید به سادگی گذشت. شما بین زبانهای کردی و زبانفارسی چقدر پیوند به لحاظ کلمات، لغات، ساختار و در مجموع دستور زبانی میتوانید مشاهده کنید. به این ترتیب واقعا به نظر میآید برای اینکه دچار خطای رویکرد پوزیتویستی و مطالعه اثباتگرایانه نشویم، یعنی پدیدهای را در گوشهای از جهان مطالعه کردن و نتایج آن را به تمام بشریت تعمیم دادن که کاری به هرحال غیرعلمی است و هم در مورد آن تردید روشی و محتوایی میتواند طرح شود به نظر میرسد که در بررسی معادله اقوام ایرانی حتما بایستی به ویژگیهای تاریخی و فرهنگی این سرزمین ارجاع داد وگرنه ما دچار خطا خواهیم شد. امری که در بسیاری از متونی که امروزه در بررسی اقوام ایرانی مورد توجه قرار میگیرد متاسفانه از آن غفلت میشود و به این تاریخ و این سرگذشت مشترک توجه لازم صورت نمیگیرد. البته این بی توجهی را در آثارگروهی از فعالان قومگرا هم تعمدا و یا گاه به اشتباه قابل مشاهده است.
خوب است وارد یک فاز تاریخی شویم. تا پایان دوره قاجارها، چیزی به اسم قومیت در ایران، احساس نمیشد، در ایران اقوام مختلف زندگی میکنند. این یک واقعیت است که کمتر به آن اشاره میکنند. شما روندی تاریخی از این موضوع را برای ما بگویید. در دوره قاجارها چه اتفاقی افتاد؟ در دوره پهلویچه اتفاقی افتاد و بالاخره بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران ما چه روندی را شاهد بودیم. پیشنهاد میکنیم که اینها را تفکیک کنید و بیشتر توضیح بدهید تا مسائل روشنتر شود.
به نظر میرسد که یک اتفاق مهم بعد از دوره صفویه در ایران رخ میدهد و آن اتفاق این است که بعد از جنگ چالدران، مرزهای سیاسی کشور با مرزهای فرهنگی انطباقشان را از دست میدهند.
بخشهایی از ایران، از سرزمین مادری جدا میشود. شما میدانید در جنگ چالدران تعدادی از امارات کرد برای اینکه در برابر رسمیت مذهب تشیع مقاومت کردند، به دولت عثمانی پیوستند و در این جا جدایی که میان بخشی از جامعه کردی با دیگر کردها و جامعه ایرانی شکل میگیرد، عملا موجب تفاوت مرزهای فرهنگی و سیاسی میشود. این داستان در دوره قاجار تعمیق میشد. به این معنا که در جنگهای ایران و روس، بخشهایی از قفقاز هم از ایران جدا شدند و به روسیه ضمیمه گردیدند و در این حوزه هم باز این اتفاق میافتد، یعنی خانات گنجه و باکو و محال اران یا آلبانیایی قفقاز که بعدها به جمهوری آذربایجان معروف میشود از ایران جدا میشوند. از طرف دیگر در همین دوران، یعنی دوره قاجار، مرزهای شمال شرقی کشور هم در قرارداد (آخال که در سال 1882) بسته میشود و بخشی از مناطقی که بعدها محل سکونت اقوام ترکمن میگردد و از ایران جدا میشود در بین مرزهای سیاسی و فرهنگی ایجاد تفاوت میکند.
کما اینکه در همین دوره هم بهخصوص از دوره فتحعلیشاه به بعد در مرزهای شرقی این اتفاق میافتد. بخشهایی از افغانستان و بخشهایی از هند تحتکنترل بریتانیا؛ انگلیسیها میآیند مرزهایی ترسیم میکنند. البته گزارشهای مهمی هم در این زمینه چاپ شده و عملا موجب میشود که بخشی از مناطق بلوچنشین از ایران جدا شود. یک نکته اینکه خود به خود همین اتفاقها آبستن حادثه خواهد بود. نکته دوم اینکه در پایان قرن 19 و اوایل قرن 20 اتفاقهایی میافتد که در نتیجه رقابت بین دول اروپایی و نیز مسائل داخلی و امپراتوری تزاری در شمال ایران از یک طرف به اضمحلال میرود و از طرف دیگری امپراتوری عثمانی هم از هم فرو میپاشد. باید توجه شود که در پایان امپراتوری روسیه کمکم فشار اسلاوها علیه غیراسلاوها بالا میرود؛ یک نوع پان اسلاویسم در حال شکلگیری است و جالب اینجاست که اولین زمزمههای پانترکسیم در همین دوره در منطقه تاتار در میان تاتارهای روسیه شکل میگیرد؛ حتی نه در میان آذریها یا در میان ترکها یا ترکیه و امثالهم.
تاتارهای مجارستان و و اوکراین؟
خیر!تاتارهای روسیه تزاری، در اینجا هم البته نقش بعضی از مستشرقین بهصورت واضحی روشن است. به عنوان نمونه وامبری، که میآید، عملا پانترکسیم را تشویق میکند. این جاسوس انگلیسی مجاریالاصل و یهودی بود و در لباس دراویش به منطقه میآید. تضعیف روسیه هم از اهداف این کار بود. خاطراتش هم منتشر شده است. او به این منطقه میآید و البته تاثیری هم بر شکلگیری پانترکسیم دارد. در این دوران کمکم پان ترکسیم بهوجود میآید.
و تغییر نام تاریخی اران و شمال ارس به آذربایجان؟
به تدریج این جریان به خانات باکو و گنجه و نخجوان و امثالهم که بعدها خودشان را به نام جمهوری آذربایجان میخوانند، کشیده میشود. برخلاف نام تاریخی و قدیمی این سرزمین که اران خوانده میشد. کمااینکه نباید نقش ترکهای جوان عثمانی را در این نامگذاری نادیده گرفت.
این تحول در زمان استالین بود؟
قبل از استالین است. اعلام جمهوری آذربایجان کهعملا جفای تاریخی هم به اهالی آران صورت میگیرد، چون آنها را از هویت دیرینهشان جدا میکند و نام تازهای که قبلا فقط مربوط به تبریز و مناطق آذری ایران و جنوب ارس بوده است، برای خودشان برمیگزینند که البته با ادعاهای الحاقگرایانه بعدی همراه میشود. اگر خاطرات رسولزاده را نگاه کنید، در پایان حاضر بودند با فشاری که نخبگان ایران آوردند، این نام را پس بگیرند. البته در ایران کوتاهیهایی شد که وارد آن بحث نخواهیم شد.
از طرف دیگر در ویرانههای عثمانی وقتی که خلافت عثمانی در حال احتضار است، در میان افسران جوانی از سپاه حمیدیه، که از دولت عثمانی حمایت میکنند، گروههای کرد هم هستند، بهخصوص کردهای سنی که میخواهند از خلیفه اسلامی دفاع کنند، وقتی که این خلیفه در نبرد و در رقابت با دول اروپایی شکست میخورد، بر ویرانههای آن پانترکسیم کم کم قدرت میگیرد.
چگونه کردهای عثمانی تقسیم میشوند؟
بعد از پایان جنگ اول جهانی و فروپاشی امپراتوری و خلافت عثمانی، بخشهای مهمی از این امپراتوری به نام کشورهای جدید مثل کشورهای عربی همسایه ایران از کویت و عراق گرفته تا اردن، لبنان، فلسطین، سوریه و امثالهم جدا میشود. در اینجا برندگان جنگ یا متفقین که جنگ را بردهاند، عملا در قراردادی که در ورسای فرانسه بسته میشود و در آن اشاره میگردد که میتوان در مناطق کردنشین ترکیه و شمال عراق دولتی تشکیل داد. البته هیچ اشارهای به نام ایران و یا کردهای ایران در این قرارداد نیست و حتی بعدها ملک محمود در سلیمانیه ادعای شاهی میکند. شیخ محمود برزنجه خودش را شاه کردستان مینامد، انگلیسیها هم از او حمایت میکنند نه به عنوان شاه بلکه در حد یک قدرت محلی، اما در میانه کار انگلیسیها متوجه میشوند با هشداری که خانواده فیصل به آنها میدهند که اگر کردهای شمال عراق و جنوب ترکیه با هم کشوری را تشکیل بدهند، در جایی که دولت عراق تشکیل میشود، سلطنتخانواده فیصل شکل میگیرد، توازن جمعیتی به نفع شیعیان رقم خواهد خورد و انگلیس این را با منافع خودش سازگار نمیبیند، در نتیجه دست از حمایت شیخ محمود برمیدارد و عملا دولت عراق نوین شکل میگیرد و البته از روز تولد عراق جریانهای کردی هم در عراق در مقابله با این دولت شکل گرفتهاند. بهعبارت دیگر عمر دولت عراق کمتر از جریانهای کردی خواهان جدایی از عراق است. آنها شکل گرفتهاند، بعد عراق شکل میگیرد.
آیا در میان کردهای ترکیه هم حرکتی شکل میگیرد؟
اینجا یک اتفاق میافتد. در ویرانههای عثمانی جریانهای کردی همچون هویتشان در برابر عربها در عراق و ترکهای ترکیه بهخطر میافتد، آنها هم برای اینکه هویتشان بهخطر نیفتد، تلاشهایی را آغاز میکنند. جالب است بدانید که در ابتدای کار ایرانی میاندیشیدند. خودشان را از اعقاب رستم و سهراب میدانستند. مهمترین این جریانها که اتفاقا رنگ نظامی هم بهخودش میگیرد، کمیته خوی بوون یا مستقلبودن، به رهبری احسان نوری پاشا است که شکل میگیرد.
احسان نوری پاشا در خاطراتش اشاره میکند ما وقتی که میجنگیدیم، گویی خون قهرمانان افسانهای ایران، رستم و سهراب در رگهایمان به جوش آمده و با سربازان توران میجنگیم... علیرغم اینکه آنها در اساسنامهشان تاکید کرده بودند که نسبت به منافع دولت شاهنشاهی ایران نهتنها کمال احترام، بلکه احساس برادری دارند، اما دولت رضاشاه به دلایلی مرزهای ایران را در اختیار ارتش ترکیه قرار داد تا بیایند از پشت آرارات کوچک- که آنوقت جزو خاک ایران بود که خیلی هم منطقه مهم سوقالجیشیای است،- از ایران جدا میشود. نیروهای ترک میآیند با استفاده از فرصتی که رضا شاه به آنها داده احسان نوری پاشا را سرکوب میکنند و احسان نوری پاشا به تهران میآید و زندگی سخت و پر ماجرایی را در تهران پیش میگیرد تا سال 56 که فوت میکند، نگاه به ایران هم مثبت بوده است. طبیعتا وقتی که جریان پانترکی و پانکردی شکل میگیرند، خیلی طبیعی است که یک نگاهشان هم متوجه آذریها و کردهای ایران باشد. خود به خود نگرانیهایی در ایران در میان حاکمیت شکل میگیرد. یعنی در دولت رضاشاه، مثلا فروغی سفیر ایران که در استامبول بود، دائما گزارش میداد که این انگلیسیها تخم لق استقلال کردستان را در دهان گروههای کرد گذاشتهاند. باید احتیاط کنیم. باید چهکار کنیم. اگرچه برخی از آگاهان ایرانی، آگاهان به تاریخ و فرهنگ ایران هشدارهای فروغی را خیلی جدی نمیدانستند و میگفتند با توجه به ریشههای تاریخی و فرهنگی و نگاه ملیای که در میان کردها و آذریهای ایران هست، نباید خیلی نگران بود، اما به هر حال دولت تحت تاثیر این نگرانیها و برخی تحرکات قرار میگیرد. کمکم ما وارد معادله سیاسیشدن قومیت در ایران میشویم، اما ما هنوز هیچ پدیده قومی را در این دوره تاریخی نداشتیم. یعنی در دوره رضاشاه هیچ خیزشی که صبغه قومی داشته باشد نمیبینید. اگر شما بخواهید مثلا اینجا برای نقد صحبتهای بنده به شیخ خزعل اشاره کنید، باید بگویم که مساله شیخ خزعل یک حرکت قومی نبوده، شیخ خزعل تحت تاثیر انگلیسیها،جریانی سیاسی - عشیرهای بوده و اتحادش با بختیاریها، با لرها، مؤید این ادعا است.
یک تلاش داخلی بود جهت مقابله با عنصر خارجی.
البته عامل انگلیس هم گاهی اوقات میتواند نگاهی به بیرون داشته باشد، فراموش نشود که پانعربیسم اساسا بعد از ظهور جمال عبدالناصر بود که خودش را نشان داد و در اینجا نمیتوان به آن تاکید کرد و شیخ خزعل را به آن جریان وابسته دانست. شما میدانید در مقابل شیخ خزعل، بسیاری از خانوادههای عرب در ایران مقاومت کردند، ازجمله طایفه بزرگ بنی طرف که در مقابلش ایستادند و به هر حال بقیه ماجرا که در تاریخ ثبت شده است.
بحث سیاسی شدن موضوع اقوام به چه دورهای و یا چه گروهی باز میگردد؟
برای اولین بار بحث سیاسیشدن اقوام برمیگردد به گفتمان مارکسیستهای ایران. کمونیستهای ایران تحت تاثیر گفتمان لنینی - مارکسی که صحبت از حقوق خلقها به میان میآید، تحت تاثیر گفتمان مارکسیسم، تعریفهایی را ارائه میکنند...
پس تودهایها هم اینجا یک خیانت دیگر کردند.
فعلا تودهایها وارد نشدهاند. کمونیستها هستند. یعنی میآیند برای اولین بار در نیمه دوم دهه اول 1300 و در اعلامیه کنگره دوم حزب کمونیست ایران صحبت از کثیره`الملهبودن ایران میکنند، در حالی که جامعه ایران ممکن است قومهای متعدد داشته باشد، ولی یک ملت است. ملت ایران و صحبت از کثیرالملهشدن از آن زمان در گفتمان برخی از جریانهای چپ وارد میشود که البته امروز هم ما نمود آن را در این طرف و آن طرف شاهد هستیم، علیرغم اینکه گروهاندکی از کمونیستهای ایرانی برای اولین بار سخن از کثیرهالملهبودن ایران یا خلقها یا امثال آنها میرانند، هنوز از سیاسیشدن اقوام خبری نیست.
مربوط به دوره رضاشاه میشود؟
بله، مربوط به دوره رضاشاه است. همزمان با این برخی از کمونیستهای معروف ایران مثل دکتر تقی ارانی و حتی پیشهوری با این دیدگاهها مخالف بودند. پیشهوری در روزنامه حقیقت، مجموعه مقالاتی دارد علیه کسانی که در ایران میخواهند سخن از خلقها و ملل به میان آورند و ابراز نگرانی پیشهوری و البته تقی ارانی هم به همین ترتیب در آلمان در نشریه ایرانشهر و فرنگستان که در برلین چاپ میشد در ارتباط با ملیت و ایرانیت نگران بودند، میدانید تقی ارانی هم خودش آذری بوده است و کاملا در مقابل این دیدگاه موضع دارند
اما شهریور 20 فرا میرسد. اولین بار در تاریخ ایران از این دوران است که ما کمکم شاهد شکلگیری گروههایی هستیم با هویتی به قول خودشان هویت قومی که بهنوعی ندای جداسری و خیرهسری در بحث قومی را سر میدهند و ادعاهای تجزیهطلبانه کمکم خودش را نشان میدهد. اگر ما تا به امروز صحبت میکردیم تحتتاثیر عامل خارجی است و اسناد خارجی هم کمابیش این را نشان میداد، خاطرات بسیاری از کسانی که درگیر این معادله بودند این را کاملا نشان میداد، ممکن بود این داستان به جد گرفته نشود، اما امروز خوشبختانه با بازشدن درهای آرشیوهای حزب کمونیست شوروی در باکو و مسکو و همچنین بریتانیا، ایالات متحده و امثال آن، کمکم به صراحت و روشنی میتوان نه تنها ردپا بلکه دخالت آشکار و روشن عناصر خارجی را هم در اینجا دید.. بخشی از اسناد در کتاب بسیار خواندنی آقای جمیل حسنلی یعنی فراز و فرود فرقه آذربایجان که نشر نی چاپ کرده نیز آمده، بخشی از آن در مجله جنگ سرد در آمریکا منتشرشده که ترجمه آن در مجله گفتوگو و چشمانداز ایران منتشرشده است. شما ملاحظه میفرمایید برای اولین بار اتحاد جماهیر شوروی وقتی که وارد ایران میشود در دو نوبت سیاست توجه به آذربایجان و کردستان و شمال ایران تا گرگان را در پیش میگیرد. ابتدا در هنگام ورود، در سال اول سیاستی را پیش میگیرند. گروههایی را در آذربایجان، کردستان در مهاباد و تبریز تقویت میکنند. اما در نیمهپایانی سال دوم 21 به نظر میآید به دلیل اینکه کمکم در جنگ احساس میکنند که توازن به هم خورده است کوتاه میآیند حتی به دولت ایران اجازه میدهند که برگردد و آرامشی را برقرار کند. اما از تیرماه 23 مجددا با سیاستهای جدید شوروی برای کسب امتیاز نفت شمال این داستان وارد مرحله تازهای میشود.
اهداف اتحاد جماهیرشوروی از این تحرکات چه بود؟
در این اسناد کاملا مشاهده میشود که نیروهای شوروی دو هدف را تعقیب میکردند. 1- الحاق آذربایجان و بخشی از مناطق کردنشین ایران و آذربایجان به شوروی 2- در مرحله بعد از سال 23 به بعد اگر الحاق دست نیافتنی یا غیرممکن است حداقل به دست گرفتن امتیاز نفت شمال. در این خصوص حزب توده وارد عمل میشود. درخواست موازنه مثبت احسان طبری از برجستههای حزب توده که درخواست میکند چون بخشی از نفت جنوب ایران هم در اختیار انگلیس است، نفت شمال ایران در اختیار شوروی قرار بگیرد که با هشیاری نیروهای ملی در مجلس چهاردهم و به خصوص مرحوم دکتر مصدق طرحی به مجلس برده میشود و سیاست موازنه منفی مطرح میشود که نه به این و نه به آن. تودهایها و بهخصوص شخص پیشهوری علیه مصدق موضع میگیرند. اینجا چند تا اتفاق در کردستان و آذربایجان رخ میدهد 1- دولت روسیه و نیروهای اشغالگرش برخلاف کنوانسیونهای بینالمللی اجازه نمیدهند نیروهای ایرانی در حفظ نظم و امنیت در مناطق اشغالی تلاش کنند. 2- با توجه به اینکه از قبل و در این دوره بهخصوص شمار زیادی از مهاجران به آذربایجان برگردانده شدند، مهاجران به کسانی میگویند که در دهههای قبل اینجا بودند و به روسیه تزاری مهاجرت کردهاند و آمدهاند به شوروی. اینها به تدریج که بخش عمدهشان هم وابستههای ایدئولوژیک یا سیاسی به کمونیست بودند به ایران برگشت داده میشوند، بین 6 تا 13 هزار نفر به ایران آمده و همچنان مانند نیروهای جمهوری آذربایجان میآیند مستقر میشوند در حالی که به نیروهای دولتی اجازه داده نمیشود که فعالیتی داشته باشند اگر جایی هم اخلالی هست امنیت و نظم برگردانده شود. خب در اینجا کومله ژکاف در مهاباد تاسیس میشود و همچنین حزب فرقه دموکرات البته ابتدا حزب توده شعبه ایالتی در تبریز شکل میگیرد و بعد در شهریور 23 تبدیل میشوند به فرقه دموکرات آذربایجان که پیشهوری را به عنوان سرکرده نصب میکنند. پس مشخص است که عامل خارجی به دو طریق در سیاسی شدن مساله اقوام نقش آشکاری داشته است: 1- به لحاظ گفتمانی یعنی تحتتاثیر روشهای کمونیستی و حق ملل لنین که البته خودشان هم هیچگاه رعایت نکردند و بهخصوص که تمامی سرزمینهای تحت سیطره شوروی اصلا جزو شوروی نبودند. این سرزمینها یا جزو ایران یا کشورهای دیگر بودند که به زور در طی جنگ ایران و روس در دوره فتحعلی شاه و ناصرالدینشاه قبل از جنگ اول به روسیه اضافه شدند و همینطور بخش اروپای شرقیاش که در همین دورههای اخیر جدا شدند لتونی و لیتوانی و امثال آن و طبیعی است که در آنجا، آن تئوری شاید میتوانست جواب دهد. که البته تئوریخودشان را هم موردنظر و مورد توجه قرار ندادند و به آن پایبند نبودند و حتی سیاست مهاجرت روسها و روستبارها را به گوشه و کنار اتحاد جماهیر شوروی در پیش گرفتند اما به هر حال تحتتاثیر آن گفتمان از طرفی و از این مهمتر تحتتاثیر دخالتهای مستقیم و غیرمستقیم عامل خارجی که ابتدا شورویها هستند بعد پای قدرتهای دیگر هم باز میشود کمکم سازمانهای قومی در ایران جان میگیرند. البته بهدنبال خروج نیروهای شوروی به همان سادگی که فرقه دموکرات آذربایجان و... به وجود آمدند به همان سادگی هم از بین میروند. شما ملاحظه میکنید که شورویها بیرون میروند و چند روز بعد توسط اهالی آذربایجان قبل از ورود ارتش، فرقهایها سرکوب میشوند و رهبرانشان از ایران فرار میکنند و تعدادی از آنها میمانند و البته داستان مهاباد هم به نحو دیگری تمام میشود. اما این سرآغاز قومگرایی است.
چرا؟ چه دلایلی برای این موضوع وجود دارد و چه عواملی باعث آن شد؟
در اینجا چند ادعای مهم مطرح میشد. یکی اینکه آذربایجان از روند امکانات مملکت بیبهره شده است. اساساً. بعد از شکلگیری دولت نوین و مدرن رضاشاه در ایران، ساختار برنامهریزی و توسعه در ایران ساختار ناموزونی بود. تبریز هم محل سکونت ولیعهد است و هم دروازه ایران به اروپاست از طریق مرز با روسیه تزاری و عثمانی سابق و بعد هم ترکیه مرتبط است. هر دو امکان از تبریز گرفته میشود اما نه به خاطر تعمدی در کار. اولا روسیه تزاری که تبدیل به شوروی میشود مرزهایش، مرزهای آهنین میشود. خود به خود دیگر امکان رفت و آمد بسته میشود.
از طرف دیگر ترکیه نوین هم که به وجود میآید، مرز به شکل دیگری بسته میشود. حکومت نظامی آتاتورک که نگرانی کردها را دارد و البته درگیریهایی که با کردها دارد خودبهخود مرزهایش با ایران،- چون بخش عمده مرزهای ترکیه با ایران ساکنانش کرد هستند- آن مرزها هم بسته میشود. خود به خود این امکان آذربایجان برای ارتباط اقتصادی و تجاری با اروپا به شدت کم و گرفته میشود و این بر روی وضعیت توسعه تبریز اثر میگذارد.
ولیعهد هم که از آنجا به پایتخت در تهران رفته است؛ به گونهای دیگر تهران دارد متمرکز میشود. طبیعتا باز امکان از تبریز گرفته میشود و البته کموبیش آذربایجان جزو نقاط توسعه یافته کشور است. اگرچه هنوز تا شاخصهای ایدهآل توسعه فاصله زیادی وجود دارد. وقتی که شورویها در اینجا هستند. حریم امنیتی برای قومگراها ایجاد کردهاند. امکانات مالی در اختیارشان قرار دادهاند. امکانات نظامی در اختیار آنها قرار دادهاند. همه اینها در کتاب حسنلی حتی به عدد و به شماره چاپخانه ماشین، تفنگ، گلوله و... با سند آمده و همه اینها در اسناد تاریخی ایرانی هم کم و بیش ثبت شده است... شما مکاتبات متعدد فرماندهان محلی، رئیس شهربانی، روسای ژاندارمری و حتی ناراضیان از پیشه وری را میبینید دائما میگویند در فلان منطقه، فلان آدم شروری دارد اقدامی انجام میدهد ولی نیروهای شوروی اجازه نمیدهند که نیروهای دولتی بروند آنها را سرکوب کنند و حتی در تغییر نام کومله ژکاف به حزب دموکرات بعد از سفر قاضی محمد اینجا به دستور آنها است که قاضی محمد این نام را تغییر میدهد. اما دامنه فعالیت آنها البته تا سال 1357 به شکل بسیار محدودی استمرار پیدا میکند. گروههای آذری در باکو تحتتاثیر حزب توده و گروههای کرد کمابیش در عراق تحتتاثیر و زیر پرچم بارزانیها یا زیر پرچم دولت عراق که البته در درون هم مشکلات متعددی دارند. درسال 37 رهبری حزب دموکرات عبدالله اسحاقی( احمد توفیق)، در کنگرهاش عبدالرحمان قاسملو را به جرم جاسوسی برای ساواک اخراج میکند.بیش از ده سال قاسملو از حزب دموکرات خارج میشود. بهدنبال آن هواداران قاسملو کودتایی میکنند و بر میگردند به حزب دموکرات و احمد توفیق ( عبدا... اسحاقی-) او بعدها به طرز مشکوکی از بین میرود هنوز هم مرگ او درهالهای از ابهام قرار دارد- این در اواخر دهه 40 شمسی خود ماست. قاسملو که برمیگردد سیاستهای پیشین حزب را نفی میکند. از آن فضای قومگرایی و کردگرایی میخواهد به سمت سوسیالیست و حقوق طبقات پایین در بیاورد؛ کمااینکه قاسملو به قاضی محمد انتقاد میکند که قاضی محمدبخش عمدهای از ژنرالها و همکارانش را که از میان خانها و روسای عشایر انتخاب کرده بود و البته هیچ توجهی با آن نگاه کمونیستی و سوسیالیستی به حقوق طبقات پایین و کارگردان نشده است. طبیعتا تا سال 57 اینها کج دار و مریز تحت حمایتهای خارجی به حیات خودشان ادامه میدهند. بهخصوص در این اواخر حمایتهای بعثیها کاملا روشن است
در جمع بندی این دوره نسبت به دوره رضاشاه به چه نتایجی در خصوص قومگرایی و نیز ناتوانیهای حاکمیت میرسیم؟
در جمعبندی این دوره نسبت به دوره رضاشاه به چند نکته میرسیم: اولا با آن تحولات که در گوشه و کنار کشور رخ میدهد؛ هیچگاه دولت یعنی از دوره رضاشاه، محمدرضا پهلوی تا دوره بعد از انقلاب توجه نشد که شرایط ایران، شرایط ترکیه و عراق نیست. آنها دولتهایی هستند که در اوایل دهه بیست میلادی به وجود آمدهاند. ما ملت عمیق و ریشهداری هستیم. نباید از آنها الگو گرفت. رضاشاه از مدل آتاتورک الگو میگیرد وتوجه نداشت که نباید سیاستهای آنجا را در اینجا عیناً اعمال کرد. نکته دوم این است که برای رصد تحولات از آن دوره، حتی امروز ما هنوز یک مرکز مطالعاتی، پژوهشی، علمی، دپارتمان، دانشکده یا محلی که یک گروه پژوهشی که به صورت علمی، این تحولات را رصد کند نداریم. نکته بعدی این است دورهای که انگلیسیها در هند بودند ایرانزدایی از شرق و غرب وشمال ایران و شروع میشود یعنی وقتی که انگلیسیها هند را میگیرند زبان فارسی در هند به محاق برده میشود و فشار وارد میشود که این زبان از بین برود. در روسیه در ناحیه قفقاز تلاشهای زیادی برای از بین بردن عناصر فرهنگ ایران شکل میگیرد.
در ترکیه نوین عناصر ایرانی حذف میشوند. زبان عثمانی آمیزهای از ترکی و فارسی و عربی بود وبا رواج زبان ترکی استاندارد فعلی عملا ایرانزدایی از آن فرهنگ میشود. در عراق بسیاری از مکتبخانهها هنوز کتابهای حافظ و سعدی را درس میدادند، تا سال 1930 کمکم با بنای فرهنگ ایرانی هم مقابله میشود و طبعا دولت نگران میشود و البته برای رفع این نگرانی هر کاری میشود اما کسی به فکر تاسیس مراکز رصدی و علمی نمیافتد.
نکته بعدی که در اینجا حائز اهمیت است این است که بعضی از گروههای سیاسی در آذربایجان شوروی، باکو و همچنین در ترکیه و شمال عراق کمکم متوجه اقوام ایرانی میشوند. یعنی متوجه کردها و آذریهای ایران میشوند. لذا کمکم این داستان شکل امنیتی هم پیدا میکند و البته به ابعاد فرهنگی و اجتماعی آن توجه نشده است. یعنی شما نگاه کنید الان موسیقی کردی یا موسیقی بلوچی جزئی از موسیقی ایرانی است.
همچنین الان هم بخشی از موسیقی ایران، سازهایش، شخصیتهایش، مقامهایش مشترک است بین کردها و آذریها، تاجیکها، افغانها و همه ایرانیها ولی به آن به عنوان جزئی از هویت ایرانی توجه نمیشود.
نکته بعدی هم که خیلی حائز اهمیت است این است که چون امکان مشارکت گستردهمردم در تعیین سرنوشت خودشان برای یک نظام دموکراتیک مهیا نبوده تا دوره پهلوی دوم عملا الگوی جذب خرده فرهنگها و مردم ساکن در این نواحی در نظام ملی با تزویر یا زور است؛ ابزار نظامی است یا تطمیع و خرید برخی از نخبهها و امثالهم است یا سیاست بازی است. عملا از مشارکت مردم، از شکلگیری نهادهای مدنی خبری نیست و طبیعتاً واکنشهایی هم شکل میگیرد. یک وقتی که عشایر در دوره رضا شاه یکجانشین میشوند، طبیعتا این قدرت از دست رفته کمکم باید به نوعی از طریق فرزندان این روِسای عشایر خودش را نشان دهد. بسیاری از جریانهای قومی یا برآمده از عشایر یا فرزندان آنها است. شما به اسامی ژنرالهای قاضیمحمد نگاه کنید عشایر هستند. یعنی کاملا مشهود است وحتی همین الان در شمال عراق نگاه کنید خانواده بارزانی و طالبان دقیقا از دو ایل متفاوت بازران و طالبانی برخواستهاند. این شکل عشایری هنوز هم در این داستان کاملا روشن است. نکته بعدی اینکه، در تقویت فرهنگ ملی از راهکارهای علمی در این دوران مدد گرفته نشد. ضمن آنکه ویژگیفرهنگی اقوام به عنوان جزئی از سرمایهملی انگاشته نشد.
همچنین امکان مفاهمه جدی روشنفکران و اهل علم و فرهنگ کشور در گوشه و کنار کشور به عنوان یک ضرورت ملی مورد توجه قرار نمیگیرد و روند ناموزون توسعه در کشور موجب میشود که گوشه و کنار کشور بیبهره باشند یا بهره کمی از توسعه کشور ببرند.
پس توسعه نیافتگی ویژگی قومی ندارد؟
بله،توسعه نیافتگی بخشهایی از ایران ویژگی قومی ندارد. استان فارس بخشهای جنوبیاش فارس هستند، زبانشان فارسی است ولی محروم است. بوشهر و هرمزگان، چهارمحال، سمنان، کهگیلویه و بویر احمد. نکته دوم این است که در همه جای دنیا شاخص توسعه مرزها حتی در ایالات متحده آمریکانسبت به مرکز کشور پایین است، الان آمریکا مدتی است شروع کرده در مورد مرزهای جنوبیاش در مرز مکزیک، طرحهای تازهای را به اجرا درمیآورد و همه حتی در سوئیس وضع تقریبا مشابه است. گزارشهای پژوهشی نشان میدهد که شاخصهای توسعه مرزها با داخل کشور متفاوت است. هر چند مساله عمومی است اما شدت و ضعفش متفاوت است. در ایران هم البته باید در این زمینه تجدیدنظری میشد که نشد.